کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 ای صفای قلب زارم...😭 @shahidomidakbari
نظر کن بر دلم
اگر چه غافلم...😔😭
الهـی!
به آه غریبی مولامعلی علیهالسلام ، در فراق همه هستی اش
حضرتمادرفاطمهزهراسلاماللهعلیها
مارومحبینواقعیحضرتمادرقراربده
کهدرراهولایتهمچونحضرتزهراسلاماللهعلیهاباشیم
#دم_اذانی
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
هر که را دیدم از #مجنون و عشقش قصه گفت
کاش میگفتند
در این ره چه بر #لیلی گذشت...
#همسران_صبور_شهدا
#مادر_شهید
#خواهران_زینبی
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
❓گمنامی یعنی چه ؟؟
🔹 گمنامی یعنی مثل حاج احمد متوسلیان، بیست سال نامعلوم باشی...
🔹 گمنامی یعنی مثل باکری جنازه ات برنگردد...
🔹 گمنامی یعنی روزنامه نویس احمقی به شهدای مظلوم ما بگوید :«یاران دیکتاتور!!!»
🔹 گمنامی یعنی بدن نیمه جان بچه های هویزه، که زیر شنی تانکها له شدند و آخ شان هم ضبط نشد ...
🔹 گمنامی یعنی بدن های نازنینی که درکوه های کردستان منجمد شدند ...
🔹 گمنامی یعنی شبانه به فقرا نان و خرما بدهی، اما نفرین و ناسزا تحویلت دهند ...
🔹 گمنامی یعنی اشک های ممتد امام در قبول قطعنامه ، و گریه های تلخ بچه ها در روز پذیرش آتش بس ...
🔹 گمنامی یعنی مزاری بی نشان ❗️
🔹 گمنامی راز عجیبی است ... ❗️
و همه شیعیان و شهیدان گمنام ، گمنامی را از مادرشان #حضرت_زهرا (س) به ارث برده اند...
#حضرت_زهرا
#سلام_ودرود_برشهیدان
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_ششم يك بار همين جور كه
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیست_و_هفتم
اولين بار در سوريه بود كه حرف از شهادت زد . برگشتني از سوريه ديگر خودماني تر شده بوديم . ديگر صدايش نمي كردم آقا مهدي . راحت مي گفتم مهدي . دليلش شايد بچه اي بود كه به زودي قرار بود به دنيابيايد . ديگر شرم و حياي تازه عروس و دامادها را نداشتيم .
حرف هايمان را راحت تر به هم مي گفتيم . بعد از اين كه از سوريه بر گشتيم . من قم ماندم و او رفت اهواز . ماه آخر بارداريم بود . خانه ي پدر و مادر منتظر به دنيا آمدن بچه ام بودم . ولي پدر و مادر كه جاي شوهر آدم را نمي گيرند .
او لابد خيالش راحت بود كه من كنار پدر و مادر هستم و آن ها هوايم را دارند . درست است كه نبودنش هميشه براي من طبيعي بود ، ولي انگار وقتي آدم بچه دارد نيازش به مهر و محبت بيش تر مي شود . خدا رحمت كند شهيد صادقي را . از دوستان نزديك آقا مهدي بود . حرف هايي را كه به هيچكس نمي زد به او مي گفت . آدم نكته سنجي بود . آن روزها مجروح شده بود و بايد در قم مي ماند و استراحت مي كرد .
اطرافيان از حال من بي خير بودند . سه چهار روز قبل از زايمانم شهيد صادقي يك پاكت پول آورد دم خانه ي ما .
گفت :" آقا مهدي پيغام داده اند و گفته اند من نمي توانم با شما تماس بگيرم ، اين پول را هم فرستاده اند كه بدهم به شما . "
خيلي تعجب كردم . هيچ موقع در زندگي مشتركمان حرفي از پول و خرج زندگي نمي شد.
ادامه دارد.....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_هفتم اولين بار در سوريه
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیست_و_هشتم
حالا اين كه آقا مهدي از جاي دور برايم پول بفرستد باور نكردني بود . بعدها فهميدم كه قضيه ي پيغام و پول را شهيد صادقي از خودش درآورده . بچه مان روز تاسوعا به دنيا آمد .
قبلاً با هم صحبت كرده بوديم كه اگر دختر بود اسمش را زهرا بگذاريم . اما به خاطر پدربزرگش اسمش را ليلا گذاشتيم . ليلا دختر شيريني بود ، من اما آن قدر كه بايد خوش حال نبودم . در حقيقت خيلي هم ناراحت بودم . همه اش گريه مي كردم .
مادرم مي گفت :" آخر چرا گريه مي كني ؟اين طوري به بچه ات شير نده . "
ولي نمي توانستم .
دست خودم نبود . درست است كه همه ي خانواده ام بالاي سرم بودند ، خواهرهايم قرار گذاشته بودند كه به نوبت كنارم باشند ، ولي خُب من هم جوان بودم . دوست داشتم موقع مهم ترين واقعه ي زندگيمان شوهرم يا حداقل خانواده اش پيشم باشند .
ده روز بعد از تولد ليلا تلفن زد . اين ده روز اندازه ي يك سال بر من گذشته بود .
پرسيد:"خُب چه طوري رفتي بيمارستان ؟ با كي رفتي ؟ما را هم دعا كردي ؟ "
حرف هايش كه تمام شد ،
گفتم :" خب ! خيلي حرف زدي كه زبان اعتراض من بسته شود . "
گفت :" نه ، ان شاءالله مي آيم . "
دوباره بهت زنگ مي زنم. بعد از ظهر همان روز دوباره تلفن زد .
گفت :" امشب مامانم اينها مي آيند ديدنت .
اين جا بود كه عصبانيت ده روز را يك جا خالي كردم .
گفتم:" نه هيچ لزومي نداردكه بيايند ."
اولين بار بود كه با او اين طوري حرف مي زدم . از كسي هم ناراحت نبودم . فقط ديگر طاقت تحمل آن وضعيت را نداشتم . بايد خالي مي شدم.
ادامه دارد.....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
•|قريبٌمنالقلبولوبينناألفبلد|•
بہقلبمنزدیڪۍ
حتۍاگربینمان
هزارشهرفاصلہباشد... :)
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
.
| سال بعد این ایـام یك عده را بـا نام شهـید میشنـاسند
همـانهایی کـه میدانستنـد
چگونه بخواهند و بگیـرند |
#اتفاقخوب🕊
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
💔
#هر_روز_با_صحیفه
#دعای_دوم
قسمت اول
دعای آن حضرت
در درود بر رسول خدا
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجاتزیبا
این سخن ورد زبان ها افتاد
دیدی اخر علی از پا افتاد..
الا ای شاه یارم را گرفتند..
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
💌#خاطرات_شهدا
اولینباری که حاجحسن رفت سوریه🇸🇾
مجــــروح شد؛ زمانیکه برگشت🇮🇷
رفتــــم عیــــادتــــش🤍
بعد از کلی صحبتکردن بهش گفتم:
حاجی به نظرت بَــــس نیست؟!
اون زمان به اندازه کافی جبهه رفتی🧨
الآنم که رفتی سوریه و اینجوری شدی!
بسّــــه دیگــــه،خستــــه نشــــدی؟😒
حاجحســــن اولش سکوت کرد؛
بعدش یه نگاهی به آسمون کرد⛅️
و آهی از تهِ دل کشید💔
و گفت: شما که نمیدونید
جــــوندادن رفیق تو بغلت یعنی چی!!
نمیدونید دیدن رفیقایی که بخاطر من
یا رفقای دیگهشون، خودشون رو
مینداختنــــد روی میــــن⛓⚙
که بقیــه سالم بمونند یعنی چی!!
آیا این اِنصــافــه که من بمونم‼️
📀راوے: دوست شهیــد #حسن_اکبری
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸
♥️رفیقـــ شهیــــدم♥️
ای طنین گام هایت
بهترین آواز عشق
#صبح من در انتظار
یک سبد لبخند توست...
#سلام_رفیق_شهیدم🥀
#صبحتون_شهدایی🌤
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
بسم الله الرحمن الرحیم
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۱۳
شرکت در ختم قرآن برای فرج
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
💔
اگه الان
مثل ما
درگیر دنیاش بود
تازه بیست ساله ش بود!
کجای کاریم😔
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تحلیل_تصویری
🔴 آیتالله خامنهای با واکسن آمریکایی و انگلیسی مخالفت کرد چون سلامت ایرانیها برای ایشان مهم است
💬 #خلیل_نصرالله
🔹 آیتالله خامنهای نسبت به سلامت ملت ایران بسیار حساس هستند و یکی از دلایل مخالفت [ایشان با واکسن آمریکایی و انگلیسی کرونا همین موضوع است چراکه او نمیخواهد ایرانیها وسیلهای برای آزمایش بیگانگان باشند
✅ مدتها پس از تولید و توزیع این واکسنها نه تنها وضعیت در آمریکا و اروپا تغییری نکرده بلکه در برخی کشورها مثل نروژ 23 نفر پس از تزریق این واکسنها جان باختند
#اجتماعی
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
✨امام علی(ع):
👈چهار چيز باعث شکست دولت ها
مي شود
1⃣ضايع کردن مسائل مهم
2⃣سرگرم شدن به امور کم اهميت
3⃣به کار گماردن آدم های نالایق
4⃣کنار گذاردن انسان های لایق
📚غررالحکم،ص۳۴۵
🇮🇷نیمه پنهان
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
#دم_اذانی
« ان الـی ربك الرجعی »
کوچـه دنیا بن بست استــ
روزی باید برگردیم :)
#حواسمونباشه🕊
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_هشتم حالا اين كه آقا مه
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیست_و_نهم
بايد خودم را خالي مي كردم .
گفت :" نه ، تو بزرگ تر از اين حرف ها فكر مي كني . اگر تو اين طوري بگويي من از زن هاي بقيه چه توقعي مي توانم داشته باشم كه اعتراض نكنند .
تو با بقيه فرق مي كني .
گفتم :" عيب ندارد ، هنداونه بذار زير بغلم "
گفت :" نه به خدا ، راستش را مي گويم . تازه ما در مكتبي بزرگ شده ايم كه پيغمبرش بدون پدر و مادر بزرگ شد و به پيغمبري رسيد . مگر ما از پيغمبرمان بالاتر هستيم ؟ "
ليلا چهل روزه شده بود که تازه او آمد . نصفه شب آمده بود رفته بود خانه ي مادرش . فردا صبح پيش من آمد ، خيلي عادي ؛ نه گُلي ، نه كادويي .
صدايش را از آن يكي اتاق مي شنيدم كه داشت به پدرم مي گفت: " حاج آقا ، اصلاً نمي دانم جواب زحمت هاي شما را چه طور بدهم . "
پدرم گفت :" حرفش را هم نزنيد برويد دخترتان را ببينيد . "
وقتي وارد اتاق شد ، من بهت زده به او زل زده بودم . مدت ها از او خبري نداشتم ، فكر مي كردم شهيد شده ، مفقود يااسير شده . آمد و ليلا را بغل كرد . بغلش كرده بودو نگاهش مي كرد . از اين كارهايي هم كه معمولاً پدرها احساساتي مي شوند و با بچه ي اولشان مي كنند ، گازش مي گيرند ، مي بوسند ، نكرد . فقط نگاهش مي كرد . من هم كه قبل از آن اين همه عصباني بودم انگار همه عصبانيتم تمام شد . آرامشش مرا هم در بر گرفته بود ، فهميدم عصبانيتم بهانه بوده . بهانه اي براي ديدن او و حالا كه ديده بودمش ديگر دليلي براي عصبانيت نداشتم .
به قول مادربزگم مكه رفتن بهانه بود ، مكه در خانه بود . هنوز دوروز نشده بود دوباره رفت . وقتي داشت مي رفت گفتم: " من با اين وضعيت كه نمي توانم خانه ي پدرم باشم . شما من ببر توي منطقه ، آن جايي كه همه خانم هايشان را آورده اند. "
ادامه دارد.....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_نهم بايد خودم را خالي م
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_سیام
فهميدم عصبانيتم بهانه بوده . بهانه اي براي ديدن او و حالا كه ديده بودمش ديگر دليلي براي عصبانيت نداشتم . به قول مادربزگم مكه رفتن بهانه بود ، مكه در خانه بود . هنوز دوروز نشده بود دوباره رفت . وقتي داشت مي رفت گفتم " من با اين وضعيت كه نمي توانم خانه ي پدرم باشم . شما من ببر توي منطقه ، آن جايي كه همه خانم هايشان را آورده اند .
گفتم :" احساس مي كردم تولد ليلا ما را به هم نزديك تر كرده و من حق دارم از او بخواهم كه با هم يك جا باشيم ."
فكر مي كردم ليلا ما را زن و شوهر تر كرده است .
گفتم :" تو خيلي كم حرفهايت را مي گويي . "
خنديد و گفت :" يك علت ابراز نكردن من اين است كه نمي خواهم تو زياد به من وابسته شوي . "
گفتم: " چه تو بخواهي چه نخواهي ، اين وابستگي ايجاد مي شود .
اين طبيعي است كه دلم براي شما تنگ شود . "
گفت: " خودم هم اين احساس را دارم . ولي نمي خواهم قاطي اين بازي ها شوم . از اين گذشته مي خواهم بعدها اگر بدون من بودي بتواني مستقل زندگي كني و تصميم بگيري . "
گفتم: " قبلاً فرق مي كرد اشكالي نداشت كه من خانه پدرم بودم ، ولي حالا با يك بچه "
گفت: " اتفاقاً من هم دنبال يك خانه ي مستقل هستم . "
گفتم :" مهدي گاهي حس مي كنم نمي توانم درونت نفوذ كنم "
گفت :" اشتباه مي كني . به ظواهر فكر نكن . "
ادامه دارد.....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari