•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
که پیش از این چیزی پیدا نبود.
ابتدا شهیده معلم نسرین افضل شبیه دومی مینمود. تحقیقات اولیه نشان میداد دختری پرشور و انقلابی مثل دیگر دختران انقلابی به یاری رزمندگان اسلام شتافته و در همین راه هم به شهادت رسیده است. اما هرچه تحقیقات و کنکاش به مراحل جزئیتر و دقیقتر رسید، پرده از اقیانوس شخصیت او برداشت. آشنایان و همرزمان شهیده بعد از گذشت حدود ۳۰ سال از شهادت او، با حسرت و حرارت خاصی سخن می گفتند. در طول این سی سال، آنها پختهتر و عمیقتر شده بودند. انسانهای متعدد دیگری در مسیر زندگی خود دیده بودند. از نگاهها و قضاوتهای احساسی دور شده و گرد میان سالی و پیری را به بهای سالها تجربه به دست آورده بودند. با این حال، هیچ کس نتوانسته بود جای نسرین را در ذهن و دل آنها پر کند... .
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
🔻جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما #زین_الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت.
📌همرزم #شهید_مهدی_زین_الدین
#نماز_اول_وقت
@shahidnasrinafzall
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔻دانشجویی به حاج آقا گفت:
حاج آقا من هر چی تو یخچالِ خوابگاه میگذارم، بسیجیهای مومن و نماز خوان میخورند.
من چکار کنم؟
حاج آقا : فامیلت را پشت ظرف بنویس، چون مومن و متدین هستند دیگه نمیخورند.
دانشجو گفت: اتفاقا پشت تمام ظرفها فامیل خودم را مینویسم ولی باز هم وقتی سراغشان میروم میبینم ظرفها خالی شدهاند.
حاج آقا گفت: فامیلی شما چی هست؟
دانشجو گفت: صلواتی
😂😂😂
🔺هفته بسیج را گرامی میداریم با صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.🇮🇷
@shahidnasrinafzall
تویي چارهسازِ زندگیم 🌱
برادر شهیدم
#می_خواهم_مثل_تو_باشم
@shahidnasrinafzall
[بانامرفت؛ولیگمنامبرگشت
نامشراامانتدادبهحضرتمادر
گمنامیتنهابرایشهرتپرستاندردآوراست
فاطمهگمناممیخرد]
#شهیدابراهیمهادی♥️
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید همت می گوید ...
🌷 همت، ترک یک موتور ناشناس شهید شد...
او اکنون بر جان ها حکومت می کند
@shahidnasrinafzall
💚
اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنم. هرگز نمیخواستم نظامی شوم. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم.
من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتم برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن...
✨دلنوشته سردار حاج قاسم سلیمانی
#حاج_قاسم
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#ولایت_فقیه
🥀🕊 🥀🕊
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل که پیش از این چیزی پیدا نبود. ابتدا شه
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
"روسری آبی ها"
راوی: نیره تاشک(دوست هم مدرسه ای)
پاییز ۵۷ بود. از صبح دلشوره داشتم. قدمهایم را تندتر کردم تا زودتر به نسرین برسم. قرارمان چهارراه باغ تخت بود. از دور دیدمش که گوشهای ایستاده. همیشه دیدنش آرامم میکرد. ازش پرسیدم:
_ آوردی؟
آهسته جواب داد:
_ آره.
تیز راه افتاد و توی اولین کوچه پیچید. دور و بر را حسابی پاییدم و در کیفم را باز کردم. بسته ی روزنامه پیچی را از کیفش درآورد و توی کیفم جا داد. اعلامیه بود. کیف نسرین کوچک بود. اعلامیهها آن را بدجور قلمبه کرده بود. این شد که از قبل هماهنگ کردیم تا آن روز صبح بسته را توی کیف من که شتر با بارش گم میشد، جاسازی کنیم.
هوا گرگ و میش بود. پا تند کردیم تا زودتر به مدرسه برسیم. دبیرستان شهدخت درس میخوندیم. دبیرستان شهدخت خیابانِ پشت پارک قرار داشت.
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
یک درِ شیری رنگ بزرگ داشت که رودی مدرسه به حساب میاومد. داخل که میشدیم یک سمت باغچه و یک سمت دیوار بود. در امتداد این حیاط، سمت چپ، حیاط اصلی مدرسه قرار داشت که آفتابگیر بود و دانشآموزان از آن استفاده میکردن. روبروش ساختمون مدرسه به چشم می اومد که دو طبقه بود.
اون موقع چهارم متوسطه رو میخوندیم. اون روز زودتر از همیشه مدرسه اومدیم. با بقیه گروهمون تو زمین ورزش قرار داشتیم.
فرزانه فتحی نژاد، معصومه ایوبی، ماه منیر تاشک، شهلا همت زودتر از ما اونجا بودن و این پا و اون پا میکردن. فرزانه چشمش که به ما افتاد گفت: _ کجایین پس؟
نسرین انگشت اشاره را روی لب گذاشت و با دست دیگر به سرویس بهداشتی اشاره کرد.
با فاصله و یکی یکی به روشویی رفتیم. با کمک نسرین تو کیف تمامشون تعدادی اعلامیه گذاشتیم. قرار شد تا کسی نیومده اونا رو تو جا میز بچهها بگذاریم. ایوبی دستش رو پیش کشید و یک مشت دیگه از علامیهها رو تو کیفش گذاشت و گفت:
_ اینم مال زنگ تفریح.
جای معطلی نبود. سریع وارد ساختمون مدرسه شدیم. نسرین کشیک ایستاد و ما تو کلاسها پخش شدیم و اعلامیهها رو تو جامیز بچهها گذاشتیم. تو هر کلاس یکی هم سهم میز معلم بود. نسرین از چهارچوب در سرک کشید و گفت:
_ زود باشین دیگه، قلبم اومد تو دهنم.
کارمون که تموم شد به حیاط برگشتیم و مشغول نرمش شدیم! از بچهها هنوز خبری نبود. راستی یادم رفت بگم که بابای مدرسه هم با ما هماهنگ بود و اون
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃