#کلام_استاد
✅قافله ای که به حج میرفت
🔹قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد، از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست میشناسید؟
🔸نه، او را نمیشناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکردهایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد.
🔹معلوم است که نمیشناسید، اگر میشناختید اینطور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمیشدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند.
🔸مگر این شخص کیست؟
🔹این، علی بن الحسین زین العابدین است.
🔹جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم.».
🔸امام: «من عمدا شما را که مرا نمیشناختید برای همسفری انتخاب کردم، زیرا گاهی با کسانی که مرا میشناسند مسافرت میکنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی میکنند، نمیگذارند که من عهدهدار کار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمیشناسند و از معرفی خودم هم خودداری میکنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.»
📚داستان راستان، جلد 1، صفحه42
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
📛اقدامات معاویه برای اسلامزدایی
🔹اولین کارش این بود که تعصب عربیت و تعصب قومیت و ملیت عربی را که اسلام میرانده بود از نو زنده کرد. به مردم میگفت تا میتوانید به بچههایتان شعر بیاموزید، شعر جاهلی که میراث فرهنگی عرب در جاهلیت است؛ میخواست مردم را به خلق و خوی جاهلیت برگرداند. کار تبعیضها به آنجا رسید که نوشت تا عربی وجود دارد غیرعرب، هرکه هست، حق امامت جماعت ندارد و تا عربی هست غیرعرب حق ندارد در صف اول جماعت شرکت کند؛ و سایر تبعیضهایی که میکرد. همه عواملی را که در دنیای اسلام بود به نفع خودش و در واقع علیه حقیقت اسلام به کار برد. ابتدا که عثمان کشته شد او در نهایت زیرکی به عنوان حمایت از خلیفه مظلوم گریه میکرد و اشک میریخت؛ میگفت: ایها الناس! اسلام از دست رفت، خلیفه پیغمبر را در مسند خلافت کشتند. علی(ع) در نامهای به او نوشت: اولین مسئول قتل عثمان خود تو هستی. تا آن روزی که از زنده عثمان میتوانستی بهره بکشی طرفدار زنده عثمان بودی، آن روزی که احساس کردی از مرده عثمان بهتر میتوانی بهرهکشی بکنی عثمان را رها کردی و حتی تحریک نمودی و کوشش کردی عثمان کشته بشود تا از مرده او بتوانی بهرهبرداری کنی. عجیب این است که تاریخ نشان میدهد تا روزی که علی(ع) زنده بود معاویه همواره صحبت از قتله عثمان میکرد؛ وقتی که علی(ع) شهید میشود یکدفعه معاویه سکوت کرد و اسم قتله عثمان را نبرد و نگفت اکنون که قدرت ما میرسد، محکمه تشکیل نمیکند.
🔹عامل روحانیت را- یعنی گروهی از صحابه پیغمبر که درک صحبت پیغمبر را کرده بودند و احترام معنوی و روحانی در میان مردم داشتند- استخدام کرد؛ پولها خرج بعضی از اینها آنهایی که اسیر و شیفته مال دنیا بودند کرد و اینها شروع کردند به جعل کردن حدیث از پیغمبر، در هر جهتی که معاویه دلش میخواست. کارخانه حدیثسازی و جعل حدیث ایجاد کرد.
🔹آن کسی که معاویه از همه بیشتر از او میترسید، حتی بعد از شهادتش هم از او میترسید، یعنی از خاطره او هم میترسید، علی(ع) بود، چون فهمید که علی(ع) با کشته شدن از بین نرفت، بعد از آنکه کشته شد به صورت یک نیرو در جامعه اسلامی ظاهر شد حتی قویتر از زمان حیاتش؛ این لعین ازل و ابد سبّ علی(ع) را{رایج کرد} برای اینکه خاطره علی(ع) از ذهنها محو بشود بلکه تبدیل به یک خاطره بد گردد؛ چون نام علی(ع) را که نمیشود فراموشاند، پس به صورت معکوسی در اذهان درآید؛ گفت من باید کاری بکنم که نسلهای آینده یکپارچه علی(ع) را به عنوان دشمن درجه اول اسلام دشمن بدارد. دستور داد در هر نماز جمعهای قربةً الی الله علی بن ابیطالب را در بالای منبرها حتی در مسجد پیغمبر و روی منبر پیغمبر دشنام بدهند و لعن کنند.
🔹کار دیگری که کرد، کار زشت پلید و ناجوانمردانه مسموم کردن بود که در اسلام به هیچ وجه معنی ندارد. او به این کار در دنیای اسلام معروف است. دشمنانش را از راه مسموم کردن از بین میبرد. یکی از شهدای این راه امام حسن مجتبی(ع) بود، و عدهای دیگر از فرزندان و دوستانش که به او خدمت کرده بودند. حتی سعد بن ابی وقاص را نوشتهاند که معاویه مسموم کرد. مالک اشتر نخعی در حالی که از کوفه به طرف مصر میرفت جاسوسهایش را مأمور کرد رفتند در یکی از منازل بین راه به عنوان یک میزبان او را پذیرایی کردند و با یک عسل مسموم مالک را از بین برد.
🔹کار زشت سر دشمن را به نیزه کردن، قساوتی که فقط عرب جاهلیت آن را میپسندید، این سنت سیئه را در دنیای اسلام این مرد دومرتبه عملی کرد. جناب عمرو بن حَمَق خُزاعی از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) را کشت و سر مقدسش را بالای نیزهها کرد و بعد از آن هم یزید درباره امام حسین(ع) چنین کاری کرد.
🔹و از همه بالاتر، آن سیاست اصلی بنی امیه را او اجرا کرد. مورخین نوشتهاند که ابوسفیان در روزی که عثمان خلیفه شد پیرمرد و نابینا بود؛ در مجلسی گفت آیا در اینجا غیرخودمانی هم کسی هست یا نیست؟ یک نفر گفت نیست، در صورتی که چند نفری آنجا بودند. دیدند او فریاد کرد: «بنیامیه! توپ خلافت که به دستتان رسید، نگذارید از میان شما خارج شود. باور نکنید بهشت و جهنمی هست، فردایی هست، هیچ چیز وجود ندارد، خیالتان راحت باشد، مُلک است و سلطنت، آن را برای خودتان برای همیشه نگه دارید. خلافت را در میان خودتان موروثی کنید». معاویه این وصیت پدرش را اجرا کرد. برای اولین بار خلافت موروثی را عملی کرد که پدری خودش فرزند خودش را تعیین بکند و خلیفه با تعیین شخص او معین شود نه با حکمیت. حالا ببینید چه شرایطی در تاریخ اسلام به وجود آمده است و چگونه ظاهر اسلام کاملاً محفوظ است و باطن اسلام آنچنان دارد معیوب میشود! پوسته چطور باقی و محفوظ است و هسته چطور از بین میرود!
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚پانزده گفتار، صفحه 297
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️مصیبت اهل بیت(علیهم السلام) در شام
🔹ایام مصیبت است؛ ایامی است که اهل بیت علیهم السلام را به شام آوردهاند. این ایام همان ایامی است که در خرابه به سر میبردند؛ اهل بیت پیغمبر در خرابهای به سر میبردند که این خرابه آنها را نه روزها از گرما حفظ میکرد و نه شبها از سرما؛ یعنی یک چهاردیواری غیر مسقّف بود، فقط یک چهار دیواری بود که اینها از آنجا نمیتوانستند بیرون بیایند، در آن محیط و محوطه بودند، دیگر هیچ خاصیت دیگری نداشت. این که «آنها را نه از گرما و نه از سرما حفظ میکرد» تعبیری است که ارباب مقاتل نوشتهاند. دقیقاً مشخص نیست که مثلًا چند هفته، چند روز یا احیاناً چند ماه در آنجا بودند، ولی همین قدر هست که نوشتهاند یک روز شخصی امام سجاد (ع) را در بیرون خرابه دید؛ میگوید دیدم صورتش پوست انداخته است. از امام [علت را] سؤال میکند، میفرماید ما در جایی قرار داریم که نه ما را از گرما حفظ میکند و نه از سرما.
🔹مدت توقف اهلبیت در شام بسیار بر آنها سخت گذشته است و این روایتی است از حضرت سجاد (ع) که از ایشان سؤال کردند که آقا! در میان مواقفی که بر شما گذشت، از کربلا، کوفه، بین راه، از کوفه تا شام، از شام تا مدینه، کجا از همه جا بیشتر بر شما سخت گذشت؟ ایشان فرمود: الشام، الشام، الشام؛ شام از همه جا بر ما سختتر گذشت و علت آن ظاهراً بیشتر آن وضع خاصی بود که در مجلس یزید برای آنها پیش آمد.
🔹در مجلس یزید حداکثر اهانت به آنها شد. امام سجاد فرمود: ما دوازده نفر بودیم که ما را به یک ریسمان بسته بودند، یک سر ریسمان به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ما زینب بود و با این حال ما را وارد مجلس یزید کردند، آنهم با چه تشریفاتی که او برای مجلس خودش مقرر کرده بود. در همان حال جملهای امام سجاد(ع) به یزید فرمود که او را عجیب در مقابل مردم خجل و شرمنده [کرد] و سرکوفت داد. انتظار نداشت اسیر چنین حرفی بزند. فرمود: یزید! أَتَأْذِنُ لی فِی الْکلام؟ اجازه هست یک کلمه حرف بزنم؟ گفت: بگو ولی به شرط اینکه هذیان نگویی. فرمود: شایسته مثل من در چنین مجلسی هذیان گفتن نیست. من یک حرف بسیار منطقی دارم. تو به نام پیغمبر اینجا نشستهای، خودت را خلیفه پیغمبر اسلام میدانی، من سؤالم فقط این است (البته این را حضرت میخواست بفرماید تا مردم دیگر را متوجه و بیدار کند) اگر پیغمبر در این مجلس بود و ما را که اهل بیتش هستیم به این حالت میدید چه میگفت؟
🔹ولی طولی نکشید که خود یزید به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد، نه اینکه بگویم توبه کرد، به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد که این کار به ضرر مُلکداری او شد. از آن به بعد دائماً به عبیدالله زیاد فحش میداد که خدا لعنت کند پسر زیاد را، من نگفته بودم چنین کن، من به او گفتم برو کلاه بیاور او سر آورد، من دستور قتل حسین بن علی(ع) را نداده بودم، او از پیش خود چنین کاری را کرد. این حرف را مکرر میگفت- در صورتی که دروغ میگفت- برای اینکه خودش را تبرئه کند و این [حادثه] را به گردن ابن زیاد بیندازد و خودش را از آثار شومی که در مُلکداری اش پیش بینی میکرد مصون بدارد؛ و از جمله کارهایی که کرد این بود که وضع اسرا را تغییر داد چون اگر در همان وضع باقی میماندند میگفتند بسیار خوب، اینجا که دیگر ابن زیاد نیست، حالا چرا این چنین میکنی؟ دستور داد که آنها را در خانهای نزدیک خانه خودش سکنی بدهند، و امام زین العابدین (ع) آزادی داشتند و در کوچهها و خیابانها رفت و آمد میکردند و بسیاری از روزها حضرت را دعوت میکرد که با خودش شام یا ناهار بخورند و حتی روزی به حضرت گفت اگر من توبه [کنم پذیرفته است؟]
📚آشنایی با قرآن،جلد 5، صفحه 56 و صفحه 254
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
#شهادت_عمار_یاسر
☑️«یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»
🔹نقل کردهاند- از نقلهای مسلّم است- در روزی که مسجد مدینه را بنا میکردند و عمار یاسر فوقالعاده تلاش صادقانه میکرد، پیغمبر اکرم(ص) به او فرمود: «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، ای عمار! تو را آن دستهای میکشند که سرکشاند؛ اشاره به آیه قرآن که اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند، شما در میان آنها اصلاح کنید، اگر یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید. این جملهای که پیغمبر اکرم(ص) در باره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به عمار داد و لهذا عمار که در صفّین در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بود، وزنه بزرگی در لشکر علی(ع) شمرده میشد و حتی بودند افراد ضعیفالایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود، هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی(ع) انجام میدهند به حق است یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است.
🔹روزی که عمار در لشکر امیرالمؤمنین(ع) به دست اصحاب معاویه کشته شد، یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر(ص) صادق آمد، بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم(ص) در گذشته خبر داد که «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»؛ یعنی [مصداق آیه] «وَ انْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلوا فَأَصْلِحوا بَینَهُما فَانْ بَغَتْ احْدیهُما عَلَی الْاخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی تَفی ءَ الی أمْرِ اللهِ». امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی(ع) است. پس به نصّ قرآن باید به نفع لشکریان علی(ع) علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد.
🔹این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش میبرد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمیشد انکار کرد و گفت پیغمبر(ص) درباره عمار چنین سخنی نگفته است، چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت میدادند که ما این جمله را از پیغمبر(ص) شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر(ص) شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر(ص) درباره عمار قابل انکار نبود. معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دست به یک تحریف معنوی بزنند. وقتی شامیها میآمدند اعتراض میکردند، میگفتند معاویه چه میگویی؟ ما عمار را کشتیم! و پیغمبر(ص) فرمود: «تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، میگفت اشتباه کردهاید؛ درست است، پیغمبر(ص) فرمود که عمار را آن فئه سرکش، طایفه سرکش، لشکر سرکش میکشد، ولی عمار را که ما نکشتیم! عمار را علی(ع) کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد. هرکس که میآمد اعتراض میکرد، معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی میکردند و او را به لشکر برمیگرداندند. عمرو عاص دو پسر دارد. یکی از آنها تیپ خودش است، دنیادار و دنیاپرست، و دیگری نسبتاً جوان مؤمن و باایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیکرد. اسم او عبدالله است. در یک جلسه که عبدالله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند، عبدالله گفت این چه حرفی است که شما میزنید؟ این چه مغلطهکاری است که شما میکنید؟ چون عمار در لشکر علی(ع) بود پس عمار را علی(ع) کشت؟! گفتند بله. گفت بنابراین حمزه سید الشّهداء(ع) را هم پیغمبر(ص)کشت، چون حمزه سیدالشّهداء(ع) هم در لشکر پیغمبر(ص)بود که کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمروعاص و گفت: عمروعاص! چرا جلوی این پسر بیادب را نمیگیری؟
📚حماسه حسینی،جلد1، صفحه 92
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️ذکر مصیبت به مناسبت اربعین
🔹{در اولین اربعین، جابر بن عبدالله انصاری که همراه عطیه به زیارت مرقد امام حسین (ع) و اصحابش رفته بود}یک نوع ذکر مصیبتی کرد. سلام کرد و سلام کرد، سلام دوستانهای. بعد یکمرتبه فریاد کرد: حبیبی یا حسین! محبوبم! عزیزم! حسینم! چرا جابرت، غلامت، نوکر قدیمیات تو را سلام میکند و جواب سلامش را نمیدهی؟! بعد خودش به خودش جواب داد : جابر چه میگویی؟! آیا نمیدانی با حبیبت حسین چه کردند؟! آیا نمیدانی میان سر حسین و تن حسین جدایی انداختند؟!
🔹عجیب است! نوشتهاند این پیرمرد اعمی و نابینا به چشم سر و بینا به چشم دل، همین طور که سلام کرد و گفت: «سلام بر تو ای حسین و سلام بر این ارواحی که دور تو هستند» سرش را گردش داد، گویی میبیند ـ و میدید ـ همه ارواح مقدسی را که در آنجا بودند، مخصوصا ارواح اصحاب اباعبدالله را. بعد جملهای را که ما به لفظ میگوییم، او از صدق دل گفت که: شهادت میدهم که اگرچه ما نبودهایم ولی با شما هستیم. عطیه تعجب کرد و بعدا از او سؤال کرد: جابر تو چه گفتی؟ آیا ما با اینها شریک هستیم؟ ما که نبودیم تا مانند اینها جانبازی و فداکاری کنیم؛ چطور تو میگویی که ما با اینها بودیم؟! فرمود: نه، ما با اینها بودیم، چون خدا خودش میداند که ما این حرف را از صدق دل میگوییم. اگر برای من مقدور میبود و اگر من میبودم، از صدق دل میگویم که مانند اینها جانبازی میکردم. یا لَیتَنی کنْتُ مَعَک فَاَفوزَ فَوْزآ عَظیمآ. ما این جمله را به لفظ میگوییم، اما از لفظ تا حقیقت هزار فرسنگ است.جناب جابر چنین شهادتی داد و چنین زیارت سوزناکی به همراه عطیه کرد، زیارتی که موفق شد به صورت رسمی یعنی با همه آدابش انجام بدهد؛ غسل کند، جامه نو و پاکیزه به تن کند و بدن خودش را خوشبو کند و بیاید زیارت جانسوزی بکند.
🔹اما من برای اباعبدالله زیارت دیگری سراغ دارم که مانند زیارت جابر، رسمی و همراه با آداب نیست، چون شرایط فراهم نبود؛ زائر نه قبلا غسل زیارت کرده بود و نه جامه تازه پوشیده بود و نه بدن خودش را به سُعْد خوشبو کرده بود، اما قطعاً از زیارت جابر جانسوزتر است و آن، زیارت خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها در روز یازدهم محرم است. وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ اِلّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الْحُسَینِ. وقتی که اسرا را سوار بر آن شترهای بی جهاز کردند و خواستند به طرف کوفه حرکت بدهند، خودشان آنها را قسم دادند به حق خدا و گفتند حالا که میخواهید ما را ببرید، پس ما را از قتلگاه ابا عبدالله عبور بدهید. این تقاضا اجابت شد. تا اسرا را آوردند از کنار اجساد شهدا عبور بدهند بیاختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیها با اینکه یک پسر شهید دارد اما از پسر خودش یاد نمیکند، رفت بدن مقدس ابا عبدالله را پیدا کرد. فَوَجَدَتْهُ جُثَّةً بِلا رَأْسٍ عارٍ عَنِ اللِّباسِ. و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.
📚آشنایی با قرآن، جلد 14، صفحه 172
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✳️واجب فراموش شده(1)
✅اهمیت امر به معروف و نهى از منكر در اسلام
امر به معروف و نهى از منكر يگانه اصلى است كه ضامن بقاى اسلام است. اصلاً اگر اين اصل نباشد، اسلامى نيست. حسين بن على(ع) در راه امر به معروف و نهى از منكر يعنى در راه اساسى ترين اصلى كه ضامن بقاى اجتماع اسلامى است كشته شد؛ در راه آن اصلى كه اگر نباشد، دنبالش متلاشى شدن است، دنبالش تفرّق است، دنبالش تفكّك و از ميان رفتن و گنديدن پيكر اجتماع است. آيات قرآن در اين زمينه بسيار زياد است.
«فَلَو لا كانَ مِنَ القُرونِ مِن قَبْلِكُمْ اولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَونَ عَنِ الفَسادِ»( هود/ 116)، چرا در نسلهاى گذشته يك عده مردم صاحب مايه (مايه عقلى، فكرى، روحى) نبودند كه با فسادها مبارزه كنند تا در نتيجه اين ملتها در اثر فسادها تباه نشوند، منقرض و هلاك نشوند؟
درباره قوم ديگر مىفرمايد: «كانوا لا يَتَناهَوْنَ عَن مُنْكَرٍ فَعَلوهُ لَبِئسَ ما كانوا يَفْعَلونَ»( مائده/ 79)، اينها بدبخت و بيچاره شدند، به هلاكت رسيدند، از ميان رفتند، چرا؟ چون نهى از منكر نمىكردند، با فساد مبارزه نمىكردند و بسيار بد مىكردند.
قرآن خطاب به مسلمانان مىفرمايد: «وَلْتَكُن مِنْكُمْ امَّةٌ يَدْعونَ الَى الخَيْرِ وَ يَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ»( آل عمران/ 104)، بايد در ميان شما يك امت، يك جمعيت كارش امر به معروف و نهى از منكر باشد، تنها چنين امتى كه در ميان آنها دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد مىتواند رستگار، سرفراز، سعادتمند و مستقل باشد، صلاح و رستگارى داشته باشد.
آيه ديگر مىفرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اخْرِجَت لِلنّاسِ» مسلمانان! شما بهترين امتى هستيد كه به نفع بشريت ظهور كردهايد، يعنى ملتى بهتر از شما به نفع بشريت ظهور نكرده است، چرا؟ به موجب چه خاصيتى؟ «تَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»( آل عمران/ 110)، به دليل آنكه شما آمر به معروف و ناهى از منكر هستيد.
قرآن كريم مىفرمايد: «وَالْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتونَ الزَّكوةَ وَ يُطيعونَ اللهَ وَ رَسولَهُ اولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللهُ انَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» مردان مؤمن و زنان مؤمنه دوستان يكديگرند و بين آنها رابطه و صله مودّت و عواطف محبت آميز حكمفرماست، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، نماز را بپا مىدارند، زكات را ادا مىنمايند، خدا و پيغمبر را اطاعت مىكنند. اينها هستند كه البته رحمت الهى شامل حالشان مىشود. خداوند غالب و حكيم است.
حديثى داريم كه امام رضا(ع) از پيغمبر اكرم(ص) نقل مىكند و آن اين است: «اذا تَواكَلَتِ النّاسُ الْامْرَ بِالْمَعْروفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَلْيَأْذَنوا بِوِقاعٍ مِنَ اللهِ»، هرگاه مردم امر به معروف و نهى از منكر را به عهده همديگر بگذارند (يعنى هركس سكوت كند به انتظار اينكه ديگرى امر به معروف و نهى از منكر كند و درنتيجه هيچ كس قيام نكند)، پس براى عذاب الهى منتظر و آماده باشند.
حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(ص)است كه آن را، هم علماى شيعه در كتب معتبر خود مثل اصول كافى روايت كردهاند و هم علماى اهل تسنن. غزالى اين حديث را در احياء العلوم نقل مىكند و سند آن در كتب حديث اهل تسنن هست:«لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْروفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ اوْيُسَلِّطَنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ شِرارَكُمْ فَيَدْعوا خِيارُكُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ » يعنى بايد امر به معروف و نهى از منكر را داشته باشيد، ايندو بايد وجود داشته باشند وگرنه بدان شما بر شما مسلط مىشوند، بعد از آنكه بَدانِ شما بر شما مسلط شدند، نيكان شما به درگاه الهى مىنالند و خداوند دعاى آنها را مستجاب نمىكند.
در حديث است كه امام باقر(ع) درباره امر به معروف و نهى از منكر مىفرمايد: « بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الْارْضُ وَ يُنْتَصَفُ مِنَ الْاعْداءِ وَ يَسْتَقيمُ الْامْرُ» به وسيله اين اصل ساير دستورها زنده مىشود، راهها امن مىگردد، كسبها حلال مىشود، مظالم به صاحبان اصلى برگردانده مىشود، زمين آباد مىگردد، از دشمنان انتقام گرفته مىشود، كارها رو به راه مىشود.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✳️واجب فراموش شده(2)
✅شرایط اساسی امر به معروف و نهی از منکر
وظیفه امر به معروف و نهى از منكر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد: یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل. بصیرت در دین همچنان که در روایت آمده است اگر نباشد زیان این کار از سودش بیشتر است. از شما مىپرسم: اصلاً امر به معروف و نهى از منكر چيست و چگونه بايد انجام شود؟ تا حالا كه امر به معروف و نهى از منكرهاى ما در اطراف دگمه لباس و بند كفش مردم بوده است، در حول و حوش موى سر و دوخت لباس مردم بوده است! ما اصلاً معروف چه مىشناسيم كه چيست؟ منكر چه مىشناسيم كه چيست؟ ما گاهى معروفها را به جاى منكر مىگيريم و منكرها را به جاى معروف. بهتر اينكه ما جاهلها امر به معروف و نهى از منكر نكنيم. چه منكرها كه به نام امر به معروف و نهى از منكر به وجود نيامد! آگاهى و بصيرت مىخواهد، خبرت و خبرويّت مىخواهد؛ دانايى، روانشناسى و جامعه شناسى مىخواهد تا انسان بفهمد كه چگونه امر به معروف و نهى از منكر كند، يعنى راه معروف را تشخيص بدهد، ببيند معروف كجاست، منكر را تشخيص بدهد، ريشه منكر را به دست بياورد، از كجا آن منكر سرچشمه مىگيرد.
و اما بصیرت در عمل لازمه دو شرطی است که در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتب مفسده» تعبیر شده است.
امر به معروف و نهى از منكر را بشر بايد با منطق خودش اداره كند؛ يعنى هميشه در كارها بايد روى آن نتيجهاى كه بايد بر آن مترتّب شود حساب كند. نيرو مصرف مىكنى، مايه مصرف مىكنى، امر به معروف و نهى از منكر مىكنى، ولى حساب كن ببين تو در اين كار چقدر به نتيجه و هدف مىرسى. مثل تاجرى باش كه وقتى سرمايهاش را خرج مىكند، روى حساب (لااقل حساب احتمالات) مىخواهد سودى كه از اين كار مىبرد بيش از سرمايهاى باشد كه مصرف مىكند، و اين بسيار حرف منطقىاى است. يعنى اگر ما در جايى امر به معروف و نهى از منكر مىكنيم، يك سرمايه مالى يا جانى يا لااقل يك سرمايه وقتى و زمانى مصرف مىكنيم ولى يقين داريم كه كوچكترين اثرى نمىبخشد يا اثر معكوس مىبخشد، آيا باز بايد انجام بدهيم؟ نه. خيلى حرف منطقى و درستى است.
✅مرز امر به معروف و نهى از منكر
مطلب ديگر در باب امر به معروف و نهى از منكر، اين مسأله است كه مرز اين كار كجاست؟ يك وقت است كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنيم و هيچ گونه آسيب و خطرى متوجه ما نيست. اما اگر به اينجا رسيد كه اگر بنا شد من امر به معروف و نهى از منكر بكنم ضررى به مال من، ضررى به حيثيت و آبروى من مىرسد، بكنم يا نه؟
ببين در چه موضوعى مىخواهى امر به معروف و نهى از منكر كنى؟ يك وقت موضوع امر به معروف و نهى از منكر موضوع كوچكى است. مثلاً كسى كوچه را كثيف مىكند، پوست خربزه را مىاندازد در كوچه، شما اينجا بايد نهى از منكر كنيد، بايد او را ارشاد و هدايت كنيد، بايد به او بگوييد اين كار را نكن، درست نيست. حالا اگر شما براى نهى از منكر كردن در چنين مسألهاى، به خاطر پوست خربزه در كوچه انداختن، بدانيد او يك فحش ناموسى به شما مىدهد، در اين صورت اين كار آنقدر ارزش ندارد كه شما يك فحش ناموسى بشنويد.
يك وقت هم هست كه موضوع امر به معروف و نهى از منكر، موضوعى است كه اسلام براى آن اهميتى بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است. مىبينيد قرآن به خطر افتاده است، تمام دسيسه بازىها براى اين است كه با قرآن مبارزه شود، وضعيت در سرحدّ به خطر افتادن قرآن و اصول قرآنى است يا آنجا كه مسألهاى نظير وحدت اسلامى در خطر است؛ آيا در اينجا مىگويى امر به معروف نكن، حرف نزن، نهى از منكر نكن، كه اگر اين را بگويم جانم در خطر است، آبرويم در خطر است، اجتماع نمىپسندد، از اين مزخرفها؟!. بنابراين، امر به معروف و نهى از منكر در مسائل بزرگ مرز نمىشناسد. هيچ چيزى، هيچ امر محترمى نمىتواند با امر به معروف و نهى از منكر برابرى كند، نمىتواند جلويش را بگيرد.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────