فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ز دست ما، در این مدت
چه جان های نفیسی رفت...
#شهید_رئیسی
#سردار_سلیمانی
#امیرعبدالهیان
#یحیی_سنوار
#هنیه
#سید_حسن_نصرالله
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | تمجید امام خمینی از شجاعت بینظیر #شهید_مدرس
@shahidnasrinafzall
شکر لله شیعه ای نامی شدیم
اهل جمهوری اسلامی شدیم
از خمینی درس عشق آموختیم
در تنور جنگ و جبهه سوختیم
بیعتی کردیم با سید علی
راه حق در قول و فعلش منجلی
.
📷 #پاسگاه تُرابه #عراق
پس از آزادسازی در #عملیات #بدر
اولین عملیات #لشگر ویژه ۲۵ کربلا در#هورالعظیم
#فروردین ۱۳۶۴
.دوران جنگ تحمیلی
@shahidnasrinafzall
ما زنده ز خون شهداییم خوش است
تا یاد کنیم از شهدا با "صلوات"
از راست:
شهید حمید قبادی🌷
شهید توکل مصطفیزاده🌷
شهید توکل حسنوندی🌷
شهید داریوش مرادی🌷
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل گرفته تا ما دانش آموزان بعد بعد از ساع
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
خونه های مردم انداختیم.
هر روز دامنه ی فعالیتهامون بیشتر میشد. یک روزِ زردَ پاییزی وقتی روی برگهای بر زمین افتاده درختان بالا و پایین میپریدیم و از صدای خش خشش لذت میبردیم، فرزانه گفت:
بچهها میخواین یه حرکت تازه انجام بدیم که یه شور تازه تو دانش آموزا ایجاد کنه؟
پشت بندش نسرین گفت:
از کجا دونستی که یه چیزی تو سرمه؟!
گره روسریمو محکم کردم و پرسیدم چی هست نسرین جون؟ خدا بخیر کنه.
اونوقت نسرین صاف ایستاد و با جدیت به تک تک ما نگاه کرد. اینجور وقتها می فهمیدیم که یه چیزی شبیه زلزله تو راهه!
یکی گفت:
_ نکنه قراره بمبی چیزی بسازیم؟ تعارف نکنها!
سرامونو تو هم بردیم.
اون وقت نسرین آهسته گفت:
_ میریم عکس شاه رو از کلاسا پایین میکشیم و قابشو میشکنیم. یعنی این مرگ بر شاه.
همه با هم گفتیم:
_ دیوونه شدی؟ میکشنمون.
اونم شونههاشو بالا انداخت و گفت:
خب، بکشن! چه بهتر! مگه مرگ به خاطر آزادی بده؟ دلتون بخواد.
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
بعد هم پشتشو بهمون کرد و ادامه داد:
من دارم میرم، هرکی مردشه بسم الله.
داد زدیم:
_ الان؟ دیوونه شدی؟
گفتم:
بابا! فرزانه یه چیزی گفت. شوخی کرد. تازه برای این حرکتا باید برنامهریزی بشه.
اما نسرین مصممتر از این حرفا بود.
وقتی دیدیم داره میره و تصمیمش جدّیه، گفتیم:
بابا صبر کن ما هم میایم.
تو راه چند نفر دیگه از بچهها هم همراهمون شدن. اون روزا از برکت افرادی مثل آقای دادور و آقای روحی جوّ غالب مدرسه انقلابی شده بود. بیشتر بچهها روسری سر میکردن و به اعتراض و غرغرای مدیر و معاون هم توجه نداشتن.
زنگ تفریح تموم شد و بچهها به کلاس رفتن. ده _ پانزده نفری میشدیم. نسرین جلو افتاد و درِ یکی از کلاسهای طبقه دومو زد. خانم معلم در رو باز کرد و با تعجب نگاهی به ما انداخت و پرسید:
_ چه خبره؟ مگه شماها کلاس ندارین؟
نسرین سلام کرد و گفت: اگه اجازه بدین بیام داخل خدمتتون عرض میکنم مطلب چیه؟
خانم معلم از چهارچوب در کنار رفت و نسرین داخل شد. ما هم پشتش یکی یکی تو کلاس کنار دیوار، قطاری ایستادیم.
بچههای کلاس همه مات مونده بودن که ما چه کار داریم.
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
میرزا کوچک خان جنگلی بسیار اهل استخاره با تسبیح بود و دیگری اینکه این شعر را و مُکرر میخواند:
آنقدر در كشتي عشقت نشينم #يا_حسين
یا به ساحل مي رسم يا غرقِ دريا مي شوم
تاریخ یازدهم آذرماه
میرزا از شدت سرما یخ زد
دست اجانب روس و انگلیس و قزاقهای رضاخان به زنده او نرسید.
او ایستاده جان داد
@shahidnasrinafzall