eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ به مناسبت سالروز اگر کمی دقت کنی میتوانی رد قدم هایش را در کف خیابان ها ببینی و حتی صدای های اورا بشنوی! نه تنها صدای مصطفی بلکه صدای خواهی ملت در هر کجا و هر زمانی که باشند به گوش مستکبران خواهد رسید. فریاد میزنند «هیهات منه الذلة»و سر بلند کرده و میگویند: ما از نسل دلمان تاب را ندارد و وجودمان تشنه عدالت است. این عطش تنها با سیراب شده و این درخت بی ثمر زندگی تنها با حضور امام است که پربار میشود... 🍂آری مصطفی نیز همین بود‌‌. قدر نامش را دانست و در مکتب مصطفیِ امت(ص) اش را سپری کرد. مریوان قله ی اوج او شد و مبدا پروازش. در هوایی ترکش ها و بمب ها به تن خسته ی او پناه اورده و مصطفی-مجنونِ جهاد-را به گلستان هدایت کردند🥀 تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣٣٧ تاریخ شهادت : ۱٧ مهر ۱٣۶٢ محل شهادت : بهشت زهرا مزار شهید : مریوان 🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات ‍ 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋
۱ بابای من خدادبیامرزش شهید شد، ما بچه بودیم یادمه من نه ساله بودم و داداشم یازده ساله که بابام از جنگ برنگشت خیلی سخت بود برامون به بابامون وابسته بودیم مادرمونم از این زنای عصبی و پرخاشگر بود از همون موقع که بابام شهید شد فشارهای روانی مادرم روی ما دوتا بیشتر میشد تا اینکه براش خواستگار اومد خاله هام و مادر بزرگم بهش گفتن ازدواج نکن بچه هات پسرن و اذیت میشن بزرگ میشن به غرورشون برمیخوره، اما مامانم گوش نداد و شوهر کرد شوهرش از روز اول سرناسازگاری با ما داشت ما هم جایی و نداشتیم که بریم به جای اینکه برای مادر ما خونه بگیره اومد تو خونه بابای ما، ما هم بچه بودیم و حالیمون نبود هیچی نگفتیم دیگه هر موقع میخواستن خوش باشن مارو مینداختن تو کوچه مهم نبود ساعت هشت صبحه یک ظهره یا دوازده شب قشنگ میگفتن برید کوچه بازی
۲ کار به جایی رسید که ما شدیم هجده ساله و مادرم دوتا دختر از شوهرش داشت اگر ما خونه نمیرفتیمم کسی سراغمون رو نمیگرفت و براش مهم نبود کجاییم ما همین طور بی محبت بزرگ شدیم تا اینکه از طریق یکی فهمیدیم که بابای ما تمام این سالها حقوق داشته و مادرمون میگدفته دقیقا پولی که بخاطرش سرزنش میشدیم و سرکوفت میشنیدیم پول بابامون بوده به مادرمون که گفتیم شروع کرد خودزنی و گریه میگفت جرا اینجوری میگید شوهرشم حمایتش میکرد ما رفتیم سرکار و عملا دیگه پولی از مادرمون ندیدیم حتی غذای خونشم ما میخریدیم شوهرش که فوت کرد اوضاع ما بدتر شد همش مادرم میگفت بچه یتیم دارم و خرجشون زیاده کم کم سنمون رفت بالا و زن گرفتیم مامانم از خداش بود که ما میریم از خونه ش ولی بعد از ازدواج ما بدتر شد میگفت
۳ باید بهم پول بدید و خرج دخترام رو نمیتونم بدم‌ گاهی اوقات از طرف بنیاد شهید به ما یه پولی رو به عنوان هدیه یا چیزی‌های دیگه میدادن مامانمم میرفت میگرفت خرج دختراش میکرد زن من سالی یه بارم لباس نمیتونست بخره اما خواهرای ناتنی من یه عالمه لباس و طلا داشتن، یه روز رفتم بنیاد شهید و گفتم که مادر من اینکارو میکنه و از این پولا چیزی به ما نمیده اونا هم یه کاری کردن که مبلغ هر کدوممون رو به عنوان چک میدادن بهمون مادرم وقتی فهمید قیامت کرد که چرا اینکارو کردید و باید اون پول رو بدید به من اما‌ دیگه ما جوابش رو ندادیم و کار خودمون رو کردیم تا اینکه خواهرام یکی یکی ازدواج کردن توقع داشتیم که مادرمون رو تنها نذارن برای همین کاری با مادرم نداشتیم تا اینکه یه روز دیدم تماس گرفت و گفت کمک میخوام، دلم‌نمیخواست برم پیشش اما دلم براش سوخت گفتم زن تنهاست و رفتم سراغش... ❌کپی‌ حرام ⛔️ ادامه دارد...
۴ تازه اوضاع زندگیش رو دیدم اون همه دکوری گرون قیمت نبودن و خودشم مریض بود خونه ش‌م حسابی کثیف بود گفت خواهرات اومدن دیدن من مریضم همه چی رو بردن، روم نشد به زنم بگم بیاد نگهداریش کنه خودم بردمش دکتر و خونه ش رو تمیز کردم براش غذا پختم و مرتبش کردم، بهم گفت هیچ وقت فکر نمیکردم که دخترام ولم کنن، همیشه فکر میکردم شماهایید که میرید اما الان برعکسه دخترام ولم کردن رفتن، بهم گفتن تو دنبال پسرات نیستی به ما‌هم چسبیدی که نگهت، ممنون که اومدی پسرم، هیچی بهش نگفتم بهم گفت برو زن و بچه ت رو بیار اینجا دور هم باشیم، بهش گفتم مامان تو خیلی وقته بهم ثابت شدی کاری به زن و بچه م نداشته باش مریضی منم در حدی که حق به گردنم داری و باید ازت نگهداری کنم، این کار رو انجام میدم... ❌کپی ممنوع⛔️ ادامه دارد...
۵ اما اینکه بخوای این ببشتر باشه نه نمیشه، دیگه من اون پسر بچه ای نیستم که برای ی ذره محبتت هر کاری میکردم‌ من‌ الان خودم بچه دارم از جام‌بلند شدم و به سمت در رفتم همزمان گفتم من باید برم‌سرکار توام استراحت کن تا شب که بیام پیشت، منتظر خداحافظیش نموندم و بیرون زدم زدم، این حرفها برام سخت بود ولی سخت تر اون روزایی بود که بابام شهید شده بود مادرم حتی به ما نگاهم نمیکرد اون موقع ما بیشتر از هر وقت دیگه ای نیاز به محبت داشتیم اما خبری ازش نبود بعدشم که شوهر کرد و ما شدیم مزاحم زندگیش من مادرمو نگهداری میکنم جوری که مزاحمتی برای زندگیم نداشته باشه چون مادرمه و وظیفمه ولی کارای مادرم یه چیزی یادم داد که هیچ وقت به بچه هام ظلم نکنم و کاری‌نکنم که از روی اجبار و ترس از عقوبت الهی کنارم باشن ❌کپی حرام⛔️ پایان
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ✨به نام خدا 🍃در شانزدهم آذر ماه ۱۳۳۶ در روستای اسفرجان چشم به جهان گشود. شور و شوقش به تحصیل باعث شد تا وارد مدرسه عالی معدن شود و به عنوان داوطلب آزاد ،دیپلم طبیعی را دریافت کند. 🍃 با شروع وارد حق علیه باطل شد و به آرزویش رسید.مانند بسیاری از جوانمردان دیگر که جان دادند و نگذاشتند یک وجب از خاک میهن در تصرف استعمارگران باشد و باز بوی لاله های سرخ می آیدگل هایی که پر پر شدند تا سرافراز و سربلند باشیم جوانمردانی که در سخت ترین شرایط با و از هر مانعی عبور کردند و هیچ چیز سد راهشان نبود.شهیدانی با عطر بهار که همچو گل ها میشکفند و به سوی آسمان پر میکشند و از خود شرافت و جوانمردی به جای میگذارند تا بار دگر مرحمی برای زخم های ناجوانمردی و ظلمت باشد شهید محمد علی امیری هم همچو همسنگران و یارانش در برابر ایستاد ،و دفاع کرد و به آسمانیان پیوست. "شهیدان قصه پر سوز عشقند شهیدان شمع عالم سور عشقند" به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۶ آذر ۱٣٣۶ تاریخ شهادت ۱۱ فروردین ۱٣۶۱ 🥀مزار اسفرجان 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ✨به نام خدا 🍃در شانزدهم آذر ماه ۱۳۳۶ در روستای اسفرجان چشم به جهان گشود. شور و شوقش به تحصیل باعث شد تا وارد مدرسه عالی معدن شود و به عنوان داوطلب آزاد ،دیپلم طبیعی را دریافت کند. 🍃 با شروع وارد حق علیه باطل شد و به آرزویش رسید.مانند بسیاری از جوانمردان دیگر که جان دادند و نگذاشتند یک وجب از خاک میهن در تصرف استعمارگران باشد و باز بوی لاله های سرخ می آیدگل هایی که پر پر شدند تا سرافراز و سربلند باشیم جوانمردانی که در سخت ترین شرایط با و از هر مانعی عبور کردند و هیچ چیز سد راهشان نبود.شهیدانی با عطر بهار که همچو گل ها میشکفند و به سوی آسمان پر میکشند و از خود شرافت و جوانمردی به جای میگذارند تا بار دگر مرحمی برای زخم های ناجوانمردی و ظلمت باشد شهید محمد علی امیری هم همچو همسنگران و یارانش در برابر ایستاد ،و دفاع کرد و به آسمانیان پیوست. "شهیدان قصه پر سوز عشقند شهیدان شمع عالم سور عشقند" به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۶ آذر ۱٣٣۶ تاریخ شهادت ۱۱ فروردین ۱٣۶۱ 🥀مزار اسفرجان 🦋🦋🦋