eitaa logo
شهیده نسرین افضل
579 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌شکر لله شیعه ای نامی شدیم اهل جمهوری اسلامی شدیم از خمینی درس عشق آموختیم در تنور جنگ و جبهه سوختیم بیعتی کردیم با سید علی راه حق در قول و فعلش منجلی . 📷 تُرابه پس از آزادسازی در اولین عملیات ویژه ۲۵ کربلا در ۱۳۶۴ .دوران جنگ تحمیلی @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما زنده ز خون شهداییم خوش است تا یاد کنیم از شهدا با "صلوات" از راست: شهید حمید قبادی🌷 شهید توکل مصطفی‌زاده🌷 شهید توکل حسنوندی🌷 شهید داریوش مرادی🌷 @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل گرفته تا ما دانش آموزان بعد بعد از ساع
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• خونه های مردم انداختیم. هر روز دامنه ی فعالیت‌هامون بیشتر می‌شد. یک روزِ زردَ پاییزی وقتی روی برگ‌های بر زمین افتاده درختان بالا و پایین می‌پریدیم و از صدای خش خشش لذت می‌بردیم، فرزانه گفت: بچه‌ها می‌خواین یه حرکت تازه انجام بدیم که یه شور تازه تو دانش آموزا ایجاد کنه؟ پشت بندش نسرین گفت: از کجا دونستی که یه چیزی تو سرمه؟! گره روسریمو محکم کردم و پرسیدم چی هست نسرین جون؟ خدا بخیر کنه. اونوقت نسرین صاف ایستاد و با جدیت به تک تک ما نگاه کرد. اینجور وقت‌ها می فهمیدیم که یه چیزی شبیه زلزله تو راهه! یکی گفت: _ نکنه قراره بمبی چیزی بسازیم؟ تعارف نکن‌ها! سرامونو تو هم بردیم. اون وقت نسرین آهسته گفت: _ میریم عکس شاه رو از کلاسا پایین می‌کشیم و قابشو می‌شکنیم. یعنی این مرگ بر شاه. همه با هم گفتیم: _ دیوونه شدی؟ می‌کشنمون. اونم شونه‌هاشو بالا انداخت و گفت: خب، بکشن! چه بهتر! مگه مرگ به خاطر آزادی بده؟ دلتون بخواد. به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• بعد هم پشتشو بهمون کرد و ادامه داد: من دارم میرم، هرکی مردشه بسم الله. داد زدیم: _ الان؟ دیوونه شدی؟ گفتم: بابا! فرزانه یه چیزی گفت. شوخی کرد. تازه برای این حرکتا باید برنامه‌ریزی بشه. اما نسرین مصمم‌تر از این حرفا بود. وقتی دیدیم داره میره و تصمیمش جدّیه، گفتیم: بابا صبر کن ما هم میایم. تو راه چند نفر دیگه از بچه‌ها هم همراهمون شدن. اون روزا از برکت افرادی مثل آقای دادور و آقای روحی جوّ غالب مدرسه انقلابی شده بود. بیشتر بچه‌ها روسری سر می‌کردن و به اعتراض و غرغرای مدیر و معاون هم توجه نداشتن. زنگ تفریح تموم شد و بچه‌ها به کلاس رفتن. ده _ پانزده نفری می‌شدیم. نسرین جلو افتاد و درِ یکی از کلاس‌های طبقه دومو زد. خانم معلم در رو باز کرد و با تعجب نگاهی به ما انداخت و پرسید: _ چه خبره؟ مگه شماها کلاس ندارین؟ نسرین سلام کرد و گفت: اگه اجازه بدین بیام داخل خدمتتون عرض می‌کنم مطلب چیه؟ خانم معلم از چهارچوب در کنار رفت و نسرین داخل شد. ما هم پشتش یکی یکی تو کلاس کنار دیوار، قطاری ایستادیم. بچه‌های کلاس همه مات مونده بودن که ما چه کار داریم. ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میرزا کوچک خان جنگلی بسیار اهل استخاره با تسبیح بود و دیگری اینکه این شعر را و مُکرر می‌خواند: ‏ آنقدر در كشتي عشقت نشينم ⁧ ⁩ یا به ساحل مي رسم يا غرقِ دريا مي شوم ‏ تاریخ یازدهم آذرماه میرزا از شدت سرما یخ زد ‏دست اجانب روس و انگلیس و قزاق‌های رضاخان به زنده او نرسید. او ایستاده جان داد @shahidnasrinafzall