eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.2هزار ویدیو
99 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
پسر کوچکش که حدوداً هفت یا هشت سالش بود، آسم داشت و خیلی مراقبش بودند چون به حضرت امام اینطوری گفت، من رو ناراحت کرد من هم برای این که جوابش رو بدم، بهش گفتم وقتی کسی برات عزیزه فرقی نمیکنه که سنش چقدر باشه سنش کم باشه یا که سنش زیاد باشه مثلا تو اگر الان پسرت که آسم داره خفه شه بمیره تو خیلی گریه می کنی و ناراحتی می کنی، ولی شاید مردم بهت بگم که عیبی نداره تو هر یه تار موت یه بچه است و جوان هستی و می‌توانی باز هم بچه‌دار بشی اصلا فکرش رو نمیکرد که هم چنین جوابی از طرف من بشنوه تا اون موقع هم هرچی توی زندگیم شده بود من جواب مادر شوهر خواهر شوهرم رو نداده بودم. همیشه کوتاه می‌آمدم اما در مقابل انقلاب و امام اگر حرفی زده می‌شد من نمیتونستم ساکت بنشینم جوابش میدادم بچه ها رو گذاشتم پیشش اومدم که با مامان خدا بیامرزم بریم بهشت زهرا، چند قدم از خونه خواهر شوهرم دور شدم که دیدم پسر بزرگترش داره دنبال من میدوه و صدا میزنه زن دایی زندایی برگشتم سمتش، گفتم بله چی شده؟ گفت... ...
اگر بچه‌ها خیلی عذر می خوام که این حرف رو می‌زنم تو ی خونه من ج....ی....ش....کنند من چیکار کنم، بچه‌های من بزرگ بودن دیگه اینجوری نبودن، من فهمیدم که نمیخواد بچه های من رو نگه داره، به خودم گفتم، باشه نگه ندار ولی منم دیگه بخوای بری جایی بچه هات رو بیاری بزاری پیش من، من قبول نمیکنم خیلی دلم شکست، واقعاً دلم شکست گفتم خدایا من خیلی دوست داشتم که تشییع پیکر مطهر حضرت امام برم چرا نمیتونم، چرا شوهرم نمیزاره، چرا میگه بچه‌ها رو نبر، خیلی ناراحت بودم رفتم و بچه‌ها را آوردم، زنگ زدم به همسرم گفتم که اینطوری شد خواهرت به من اینجوری گفت من نتونستم برم واقعا لطف خدا شامل حال من شد و خود امام خمینی که من بارها گره به کارم افتاده و متوسل به امام خمینی شدم و مشکلم حل شد، حتی یه مریضی گرفته بودم، طولانی شده بود خوب نمی شدم، یه روز کلافه از حالم توسل به امام خمینی کردم و شفا گرفتم همسرم گفت اشکال نداره بچه ها را هم ببر و اون روز برای من خیلی خاطره خوبی بود، از نظر معنوی خیلی بهم خوش گذشت البته که اینقدر گریه کرده بودم که چشمم ورم کرده بود، ولی از لحاظ معنوی می خوام بهتون بگم که خیلی برام جذاب بود این هم خاطره من امید وارم که وقتی میخونید لذت ببرید.و راضی باشید... عزیزان منتظر خاطرات شما هستیم تا با حفظ امانت اسم شما در همین مانال گذاشته بشه🌹 👇👇 @Mahdis1234