#بیمه ۱
بابام خیلی پولدار بود وقتی که فوت کرد ارث خوبی برای ما گذاشت منم عاشق دختر خالم بودم وقتی مامانم بهم گفت میخوام برات زن بگیرم با هزار و یک خجالت و حیا کردن بالاخره بهش گفتم که مهناز دختر خاله م رو میخوام مامانم کلی ذوق کرد و خوشحال شد و رفت خواستگاری دختر خاله م.
خانواده خاله م خیلی پولکی بودن چشمشون افتاد به ثروتم و به خاطر پولی که داشتم مهنازو دادن بهم، برای من اهمیت نداشت که مهناز چرا زنم شده تنها چیزی که برام مهم بود داشتن مهناز بود که از بچگی عاشقش بودم و حالا بهش رسیده بودم مهناز خیلی زیبا بود و رفتارهای خانمانه ای داشت که هر کسی رو به خودش جذب میکرد.
چون از اول زیر دست بابام کف بازار کار کرده بودم دنبال درس نبودم
ادامه دارد
کپی حرام
#بیمه ۲
اما به مهناز گفتم همه جور آزادی بهت میدم و اگر دلت میخواد درس بخونی مشکلی نداره میتونی بری دنبال درس ولی به من کاری نداشته باش و زورم نکن که حتماً درسم رو بخونم، مهنازم از خدا خواسته قبول کرد بعد از عروسیمون میرفت مدرسه و همزمان خونه داری هم میکرد منم درکش میکردم و وقتایی که میدیدم درسش سنگینه یا امتحان داره ازش چیزی نمیخواستم یا خودم کارای خونه رو میکردم مهناز تمام دنیای من بود عاشقانه زنم رو میپرستیدم و دوسش داشتم تنها عیبی که مهناز داشت به شدت پول پرست بود و اخلاقش رو ترک نمیکرد با اینکه پول زیادی داشتم و همش زیر دست مهناز بود اما بازم میدیدم که حاضره برای پول هر کاری انجام بده البته نه هر کاری ولی تمام فکر و ذکرش فقط داشتن پول و نداشتن دغدغه مالی بود اما تو زندگی با من هیچ دغدغه مالی نداشت یه وقتا پیش خودم میگفتم شاید چون توی خانواده سطح معمولی رو به پایین بزرگ شده اینطوریه
ادامه دارد
کپی حرام
#بیمه ۳
ی روز به مهناز گفتم باید اینده نگر باشیم و خونه و وسایلمون رو بیمه کنیم مهناز کلی استقبال کرد و با هم رفتیم سراغ بیمه بعد از یک ماه کارهای مختلف موفق شدیم خونه رو بیمه کنیم، مهناز درسش رو تموم کرده بود و میگفت تو خونه حوصله م سر میره برای همین فرستادمش کلاس خیاطی که هم هنر یاد بگیره هم سرگرم باشه کم کم با گذر زمان متوجه بیحالی و رنگ پریدگی مهناز شدم وقتی بردمش دکتر براش ازمایش نوشتن و مشخص شد که بارداره خیلی خوشحال شدم سر از پا نمیشناختم فکر اینکه به زودی پدر بچهای میشم که مادرش مهنازه باعث میشد که لحظهای خوشحالیم از بین نره نمیدونستم چیکار کنم فقط میدونستم نباید مهناز ناراحت بشه که توی روحیه بچهمون تاثیر منفی بذاره هر کاری میکردم که مهناز راحت باشه و دغدغهای نداشته باشه حتی کارای خونه و آشپزی رو هم خودم انجام میدادم بهش میگفتم استراحت کن تا به خودتو بچهمون فشار نیاد
ادامه دارد
کپی حرام
#بیمه ۴
بالاخره مراقبتهای من از مهناز جواب داد و بعد از ۹ ماه تونست بچهمون رو سالم به دنیا بیاره یه پسر تپل مپل که از همون کوچیکیش شروع کرد دلبری کردن از بقیه خوشبختیم کامل شده بود ولی مهناز از بچهدار شدن دوباره حسابی میترسید چند باری حرفش رو پیش کشیدم و گفتم که اگه یه دخترم داشتیم خوب بود ولی با مخالفت شدیدش روبرو میشدم منم دیگه بهش اصرار نکردم حقم داشت تمام بار بچهدار شدن روی دوش مهناز بود ۹ ماه سختی کشید و آخرم توی اوج دردهاش تونست بچه رو به دنیا بیاره بعد از اینکه پسرم به دنیا اومد تنها کاری که توی این دنیا داشتیم نگهداری از اون بود و توی نگهداریشم موفق بودیم کم کم مهناز اصول بچه داری دستش اومد و دیگه نیازی به کمک من نداشت منم درگیر کارم شدم و نوسانات قینتی که توی بازار به وجود اومده روی منم تاثیر گذاشته بود
ادامه دارد
کپی حرام
#بیمه ۵
همین نوسانات قیمت باعث شد که شدیداً درگیر کار بشم مدتی که مهناز باردار بود چون تمرکزم روی بارداری و بچهمون بود هیچ کاری نکرده بودم و از همکارهام عقب افتاده بودم هر کاری میکردم خودمو بهشون برسونم اما نوسانات قیمت انقدر بالا بوده که نمیتونستم اعتماد کنم و جنسی بخرم میترسیدم بخرم و فرداش دوباره ارزونتر بشه از طرفی هم استرس داشتم که نخرم و فرداش گرونتر بشه وسط این بخرم و نخرمها حسابی گیر افتاده بودم و هیچ راه فراری هم نداشتم با وجود اینکه خیلی تلاش کردم مهناز چیزی نفهمه اما متوجه شده بود که درگیر یه مشکلاتی هستم وقتی ازم پرسید چی شده نتونستم بهش دروغ بگم راستش رو گفتم و اونم رفت توی فکر بهم گفت میتونیم وام بگیریم اما گرفتن وام هم شدنی نبود هر راهی رو که میخواستیم بریم درا به رومون بسته بود میتونستم از مادرم کمک بگیرم اما دلم نمیخواست کسی از مشکلاتم با خبر بشه برای همین به مهناز گفتم نگران چیزی نباشه، مهناز بهم گفت اگر خونه رو آتیش بزنیم و یه جوری صحنه سازی کنیم که اتفاقی بوده میتونیم پول وسایل رو از بیمه بگیریم انقدری هستش که هم وسیله بخریم هم مشکلات مالی تورو حل کنیم اولش مخالفت کردم اما بعد انقدر بهم اصرار کرد که قبول کردم و قرار شد همین کارو انجام بدیم
ادامه دارد
کپی حرام
شهید گمنام🇵🇸
#بیمه ۵ همین نوسانات قیمت باعث شد که شدیداً درگیر کار بشم مدتی که مهناز باردار بود چون تمرکزم روی
#بیمه ۶
موفق شدیم بیمه رو گول بزنیم و پول خوبی هم از طریق خسارتی که گرفتیم گیرمون اومد وسایل خونه رو دوباره خریدیم و مشکلات مالی منم حل شد و یه جورایی اوضاع مالیم بهتر از قبل شد دوماه گذشت سرخوش و خوشحال از اینکه موفق شدم مشکلاتم را حل کنم یه دفعه بهم زنگ زدن و گفتن خودت رو برسون بیمارستان وقتی رفتم بیمارستان دکترا و اطرافیان برام توضیح دادن که همسرم یه سری آشغال توی خونه بوده و میخواسته با نفت بسوزونه اما اشتباهی خودشم آتیش میگیره درصد سوختگیش اونقدر بالا بود که دکتر گفت بعید میدونم دووم بیاره و دو روز بعدش توی بیمارستان فوت کرد خیلی دلم سوخت اما متوجه شدم که به خاطر کلاهیه که سر بیمه گذاشتیم نمیدونستم چیکار کنم با چند نفر مشورت کردم و گفتن خیرات زیادی بده و از این به بعد دیگه این کارو نکن توبه کردم و پول زیادی رو تو راه خیر خرج کردم که بلایی سر خودم و پسرم نیاد همینم شد بلایی سر من و پسرم نیومد اما برکتی که توی مالم بود از بین رفت بازم خدا رو شکر میکنم کم و زیاد اندازه خودم دارم ولی سر هیچ و پوچ زنم رو از دست دادم اگه یه مقدار تلاش میکردم و خودم مشکلات مالیمو حل میکردم و سراغ راه حل آسون نمیرفتم هیچ وقت این اتفاق نمیافتاد تاوان سختی دادم
پایان
کپی حرام
#قسمت_چهارم
یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
ادامه دارد👇👇