eitaa logo
در محضر استاد
1.1هزار دنبال‌کننده
68 عکس
20 ویدیو
3 فایل
این کانال به بیان دیدگاه و اندیشه های استاد شهید مطهری(ره) در مناسبت های مختلف اختصاص دارد. ازاینکه با نظرات خویش ما را در اداره بهتر کانال یاری می کنید، سپاسگزارم. بازنشر مطالب با ذکر آدرس کانال بلامانع است. ارتباط با مدیر: https://eitaa.com/hpouryahya
مشاهده در ایتا
دانلود
📛اقدامات معاویه برای اسلام‌‏زدایی‏ 🔹اولین کارش این بود که تعصب عربیت و تعصب قومیت و ملیت عربی را که اسلام میرانده بود از نو زنده کرد. به مردم می‌گفت تا می‌توانید به بچه‌هایتان شعر بیاموزید، شعر جاهلی که میراث فرهنگی عرب در جاهلیت است؛ می‌خواست مردم را به خلق و خوی جاهلیت برگرداند. کار تبعیضها به آنجا رسید که نوشت تا عربی وجود دارد غیرعرب، هرکه هست، حق امامت جماعت ندارد و تا عربی هست غیرعرب حق ندارد در صف اول جماعت شرکت کند؛ و سایر تبعیضهایی که می‌کرد. همه عواملی را که در دنیای اسلام بود به نفع خودش و در واقع علیه حقیقت اسلام به کار برد. ابتدا که عثمان کشته شد او در نهایت زیرکی به عنوان حمایت از خلیفه مظلوم گریه می‌کرد و اشک می‌‏ریخت؛ می‌گفت: ایها الناس! اسلام از دست رفت، خلیفه پیغمبر را در مسند خلافت کشتند. علی(ع) در نامه‌ای به او نوشت: اولین مسئول قتل عثمان خود تو هستی. تا آن روزی که از زنده عثمان می‌توانستی بهره بکشی طرفدار زنده عثمان بودی، آن روزی که احساس کردی از مرده عثمان بهتر می‌توانی بهره‌کشی بکنی عثمان را رها کردی و حتی تحریک نمودی و کوشش کردی عثمان کشته بشود تا از مرده او بتوانی بهره‌‌برداری کنی. عجیب این است که تاریخ نشان می‌دهد تا روزی که علی(ع) زنده بود معاویه همواره صحبت از قتله عثمان می‌کرد؛ وقتی که علی(ع) شهید می‌شود یکدفعه معاویه سکوت کرد و اسم قتله عثمان را نبرد و نگفت اکنون که قدرت ما می‌رسد، محکمه تشکیل نمی‌کند. 🔹عامل روحانیت را- یعنی گروهی از صحابه پیغمبر که درک صحبت پیغمبر را کرده بودند و احترام معنوی و روحانی در میان مردم داشتند- استخدام کرد؛ پولها خرج بعضی از اینها آنهایی که اسیر و شیفته مال دنیا بودند کرد و اینها شروع کردند به جعل کردن حدیث از پیغمبر، در هر جهتی که معاویه دلش می‌خواست. کارخانه حدیث‏‌سازی و جعل حدیث ایجاد کرد. 🔹آن کسی که معاویه از همه بیشتر از او می‏ترسید، حتی بعد از شهادتش هم از او می‏ترسید، یعنی از خاطره او هم می‏ترسید، علی(ع) بود، چون فهمید که علی(ع) با کشته شدن از بین نرفت، بعد از آنکه کشته شد به صورت یک نیرو در جامعه اسلامی‏ ظاهر شد حتی قویتر از زمان حیاتش؛ این لعین ازل و ابد سبّ علی(ع) را{رایج کرد} برای اینکه خاطره علی(ع) از ذهنها محو بشود بلکه تبدیل به یک خاطره بد گردد؛ چون نام علی(ع) را که نمی‌شود فراموشاند، پس به صورت معکوسی در اذهان درآید؛ گفت من باید کاری بکنم که نسلهای آینده یکپارچه علی(ع) را به عنوان دشمن درجه اول اسلام دشمن بدارد. دستور داد در هر نماز جمعه‌‏ای قربةً الی الله علی بن ابی‏طالب را در بالای منبرها حتی در مسجد پیغمبر و روی منبر پیغمبر دشنام بدهند و لعن کنند. 🔹کار دیگری که کرد، کار زشت پلید و ناجوانمردانه مسموم کردن بود که در اسلام به هیچ وجه معنی ندارد. او به این کار در دنیای اسلام معروف است. دشمنانش را از راه مسموم کردن از بین می‌برد. یکی از شهدای این راه امام حسن مجتبی(ع) بود، و عده‌ای دیگر از فرزندان و دوستانش که به او خدمت کرده بودند. حتی سعد بن ابی ‏وقاص را نوشته‌اند که معاویه مسموم کرد. مالک اشتر نخعی در حالی که از کوفه به طرف مصر می‌رفت جاسوس‌هایش را مأمور کرد رفتند در یکی از منازل بین راه به عنوان یک میزبان او را پذیرایی کردند و با یک عسل مسموم مالک را از بین برد. 🔹کار زشت سر دشمن را به نیزه کردن، قساوتی که فقط عرب جاهلیت آن را می‏‌پسندید، این سنت سیئه را در دنیای اسلام این مرد دومرتبه عملی کرد. جناب عمرو بن حَمَق خُزاعی از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) را کشت و سر مقدسش را بالای نیزه‌‏ها کرد و بعد از آن هم یزید درباره امام حسین(ع) چنین کاری کرد. 🔹و از همه بالاتر، آن سیاست اصلی بنی ‏امیه را او اجرا کرد. مورخین نوشته‌اند که ابوسفیان در روزی که عثمان خلیفه شد پیرمرد و نابینا بود؛ در مجلسی گفت آیا در اینجا غیرخودمانی هم کسی هست یا نیست؟ یک نفر گفت‏ نیست، در صورتی که چند نفری آنجا بودند. دیدند او فریاد کرد: «بنی‌‏امیه! توپ خلافت که به دستتان رسید، نگذارید از میان شما خارج شود. باور نکنید بهشت و جهنمی هست، فردایی هست، هیچ چیز وجود ندارد، خیالتان راحت باشد، مُلک است و سلطنت، آن را برای خودتان برای همیشه نگه دارید. خلافت را در میان خودتان موروثی کنید». معاویه این وصیت پدرش را اجرا کرد. برای اولین بار خلافت موروثی را عملی کرد که پدری خودش فرزند خودش را تعیین بکند و خلیفه با تعیین شخص او معین شود نه با حکمیت. حالا ببینید چه شرایطی در تاریخ اسلام به وجود آمده است و چگونه ظاهر اسلام کاملاً محفوظ است و باطن اسلام آنچنان دارد معیوب می‌شود! پوسته چطور باقی و محفوظ است و هسته چطور از بین می‌رود! (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚پانزده گفتار، صفحه 297 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️مصیبت اهل بیت(علیهم السلام) در شام 🔹ایام مصیبت است؛ ایامی است که اهل بیت علیهم السلام را به شام آورده‌اند. این ایام همان ایامی است که در خرابه به سر می‌بردند؛ اهل بیت پیغمبر در خرابه‌‏ای به سر می‌بردند که این خرابه آنها را نه روزها از گرما حفظ می‌کرد و نه شبها از سرما؛ یعنی یک چهاردیواری غیر مسقّف بود، فقط یک چهار دیواری بود که اینها از آنجا نمی‌توانستند بیرون بیایند، در آن محیط و محوطه بودند، دیگر هیچ خاصیت دیگری نداشت. این که «آنها را نه از گرما و نه از سرما حفظ می‌کرد» تعبیری است که ارباب مقاتل نوشته‌اند. دقیقاً مشخص نیست که مثلًا چند هفته، چند روز یا احیاناً چند ماه در آنجا بودند، ولی همین قدر هست که نوشته‌اند یک روز شخصی امام سجاد (ع) را در بیرون خرابه دید؛ می‌گوید دیدم صورتش پوست انداخته است. از امام [علت را] سؤال می‌کند، می‌فرماید ما در جایی قرار داریم که نه ما را از گرما حفظ می‌کند و نه از سرما. 🔹مدت توقف اهل‏بیت در شام بسیار بر آنها سخت گذشته است و این روایتی است از حضرت سجاد (ع) که از ایشان سؤال کردند که آقا! در میان مواقفی که بر شما گذشت، از کربلا، کوفه، بین راه، از کوفه تا شام، از شام تا مدینه، کجا از همه جا بیشتر بر شما سخت گذشت؟ ایشان فرمود: الشام، الشام، الشام؛ شام از همه جا بر ما سخت‌‏تر گذشت و علت آن ظاهراً بیشتر آن وضع خاصی بود که در مجلس یزید برای آنها پیش آمد. 🔹در مجلس یزید حداکثر اهانت به آنها شد. امام سجاد فرمود: ما دوازده نفر بودیم که ما را به یک ریسمان بسته بودند، یک سر ریسمان به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ما زینب بود و با این حال ما را وارد مجلس یزید کردند، آنهم با چه تشریفاتی که او برای مجلس خودش مقرر کرده بود. در همان حال جمله‌ای امام سجاد(ع) به یزید فرمود که او را عجیب در مقابل مردم خجل و شرمنده [کرد] و سرکوفت داد. انتظار نداشت اسیر چنین حرفی بزند. فرمود: یزید! أَتَأْذِنُ لی فِی الْکلام؟ اجازه هست یک کلمه حرف بزنم؟ گفت: بگو ولی به شرط اینکه هذیان نگویی. فرمود: شایسته مثل من در چنین مجلسی هذیان گفتن نیست. من یک حرف بسیار منطقی دارم. تو به نام پیغمبر اینجا نشسته‌‏ای، خودت را خلیفه پیغمبر اسلام می‏‌دانی، من سؤالم فقط این است (البته این را حضرت می‌خواست بفرماید تا مردم دیگر را متوجه و بیدار کند) اگر پیغمبر در این مجلس بود و ما را که اهل بیتش هستیم به این حالت می‌دید چه می‌گفت؟ 🔹ولی طولی نکشید که خود یزید به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد، نه اینکه بگویم توبه کرد، به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد که این کار به ضرر مُلک‌داری او شد. از آن به بعد دائماً به عبیدالله زیاد فحش می‌داد که خدا لعنت کند پسر زیاد را، من نگفته بودم چنین کن، من به او گفتم برو کلاه بیاور او سر آورد، من دستور قتل حسین بن علی(ع) را نداده بودم، او از پیش خود چنین کاری را کرد. این حرف را مکرر می‌گفت- در صورتی که دروغ می‌گفت- برای اینکه خودش را تبرئه کند و این [حادثه‏] را به گردن ابن زیاد بیندازد و خودش را از آثار شومی که در مُلک‌داری اش پیش‏ بینی می‌کرد مصون بدارد؛ و از جمله کارهایی که کرد این بود که وضع اسرا را تغییر داد چون اگر در همان وضع باقی می‌ماندند می‌گفتند بسیار خوب، اینجا که دیگر ابن زیاد نیست، حالا چرا این چنین می‌کنی؟ دستور داد که آنها را در خانه‌ای نزدیک خانه خودش سکنی‏ بدهند، و امام زین‏ العابدین (ع) آزادی داشتند و در کوچه‌ها و خیابانها رفت و آمد می‌کردند و بسیاری از روزها حضرت را دعوت می‌کرد که با خودش شام یا ناهار بخورند و حتی روزی به حضرت گفت اگر من توبه [کنم پذیرفته است؟] 📚آشنایی با قرآن،جلد 5، صفحه 56 و صفحه 254 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️«یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ» 🔹نقل کرده‌اند- از نقلهای مسلّم است- در روزی که مسجد مدینه را بنا می‌کردند و عمار یاسر فوق‌العاده تلاش صادقانه می‌کرد، پیغمبر اکرم(ص) به او فرمود: «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، ای عمار! تو را آن دسته‏ای می‌کشند که سرکش‏‌اند؛ اشاره به آیه قرآن که اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند، شما در میان آنها اصلاح کنید، اگر یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید. این جمله‌ای که پیغمبر اکرم(ص) در باره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به عمار داد و لهذا عمار که در صفّین در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بود، وزنه بزرگی در لشکر علی(ع) شمرده می‌شد و حتی بودند افراد ضعیف‌الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود، هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی(ع) انجام می‌دهند به حق است یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. 🔹روزی که عمار در لشکر امیرالمؤمنین(ع) به دست اصحاب معاویه کشته شد، یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر(ص) صادق آمد، بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم(ص) در گذشته خبر داد که‏ «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»؛ یعنی [مصداق آیه‏] «وَ انْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلوا فَأَصْلِحوا بَینَهُما فَانْ بَغَتْ احْدیهُما عَلَی الْاخْری‏ فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی‏ تَفی ءَ الی‏ أمْرِ اللهِ». امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی(ع) است. پس به نصّ قرآن باید به نفع لشکریان علی(ع) علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. 🔹این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش می‌برد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمی‌شد انکار کرد و گفت پیغمبر(ص) درباره عمار چنین سخنی نگفته است، چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت می‌دادند که ما این جمله را از پیغمبر(ص) شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر(ص) شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر(ص) درباره عمار قابل انکار نبود. معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دست به یک تحریف معنوی بزنند. وقتی شامی‌ها می‌آمدند اعتراض می‌کردند، می‌گفتند معاویه چه می‌گویی؟ ما عمار را کشتیم! و پیغمبر(ص) فرمود: «تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، می‌گفت اشتباه کرده‌اید؛ درست است، پیغمبر(ص) فرمود که عمار را آن فئه سرکش، طایفه سرکش، لشکر سرکش می‌کشد، ولی عمار را که ما نکشتیم! عمار را علی(ع) کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد. هرکس که می‌آمد اعتراض می‌کرد، معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی می‌کردند و او را به لشکر برمی‌گرداندند. عمرو عاص دو پسر دارد. یکی از آنها تیپ خودش است، دنیادار و دنیاپرست، و دیگری نسبتاً جوان مؤمن و باایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی‌کرد. اسم او عبدالله است. در یک جلسه که عبدالله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند، عبدالله گفت این چه حرفی است که شما می‌‏زنید؟ این چه مغلطه‌کاری است که شما می‌کنید؟ چون عمار در لشکر علی(ع) بود پس عمار را علی(ع) کشت؟! گفتند بله. گفت بنابراین حمزه سید الشّهداء(ع) را هم پیغمبر(ص)کشت، چون حمزه سیدالشّهداء(ع) هم در لشکر پیغمبر(ص)بود که کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمروعاص و گفت: عمروعاص! چرا جلوی این پسر بی‌ادب را نمی‌گیری؟ 📚حماسه حسینی،جلد1، صفحه 92 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ذکر مصیبت به مناسبت اربعین 🔹{در اولین اربعین، جابر بن عبدالله انصاری که همراه عطیه به زیارت مرقد امام حسین (ع) و اصحابش رفته بود}یک نوع ذکر مصیبتی کرد. سلام کرد و سلام کرد، سلام دوستانه‌ای. بعد یکمرتبه فریاد کرد: حبیبی یا حسین! محبوبم! عزیزم! حسینم! چرا جابرت، غلامت، نوکر قدیمی‌ات تو را سلام می‌کند و جواب سلامش را نمی‌دهی؟! بعد خودش به خودش جواب داد : جابر چه می‌گویی؟! آیا نمی‌دانی با حبیبت حسین چه کردند؟! آیا نمی‌دانی میان سر حسین و تن حسین جدایی انداختند؟! 🔹عجیب است! نوشته‌اند این پیرمرد اعمی و نابینا به چشم سر و بینا به چشم دل، همین طور که سلام کرد و گفت: «سلام بر تو ای حسین و سلام بر این ارواحی که دور تو هستند» سرش را گردش داد، گویی می‌بیند ـ و می‌دید ـ همه ارواح مقدسی را که در آنجا بودند، مخصوصا ارواح اصحاب اباعبدالله را. بعد جمله‌ای را که ما به لفظ می‌گوییم، او از صدق دل گفت که: شهادت می‌دهم که اگرچه ما نبوده‌ایم ولی با شما هستیم. عطیه تعجب کرد و بعدا از او سؤال کرد: جابر تو چه گفتی؟ آیا ما با اینها شریک هستیم؟ ما که نبودیم تا مانند اینها جانبازی و فداکاری کنیم؛ چطور تو می‌گویی که ما با اینها بودیم؟! فرمود: نه، ما با اینها بودیم، چون خدا خودش می‌داند که ما این حرف را از صدق دل می‌گوییم. اگر برای من مقدور می‌بود و اگر من می‌بودم، از صدق دل می‌گویم که مانند اینها جانبازی می‌کردم. یا لَیتَنی کنْتُ مَعَک فَاَفوزَ فَوْزآ عَظیمآ. ما این جمله را به لفظ می‌گوییم، اما از لفظ تا حقیقت هزار فرسنگ است.جناب جابر چنین شهادتی داد و چنین زیارت سوزناکی به همراه عطیه کرد، زیارتی که موفق شد به صورت رسمی یعنی با همه آدابش انجام بدهد؛ غسل کند، جامه نو و پاکیزه به تن کند و بدن خودش را خوشبو کند و بیاید زیارت جانسوزی بکند. 🔹اما من برای اباعبدالله زیارت دیگری سراغ دارم که مانند زیارت جابر، رسمی و همراه با آداب نیست، چون شرایط فراهم نبود؛ زائر نه قبلا غسل زیارت کرده بود و نه جامه تازه پوشیده بود و نه بدن خودش را به سُعْد خوشبو کرده بود، اما قطعاً از زیارت جابر جانسوزتر است و آن، زیارت خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها در روز یازدهم محرم است. وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ اِلّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الْحُسَینِ. وقتی که اسرا را سوار بر آن شترهای بی جهاز کردند و خواستند به طرف کوفه حرکت بدهند، خودشان آنها را قسم دادند به حق خدا و گفتند حالا که می‌خواهید ما را ببرید، پس ما را از قتلگاه ابا عبدالله عبور بدهید. این تقاضا اجابت شد. تا اسرا را آوردند از کنار اجساد شهدا عبور بدهند بی‌اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیها با اینکه یک پسر شهید دارد اما از پسر خودش یاد نمی‌کند، رفت بدن مقدس ابا عبدالله را پیدا کرد. فَوَجَدَتْهُ جُثَّةً بِلا رَأْسٍ عارٍ عَنِ اللِّباسِ. و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین. 📚آشنایی با قرآن، جلد 14، صفحه 172 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(1) ✅اهمیت امر به معروف و نهى از منكر در اسلام‏ امر به معروف و نهى از منكر يگانه اصلى است كه ضامن بقاى اسلام است. اصلاً اگر اين اصل نباشد، اسلامى نيست. حسين بن على(ع) در راه امر به معروف و نهى از منكر يعنى در راه اساسى ترين اصلى كه ضامن بقاى اجتماع اسلامى است كشته شد؛ در راه آن اصلى كه اگر نباشد، دنبالش متلاشى شدن است، دنبالش تفرّق است، دنبالش تفكّك و از ميان رفتن و گنديدن پيكر اجتماع است. آيات قرآن در اين زمينه بسيار زياد است. «فَلَو لا كانَ مِنَ القُرونِ مِن قَبْلِكُمْ اولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَونَ عَنِ الفَسادِ»( هود/ 116)، چرا در نسلهاى گذشته يك عده مردم صاحب مايه (مايه عقلى، فكرى، روحى) نبودند كه با فسادها مبارزه كنند تا در نتيجه اين ملتها در اثر فسادها تباه نشوند، منقرض و هلاك نشوند؟ درباره قوم ديگر مى‏فرمايد: «كانوا لا يَتَناهَوْنَ عَن مُنْكَرٍ فَعَلوهُ لَبِئسَ ما كانوا يَفْعَلونَ»( مائده/ 79)، اينها بدبخت و بيچاره شدند، به هلاكت رسيدند، از ميان رفتند، چرا؟ چون نهى از منكر نمى‏كردند، با فساد مبارزه نمى‏كردند و بسيار بد مى‏كردند. قرآن خطاب به مسلمانان مى‏فرمايد: «وَلْتَكُن مِنْكُمْ امَّةٌ يَدْعونَ الَى الخَيْرِ وَ يَأْمُرونَ‏ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ»( آل عمران/ 104)، بايد در ميان شما يك امت، يك جمعيت كارش امر به معروف و نهى از منكر باشد، تنها چنين امتى كه در ميان آنها دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد مى‏تواند رستگار، سرفراز، سعادتمند و مستقل باشد، صلاح و رستگارى داشته باشد. آيه ديگر مى‏فرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اخْرِجَت لِلنّاسِ» مسلمانان! شما بهترين امتى هستيد كه به نفع بشريت ظهور كرده‏ايد، يعنى ملتى بهتر از شما به نفع بشريت ظهور نكرده است، چرا؟ به موجب چه خاصيتى؟ «تَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»( آل عمران/ 110)، به دليل آنكه شما آمر به معروف و ناهى از منكر هستيد. قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَالْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتونَ الزَّكوةَ وَ يُطيعونَ اللهَ وَ رَسولَهُ اولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللهُ انَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» مردان مؤمن و زنان مؤمنه دوستان يكديگرند و بين آنها رابطه و صله مودّت و عواطف محبت آميز حكمفرماست، امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند، نماز را بپا مى‏دارند، زكات را ادا مى‏نمايند، خدا و پيغمبر را اطاعت مى‏كنند. اينها هستند كه البته رحمت الهى شامل حالشان مى‏شود. خداوند غالب و حكيم است. حديثى داريم كه امام رضا(ع) از پيغمبر اكرم(ص) نقل مى‏كند و آن اين است: «اذا تَواكَلَتِ النّاسُ الْامْرَ بِالْمَعْروفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَلْيَأْذَنوا بِوِقاعٍ مِنَ اللهِ»، هرگاه مردم امر به معروف و نهى از منكر را به عهده همديگر بگذارند (يعنى هركس سكوت كند به انتظار اينكه ديگرى امر به معروف و نهى از منكر كند و درنتيجه هيچ كس قيام نكند)، پس براى عذاب الهى منتظر و آماده باشند. حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(ص)است كه آن را، هم علماى شيعه در كتب معتبر خود مثل اصول كافى روايت كرده‏اند و هم علماى اهل تسنن. غزالى اين حديث را در احياء العلوم نقل مى‏كند و سند آن در كتب حديث اهل تسنن هست:«لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْروفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ اوْيُسَلِّطَنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ شِرارَكُمْ فَيَدْعوا خِيارُكُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ » يعنى بايد امر به معروف و نهى از منكر را داشته باشيد، ايندو بايد وجود داشته باشند وگرنه بدان شما بر شما مسلط مى‏شوند، بعد از آنكه بَدانِ شما بر شما مسلط شدند، نيكان شما به درگاه الهى مى‏نالند و خداوند دعاى آنها را مستجاب نمى‏كند. در حديث است كه امام باقر(ع) درباره امر به معروف و نهى از منكر مى‏فرمايد: « بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الْارْضُ وَ يُنْتَصَفُ مِنَ الْاعْداءِ وَ يَسْتَقيمُ الْامْرُ» به وسيله اين اصل ساير دستورها زنده مى‏شود، راهها امن مى‏گردد، كسبها حلال مى‏شود، مظالم به صاحبان اصلى برگردانده مى‏شود، زمين آباد مى‏گردد، از دشمنان انتقام گرفته مى‏شود، كارها رو به راه مى‏شود. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(2) ✅شرایط اساسی امر به معروف و نهی از منکر وظیفه امر به معروف و نهى از منكر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد: یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل. بصیرت در دین همچنان که در روایت آمده است اگر نباشد زیان این کار از سودش بیشتر است. از شما مى‏پرسم: اصلاً امر به معروف و نهى از منكر چيست و چگونه بايد انجام شود؟ تا حالا كه امر به معروف و نهى از منكرهاى ما در اطراف دگمه لباس و بند كفش مردم بوده است، در حول و حوش موى سر و دوخت لباس مردم بوده است! ما اصلاً معروف چه مى‏شناسيم كه چيست؟ منكر چه مى‏شناسيم كه چيست؟ ما گاهى معروفها را به جاى منكر مى‏گيريم و منكرها را به جاى معروف. بهتر اينكه ما جاهلها امر به معروف و نهى از منكر نكنيم. چه منكرها كه به نام امر به معروف و نهى از منكر به وجود نيامد! آگاهى و بصيرت مى‏خواهد، خبرت و خبرويّت مى‏خواهد؛ دانايى، روانشناسى و جامعه شناسى مى‏خواهد تا انسان بفهمد كه چگونه امر به معروف و نهى از منكر كند، يعنى راه معروف را تشخيص بدهد، ببيند معروف كجاست، منكر را تشخيص بدهد، ريشه منكر را به دست بياورد، از كجا آن منكر سرچشمه مى‏گيرد. و اما بصیرت در عمل لازمه دو شرطی است که در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتب مفسده» تعبیر شده است. امر به معروف و نهى از منكر را بشر بايد با منطق خودش اداره كند؛ يعنى هميشه در كارها بايد روى آن نتيجه‏اى كه بايد بر آن مترتّب شود حساب كند. نيرو مصرف مى‏كنى، مايه مصرف مى‏كنى، امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنى، ولى حساب كن ببين تو در اين كار چقدر به نتيجه و هدف مى‏رسى. مثل تاجرى باش كه وقتى سرمايه‏اش را خرج مى‏كند، روى حساب (لااقل حساب احتمالات) مى‏خواهد سودى كه از اين كار مى‏برد بيش از سرمايه‏اى باشد كه مصرف مى‏كند، و اين بسيار حرف منطقى‏اى است. يعنى اگر ما در جايى امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيم، يك سرمايه مالى يا جانى يا لااقل يك سرمايه وقتى و زمانى مصرف مى‏كنيم ولى يقين داريم كه كوچكترين اثرى نمى‏بخشد يا اثر معكوس مى‏بخشد، آيا باز بايد انجام بدهيم؟ نه. خيلى حرف منطقى و درستى است. ✅مرز امر به معروف و نهى از منكر مطلب ديگر در باب امر به معروف و نهى از منكر، اين مسأله است كه مرز اين كار كجاست؟ يك وقت است كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيم و هيچ گونه آسيب و خطرى متوجه ما نيست. اما اگر به اينجا رسيد كه اگر بنا شد من امر به معروف و نهى از منكر بكنم ضررى به مال من، ضررى به حيثيت و آبروى من مى‏رسد، بكنم يا نه؟ ببين در چه موضوعى مى‏خواهى امر به معروف و نهى از منكر كنى؟ يك وقت موضوع امر به معروف و نهى از منكر موضوع كوچكى است. مثلاً كسى كوچه را كثيف مى‏كند، پوست خربزه را مى‏اندازد در كوچه، شما اينجا بايد نهى از منكر كنيد، بايد او را ارشاد و هدايت كنيد، بايد به او بگوييد اين كار را نكن، درست نيست. حالا اگر شما براى نهى از منكر كردن در چنين مسأله‏اى، به خاطر پوست خربزه در كوچه انداختن، بدانيد او يك فحش ناموسى به شما مى‏دهد، در اين صورت اين كار آنقدر ارزش ندارد كه شما يك فحش ناموسى بشنويد. يك وقت هم هست كه موضوع امر به معروف و نهى از منكر، موضوعى است كه اسلام براى آن اهميتى بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است. مى‏بينيد قرآن به خطر افتاده است، تمام دسيسه بازى‏ها براى اين است كه با قرآن مبارزه شود، وضعيت در سرحدّ به خطر افتادن قرآن و اصول قرآنى است يا آنجا كه مسأله‏اى نظير وحدت اسلامى در خطر است؛ آيا در اينجا مى‏گويى امر به معروف نكن، حرف نزن، نهى از منكر نكن، كه اگر اين را بگويم جانم در خطر است، آبرويم در خطر است، اجتماع نمى‏پسندد، از اين مزخرفها؟!. بنابراين، امر به معروف و نهى از منكر در مسائل بزرگ مرز نمى‏شناسد. هيچ چيزى، هيچ امر محترمى نمى‏تواند با امر به معروف و نهى از منكر برابرى كند، نمى‏تواند جلويش را بگيرد. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(3) ✅مراحل امر به معرف و نهى از منكر 1️⃣اولين درجه و مرتبه نهى از منكر هَجر و اعراض است؛ يعنى وقتى شما فرد يا افرادى را مى‏بينيد كه مرتكب منكراتى مى‏شوند، مرتكب كارهاى زشتى مى‏شوند، به عنوان مبارزه با او (نه مبارزه با شخص او بلكه مبارزه با كار زشت او) و براى اينكه او را از كار زشتش باز داريد، از او اعراض مى‏كنيد، وى را مورد هجر قرار مى‏دهيد، يعنى با او قطع رابطه مى‏كنيد.به عنوان مثال، شخصى رفيق و دوست شماست، با يكديگر صميمى و محشور و معاشر هستيد، روابطتان با يكديگر دوستانه است، يك وقت اطلاع پيدا مى‏كنيد كه همين رفيق و دوست صميمى شما دچار فلان عمل زشت شده است، يكى از اقسام تنبيه كه بايد اجرا شود اين است كه شما نسبت به او سردى نشان دهيد، بى اعتنايى كنيد و آن صميميتى را كه سابقاً به او نشان مى‏داديد بعد از اين نشان ندهيد. اين خود، نوعى تنبيه است. البته انسان بايد در باب امر به معروف و نهى از منكر منطق به كار ببرد، عمل او منطبق با منطق باشد. اين در موردى است كه اگر شما با آن شخصى كه با او صميميت داريد قطع رابطه كنيد و نسبت به او سردى نشان دهيد، اين عمل شما نسبت به او تنبيه باشد وتنبيه تلقى شود و اين عمل شما در جلوگيرى از كار بد او تأثير داشته باشد، والا مواردى هم هست كه كسى از اينكه شما با او قطع رابطه كنيد استقبال مى‏كند تا او هم با شما قطع رابطه كند و آزادتر دنبال منكرات و كارهاى زشت برود. در اينجا قطع رابطه شما با او نه تنها اثر تنبيهى ندارد بلكه اثر تشويقى نيز دارد، يعنى او را بيشتر در كار خود آزاد مى‏گذاريد و عملاً به آن كار تشويق مى‏كنيد. در چنين مواردى اين كار درست نيست. پس اينكه علما مى‏گويند يكى از درجات امر به معروف و نهى از منكر اعراض و هجر است، در موردى است كه كار شما اثر بگذارد و اثر آن هم تنبيه طرف باشد. 2️⃣درجه دومى كه علما و دانشمندان براى نهى از منكر ذكر كرده‏اند مرحله زبان است. مرحله پند و نصيحت و ارشاد است. يعنى بسا هست آن بيمارى كه دچار منكرى هست و عمل زشتى را مرتكب مى‏شود، به خاطر جهالت و نادانى اوست، تحت تأثير يك سلسله تبليغات قرار گرفته است، احتياج به مربى دارد، احتياج به هادى و راهنما و معلم دارد، احتياج به روشن كننده دارد، احتياج به فردى دارد كه با او تماس بگيرد، با كمال مهربانى با او صحبت كند، موضوع را با او درميان بگذارد، معايب و مفاسد را براى او تشريح كند تا آگاه شود و بازگردد. اين مرحله نيز يك درجه از «نهى از منكر» است، به اين معنى كه در مواردى كه كسى با ما تماس دارد و به يك عمل منكر و زشتى ابتلا دارد و ما مى‏توانيم با منطقى روشنگر او را به ترك آن عمل قانع كنيم، بر ما واجب است كه با چنين منطقى با آن شخص تماس بگيريم. 3️⃣مرحله سوم مرحله عمل است. گاهى طرف در درجه‏اى و در حالى است كه نه اعراض و هجران ما تأثيرى بر او مى‏گذارد و نه مى‏توانيم با منطق و بيان و تشريح مطلب، او را از منكر بازداريم، بلكه بايد وارد عمل شويم؛ اگر وارد عمل شويم، مى‏توانيم. چطور وارد عمل شويم؟ وارد عمل شدن، مختلف است. معناى وارد عمل شدن تنها زورگفتن نيست، كتك زدن و مجروح كردن نيست. البته نمى‏گويم در هيچ جا نبايد تنبيهِ عملى شود. بله، مواردى هم هست كه جاى تنبيه عملى است. اسلام دينى است كه طرفدار حدّ است، طرفدار تعزير است؛ يعنى دينى است كه معتقد است مراحل و مراتبى مى‏رسد كه مجرم را جز تنبيه عملى چيز ديگرى تنبيه نمى‏كند و از كار زشت باز نمى‏دارد. اما انسان نبايد اشتباه كند و خيال كند كه همه موارد، موارد سختگيرى و خشونت است. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(4) ✅راه های امر به معروف امر به معروف يا لفظى است يا عملى. امر به معروف لفظى اين است كه انسان با بيانْ حقايق را براى مردم بگويد، خوبيها را براى مردم تشريح كند، مردم را تشويق كند و به آنها بفهماند كه امروز كار خير چيست. امر به معروف عملى اين است كه انسان نبايد به گفتن قناعت كند. البته گفتن خيلى ارزش دارد، نمى‏خواهم منكر ارزش گفتن باشم. تا گفتن نباشد، روشن كردن نباشد، نوشتن و تشريح حقايق نباشد، كارى نمى‏شود كرد.گفتن، شرط لازم هست ولى كافى نيست، بايد عمل كرد. هر يك از امر به معروف لفظى و امر به معروف عملى به دو طريق است: مستقيم و غيرمستقيم. گاهى كه مى‏خواهيد امر به معروف يا نهى از منكر كنيد، مستقيم وارد مى‏شويد، حرف را مستقيم مى‏زنيد؛ ولى يك وقت هم به‏طور غيرمستقيم به او تفهيم مى‏كنيد، كه البته مؤثرتر و مفيدتر است. اين، بهتر در او اثر مى‏گذارد كما اينكه عمل هم به‏طور غيرمستقيم مؤثرتر است. شما اگر بخواهيد به شكل غيرمستقيم امر به معروف كنيد، يكى از راههاى آن اين است كه خودتان صالح و باتقوا باشيد، خودتان اهل عمل و تقوا باشيد. وقتى خودتان اين‏طور بوديد، مجسمه‏اى خواهيد بود از امر به معروف و نهى از منكر. هيچ چيز بشر را بيشتر از عمل تحت تأثير قرار نمى‏دهد. على بن ابيطالب(ع) مى‏فرمايد (و تاريخ هم نشان مى‏دهد كه اين‏طور است): «ما امَرْتُكُمْ بِشَى ءٍ الّا وَقَدْ سَبَقْتُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ، وَلا نَهَيْتُكُمْ عَنْ شَىْ ءٍ الّا وَ قَدْ سَبَقْتُكُمْ بِالنَّهْىِ عَنْهُ» هرگز شما نديديد كه شما را به چيزى امر كنم مگر اينكه قبلًا خودم عمل كرده‏ام (تا اول عمل نكنم به شما نمى‏گويم) و من هرگز شما را از چيزى نهى نمى‏كنم مگر اينكه قبلًا خودم آن را ترك كرده باشم (چون خودم نمى‏كنم، شما را نهى مى‏كنم). ✅عوامل تأثیر امر به معروف و نهی از منکر 1- ما براى گفتن ونوشتن و خطابه و مقاله زياده از حد، اعجاز قائل هستيم؛ خيال مى‏كنيم با گفتن و زبان كار درست مى‏شود، در صورتى كه در حديث است: «كونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيْرِ الْسِنَتِكُمْ»، مردم را به دين حق و صلاح دعوت كنيد اما با ابزارى غير از ابزار زبان يعنى با ابزار عمل. اين خود يك غفلت عظيم و اشتباه بزرگى است امروز در اجتماع ما كه براى گفتن و نوشتن و خطابه و مقاله، و خلاصه براى زبان و مظاهر زبان بيش از اندازه ارزش قائليم و بيش از اندازه انتظار داريم. در حقيقت از زبان اعجاز مى‏خواهيم. گفتن و نوشتن خصوصاً اگر همان طورى باشد كه قرآن فرموده -حكمت و موعظه حسنه باشد، حقايق را روشن كند، تنها به صورت پندهاى تحكم آميز و آمرانه نباشد- شرط لازمى است ولى به اصطلاح شرط كافى و يا علت تامّه نيست. 2-مطلب ديگر اينكه گذشته از اينكه ما در اجراى امر به معروف و نهى از منكر بايد عمل را دخالت دهيم، به اين نكته توجه داشته باشيم كه عمل هم اگر فردى باشد چندان مفيد فايده‏اى نيست خصوصاً در دنياى امروز. اين هم خود يك مشكلى است در زندگى اجتماعى ما كه آنهايى هم كه اهل عمل مى‏باشند توجهى به عمل اجتماعى ندارند و به اصطلاح «تك رو» مى‏باشند. از عمل فردى كارى ساخته‏ نيست، از فكر فرد كارى ساخته نيست، از تصميم فرد كارى ساخته نيست؛ همكارى و همفكرى و مشاركت لازم است. 3-ما در اجراى امر به معروف و نهى از منكر منطق را دخالت نمى‏دهيم، در صورتى كه هر كارى منطقى مخصوص به خود دارد كه كليد آن كار است. در كار معروف و منكر بايد تدابير عملى انديشيد و بايد ديد چه طرز عملى مردم را نسبت به فلان كار نيك تشويق مى‏كند و مردم را از فلان عمل زشت باز مى‏دارد. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────