#خیانت۱
مادرم کنار من بغل تخت نشست مقدمه چینی میکرد میگفت هر دختری بهاری داره تا یه زمانی خواستگار داره
من که قصد ادامه تحصیل داشتم از این حرفا زیادی خوشم نمی اومد
مادرم سر موضوع باز کرد گفت پسر دختر عمه ام مسعود تورو از پدرت خواستگاری کرده
تعجب کردم مسعود ! مسعود یه پسر امروزی، خوشتیپ هر دختری توی فامیل مسعود که میدید قطعا عاشقش میشد ولی مسعود به هیچکس حتی محل نمیزاشت
به خودم اومدم دیدم هنوز مادرم از خوبی های مسعود میگه منم سرپا گوش بودم ...
قبول کردم مراسم خواستگاری خیلی زود برگزار شد، خانواده ها از هم شناخت کافی داشتند نیاز ب تحقیق زیادی نبود.
مسعود توی شرکتی توی جنوب کار میکرد حقوق بدی هم نداشت .
#ادامه_دارد
❌کپی حرام⛔️
#خیانت۲
سر سفره عقد خودم رو یکی از خوشبختترین دخترهای فامیل میدونستم ،حتی حسادت توی چشمهای بعضی از دختر های فامیل میدیدم. دوران عقدمون سه ماه بیشتر طول نکشید پدرم همون روزهای اول گفته بود از عقد طولانی خوشم نمیاد خانواده مسعود هم هم نظر پدرم بودن .طی سه ماه جهازیه ابرو داری خریدم رفتیم سر خونه زندگی خودمون .
از غربت میترسیدم، ازینکه از مادرم دور بشم نتونم هر وقت دلم تنگ شد برای دیدن پدرم به خونشون برم ، اما به هر حال انتخاب خودم بود حالا باید پای حرفم میموندم گفتم اگر خانوادم نیست مسعود جای خالیشون رو برام پر میکنه ، مسعود میشه همه کس من ...
مسعود توی یکی از واحد های که شرکت بهش داده بود زندگی میکرد جهازیم رو همونجا چیندم .کل روز منتظر بودم که شب بشه مسعود بیاد مسعود برام شده بود یه امید زندگی از حق نگذریم اخلاق خوبی داشت
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#خیانت ۳
دست دلباز و خوش برخورد بود بعضی وقتا که حوصلم سر میرفت اصرار میکرد چند روزی برم پیش خانوادم ولی دلم نمی اومد مسعود تنها بزارم اصرارش بی فایده بود ولی خوشحال بودم ازینکه همسر با درکی دارم.
سوسن نسرین دو خانم واحد کناریمون بودن که رفته رفته باهم سلام علیک پیدا کردیم هر چند که مسعود تمایل زیادی از رفت آمد با کسی نداشت اما برای رفع دلتنگی هم که بود هر از گاهی دور از چشم مسعود به خونه اونها میرفتم بعضی وقتا هم دم در هم صحبت میشدیم.
آخر هفته بود مسعود پیشنهاد داد دو روزم مرخصی بگیره راهی کرمان بشیم مادرم قرار بود آش پشت پا برای برادرم بپزه. ی هفته از سربازیش گذشته بود ، مادرم اصرار میکرد که کرمان بمونیم .مرخصی مسعود تموم شد تنهایی راهی جنوب شد.
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#خیانت۴
نمیدونم چرا دلم شور میزد موقع رفتنش این اولین باری نبود که تنهاش میزاشتم ،پس فرداش وسایلم جمع کردم تا عازم جنوب بشم .به مسعود زنگ زدم اصرار میکرد که بیشتر بمونم.از مسعود انکار از من اصرارتا بلاخره با قانع کردن مسعود راهی خونه شدم .
به خونه که رسیدم آروم شدم ولی این آرامش قبل از طوفان بود.
نسرین خانم در زد سریعا وارد خونه شد با ترس حرف میزد بلاخره برام قضیه تعریف کرد چی های باور نکردنی میگفت،فهمیدم توی این مدت با خانمی در ارتباط بوده که هر وقت میرفتم پیش خانوادم اون میورده توی خونه سوسن خانم چند باری که رفته بودم پیش خانوادم اون رو دیده مشکوک شده بوده ولی اين دفعه مطمئن شده بود که خبری هست یعنی مسعود به من خیانت کرده باورم نمیشد وقتی که در بست رفت، بدنم گر گرفته بود دست پام میلرزید،با نسرین تماس گرفتم ازش خواستم قسم بخوره، دلیل بیاره اما نسرین علاوه قسم خوردن سوسن خانم هم برای شهادت به خونم اورد ، سریعا منو پیش مدیر ساختمان،آقای حیدری برد ازش خواست دوربین ها رو با همون تاریخ ساعتی که اون خانم رو دیدن رو چک کنم .
فهمیدم چقدر توی این مدت ساده لوح خوش خیال بودم .
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#خیانت۵
نیم ساعتی به اومدن مسعود مونده بود که وسایلم جمع کردم ، مسعود که در باز کرد آماده رفتن بودم ، شوکه شد تمام قد جلوی در وایساد گفت کجا؟نیم ساعتی طول نکشید که با داد بیداد ،فریاد ،گریه و از اینکه همه چیز میدونستم ...
مسعود هاج واج مونده بود انتظار هرچیز داشت جز اینکه دستش به این زودی ها رو بشه
خواست مانعم بشه هرچی توضیح میداد که اشتباه فکر میکنم اما هیچ توجیهی قابل قبول نبود.
قسمخوردم گفتم :هیچوقت نمیبخشمت ، هیچوقت به زندگیت برنمیگردم .
هرچند از کوچیک، بزرگ همه برای آشتی دادن من با مسعود پیشقدم شدن ،اما قسم خورده بودم که هیچوقت مسعود نمیبخشم روی حرفم موندم اعتماد کردن به خیانتکاری که معنی عشق و محبت و گذشت را نمیفهمید، بزرگترین اشتباه بود... همین شد که گفتم مهرم حلال و جونم آزاد...به چهار ماه نکشید که از هم جدا شدیم ...
#کپی_حرام❌
#پایان
#خیانت 2
لبخندی نثارش کردم _ خواستم سورپرایزت کنم .
خندید و گفت _عجب سورپرایزی عزیزم.
رفتیم داخل دوتایی . نشستیم و طولی نکشید که تلفنش زنگ خورد.
اسم آرزو رو که روی صفحه موبایلش دیدم بدجوری شاکی شدم.
با اخم گفتم_ آرزو زنگ میزنه؟
سری تکون داد_ آره ببینم چیکار داره!
بعدش گوشی رو برداشت و مضطرب به داخل اتاق رفت.
نمیفهمیدم چرا انقد دستپاچه شد! اصلا ارزو چرا باید بهش زنگ بزنه!
یاد حرفای مامان افتادم _ دخترم این مرد دو تا زن طلاق داده! یکی سه سال باهاش زندگی کرده اون یکی هم تو عقد طلاق داده بهتره که بیشتر نامزد بمونین شاید اصلا ریگی به کفشش داشته باشه.
کلافه گفتم _ مامان بابا تاییدش کرده ! این همه ساله که سینا رو میشناسیم.
هم شما هم من خوب می دونیم که تو ازدواج های قبلیش مقصر نبود بیچاره!
ادامه دارد .
کپی حرام.
#خیانت 3
مامان با نگرانی گفت_ بازم میگم دختر خوشگلم بیشتر دقت کن! به خاطر اعتمادی که پدرت بهش داره جوانیتو نسوزون.
با لبخندی پیشونیش رو بوسیدم _ چشم مامان جون شما نگران نباشید.
با حرفای مادرم انگار الان داشتم به خودم میاومدم.بیست دیقه گذشت و من همچنان منتظر بودم.
در نهایت کلافه شدم و با صدای بلندی گفتم_ سینا جان کجا موندی؟
صداش از داخل اتاق به گوشم خورد_ اومدم عزیزم.
چند لحظه بعد داخل پذیرایی ظاهر شد . _ ببخشید اگه معطل شدی !
با اخم و تخم گفتم_ ببینم آرزو با تو چیکار داره؟
_هیچی عزیزم. به هر حال آرزو زن رفیقمه زنگ زده!
_ خب چرا زنگ زده؟ میشه بگی این همه مدت در مورد چی حرف می زنید .
ادامه دارد.
کپی حرام.
#خیانت 4
با کلافگی گفت_ اوف ! دنبال چی نرگس؟
یه مشکلی داره که حلش کردم.
عصبی لب زدم_ چه مشکلی ها؟ درست حسابی تعریف کن تا منم بفهمم!
با لحن تندی گفت_ بس کن دیگه! یه مشکلی داشت که از من کمک گرفت!
آرزو هر مشکلی داشته باشه به من میگه کمکش کنم!
اخمی کردم و از جام پاشدم. به سمتش رفتم و گفتم_ عهه! پس همیشه از شما کمک میگیره خانم! حالا خوبه بعد از ازدواج منم اگه مشکلی داشته باشم مثلا جارو برقی خراب شه زنگ بزنم به حمید و از اون کمک بخوام؟
غرید_ تو بیخود میکنی بخوای همچین کاری بکنی!
_چطور برای خودت اشکال نداره برای من عیبه .
عصبی کیفمو از روی کاناپه برداشتم و بدون هیچ حرفی با عصبانیت رفتم.
سینا دنبالم افتاد_ صبر کن نرگس.
بی اهمیت بهش از خونه بیرون اومدم و با گریه به خونه خودمون رفتم.
ادامه دارد .
کپی حرام.
#خیانت 5
رفتم خونه و همه ماجرا رو به مامان و بابا گفتم. بابا به عمو بهزاد، پدر سینا زنگ زد و جریان رو بهش گفت.
مادرم هم که مدام بهم می گفت چقدر بهت گفتم عجله نکن این پسره مشکوکه!
بابا که تماسش قطع شد عصبی رو به مامان گفت_ خانم !انقدر آتیش ننداز تو زندگی این دو جوون!
مامانم عصبی لب زد_ نباید این کارو می کردی! تو می دونستی این پسره دو بار طلاق گرفته چرا دخترمون رو بدبخت کردی!
بابا در حالی که سعی میکرد آروم باشه گفت_ ببین خانم سینا پسر خوبیه خودت میدونی دلیل دو تا طلاق قبلی بد بودن و ناسازگار بودن سینا نبود! یکیشون که همون دوران عقد کلی پول بالا کشید و در رفت اون یکی هم که...
بابا حرفشو نیمه تموم گذاشت و بعد رو به من گفت_ نرگس بابا عمو بهزادگفت که آخر هفته میان اینجا. تو و سینا هم حرفاتونو میزنین دخترم.
ادامه دارد .
کپی حرام.
#خیانت 6
گوشیم رو از روزی که از خونه سینا اومدم خاموش کردم . اصلا نمی خواستم باهاش حرف بزنم. تا آخر هفته تنها کارم گریه کردن بود. خودمو تو اتاق حبس کرده بودم اما هیچ جوره دلم نمیاومد حلقه رو از دستم در بيارم. چون عاشق سینا بودم.
آخر هفته اومدن و بابا سینا رو آورد تو اتاقم. چشمام پف کرده بودن .
سینا با دیدنم آه از نهادش بلند شد_ چرا اين کارو با خودت میکنی! واسه چی گوشیتو خاموش کردی؟
با گریه گفتم_ تو چرا اینکارو با من کردی؟
پوفی کشیدم و اومد کنارم نشست . دستامو گرفت و کمی فشرد . شروع کرد به حرف زدن گفت آرزو یه مدت گیر سه پیچ داده بود به من! اون روزم مثل همیشه زنگزده بود و هرکاری که کردم قطع نکرد حرفای بیخودی فقط!.
سینا گفت که خیلی دوستم داره و بعد از اون اتفاق رک به آرزو گفته من زن دارم و توهم زن رفیقی ! پس دیگه مزاحم من نشو و بلاکش کردم.
ازم خواست به حرفاش گوش بده و یه فرصت بهش بدم. ازش فرصت خواستم تا فکرامو بکنم. یه مدت که گذشت و وقتی از سینا خیالم راحت شد بخشیدمش. یک مدت دیگه نامزد موندیم دوران آشنایی.
وقتی که کاملا از سینا مطمئن شدم ازدواج کردیم و الان خیلی باهم خوشبختیم.
پایان.
کپی حرام.
#خیانت 5
اوفی گفتم _ من که واقعاً نمیدونم چی بگم؟ به خدا باورم نمیشه که بابا همچین آدمی باشه! میگی با چشمای خودم دیدم من دیگه چی میتونم بگم؟
یه طرف پدری که میشناسم یه طرف حرفای تو که بدجوری شوکه شدم الان باید چیکار کنیم؟ چطوری به مامان بگیم مطمئنم اگه مامان بفهمه میره درخواست طلاق میده حقم داره چطوری با همچین آدمی زندگی کنه؟
الهام مکثی کرد و بعد گفت_ ببین ما که از رابطه بین مامان و بابا خبر نداریم خوب شاید مامان چون سنش رفته بالا دیگه کمتر به بابا اهمیت میده!
من یه فکری دارم میگم بریم با مامان حرف بزنیم غیر مستقیم بگیم بهتره که حواسش به بابامون باشه ... مثلاً یه داستانی براش تعریف کنیم الکی بگیم فلان خانم شوهرش رفت بهش خیانت کرد چون به شوهرش اهمیت نمیداد بهش بگیم مامان جان مثل دوران جوونیتون به بابا اهمیت بده وگرنه مردا تو هر سنی باشن از بیتوجهی بیزارند و فراری میشن.
ادامه دارد.
کپی حرام.