eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
127 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 هر قابل آن نیست که بر شود . خواهد که در این قافله شود . تصویر پیکر و فرمانده محور لشکر 8 نجف‌اشرف 🌹 🕊 🥀🌹🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 یکی از همرزمان بهنام تعریف می‌کرد که بخشی از خرمشهر به دست عراقی‌ها افتاده بود. آنها پرچم خود را بالای ساختمان قرار داده بودند. بهنام وقتی پرچم عراق را در خاک ایران دید، مخفیانه خود را به ساختمان آنان رساند. به آرامی از آن بالا رفت و خیلی سریع به طوری که نیروهای عراقی متوجه حضور او نشوند، پرچم ایران را جایگزین او کرد. سربازان عراقی تا ۱۸ آبان متوجه حضور پرچم ایران بر فراز ساختمان خود نشدند. دلاورمردان ایرانی که پرچم ایران را بر فراز آن ساختمان دیدند، روحیه مضاعفی گرفتند و با جان و دل بیشتری به نبرد با آنان می‌رفتند. چون طناب‌های پرچم سنگین بود و بهنام باید خیلی سریع این کار را انجام می‌داد، دستش زخمی شده بود. گروهبان مقدم باندی از کوله‌اش آورد و سعی کرد دست‌های این نوجوان شجاع را پانسمان کند، اما بهنام قبول نمی‌کرد و از دست او فرار می‌کرد. وقتی از او پرسیدم چرا اجازه نمی‌دهی زخم دستت را برای جلوگیری از عفونت پانسمان کند؟ پاسخ داد: باند را برای سربازانی بگذارید که تیر می‌خورند و مادرشان را از دست داده‌اند. او مشتی خاک روی زخمش گذاشت و رفت. 🌹 🕊 🥀 🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 گذری بر زندگی آخرین باری که به مرخصی آمده بود درحالی که مشغول درست کردن دوغ بودم به من گفت: مادر توجه ات به من باشد می خواهم از شما عکس بگیرم و به شما هدیه بدهم چون می دانم این آخرین مرخصی من است و قطعا" می دانم وقتی به پادگان برگردم شهید می شوم . من ناراحت شدم و گفتم این چه حرفی است و وی گفت این حرف را زدم که آمادگی داشته باشید برای روزی که خبر من را به شما اعلام کنند. همراه پدرش مشغول کار کشاورزی شد تا از طریق نیروی انتظامی قروه به خدمت مقدس سربازی اعزام شد ودر شهرستان بانه به ایفای وظیفه خطیر حراست از مرزهای میهن اسلامی و ارزشهای انقلاب اسلامی پرداخت تا اینکه ۲۳ مهرماه ۱۳۷۲طی درگیری با گروهک های ضد انقلاب در اطراف شهرستان بانه بر اثر اصابت تیر مستقیم به درجه اعلای رسید. 🥀 🕊🌹
🌺💐🌼🍀🌼💐🌺 یادگار حضرت زهرا ( سلام الله علیها) است . ایمان یک وقتی کامل می شود که رو کامل رعایت کند. اگر می خواهید حضرت زهرا ( سلام الله علیها) باشد،باید کاری کنید که ایشان از شما باشند. 🌼 💐🌺
🌹🕊🌷🌴🌷🕊🌹 گذری کوتاه بر زندگی فرزند ارشد متولد ۱۳۰۹ از مجتهدان و فقیهان شیعه و فعالان انقلاب اسلامی ایران بود . او فرزند ارشد بنیانگذار جمهوری اسلامی است . او از ابتدای حرکت علیه حکومت پهلوی، وارد فعالیت‌های سیاسی شد و مدتی پس از دستگیری و تبعید پدرش، او نیز به اتهام اقدام علیه امنیت ملی ایران به دست ساواک دستگیر و به ترکیه و سپس به همراه پدرش به عراق تبعید شد. نگاه سیاسی وی از جمله حمایت از جنبش آزادی‌بخش فلسطین و نیز رویکرد نقادانۀ علمی او در زمینۀ علوم اسلامی، جایگاه قابل توجهی را در حوزه علمیه نجف برای او رقم زد. آثار متعددی در فقه، اصول و تفسیر نگاشته است. تفسیر القرآن الکریم، تحریرات فی الاصول و تعلیقات علی الحکمة المتعالیة از آثار اوست. سال ۱۳۵۶ در ۴۷ سالگی به رسید . پیکر پاک و مطهرش در حرم امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) به خاک سپرده شده است . 🌹 🕊 شادی روح ، و 🌴🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 عکس المل امام خمینی (ره) زمانی که خبر فرزند ارشد خود را شنیدند . امام وقتی متوجه قضيه شد ، سه بار پشت سر هم فرمودند : انّا لله و انّا اليه راجعون و بعد بدون اينکه گريه‌اى بکنند و اشکى از چشمشان سرازير شود، طى جملات کوتاهى اظهار داشتند : بنده خيلى دوست داشتم که براى خدمت به اسلام و مسلمين باقى بماند و اى کاش ايشان زنده مى‌ماند . فرزند ارشد 🌹 🕊 🌴 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷 🌹 🌹 که بر بازوی او بوسه زد . مردانِ را مردان می‌شناسند . وقتی این مصاحبه از تلوزیون پخش شد ، هم آن شب مصاحبه او را از سیما تماشا می‌کند و دستور می‌دهد تا این را به محضر او ببرند . 🌹🕊 🕊🌹 شادی روح و 🇮🇷🕊🇮🇷
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 تاریخ هرگز دلاوریهای انقلاب اسلامی ایران را فراموش نخواهد کرد، زیرا کمتر دیده شده است که مردمی با سبکترین سلاح‌ها و با کمترین تدارکات و با فقر و تنگدستی بتوانند در برابر ورزیده‌ترین جنگجویان مبارزه کنند و آنها را کشته ، اسیر یا متواری کنند . مسلمان کسی است که حرف امام را گوش کند و حرف امام را نادیده نگیرند و گول منافقین را نخورند . هرکدام از شما مردم مسلمان ایران مسئول خون این هستید و باید به خاطر این که خون این را پایمال نکنند آنها را سر راه بیاورید . : 1346 : 1361/04/23 : رمضان : 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 در لحظات اول اسارت ما یک گوشه ای نشستیم و آنها مشغول کار خودشان بودند. تصمیم گرفتیم شناسایی ندهیم و تمام مدارکمان را در خاک پنهان کرده یا پاره کردیم. حتی آن لحظه هم متوجه نشدند که وزیر هستند. ما را سوار یک کامیونی که از بوشهر برای جبهه کفش فرستاده بود کردند، قبل از اینکه ما را سوار کامیون کنند راننده آن را کشتند و کمک راننده ه اش را اسیر کردند. راوی : مهندس بهروز بوشهری 🌹 🌹 🕊 🕊 شادی روح و 🌹 🥀🕊
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 دانش آموزان عزیز ، در امر تحصیل علم و فراگیری آن کوشا باشید و تا آنجا که می توانید علم و دانش را فراگیرید زیرا شما آینده ی مملکت اسلامی ما را خواهید ساخت و شماها سرنوشت آینده مملکت را تعیین خواهید کرد . علم را بیاموزید و آن را برای خدمت به اسلام به کار ببرید . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷 وقتی ما در پادگان ابوذر مستقر بودیم، به من گفتند بچه کم سن و سالی آمده که صلاح نیست بماند. رضا را خواستم تا با او صحبت کنم، وقتی آمد، به او گفتم: چرا می‌خواهی بمانی؟ گفت می‌خواهم به رزمنده‌ها خدمت کنم و به من اصرار کرد که شما اجازه بدهید بمانم . مسئولانی که آنجا بودند، گفتند: ردش کنید . من گفتم بگذارید بماند . وقتی قبول کردم بماند، خیلی خوشحال شد و با اینکه جثه‌اش کوچک بود، گفتم: بگردند و برای او لباس پیدا کنند . همرزمش می‌گفت : کوچک‌ترین اندازه را برایش آوریدم؛ ولی باز آستین لباس را چند بار تا زدیم تا دست‌های کوچک رضا از لباس بیرون بیاید. رضا اگرچه کوچک بود، اما فکری به بلندای آسمان در سر می‌پروراند. با اینکه سردار اجازه ماندن به او داده بود، چندین بار در منطقه او را در موقعیت‌های سخت قرار داده بودند تا رضا را از ماندن در جبهه منصرف و پشیمان کنند، ولی رضا مرد میدان سخت بودن را به آن‌ها اثبات کرده بود . همرزمانش تعریف می‌کردند: رضا را به منطقه می‌بردیم تا شاید به بهانه خلع سلاح او را به کرج برگردانیم. هر بار که برای خلع سلاح می‌رفتیم، اگر رمز شب را نمی‌گفتیم، آماده شلیک می‌شد. یا انیکه رضا را تا نیمه شب در سنگر انفرادی می‌گذاشتیم و به او می‌گفتیم تا صبح باید نگهبانی بدهی ، او هم قبول می‌کرد و تا صبح بیدار می‌ماند. زمانی که دیدیم رضا امتحانش را پس داده است، او را راحت گذاشتیم. راوی : سردار اسداله ناصح 🇮🇷 🕊🇮🇷
🌺🍀💐☘️💐🍀🌺 بچه های لشکر تا روز وقت داشتند در شرهانی به جستجوی شهدا بپردازند. اما این روزهای آخر هر چی می گشتند خودشان را نشان نمی دادند. ناامیدی در چهره تک تک افراد موج میزد. روز بود و روز آخر ما. بچه ها امیدوار بودند. بچه ها به امید گرفتن عیدی، جستجو را آغاز کردند. بچه ها رمز عبور را گذاشتند. هر کس نجوایی می کرد. تا عصر مشغول بودیم. هر چه گشتیم بی فایده بود. لحظات وداع رسید. رو به قبله کردم و گفتم: "غروب نیمه شعبان است. آقا جان، ما قابل نبودیم. ما به امید شما کار را شروع کردیم. حال باید دست خالی برگردیم." اشک چشمان همه بچه ها را بارانی کرده بود. آماده حرکت شدیم. یکی برای تبرک مشتی خاک برمی داشت و یکی سیم خاردار و ... با صورتی پر از اشک از ما جدا شد. رفت سراغ یه گل شقایق وحشی که آنجا رویده بود را از ریشه جدا کند و در قوطی کنسرو قرار دهد و به عقب بیاورد. زیر گل را خالی کرد. باورش سخت بود. شقایق درست روی جمجمه یک روییده بود. پیکر را از زیر خاک خارج کردیم. خوشحالی ما وقتی کامل شد که پلاک هویت استعلام شد. باور کردنی نبود. نام پشت بی سیم اینگونه اعلام شد: 📚 کتاب وصال، صفحه ۱۳۳ الی ۱۳۶ جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح و ارواح طیبه 💐 🍀🌺
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷 رضا در جبهه، قوطی کنسروها را جمع می‌کرد و به دم گربه‌ها می‌بست و در کوه رها می‌کرد و می‌گفت : سنگر بگیرید. وقتی گربه‌ها می‌دویدند، صدای قوطی‌ها در کوه می‌پیچید و دشمن فکر می‌کرد رزمنده‌های ایرانی هستند . کوه‌ها را به رگبار می‌بستند و زمانی که به رضا می‌گفتیم چرا این کارها را انجام می‌دهی، می‌گفت : برای اینکه مهمات آن‌ها هدر برود . راوی : 🇮🇷🕊🇮🇷
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود ، خانه ای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کرد. گاهی پدرش اعتراض می کرد که مگر تو نماینده امام در جبهه جنوب نیستی ؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایده ای نداشت ، او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمی کرد. یک روز از پدرش شنید : این طور که نمی شود تو خانواده ات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا داده ای ! این خانه در شأن تو نیست ، به فکر خانه ای برای خودت باش شیخ تبسمی کرد و گفت : آقا جان ! خدا نکند که من در دنیا خانه ای از مال دنیا بسازم . 📚 کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر شادی روح و 🕊 🌹🌴
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 ﭘﺎﺵ اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺷﺖ . ﺷﺐ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ چشم‌هاش از گریه سرخ شده بود، گفتم چی شده سید ؟ گفت : حتما تو هم فکر می‌کنی با این پای لنگم نمی‌تونم بیام تو عملیات ، اما من با همین پا توی تمام آموزش‌ها پا به ‌پای بچه‌ها اومدم که بگم با یه پای علیل هم می‌شه از کشور دفاع کرد و مطمئنم اگر شدم جدم به خاطر این پا ردم نمی کنه ! ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ فرمانده را راضی کرد و همون شب با ذکر ، شد . 🥀 🌹🕊
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 بنزین ماشینم تمام شده بود . از خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم . گفت : بنزین ماشین من از است ، اگر ذره‌ای از آن را به تو بدهم نه تو می‌بینی و نه من . 🕊 🥀💐
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا ، دشمن انسان و انسانیت است و عناد و کینه اش هم با اسلام از همین مطلب سر چشمه می گیرد که اسلام بهترین دین انسان ساز است و او را اشرف موجودات دانسته و به تاج پر افتخار "و لقد کرمنا " ممتاز نموده است . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊
🌷🌴🥀🕊🥀🌴🌷 فرمانده دلاور سپاه سوسنگرد در مورد عملیات گفت : هنگامی که شهر شد، از ترس این که به تبدیل نشود، دست به دامان و مراجع عظام سراسر کشور شدیم و با تلفن متعدد آن ها را وادار کردیم تا فشار بیاورند . به حمدالله در مورد سریع عمل شد و به کمک برادران ارتشی و پاسدار پس از ۳ روز ، شهر را از محاصره خارج ساختیم و در آن نزدیک به ۱۵۰ داشتیم . ایشان گفت : در طول مدتی که سوسنگرد در اشغال دشمن بعثی بود بیش از ۱۵۰ پاسدار، بسیجی، طلبه و دانشجو به رسیدند و هیچ کمکی از طرف مسئولان نشد و حتی ما را جهاد سازندگی با قایق از رودخانه عبور می داد که عده ای از آن ها نیز شدند... مسئله به گوش رسید و ایشان دستور شکسته شدن را دادند. این بار مسئولان به دنبال ما آمدند و با تامین اسلحه و مهمات مورد نیاز فردای آن روز وارد شهر شد و آن را از نیروهای پاک سازی کرد . شادی روح و 🕊
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 حسین از بچه های انتخابی گردان بود که دوره آموزش شنا و غواصی را چند ماه قبل در شهر تبریز طی کرده و هنگام آموزش نیروهای گردان در کناررودخانه کارون بعنوان مربی به بچه ها شنا و غواصی یاد می داد و حسابی هم باهاشون گرم گرفته و سر و کله میزد، بچه ها هم که اکثریت شون اصلا شنا بلد نبودن و با آب و لوازم غواصی واقعا بیگانه بودند، خیلی سخت و دشوار تمرینات را یاد گرفته و انجام می دادند و با کارها و حرکات خنده دارشون مدام نظم کلاس را بهم میزند و موجب شاکی شدن حسین می شدند . حسین هم که اصلا اهل فرمانده بازی و عصبانیت نبود، وقتی خیلی اذیت می شد، هی با خنده می گفت : الهی همگی تو آب شهید شیم ! آخه یه کم مثل بچه های باکلاس و درس خون رفتار کنید تا به کارمون برسیم ! وقت نداریم ها ! و بچه ها هم با شوخی و خنده می گفتند : آخر چرا تو خشکی نه !؟ تو آب !؟ حسین هم یه قیافه جدی میگرفت با لبخند می گفت : یک جای تو کتابها خوندم که ثوابش خیلی و خیلی زیاده ! آخرش هم حرفش به جاش افتاد و با همون بچه هائی که شنا و غواصی کار می کرد، اونطرف رودخانه اروند کنار اسکله چهارچراغه عراق میون موانع خورشیدی گیر افتاده و با انفجار مین منور همه شون شناسائی شده و داخل آب به رسیدند . 🥀
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ... براے شدڹ، هنر لازم است ... هنر رد شدڹ از سیم خاردارِ نفس ... هنر به رسیدڹ ... هنر تهذیب ... تا نشوے نمیشوے 🌹
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 توصیه ای که به برادران و دوستان عزیز و امت مسلمان و همیشه در صحنه می کنم این است که تا خون در رگهایتان و جان در بدنهایتان دارید دست از حمایت بر ندارید، زیرا تداوم بخش راه انبیاء و امامان معصوم می باشد و اطاعت و حفظ آن بر تمام مسلمین واجب است. 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 تفڪر ڪردن بهتر از زیاد سخن گفتن است . زیرا تفڪر ، انسان را آگاهتر و زیاد سخن گفتن ، انسان را دچار آفت زبان می ڪند ڪه اعم است از دروغ و غیبت و ... حیا داشتن مرد و زن نمی‌شناسد ؛ چه در رفتار و چه در گفتار ... ما نباید فڪر ڪنیم چون مرد هستیم می‌توانیم از هر گفتاری و یا از هر پوششی استفاده ڪنیم . سفارش من به همسر و دخترم حفظ حجاب برتر است . شادی روح و
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 مدیر متعهد و متخصص بسیجی جان برکف رییس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع بعضی چشم ها هستند که با چشم بستن از این جهان چشم هایی را بیدار می کنند و حجاب هایی را کنار می زنند. در سردترین روزهای سال در آذر و دی ماه که طبیعت خفته است، سرود زندگی را برای جان های مستعد می سرایند. خوش بحالِ صاحبان این چشم ها خوش بحالشان 🌹 🕊 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 مدیر متعهد و متخصص بسیجی جان برکف رییس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع 🌷 وی دارای تحصیلات کارشناسی ارشد مهندسی هسته ای بود. از ابتدای روی کار آمدن جمهوری اسلامی و تشکیل سپاه به عضویت سپاه در آمد و درجه نظامی سرتیپ پاسدار را داشت. 🌷 با تشکیل واحد تحقیقات ویژه اتمی (تیم ۳۲) در سال ۱۹۸۳ در مرکز تحقیقات سپاه پاسداران ، فخری زاده از همان ابتدای تشکیل در این مرکز فعالیت خود را شروع کرد. 🌷 محسن فخری زاده از سال ۱۹۹۲ بعنوان عضو هیئت علمی دانشکده فیزیک دانشگاه امام حسین سپاه، امکانات این دانشگاه را در جهت تحقیقات هسته ای بکار گرفت و سپس رییس دانشگاه صنعتی مالک اشتر شد. 🌷 او رییس سازمان پژوهش و نوآوری دفاعی (سپند) بود. 🌷 لازم به ذکر است نام محسن فخری‌زاده به عنوان یکی از پنج شخصیت ایرانی که در فهرست ۵۰۰ نفره قدرتمندترین افراد جهان که از سوی نشریه آمریکایی فارین پالیسی منتشر شده است. 🌷 نام فخری‌زاده تحت عنوان دانشمند ارشد وزارت دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح و رئیس پیشین مرکز تحقیقاتی فیزیک (PHRC) در تاریخ ۲۴ مارس ۲۰۰۷ میلادی، در فهرست تحریم شدگان ایران توسط شورای امنیت سازمان ملل قرار گرفت. 🌷 محسن فخری زاده از دانشمندان موثر و رده بالای حوزه تحقیقات علمی در کشور بوده است . 🌹 🕊 شادی روح و 🌹 🌴🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 اگر می خواهید گذار باشید، اگر می خواهید به و و جایگاهتون نکرده باشید ، ما راهی به جز اینکه یک زنده در این عصر باشیم نداریم . 🌹
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷 كلاس دوم راهنمايى كه بود، عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند و هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد. صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت را براى ما مى آورد. پدر ، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با كارى كه انجام مى داد، موافق بودم. يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد. پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد. توى مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟ مى گفت: اين عكس ها ذهن را خراب مى كند. 🌹 🕊 🕊 🕊🥀
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 در یکی از عملیات‌ها علیه دشمن بعثی، من با علی زمانی پرواز می‌کردم و احمد کشوری نیز با رحیم پزشکی ، در این عملیات ضربه مهلک و سنگینی به عراق وارد کردیم و عراق برای نجات خود مجبور شد پی در پی هواپیماهایش را در آسمان تعویض کند و اجازه نمی‌داد هواپیماها به فرودگاه برگردند و سوخت‌گیری کنند . با صدای بلند فریاد می‌زد: بچه‌ها! بزنید، نترسید رژیم بعث عراق دارد سقوط می‌کند. در آن لحظات حساس، کلیه نیروهای عراقی به طرف ما می‌آمدند ولی ما مثل سد در برابرشان ایستاده بودیم. در همان حال یکی از دوستانم به نام فیروز صمدزاده، گفت: مراقب باشید تعداد زیادی از میگ‌های عراق بالای سرتان پرواز می‌کنند ، پس از مدتی کشوری را صدا کردیم و متوجه شدیم که صدایش قطع شده ، هرچه قدر او را صدا کردیم ، جوابی نشنیدیم ، تا این که در انتهای مسیر دود غلیظی از محل سقوط او با هواپیما بلند شد ، برگشتیم و نشستیم و متاسفانه با بدن سوخته کشوری مواجه شدیم. شادی روح و 🥀 🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی و پیشانیش را شکافت. صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شد. ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که نامه داری فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود ، نوشته بود: جان، امروز شدی، وای ببخشید من هول شدم، سلام عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟ از جهاد اومده بودن پی ات، می خوان اخراجت کنند. خنده ام گرفته بود.‏ مگه بهشان نگفتی که جبهه ای ؟ گفتند بخاطر غیبت اخراج شده ای. مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگی مان را نمی دهد، همان بهتر که اخراجت کنند. عزیزم زود برگرد، دلم برایت تنگ شده... 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 🥀 🕊🌹