eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.8هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 شهدا شهدا اسم آشناییست برای یعقوبهای چشم انتظار یوسف خود🌷 شهدا اسم آشناییست برای مادران وهمسران منتظر قامت مردانه🌷 شهدا اسم آشناییست برای رفقاوهمسنگرهای از قافله جا مانده🌷 شهدا اسم آشناییست برای من و تو که فراموشمان شده شهادت یعنی چه🌷 شهدا اسم آشناییست برای فرزندان پدر ندیده ی چشم انتظار🌷 معراج شهدا اسم یعنی،استخوان و پلاک🌷 شهدایعنی ای که بدون روضه میتوانی ساعتها ناله کنی،بغض کنی وگریه🌷 اللهم ارزقنا شهادت ❤️ 🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🦋🦋🦋
ایشان از سال ۹۷# یک دیگر در راه انداخت که آنجا هم ۸۰ از عمدتاً خانواده هستند. 🍃🌷🍃 بود سال بود، ایشان در ایام نور در و محصولات فرهنگی دایر کرد و را با تخفیف ۵۰ ارائه می‌داد. 🍃🌷🍃 سال پشت سرهم علاوه بر اینکه خودش در اربعین می‌کرد، همیشه زیادی را همراه خود می‌برد و می‌گفت باید کاری کنیم اربعین هر سال بشه. 🍃🌷🍃 خیلی دوست داشت حرم بشود که از محل کارش اجازه رفتن ندادند. بود و به دلیل اجازه رفتن نمی‌دادند. 🍃🌷🍃
شوکه شدم در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود گفتم مگه بود؟ گفته نه نمی دونم چطور شده؟ برگشتم بلیط را پس دادم رفتم 😭 🍃🌷🍃 به مسئول گفتم شده میگذارید برم اونو ببینم با یک نفر رفتیم سردخانه در یک تابوت را باز کرد دیدم 😭😭چند لحظه ای بهش خیره شدم😭😭 🍃🌷🍃 برگشتم بیرون😔 دلم راضی نشد گفتم اجازه می دهید یک بار دیگر برم ببینم رفتم بالای سرش نشستم باهاش کلی نجوا کردم و گلایه کردم که مگر قرار نبود باهم باشیم........😭 🍃🌷🍃 بعد رفتم ابوذر دیدم دارند می روند به خانواده اش خبر بدهند من را هم با خودشان بردند نامردا منو انداختند جلو😭 🍃🌷🍃 رفتم در زدم # امیر (حاج حسین) اومد تا منو دید رنگش پرید😔 گفت چیزی شده چیزی شده گفتم نه مجروح شده در بیمارستانه بیاییدبرویم اصرار کرد گفت اگر شده بگو من تحملش را دارم 😭 🍃🌷🍃 با اصرار فهمید😭 با هم رفتیم بالای سر .... باید می بودید و میدیدید که این پدر با چه می کرد بویید و بوسید....😭😭 🍃🌷🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔴 شهدا شهدا اسم آشناییست برای یعقوبهای چشم انتظار یوسف خود🌷 شهدا اسم آشناییست برای مادران وهمسران منتظر قامت مردانه🌷 شهدا اسم آشناییست برای رفقاوهمسنگرهای از قافله جا مانده🌷 شهدا اسم آشناییست برای من و تو که فراموشمان شده شهادت یعنی چه🌷 شهدا اسم آشناییست برای فرزندان پدر ندیده ی چشم انتظار🌷 معراج شهدا اسم یعنی،استخوان و پلاک🌷 شهدایعنی ای که بدون روضه میتوانی ساعتها ناله کنی،بغض کنی وگریه🌷 ╯🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋
‍ 🍃هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت (ع) آویزِ نخل ها می‌کردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!! 🍃بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش چشم گشود...نامش را نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع)❤ 🍃برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع) و دست پرورده مادری که با شیره جان، عشق (ع) را به کامِ شیر پسرش می‌داد🙂 🍃به واسطه پدر پایش به و و باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به (علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود. 🍃بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی می‌سپارد و خود راهی دیار می‌شد. از (س) خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله) نشود که نشد. 🍃بعد از مقاومت بسیار، حین برگرداندن همرزمش، خود نیز شهد شیرین را نوشید. تیری که سرِ میثم را به پای انداخت... 🍃روزی که در پیکرش را به آغوش برادرانش سپردند، دستی در بدن نداشت. میثم، بر نخلِ عشقش به علی(ع) آویز شد و میثم وار، نه زبان و دست که و دست هایش را در راه معشوقش فدا کرد😔 🍃وصیت کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب"رویش نقش بزنند. حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل می‌کند تا دخترها طعمِ شیرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ آسمانی خود🌺 ♡ ،بابا میثمِ فاطمه ها♡ 🍃به مناسبت سالروز 🔷تاریخ تولد : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ 🔷تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ 🔷مزار : قطعه ۲۹ بهشت زهرا 🔷محل شهادت :حلب
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌷🍃 جـایـے ڪـه ♥️ ♥️ نـیـسـت 🍃🌷 🥀🍂 دلــم را 😞 نـیـسـت . . . 🍂🥀 🌷🍃 😢 هستم . . . 🍃🌷 ♥️ ♥️ 🍃🍃🍃 ✨از دامن 👈 به🕊 🕊 میرود ✨ 🍃🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🦋🦋🦋
قسمت دوم ایشان از سال ۹۷# یک دیگر در راه انداخت که آنجا هم ۸۰ از عمدتاً خانواده هستند.1 🍃🌷🍃 بود سال بود، ایشان در ایام نور در و محصولات فرهنگی دایر کرد و را با تخفیف ۵۰ ارائه می‌داد. 🍃🌷🍃 سال پشت سرهم علاوه بر اینکه خودش در اربعین می‌کرد، همیشه زیادی را همراه خود می‌برد و می‌گفت باید کاری کنیم اربعین هر سال بشه. 🍃🌷🍃 خیلی دوست داشت حرم بشود که از محل کارش اجازه رفتن ندادند. بود و به دلیل اجازه رفتن نمی‌دادند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم یک انداخت و با خوبش ظرف سال این تبدیل به یکی از مراکز کتاب در شد. 🍃🌷🍃 مهدی از ۱۵ پیش در بحث نور در و کتاب را . می‌گفت تا وقتی زنده هستم این را ادامه می‌دهم. فقط سال گذشته به دلیل بحث کرونا نمایشگاه تعطیل شد. 🍃🌷🍃 در این مهدی را با ۵۰ تخفیف در مردم قرار می‌داد. خود انتشارات ۳۰ نهایتاً ۴۰ تخفیف می‌داد، 🍃🌷🍃 آن وقت می‌آمد پیدا می‌کرد و هم قرار می‌داد و را با ۵۰ تخفیف می‌فروخت. داشت و می‌گفت من هر چه دارم از برای دارم.😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
دشمن بعثی عقده و کینه اش را از امام و انقلاب امام با نازنین او کرد. آثار لگدهای دشمن بعثی بر صورت زیبای وحید نمایان است. با ضربات لگد مزدور بعثی به رفت و صورت زیبایش اینگونه شد. 😭 🍃⚘🍃 از نوجوانان بسیجی شهر ری بود که به پاس تلاش‌ هایی که انجام داده بود تقدیر نامه‌ ای به دست خط امام خمینی (ره) دریافت کرده بود. 🍃⚘🍃 به روایت یکی از امدادگران: وقتی بالای سر رفتم دیدم لب‌ هایش تکان می‌ خورد و گویی با کسی صحبت می‌کند. 😭 باند را برای پانسمان روی سینه اش گذاشتم. من نتوانستم وحید را به عقب منتقل کنم و به ناچار خود به عقب رفتم. 😔 🍃⚘🍃 وقتی اوضاع کمی آرام شد باز به نزد رفتم ولی دیدم به رسیده 😭 اونم با# پیکری اونجوری 😭😭 و بدین ترتیب « ذبیح الله عید قربان » شد در اول مرداد ماه ١٣۶٧ در حالی که سال بیشتر نداشت. 😭 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
ساعت10 صبح بود برادرم با من تماس گرفت که می‌خواهم برای خودم و محمدهادی لباس نظامی بگیرم. تعجب کردم و گفتم مهمان دارم ولی ایشان اصرار داشت که من بیایم و قبول کردم. در راه رفتیم سئوالاتی می‌پرسید. وقتی ماشین را پارک کرد حس خوبی نداشتم و دلم آشوب بود. لباس را که برای محمدهادی اندازه می‌گرفت یاد تشییع جنازه 🍃⚘🍃 افتادم که فرزندان آن‌ها لباس نظامی برتن می‌کنند. به برادرم گفتم اتفاقی افتاده است؟ متوجه شدم شهید شده است روی پا نمی‌توانستم بایستم و در داخل ماشین احساس می‌کردم دنیا دیگر تکیه‌گاه ندارد و دوست نداشتم خانه بروم و گفتم فعلا خانه نمی‌روم و کمی در خیابان  باشیم. اسیر یک سرگردانی شدم و بعدازظهر به خانه پدری رفتیم و بعد شهدا. اصرار داشتند پیکر را  نمی‌توانند نشان  دهند چون مین در داخل دست ایشان منفجر شد. خودم هم دوست داشتم آخرین تصاویر خندان ایشان را در ذهن نگه دارم و  از این به بعد با روح ایشان زندگی می‌کنم.🍃⚘🍃 سرانجام محمود نریمانی در تاریخ 1395/5/10 به آرزوی خود که همانا بود رسید.🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
سلام بر تو ای کسی که آگاهانه مسیر را برگزید و دعوت پروردگارش را لبیک‌ گفت . سلام‌بر تو ای کسی که غبار فروتنی و تواضع وجودش را درنوردید. سلام بر تو ای کسی که را در اغوش کشید و ما زمینیان را به خود مجذوب ساخت و به هوش اورد قلبهای غفلت زده ما را . سلام بر تو ای حریم ولایت، سلام بر تو ای پرستوی ، سلام بر تو ای پرواز کننده به سوی ، سلام بر تو ای فی الارض عمار جان ... سلام و نگاه بر تو بود که عاشقانه تو را ببرد. بگونه ای که هستی کائنات از عطر تو مست شده اند. ونت بر زمین جاری شد در مقابلش گلی و راهی مشخص گردید. نغمه ی را به نزد پروردگار برای ما محبوس شدگان زمینی بنواز.شاید به رائحه ی دعای شما ،دلهای زنگی ما نیز طراوت خویش را بدست اورند و معطر وجودمان را فرا گیرد و راه خلاصی ازین مادی را هموار سازیم. 💐به مناسبت سالروز تولد 🔷تاریخ تولد‌:۲۵شهریور ۱۳۶۴ 🔷تاریخ شهادت: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵.حلب 🔷محل دفن: فسا فراموش نڪنیم ڪہ ، از شرمندہ ایم 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 🦋🦋 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
‍ ‍ ‍•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول ، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم های پدر برای مادرش بود. 🍃صدای ترک های را می شنوم و این بار عکس و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از ، به عکس و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند. 🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس ، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای ، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند. 🍃بدرقه کرد و به یک چشم بر هم زدنی خود را در دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ را می گرفت.... ✨ آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲 🌸به مناسبت سالروزشهادت 📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶ 🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه •