کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_سی_و_یکم بعد از اين كه او رفت
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_سی_و_دوم
بهمن ماه ، ليلا سه ماهه بود كه دوباره برگشتيم اهواز . سپاه در محله ي كوروش اهواز يك ساختمان براي سكونت بچه هاي لشكر علي بن ابي طالب گرفته بود . هر طبقه يك راه روي طولاني داشت كه دو طرفش سوييت هاي محل زندگي زن وبچه بود كه شوهرانشان مثل شوهر من سپاهي بوند . اين جا نسبت به خانه ي قبلي مان اين خوبي را داشت كه ديگر تنها نبودم . همه ي زن هاي آن جا كم و بيش وضعي شبيه من داشتند . همه چشم به راهِ آمدن مردشان بودند واين ما را به هم نزديك تر مي كرد .
هر هفته چند بار جلسه ي قرآن و دعا داشتيم . بعد از جلسه ها از خودمان و اوضاع و هركداممان مي گفتيم . وقتي مي ديديم جلوي در يك خانه يك جفت كفش اضافه شده مي فهميديم كه مرد آن خانه آمده . بعضي وقت ها هم مي فهميديم خانمي دو اتاق آن طرق تر مي نشست ، شوهرش شهيد شده . حول و حوش عمليات خيبر بود .
خيلي وقت مي شد كه از مهدي خبر نداشتم . از يكي از خانم ها كه شوهرش آمده بود پرسيدم :
" چه خبره ؟ خيلي وقته كه از آقا مهدي و بچه ها خبري نيست "
گفت شوهرم مي گويد: " همه سالم اند ، فقط نمي توانند بيايند خانه . بايد مواضعي را كه گرفته اند حفظ كنند . "
هر شب به يك بهانه شام نمي خوردم يا دير تر مي خوردم . مي گفتم صبر كنم شايد آقا مهدي بيايد . آن شب ديگر خيلي صبر كرده بودم . گفتم حتماً نمي آيد ديگر . تا آمدم سفره را بيندازم وغذا بخورم ، مهدي در زد و آمد تو . صورتش سياهِ سياه شده بود .
توي موهايش ، گوشه چشم هايش و همه ي صورتش پر از شن بود . بعد از سلام و احوال پرسي گفتم: " خيلي خسته اي انگار . "
گفت: " آره چند شبه نخوابيدم ."
رفتم غذا گرم كنم و سفره بيندازم . پنج دقيقه بعد برگشتم ديدم همان جا ، دم در ، با پوتين خوابش برده . نشستم و بند پوتين هايش را باز كردم .
ادامه دارد.....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_سی_و_یکم 💫 شخصیت چهره ای محزون داشت
💔
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
☘ #قسمت_سی_و_دوم
سید واقعًا پا بر روی نفسانیات خود گذاشته بود. همه از تواضعش درس اخلاق مي گرفتند. هنگام صحبت، حجب و حیا در چهره اش موج ميزد.
هر کس در مسئله ای نیاز به مشورت داشت بهترین گزینه اش سید بود.
حقوقش کم بود ولی با این حال به دیگران بسیار کمک مي کرد. اوایل به خاطرکمک به اسلام و دفاع از دین و جبهه حقوقش را نمي گرفت. وقتی در سپاه مشغول بود یک دستگاه تلویزیون و پنکه در قرعه کشی برنده شد. فهمید یکی ازدوستان پاسدار به خاطر همین وسایل با همسرش مشکل پیدا کرده. بدون اینکه کسی مطلع شود آنها را به او بخشید.
سید آنقدر خوش برخورد بود که جوانان مشکل دار نیز جذب او مي شدند. سید هم به آنها بها مي داد و برایشان ارزش قائل مي شد. و همین امر باعث مي شد که آنها به سمت هیئت و اهل بیت (علیهم السلام ) کشیده شوند.
دائم ذکر مي گفت. علاقه زیادی به خواندن قرآن داشت. هر روز یک جزء از قرآن مجید را بالحنی خوش تلاوت مي کرد. به سبک قرائت استاد غلوش. قرآن را به زیبایی تلاوت مي کرد.
نماز جماعت را ترک نمي کرد. برای نماز جماعت اغلب به مسجد جامع مي رفت و برادرانش را نیز سفارش به نماز اول وقت مي كرد.
گاهی نماز جماعت را در میادین شهر برگزار مي کرد تا بقیه نیز به نمازجماعت تشویق شوند. سید هرچه داشت از نمازش بود. در کودکی هر وقت مشغول بازی
بود و موقع نماز مي رسید بازی را رها مي کرد و مي گفت نماز واجب تر است.
او به فرمایش حضرت علی( علیه السلام ) به خوبی عمل مي کرد آنگاه که فرمودند:
« هر کس به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره گیرد: برادری که در راه خدا با اورفاقت کند، علمی جدید، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه. »(1)
با دوستانش بسیار صمیمی بود. به خصوص همرزمانش. سید، اتاق مجزا داشت. هر بار که با چند نفر از دوستانش از منطقه برمي گشتند به آنجا مي رفت. پدر و مادر هم با افتخار از آنها پذیرایی مي کردند. سید هر بار هم عازم منطقه مي شد غسل شهادت مي کرد.
وقتی با نامحرم صحبت مي کرد سرش را پایین می انداخت. وقتی برای کمک به پدرش به مغازه کفاشی مي آمد، اگر خانمی وارد مغازه مي شد، کتابی در دست مي گرفت و سرش را بالا نمي آورد. مي گفت:
« بابا شما جواب بده. »
او مي دانست که پیامبر (ص) در این باره فرموده اند:
« چشمان خود را از نامحرم
ببندید تا عجایب را ببینید. »
----------------------------------------
1. مواعظ العددیه، ص 281.
2. میزان الحکمه، ج10، ص 7
ادامه دارد....
ڪانال #شهید_امید_اڪبری🍂
@shahidomidakbari
@shahedaneosve
#کپےممنوع