eitaa logo
شهید محمـــود رادمهر❤️‍🩹
1.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
698 ویدیو
37 فایل
‌❞شهیـــد محمــود رادمهـــر عــارف و مجاهــدی که هم در میـدان رزم و هم میـدان مبــارزه با نفــس شیطان را به زانـو در آورده بـود . . .❝ ▽تبادل؛ @Sarbaze25 ▽ارتباط با ادمین؛ @didban_25
مشاهده در ایتا
دانلود
❌برخورد با بی حجابی ... ‌ •بحث صله رحم پیش آمده بود و با محمود داشتیم صحبت میکردیم. در میان اقوام ما افرادی بودند که حجاب را رعایت نمیکردند و به همین خاطر با آنها قطع رابطه کرده بودم. اعتقادم این بود که رفت و آمد من با آنها به معنی تأیید بی حجابی شان است. ‌ • این را که به محمود ،گفتم، مخالفت کرد و گفت: «توی فامیلهای ما هم چنین افرادی هستند؛ ولی من هیچ وقت رفت و آمدم را با آنها ترک نکردم. شاید با حضورم حتی به مقدار کم، بتوانم روی رفتار غلط آنها تأثیر مثبتی بگذارم ... ‌منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت همرزم شهید ... ♥️ ✓تعجیل‌درفرج‌صلوات؛ الّلهمّ‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجَهم 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; تلگرام | ایتا | سروش | روبیکا | اینستاگرام
• شال عزا ... ‌ ◾️ در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود ؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود ،نه فقط محرم و صفر . ‌ ‌‌ ◾️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان ،ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفرنیست ! ‌‌ • گفت:مادرم، عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد! ما همیشه عزادار حسینیم ... ‌ ‌ ‌📓 منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت مادر شهید.‌ ‌ پ.ن:کلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا... ‌ ♥️ 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; [ @shahidradmehr_ir ]
🔹 به چیزهایی توجه داشت که ما فکرش را هم نمی‌کردیم ...! 🔸 وارد باغمان که می‌شدیم برای هرکسی که در گذشته صاحب این باغ بود، فاتحه می‌خواند. برای پدربزرگ و پدرِ پدربزرگم فاتحه می‌خواند و می‌گفت این‌ها توی این زمین زحمت کشیدند تا به ما رسید. 🔸 بعدها که پدرم فوت کرد هم به همین صورت وقتی وارد می‌شد، برای پدرم فاتحه می‌خواند. به چیزهایی توجه داشت که ما فکرش را هم نمی‌کردیم. 📒منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت برادر شهید . ♥️ ... ♥️ 🇵🇸 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir
• شال عزا ... ‌ ◾️ در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود ؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود ،نه فقط محرم و صفر . ‌ ‌‌ ◾️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان ،ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفرنیست ! ‌‌ • گفت:مادرم، عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد! ما همیشه عزادار حسینیم ... ‌ ‌ ‌📓 منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت مادر شهید.‌ ‌ پ.ن:کلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا... ‌ ♥️ 🇵🇸 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir
🔹 به من می گفت: «مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد؛ مهم این است که اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشريف) بیاید در جایگاه ميدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند ، آن قدر توانمندی و داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند . 🔹 مگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشريف) این به جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟». ‌‌ ‌📒‌منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم شهید 🇵🇸 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir
❌برخورد با بی حجابی ... ‌ •بحث صله رحم پیش آمده بود و با محمود داشتیم صحبت میکردیم. در میان اقوام ما افرادی بودند که حجاب را رعایت نمیکردند و به همین خاطر با آنها قطع رابطه کرده بودم. اعتقادم این بود که رفت و آمد من با آنها به معنی تأیید بی حجابی شان است. ‌ • این را که به محمود ،گفتم، مخالفت کرد و گفت: «توی فامیلهای ما هم چنین افرادی هستند؛ ولی من هیچ وقت رفت و آمدم را با آنها ترک نکردم. شاید با حضورم حتی به مقدار کم، بتوانم روی رفتار غلط آنها تأثیر مثبتی بگذارم ... ‌منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت همرزم شهید ... ♥️ 🖤رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir
🔹 من از زمان و مکان شهادتم خبر دارم ...! ‌‌ ▫️یک بار که خیلی نگرانش شده بودم، چند بار به رضایی و صالحی بی سیم زدم که مراقب باشند. خبر نگرانی‌ام به محمود رسید و یک بار که در پشت دوربین بودم آمد سراغم و گفت: «می خواهم یک چیزی به تو بگویم و آن این است که این قدر نگرانم نباش، من در این مأموریت اتفاقی برایم نمی افتد. این مطلب پیش خودمان بماند. من زمان و مکان شهادت خودم را میدانم. حتی می دانم که چطوری به شهادت می رسم. خیلی از اتفاقاتی که در شهادتم می افتد را دقیقا میدانم». ‌‌ ▫️ آن لحظات انگاردهانم بسته مانده بود و مَنی که در این مواقع سمج میشدم و حرف میکشیدم، سکوت کرده بودم و فقط گوش میدادم... ‌‌ 📒‌منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم و دوست صمیمی شهید ... ‌ ♥️ ‌ 🇵🇸 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir
﷽ ‌ •من باید وسط میدان باشم ... ‌ •مجتبی*** که جانشین لشکر شد، پست معاونت عملیات لشکر خالی مانده بود. همه اعتقاد داشتند بهترین فرد برای این پست است. اما او پایش را در یک کفش کرده بود که من مسؤلیت نمی خواهم! ‌ • مدتی به هر بهانه ای متوسل شده بودند تا راضی اش کنند و او همچنان فرار میکرد. یک روز با عصبانیت رفتم سراغش و گفتم: «آخر این چه کاریست که میکنی؟ چرا مسؤلیت معاونت عملیات را قبول نمیکنی؟! به نظر من توداری از زیر کار شانه خالی میکنی!» هرچند محمود با شانه خالی کردن از زیر کار میانه ای نداشت؛ ولی این را گفتم تا تحریکش کنم. ‌ •حرف هایم را که شنید، خندید و گفت: «گرفتن مسؤلیت حس و حال خدمت خالصانه را از من می گیرد. دیگر اجازه نمی دهند به مأموریت های رزمی خارج از کشور بروم. من آدم پشت میزنشین نیستم. نمی توانم یک جا بنشینم و دستور بدهم. باید وسط میدان باشم». ‌ 📓 منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت همکار شهید ‌ ❤ شهید مدافع حرم محمود رادمهر ‌‌‌‌ 🇵🇸 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir
• شال عزا ... ‌ ◾️ در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود ؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود ،نه فقط محرم و صفر . ‌ ‌‌ ◾️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان ،ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفرنیست ! ‌‌ • گفت:مادرم، عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد! ما همیشه عزادار حسینیم ... ‌ ‌ ‌📓 منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت مادر شهید.‌ ‌ پ.ن:کلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا... ‌ ♥️ 🇵🇸 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir
❗️کارت برای نبوده ! ‌ 🔹روی یک پروژه مشترک با و کار میکردیم . وسط کار پروژه را از ما گرفتند. رفتم که پروژه را تحویل آقای همدانی [سردار شهید حاج حسین همدانی ] بدهم، پیدایش نکردم و آن را به یکی از همکارانش دادم. ‌ 🔹 بعدها متوجه شدم آن همکارش بداخلاقی کرد و پروژه را به نام خودش تمام کرده. ناراحت شده بودم. با محمود تماس گرفتم و گفتم: «شش ماه این همه شبانه روز زحمت کشیدیم ، آخرش به نام کس دیگری تمام شده. پرسید: «ناراحتی؟» گفتم: «بله!» خندید و گفت: «پس کارت برای خدا نبوده! ‌ 🔹 اگر کارت را تمام و کمال برای خدا انجام بدهی، نتیجه‌اش هرچه که می‌خواهد شود، بشود. تکلیف از گردنت ساقط است. تا حالا از شما خواسته بودند این پروژه را انجام بدهی، الان این بار را از روی دوشت گرفته اند. این که ناراحتی ندارد...! ‌ 📒‌منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم شهید ... ‌‌ ♥️ ‌ 🇵🇸 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir
• روزی از پشت خاکریز « تل افغان » در حال آتش ریختن روی تجمعات دشمن در حوالی روستای «کدار» در جنوب بودیم که با هدایت توانستم با دومین گلوله خمپاره هشتادویک هدف را مورد اصابت قرار دهم . ‌‌ •این باعث شد که بچه ها خیلی خوشحالی کنند و سر و صدا راه بیندازند که همه را ساکت کرد و گفت: « تمامی اعمالمان ، حتی گرفتن تلفات از تکفیری ها باید در راه رضایت و خوشنودی خدا باشد و اگر از روی هوای نفس باشد ، هیچ تأثیری ندارد و دل هایمان را سنگ میکند » حرف های آن لحظه محمود باعث شد که بچه ها در فکر فرو بروند و ببینند کجای کارند ! ‌‌ 📒منبع : "مجموعه خاطرات " ‌‌🇵🇸 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir
• شال عزا ... ‌ ◾️ در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود ؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود ،نه فقط محرم و صفر . ‌ ‌‌ ◾️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان ،ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفرنیست ! ‌‌ • گفت:مادرم، عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد! ما همیشه عزادار حسینیم ... ‌ ‌ ‌📓 منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت مادر شهید.‌ ‌ پ.ن:کلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا... ‌ ♥️ 🇵🇸 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; 『 @shahidradmehr_ir