مداحی_آنلاین_دلم_زاره_حسن_عطایی.mp3
6.01M
دلم زاره
رو سینهام یه عالم غصه تلمباره
#زمینه🔊
#حسن_عطایی🎙
#شهادت_امام_کاظم(ع)🏴
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل _ خدا کریمه. همون شب اومد خونه مون. سر
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
کم کم اخم های مامان و بابام باز شد. نواره کار خودش رو کرد. گفتن:
_ خب، اگه می خوان بیان خواستگاری، بیان اما منتظر جواب مثبت نباشن. هیچ قولی نمی دیم.
توی این چند روز، آقای شاهنوش از طریق نسرین برام پیغام می فرستاد و خبر می گرفت؛ چون اونا خونه شون تلفن داشتن اما ما نداشتیم. رابط مون نسرین شد.
همون شب هم نسرین باهاش تماس گرفت و اطلاع داد می تونن بیان خواستگاری. اینم سریع مرخصی گرفت و دو سه روز بعد خونواده اش رو با پیکان از اصفهان آورد شیراز برای خواستگاری.
خیلی دلشوره داشتم؛ اما شکر خدا همین که آقای شاهنوش و خونوادش به منزل ما اومدن و بابام چند کلمه باهاش حرف زد، آروم گرفت و راضی شد. دو روز بعد خرید رفتیم. همه چیز این قدر به سرعت پیشرفت که خودم هم گیج شدم. موقع خرید هر کی خواست همراه مون بیاد، گفتم:
_ نه نیازی نیست.
با توافق آقای شاهنوش سه نفری رفتیم خرید؛ من و اون و تسرین.
هر دومون میخواستیم نسرین باشه. همه ی خرید ما یه حلقه بود و یه پارچه ی مغز پسته ای که دادم مامانِ پوست فروش برام پیراهن عروس دوخت، یه قواره چادر سفید و یه جفت کفش طوسی جلو باز. یه دست کت و شلوار هم آقای شاهنوش گرفت. آینه و شمعدون هم کرایه کردیم. (*)
_________
بعد از سی سال زندگی مشترک با علی آقا، تازه متوجه شدم که پول خرید اون روز رو نسرین بهش فرض داده؛ چون آقای شاهنوش تصور نمی کرده همون بار اول کار به خرید بکشه، پول کافی همراه نداشته و نمی خواسته خونواده خودش اینو بدونن. نسرین خودش مقداری پول
به آقای شاهنوش داده و گفته:
_ اگه کم آوردین ازش استفاده کنین؛ منم مثل خواهرتون بدونین.
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
آرایشگاه هم نرفتم. مریم قدری موهامو درست کرد. اون موقع ازدواج ها خیلی ساده بود. جهاز هم نبردم.
روز ۶۰/۶/۲۹ مراسم ازدواج ما خیلی ساده برگزار شد. نسرین از این که این وصلت سر گرفت، خوشحال شد؛ اما از این که من به مهاباد بر می گشتم و او نه، خیلی غصه دار. توی عکس هایی که روز مراسم انداختیم و نسرین توشه، چشماش پر از غمه که سعی داشت مخفی کنه. دو روز بعد از ازدواجم، من و علی آقا همراه پیکان قرمز رنگی که از نزدیکاش امانت گرفت، راهی اصفهان شدیم. خونوادش جلوتر رفتن. لحظه ی خدا حافظی با خانواده ام همش گریه و زاری کردم. سوار ماشین شدیم و تا پلیس راه شیراز اومدیم. علی آقا دید گریه ام کم نشد هیچ، هر دقیقه هق هقم بلندتر میشه، هر کار کرد، آروم نشدم. پلیس راه نگه داشت و گفت:
_ حب، میگی چی کار کنم؟
منم همون طور با هق هق جواب دادم:
_ هیچی. می خوام برگردم خونه مون!
این بنده ی خدا هم ماشین رو سر و ته کرد و برگشتیم شیراز. وقتی رنگ در خونه مون رو زد و مامانم اومد دم در، ترسید چه طور شده که ما برگشتیم؟! علی آقا هم گفت:
_ مادر جون این گریه کرد. گفت میخوام برگردم، منم آوردمش.
اون شب رو پیش مامان بابام موندیم. فردا صبحش آروم تر شدم و رفتیم اصفهان. البته باز هم گریه کردم ولی کمتر. دو روزی اصفهان بودیم و بعد اومدیم مهاباد و یکسر به سپاه رفتیم تا برای اسکان مون جایی رو در نظر بگیرن.
یکی _ دو تا خونه اون ورتر از جای قبلی مون ساکن شدیم. به جز ما یک زوج
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
🌹ورود پیکر ۴۰ شهید تازه تفحصشده از مرز شلمچه
♦️فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح همزمان با هفتم بهمنماه سال جاری، سالروز شهادت امام موسیکاظم(ع) پیکر ۴۰ شهید تازه تفحصشده از طریق مرز بینالمللی شلمچه به کشور وارد میشود.
♦️پیکرهای شهدا در مرز بینالمللی شلمچه مورد استقبال مردم آبادان و خرمشهر و کاروانهای راهیان نور قرار میگیرند و پس از آن برای وداع به مسجد جامع خرمشهر منتقل خواهند شد.
@shahidnasrinafzall
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیکر مطهر شهید #مدافعحرم "مهدی مکرمی" پس از ۶ سال #تفحص پیدا شد.
صورتش از انسان زنده شاداب تر است. اَللهُ اَکْبَر
🍀 این است معامله با خدا..!!!
🖤🦋
@shahidnasrinafzall
ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم...
#شهادت_امام_کاظم تسلیت باد
@shahidnasrinafzall
مداحی_آنلاین_در_کنج_زندان_بلا_جان_می_سپارم_جواد_مقدم.mp3
4.64M
شهادت_امام_کاظم علیه السلام
در کنج زندان بلا جان می سپاریم
غیر از غم یاران خدایا غم نداریم
جواد_مقدم
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل آرایشگاه هم نرفتم. مریم قدری موهامو درس
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
دیگه هم بودن. یک اتاق دست ما بود، یکی هم دست اونا. آشپز خونه و دست شویی هم مشترک استفاده می کردیم. حتی یک قاشق هم به عنوان جهیزیه با خود نبردم. سپاه یک تخته فرش و یک تلویزیون و تعدادی کاسه و بشقاب و قابلمه از محل کمک های مردمی در اختیارمون گذاشت. پدر آقای شاهنوش هم همراه مون اومد و چند روزی موند. یکی _ دو روز از سپاه غذای آماده می گرفتیم. شب دوم یا سوم برای علی آقا مهمون اومد. از بچه های سپاه بود. پدر شوهرم از من خواست غذایی برای شام آماده کنم. منم آشپزی بلد نبودم و به عنوان اولین غذا تخم مرغ نیم رو پختم و جلوی مهمون گذاشتم. پدر شوهرم یه مقدار جا خورد و یواشکی به علی آقا گفت:
_ پسرجون این آشپزی بلد نیست؟!
علی آقا هم جواب داد:
_ طوری نیست، کم کم یاد میگیره.
بعد از این که پدر شوهرم رفت و تنها شدیم، دوباره گریه و زاری رو از سر گرفتم. علی آقا هم به این در و اون در زد تا زودتر جایی مشغول به کار بشم و کم تر احساس ناراحتی کنم. چند روز بعد از برگشتن مون، به عنوان همسر رئیس صدا و سیما (نه به عنوان خواهر جهادگر که حساسیت گروهک ها رو برانگیزه) توی روابط عمومی آموزش و پرورش مشغول به کار شدم. تا ظهر اون جا بودم و عصرها هم آقای شاهنوش خونه می اومد. تموم فکر و ذکرم پیش نسرین و بقیه بچه ها بود. دلم براشون به ذره شده بود. مدام یاد خاطراتم با اون ها بودم. نبود نسرین خیلی آزارم می داد. روزی نبود که با آقای شاهنوش درباره ی نسرین حرف نزنیم. علی آقا همش میگفت:
_ کاش یه جور بشه که بتونیم اینو برگردونیم این جا.
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
یه روز عصر مشغول آماده کردن غذا بودم که علی آقا اومد و خبر داد که نسرین باهاش تماس گرفته. صدا و سیما تلفنی داشت که به خاطر موقعیت جنگی بیش تر وقت ها قطع بود و نسرین گاهی از این طریق به آقای شاهنوش زنگ می زد و از حال ما خبر می گرفت.
از همسرم پرسیدم:
_ خب، نسرین چی چی میگفت؟
علی آقا همین طور که داشت کمک میکرد تا سفره ناهار رو پهن کنم، آهی کشید و جواب داد:
_ بنده ی خدا خیلی دلش میخواد یه طور بشه تا دوباره برگرده. باید به کاری کرد.
یکی _ دو روز بعد شاهنوش با خوشحالی اومد محل کارم و خبر داد که با جهاد مهاباد صحبت کرده و قرار شده نامه بزنن جهاد شیراز و برای کارهای فرهنگی تقاضای تعدادی نیروی خواهر با تجربه کنن.
اتفاقاً همون شب خانم فرماندار اومد و گفت:
_ نسرین به خونه شون زنگ زده و می خواد با ما صحبت کنه.
همراه علی آقا به اون جا رفتیم و قضیه رو تلفنی باهاش مطرح کردیم. خیلی خوشحال شد. اوایل آبان ۶۰ بود. چند روز بعد، همراه نامه ی جهاد مهاباد به شیراز رفتیم و نسرین و چهار خواهر دیگه رو به انتخاب خودش جهت همکاری با جهاد مهاباد همراه خودمون آوردیم. هیچ کدوم از این چهار نفر جزء گروه قبلی مون نبودن. اسامی شون خاطرم نیست؛ چون ارتباط زیاد باهاشون نداشتم. وقتی اینا
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
تماشا کن . .
اخلاص را میبینی ؟
روز #قیامت همین است.نه به لباست
نگاه میکنند ، نه به رنگ پوست و نه
تیپ و #ثروت و پست مقامت...
فقط زوم روی اعمالمونند...
آره #رفیق ، اونجا مثل اینجا نیست.
مخلص هارو میخرند.
@shahidnasrinafzall