eitaa logo
شهیده نسرین افضل
535 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. »
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت. 📌همرزم @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🔻دانشجویی به حاج آقا گفت: حاج آقا من هر چی تو یخچالِ خوابگاه می‌گذارم، بسیجی‌های مومن و نماز خوان می‌خورند. من چکار کنم؟ حاج آقا : فامیلت را پشت ظرف بنویس، چون مومن و متدین هستند دیگه نمی‌خورند. دانشجو گفت: اتفاقا پشت تمام ظرف‌ها فامیل خودم را می‌نویسم ولی باز هم وقتی سراغشان میروم می‌بینم ظرف‌ها خالی شده‌اند. حاج آقا گفت: فامیلی شما چی هست؟ دانشجو گفت: صلواتی 😂😂😂 🔺هفته بسیج را گرامی می‌داریم با صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.🇮🇷 @shahidnasrinafzall
تویي چاره‌سازِ زندگیم 🌱 برادر شهیدم @shahidnasrinafzall
[بانام‌رفت‌؛ولی‌گمنام‌برگشت نامش‌راامانت‌دادبه‌حضرت‌مادر گمنامی‌تنهابرای‌شهرت‌پرستان‌دردآوراست فاطمه‌گمنام‌میخرد] ♥️ @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید همت می گوید ... 🌷 همت، ترک یک موتور ناشناس شهید شد... او اکنون بر جان ها حکومت می کند @shahidnasrinafzall
💚 اولین بار است که به این جمله اعتراف می‌کنم. هرگز نمیخواستم نظامی شوم. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم. من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتم برای ایستادن در مقابل آدم‌کشان است نه برای آدم کشتن... ✨دلنوشته سردار حاج قاسم سلیمانی 🥀🕊 🥀🕊 @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل که پیش از این چیزی پیدا نبود. ابتدا شه
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• "روسری آبی ها" راوی: نیره تاشک(دوست هم مدرسه ای) پاییز ۵۷ بود. از صبح دلشوره داشتم. قدم‌هایم را تندتر کردم تا زودتر به نسرین برسم. قرارمان چهارراه باغ تخت بود. از دور دیدمش که گوشه‌ای ایستاده. همیشه دیدنش آرامم می‌کرد. ازش پرسیدم: _ آوردی؟ آهسته جواب داد: _ آره. تیز راه افتاد و توی اولین کوچه پیچید. دور و بر را حسابی پاییدم و در کیفم را باز کردم. بسته ی روزنامه پیچی را از کیفش درآورد و توی کیفم جا داد. اعلامیه بود. کیف نسرین کوچک بود. اعلامیه‌ها آن را بدجور قلمبه کرده بود. این شد که از قبل هماهنگ کردیم تا آن روز صبح بسته را توی کیف من که شتر با بارش گم می‌شد، جاسازی کنیم. هوا گرگ و میش بود. پا تند کردیم تا زودتر به مدرسه برسیم. دبیرستان شهدخت درس می‌خوندیم. دبیرستان شهدخت خیابانِ پشت پارک قرار داشت. به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• یک درِ شیری رنگ بزرگ داشت که رودی مدرسه به حساب می‌اومد. داخل که می‌شدیم یک سمت باغچه و یک سمت دیوار بود. در امتداد این حیاط، سمت چپ، حیاط اصلی مدرسه قرار داشت که آفتابگیر بود و دانش‌آموزان از آن استفاده می‌کردن. روبروش ساختمون مدرسه به چشم می اومد که دو طبقه بود. اون موقع چهارم متوسطه رو می‌خوندیم. اون روز زودتر از همیشه مدرسه اومدیم. با بقیه گروهمون تو زمین ورزش قرار داشتیم. فرزانه فتحی نژاد، معصومه ایوبی، ماه منیر تاشک، شهلا همت زودتر از ما اونجا بودن و این پا و اون پا می‌کردن. فرزانه چشمش که به ما افتاد گفت: _ کجایین پس؟ نسرین انگشت اشاره را روی لب گذاشت و با دست دیگر به سرویس بهداشتی اشاره کرد. با فاصله و یکی یکی به روشویی رفتیم. با کمک نسرین تو کیف تمامشون تعدادی اعلامیه گذاشتیم. قرار شد تا کسی نیومده اونا رو تو جا میز بچه‌ها بگذاریم. ایوبی دستش رو پیش کشید و یک مشت دیگه از علامیه‌ها رو تو کیفش گذاشت و گفت: _ اینم مال زنگ تفریح. جای معطلی نبود. سریع وارد ساختمون مدرسه شدیم. نسرین کشیک ایستاد و ما تو کلاس‌ها پخش شدیم و اعلامیه‌ها رو تو جامیز بچه‌ها گذاشتیم. تو هر کلاس یکی هم سهم میز معلم بود. نسرین از چهارچوب در سرک کشید و گفت: _ زود باشین دیگه، قلبم اومد تو دهنم. کارمون که تموم شد به حیاط برگشتیم و مشغول نرمش شدیم! از بچه‌ها هنوز خبری نبود. راستی یادم رفت بگم که بابای مدرسه هم با ما هماهنگ بود و اون ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نماهنگی از ديدار بسيجيان با رهبرمعظم انقلاب ♦️شوخی رهبرمعظم انقلاب با حضار (از قديم گفتن بسيجی بی‌ترمز است. @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🌷 نامش را فراموش كردم، اما پسری سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خيلی مراقب اين پسر بود. برايش خرج می كرد، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد. بعد متوجه شد كه اين ها مستأجر هستند و چند ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده. روز بعد همان پسر در جمع ما گفت: خدا اين همسايه روبرويی ما رو حفظ كن. تموم اجاره های عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت می كند. او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت. اما من می دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده! او می دانست خدای خوبش می فرماید: فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ و اما (به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن. (ضحی/۹) 📚: خدای خوب ابراهيم @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 آخرین درخواست شهید لبنانی علی احمددقماق از حـضرت آقـا قـبل از شـهادتش @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل یک درِ شیری رنگ بزرگ داشت که رودی مدرس
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• روز صبح در را برامون باز کرد. دانش آموزها یکی یکی اومدن و حیاط مدرسه از هیاهوشون پر شد. بعد از مراسم صبحگاه، راهی کلاس‌ها شدیم. اولین کسی که اعلامیه رو تو کلاسمون دید جیغ زد: خدا مرگم بده این چی چیه؟ یکی دیگه دست تو جامیزیش برد و برگه رو بیرون کشید و داد زد: وای، این اعلامیه است. اعلامیه‌ها دست به دست می‌چرخید. بعضی‌ها ترسیدن، بعضی‌ها هم که خود شیرین بودن زود پیش مدیر و ناظم رفتن و خبر بردن. اونا هم سراسیمه و کلاس‌ها ریختن و تا اونجا که راه داشت علامیه‌ها رو جمع کردن و کلی هم خط و نشون کشیدن. همه کیف‌ها رو گشتن تا مدرک جرم پیدا کنن. شورّ ایوبی را می‌زدم. نمی‌دونستم لو رفته یا نه. تا زنگ تفریح دلم مثل سیر و سرکه جوشید. خواستم سراغ معصومه برم که نسرین مانعم شد و گفت: _ بدو بریم حیاط و زیر پنجره سوم بایستیم! علتشو سوال کردم گفت بعداً می‌فهمم و برای اینکه خیالم از بابت معصومه راحت بشه، توضیح داد که ایوبی همون صبح اعلامیه‌ها رو پشت قاب عکس شاه جاسازی کرده. مأمور انتظامات‌ها بچه‌ها رو به حیاط هدایت می‌کردن تا کسی تو کلاس‌ها نمونه. همه از ساختمون خارج شدن. همه به جز معصومه که با یکی از مأمورها رفیق بود. حیاط مدرسه غلغله شد. بحثِ داغِ روز اعلامیه بود. هر کسی چیزی می‌گفت: اگه گیرشون بیارن بیچاره ان، میگن جاشون اوینه! اوین دیگه کجاست؟ نشنیدی؟ جایی که عرب نِی انداخت! از زندان باستیل تو انقلاب کبیر فرانسه هم ترسناک‌تره. به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• حالا زندان باستیل قضیه‌اش چیه؟! بعضی‌ها میگن: ولی خیلی شیرن و یواش‌تر ادامه می‌دادن: دمشون گرم. بعضی‌ها مشغول بدو بدو بودن، می‌خندیدن و گرگم به هوا بازی می‌کردن، به فرزانه گفتم: دلشون خوشه ها. نسرین دستی به پشتم زد و گفت: آروم باش دختر، توکلت به خدا باشه. همین موقع یکی از بچه‌ها داد زد: اونجا رو! و با انگشت اشاره بالای سرشو نشون داد. بی‌اختیار به بالا نگاه کردیم. دانش آموزی تا کمر از پنجره یکی از کلاس‌ها خم شده و مُشت مشت کاغذ تو هوا می‌ریخت. جلوی صورتشو با روسری پوشونده بود. کاغذها قدری پیچ و تاب خوردن و رقص کنان روی سر و صورت بچه‌ها سرازیر شدن. نسرین داد زد: روسریتو بنداز پایین! آن دختر هم سرش را تو برد و روسری را از آن بالا حواله نسرین کرد. روسریِ آبی پیچ و تابی خورد و نسرین تو هوا قاپیدش. توی آن بلبشو کسی متوجه قضیه نشد. شاید هم شد ولی به رویش نیاورد. نسرین سریع روسریش را درآورد و روسری آبی را سر کرد. ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
Hamed Zamani - Nahno Samedoon (128).mp3
5.15M
نحن صامدون حامد زمانی ولایت اعتبار ما شهادت افتخار ما همین لباس خاکی است معنی عیار ما به کوه طعنه میزند شکوه اقتدار ما جهان نهاده است سر به حکم ذوالفقار ما نفس نفس طنین غیرت است در گلوی ما قدم قدم رهایی قدس آرزوی ما بسیجیان جان به کف دلاوران کشوریم که هر کجا و هر نفس مطیع امر رهبریم طوفان غیرتیم چون سیل میرسیم فکر رهاییه بیت المقدسیم ما در غلاف صبر پنهان چو آتشیم لب تر کند ولی، شمشیر می کشیم از جان گذشته اییم در جنگ تیغ و خون تا آخرین نفس نحن صامدون بسیجیان حیدریم فدائیان رهبریم مدافعان حق در این نبرد نابرابریم دلاوریم دلاوریم تو قلب ما جایی نمیمونه برای ترس از بس که دل هامون پره از غیرت و ایمان ما پاسبان راه استقلال و آزادی ما حافظ جمهوری اسلامی ایران شرمنده ایم از خون اونهایی که جون دادن تو قلب ما جایی برای ترس و ذلت نیست ما از تبار قوم احلی من العسل هستیم برای ما شیرین تر از شهد شهادت نیست طوفان غیرتیم چون سیل میرسیم فکر رهاییه بیت المقدسیم ما در غلاف صبر پنهان چو آتشیم لب تر کند ولی، شمشیر می کشی از جان گذشته اییم در جنگ تیغ و خون تا آخرین نفس نحن صامدون بسیجیان حیدریم فدائیان رهبریم مدافعان حق در این نبرد نابرابریم دلاوریم @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز شب ترک گناه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام برشهــدا آن مهــدے باوران ویاوران ڪہ"لبیڪ"گفتندبہ نائب المهدے و مهدے نیز ادرڪنـے شان راخریدارشد اے ڪاش ادرڪنـےِ ماجاماندگان بالبیڪِ شهدااجابت گردد وشهید شویم @shahidnasrinafzall