eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
659 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
#سلام_بر_ابراهیم ❤ ⭐#قسمت_بیست_ششم⭐ (شرط بندی) 🥀مهدی فریدونوند، سعید صالح تاش🥀 تقریبا سال ۱۳۵۴بو
❤ ⭐⭐ 🥀مهدی فریدونوند،سعید صالح تاش🥀 هفته بعد دوباره همان بچه های غرب تهران بادونفر دیگر از دوستانشان آمدند. آن ها پنج نفره با ابراهیم سر۵۰۰ تومان بازی کردند. ابراهیم پاچه های شلوارش را بالا زد وبا پاهای برهنه بازی می کرد. آنچنان به توپ ضربه می زد که هیچکس نمی توانست آن هارا جمع کند! آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد. شب با ابراهیم رفته بودیم مسجد. بعد از نماز، حاج آقا احکام می گفت. تا اینکه از شرط بندی و پول حرام صحبت کرد وگفت:پیامبر می فرماید:🌹 هرکس پولی را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل وحوادث سخت از دست می دهد.🌹 ونیز فرموده اند:✨کسی که لقمه ای از حرام بخورد نماز چهل شب ودعای چهل روز از او پذیرفته نمی شود.✨ ابراهیم با تعجب به صحبت ها گوش می کرد. بعد باهم رفتیم پیش حاج آقا وگفت:من امروز سر والیبال۵۰۰تومان شرط بندی برنده شدم. بعد هم ماجرا را تعریف کرد وگفت:البته این پول را به یک خانواده مستحق بخشیدم! 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (شرط بندی) 🥀مهدی فریدونوند، سعید صالح تاش🥀 حاج آقا هم گفت:از این به بعد مواظب باش، ورزش بکن اما شرط بندی نکن. هفته بعد دوباره همان افراد آمدند. این دفعه باچند یار قوی تر، بعد گفتند: این دفعه بازی سر هزارتومان! ابراهیم گفت: من بازی می کنم اما شرط بندی نمی کنم. آن ها هم شروع کردند به مسخره کردن وتحریک کردن ابراهیم وگفتند:ترسیده، می دونه می بازه. یکی دیگه گفت:پول نداره و... ابراهیم برگشت وگفت:شرط بندی حرومه، من هم اگه می دونستم هفته های قبل باشما بازی نمی کردم، پول شماروهم دادم به فقیر اگر دوست دارید ، بدون شرط بندی بازی می کنیم . که البته بعد از کلی حرف و سخن ومسخره کردن بازی انجام نشد. 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (شرط بندی) 🥀مهدی فریدونوند، سعید صالح تاش🥀 دوستش می گفت:با اینکه بعد از آن ابراهیم به ما بسیار توصیه کرد که شرط بندی نکنید. اما یکبار با بچه های محله نازی آباد بازی کردیم ومبلغ سنگینی راباختیم! آخرای بازی بود که ابراهیم آمد. به خاطر شرط بندی خیلی از دست ما عصبانی شد. ازطرفی چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم. وقتی بازی تمام شد ابراهیم جلو آمد توپ را گرفت. وبعد گفت:کسی هست بیاد تک به تک بزنیم؟ از بچه های نازی اباد کسی بود به نام ح.ق که عضو تیم ملی وکاپیتان تیم برق بود. باغرور خاصی جلو آمد وگفت:سرچی!؟ ابراهیم گفت:اگر باختی از این بچه ها پول نگیری. او هم قبول کرد. ابراهیم به قدری خوب بازی کرد که همه ماهم تعجب کردیم. او با اختلاف زیاد حریفش را شکست داد‌.اما بعد از آن حسابی مارا دعوا کرد! 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (شرط بندی) 🥀مهدی فریدونوند، سعید صالح تاش🥀 ابراهیم به جز والیبال دربـسیاری از رشتـه مهارت داشت . در کوهنوردی یک ورزشکار کامل بود. تقـریبا ازسه سـه سال قبل از پیروزی انقلاب تا ایام انقلاب هر هفته صبح های جمعه با چند نفراز بچه های زورخانه می رفتندتجریش. نمـاز صبح را در امامــزاده صـالح می خواندند؛ بعد هم به حالت دویدن از کـوه بالا می رفتند. آنجا صبحانه می خوردند وبـر مـی گشتند. فراموش نمی کنم .ابراهیم مشغول تمـرینات کشتی بود و می خواست پاهایش راقوی کند. از میدان دربند یکی از بچه هارا روی کول خودگذاشت وتا نـزدیک آبشار دوقلو بـالا برد! این کوهـنوردی در منطقه دربند و کولکچال تا ایام پیروزی انقلاب هر هفته ادامه داشت. ابراهیم فوتبال راهم خیلی خوب بازی می کرد. در پینگ پنگ هم استابـود وبا دو دسـت ودوتا راکت بازی می کرد وکسی حریفش نبـود. 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
♥️شهید حاج قاسم سلیمانی: کاری ندارم کسی حرف من را قبول دارد یا ندارد... حزب و جناح فرع است. اصل، است. اصل، است. اینجا جایی است که اگر به خطر افتاد، ما با جانمان مواجه می‌شویم. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند، قاسم سلیمانی می‌رود و قاسم سلیمانی دیگری می‌آید. 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
🔰 آیت الله حائری شیرازی: 💠 وقتی خوش‌ اخلاق و با تحمل و باشد، بچه می‌شود. 💠حوصلۀ پدر، حوضی است که بچه در آن رشد می‌کند. بچه، مثل «ماهی» است و «حوصلۀ پدر» مثل حوض. آن پدری که حوصله‌اش زیاد است، مثل است و بچه تا حدّ ماهی‌های دریاچه رشد می‌کند و بزرگ می‌شود. 💠پدری که از این هم باحوصله‌تر است، مثل یک دریاست، بچه مثل ماهی در ، به اندازۀ قدرت و جرأت پیدا می‌کند. 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (پوریای ولی) 🌟ایرج گرائی🌟 حریف ابراهیم با اینکه در ابتدا خیلی ترسیده بود اما جرات پیدا کرد. مرتب حمله می کرد. ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اولین اخطار وبعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد. در پایان هم ابراهیم سه اخطاره شد وباخت وحریف ابراهیم قهرمان ۷۴کیلوشد! وقتی داور دست حریف را بالا می برد ابراهیم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتی گیر یکدیگر رابغل کردند. 🥀🥀🥀 حریفِ ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه می کرد خم شد ودست ابراهیم را بوسید! دو کشتی گیر درحال خروج از سالن بودند. من از بالای سکو ها پریدم پائین.با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم. داد زدم وگفتم:آدم عاقل، این چه وضعه کشتی بود؟ بعد هم از زورعصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم وگفتم:آخه نمی خوای کشتی بگیری بگو، مارو هم معطل نکن. ابراهیم خیلی آرام وبالبخند همیشگی گفت:اینقدر حرص نخور! 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (پوریای ولی) 🌟ایرج گرائی🌟 بعد سریع رفت تو رختکن ، لباس هایش را پوشید. سرش را پائین انداخت ورفت.از زور عصبانیت به در ودیوار مشت می زدم. بعد یک گوشه نشستم. نیم ساعتی گذشت. کمی آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر وکلی فامیل ها ورفقا دور هم ایستاده بودند‌. خیلی خوشحال بودند‌‌. یکدفعه همان آقا من راصدا کرد. 🥀🥀🥀 برگشتم و با اخم گفتم:بله؟! آمد به سمت من و گفت:شما رفیق آقا ابرام هستید، درسته؟ باعصبانیت گفتم:فرمایش؟! بی مقدمه گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید.من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم شک ندارم از شما می خورم، اما هوای مارو داشته باش،مادروبرادرم بالای سالن نشستند.کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. بعد ادامه داد:رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریش گرفت و گفت:من تازه ازدواج کرده ام. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمی دونی چقدر خوشحالم. 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐ ⭐ (پوریای ولی) 🌟ایرج گرائی🌟 مانده بودم چـه به گـویم. کمی سکوت کردم وبه چهره اش نگاه وکردم. تازه فهمیـدم ماجـرا از چه قرار بوده. بعد گفتم:رفیق جون؛اگـه من جای داش ابـرام بودم؛با این همه تمرین وسختی کشیدن این کار رو نمی کردم. این کار مخصوص آدم های بـزرگی مثـل آقا ابـرامه. 🥀🥀🥀 از آن پسر خداحافظـی کردم. نیـم نگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کـار ابراهیم فکر می کردم. اینطور گذشت کردن ، اصلا با عقل جور در نمی یاد! با خودم فکر می کردم ، پوریایِ ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد وحاکم شهر، آن ها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم... یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخند های آن پیرزن وخوشحالی آن جوان، یکدفعه گریه ام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم! 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
...❤️ عجب‌خیالِ‌قشنگى‌که‌درکنارِمنے تویى‌ڪه‌باعث‌آرامـش‌وقرارمنے به‌انتــظارتوپاتابه‌سرهـمه‌شوقم توعاشـــقانه‌ترین‌شعرانتظارمنے اللهـم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اطاعت از رفیق شهیدت یعنی: اطاعت از ولی فقیه ات 🌱اطاعت از ولی فقیه ات یعنی: اطاعات از امام زمانت ♥️اطاعت از امام زمانت یعنی: اطاعت از خدا✅ ✋🏻✨♥️ 🌹شادی روح تمام شهــدا، و امام شهدا و سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج 🍃♥️ ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ 🌷شهیــــــــــــــــــــدانہ🕊 ♥️🦋♥️ 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┊ ┊ ┊ 🌸 ┊ ┊ 🌸 ♥️🌱•• مباهلـــہ ، اما بدون شمشیر؛ سپاهےاست،اما سربازانش‌پنج نفر؛ پیروزےست براے" علیہ السلام" اما نـــ❌ـــہ از جنس خیبر ؛ این بار "فاطمہ سلام اللہ علیها و فرزندانش" نیز بہ‌میدان آمده‍ اند ،مبارك🌿🤍👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (شکستن نفس) 🌼جمعی از دوستان شهید🌼 باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد پی خواستند به سمت دیگر خیابان بروند. مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. باکول کردن پیر مردها،آن هارا به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کار ها زیاد انجام می داد‌. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت‌. مخصوصاً زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود! 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (شکستن نفس) 🌼جمعی از دوستان شهید🌼 همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه.بچه هامشغول فوتبال بودند. به محض عبورما، پسربچه محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. ابراهیم از درد به زمین نشست. صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود.خیلی عصبانی شدم. به سمت بچه ها نگاه کردم. همه درحال فرار بودند که از ما کتک نخورند. 🥀🥀🥀 ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش. پلاستیک گردو برداشت وداد زد:بچه ها کجا رفتید؟! بیایید گردوها رو بردارید! بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال وحرکت کردیم. توی راه با تعجب گفتم:داش ابرام این چه کاری بود!؟ گفت:بنده خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند.بعد به بحث قبلی برگشت وموضوع را عوض کرد! اما من می دانستم انسان های بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل می کنند. 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (شکستن نفس) 🌼جمعی ازدوستان شهید🌼 در باشگاه کشتی بودیم. آماده می شدیم برای تمرین.ابراهیم هم وارد شد.چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. تازه وارد شد بی مقدمه گفت:ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می زدند! بعد ادامه داد:شلوار پیراهن شیک که پدشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی.کاملا مشخصه ورزشکاری! به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود توی فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت. 🥀🥀🥀 جلسه بعد رفتم برای ورزش، تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوارگشاد! به جای ساک ورزشی لباس هارا داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود! از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه می آمد! بچه ها می گفتند :بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ماباشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم.بعدهم لباس تنگ بپوشیم.اما تو با این هیکل قشنگ رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟! 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
🥀 🔅السلام علیکَ یا وعد الله الذّی ضمنه... 🌱سلام بر مولای مهربانی که آمدنش وعده‌ی حتمی خداست... وسلام بر منتظران و دعاگویان آن روزگار نورانی و قریب... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان «🥀»↴ مرابِه‌غِیرِتُو‌نبود‌پناه‌مہدےجآن ڪِه‌من‌گدایم‌و‌هستے‌توشاهـ‌،مَہدےجآن درانتظار‌ِتو‌شام‌هاگذشت‌عمرعزیز نگشت‌حاصل‌من‌غیـرآه‌مہدےجآن... ♥️🦋♥️ 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (شکستن نفس) 🌼جمعی از دوستان شهید🌼 گفت: نه اینکه بازی نکنی، اما دنبال فوتبال حرفه ای نرو. گفتم چرا؟! جلو آمد ومجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت:این عکس رنگی رو ببین، اینجا عکس تو بالباس وشورت ورزشیه. این مجله فقط دست من وتو نیست. دست همه مردم هست.خیلی از دختر ها ممکنه این رو دیده باشن یاببینن. بعد ادامه داد:چون بچه مسجدی هستی دارم این حرف هارو می زنم. وگرنه کاری باهات نداشتم. تو برد اعتقادات رو قوی کن، بعد دنبال ورزش حرفه ای برو تا برات مشکلی پیش نیاد. بعد گفت:کار دارم، خداحافظی کرد ورفت. 🥀🥀🥀 من جا خوردم. نشستم وکلی به حرف های ابراهیم فکر کردم. از آدمی که همیشه شوخی می کرد وحرف عوامانه می زد این حرف ها بعید بود. هر چند بعدها به سخن او رسیدم. زمانی که می دیدم بعضی از بچه های مسجدی ونماز خوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفه ای رفتند وبه مرور به خاطر جو زدگی و...حتی نمازشان را هم ترک کردند! 🌷🌷🌷 🌱 ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
❤ ⭐⭐ (یدالله) 🌸سید ابوالفضل کاظمی🌸 ابراهیم دریکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن هارا روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم وسلام کردم. بعد گفتم:آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربراست نه شما! نگاهی به من کرد وگفت:کار عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره گفتم:اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، توورزشکاری و...خیلی ها می شناسنت. ابراهیم خندید وگفت:ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم. 🌷🌷🌷 🌱 ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
❤ ⭐⭐ (یدالله) 🌸سید ابوالفضل کاظمی🌸 به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم ودر مورد ابراهیم صحبت می کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد.بعد با تعجب گفت:شمامطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه!؟ یاتعجب گفتم:خُب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلا تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سَر بازار می ایستاد. یه کوله بار بری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد. یه روز بهش گفتم اسم شما چیه؟ گفت:من رو یدالله صدا کنید! 🥀🥀🥀 گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت:این آقا رو می شناسی!؟ گفتم:نه چطور مگه! گفت:ایشون قهرمان والیبال وکشتیه، آدم خیلی با تقوائیه، برای شکستن نفسش این کار هارو می کنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم! صحبت های آن آقا من رو به فکر فرو برد. این ماجرا خیلی برای من عجیب بود اینطور مبارزه کردن با نفس اصلا با عقل جور در نمی آمد. 🌷🌷🌷 🌱 ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝