📝#خاطرات_شهدا(قسمت۱۳)
🌹شهید محمدناصری
💠فرمانده #سپاه زیرکوه بود. بیشتر از بقیه نفت میفرستادیم درِ خانهاش. فهمید. با عصبانیت آمد سراغمان. گفت: «چرا این کار رو میکردین؟»
گفتیم: «خب، حساب شما فرق میکنه.»
گفت: «چه فرقی؟»
گفتیم: «شما بیشتر از بقیه زحمت میکشی.»
گفت: «بار آخرتون باشه از #بیت_المال همچین بذل و بخششهایی میکنین.»
پول نفتهای اضافه را هم حساب کرد و داد.
یامهدی:
🍃ما مدعیان صف اول بودیم ،
از آخر مجلس شهدا را چیدند🍃
#خاطراتـ_شهدا — #گالرے_شهدا
#عکس_نوشتہ_شهدا — #تلاوتـ_روزانه_قرآن — #رهبرے
#استیڪر — #استورے
#معرفے_کتـاب — #کتابــ_صوتے
#پروفایل_مذهبے — #حدیثــ
#چاݪش — #وصیت_نامہ_شہدا
#دݪنوشتہ — #سیره_شهدا — #انمیشن_کوتاه
همچنین انیمیشن سریالی یک تکه از ماه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در کانال
🌷آشنایی با سیره و خاطرات شهدا🌷
🇮🇷https://eitaa.com/zdrgvbnm🇮🇷
ـ
#خاطرات_شهدا
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.
می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری
✅ #خاطرات_شهدا 🌷
🌺🕊 شهید مرتضی مسیب زاده
🦋 شهید خیلی دوست داشت با دوستان قدیمی و هیأتی اش رفت و آمد داشته باشیم 🍒
به همین خاطر معمولا مهمانی دوره ای داشتیم و زمانی که نوبت منزل 🏡 ما می شد، ایشون تاکید داشت که همه چیز ساده و به دور از تشریفات باشد🌟 تا همه احساس راحتی و صمیمیت بکنند
🍃 هیچ وقت اجازه نمی داد که دو نوع غذا تدارک ببینم 🍛🍝🌯
صمیمیت آقا مرتضی و دوستانش به حدی بود که یادم می آید در ماه مبارک رمضان 🌙 یکی از دوستان صمیمی اش قصد داشت ضیافت افطاری داشته باشد و چون ما در سفر مشهد بودیم، منتظر شدند تا برگردیم🌴 و بعد این مهمانی برگزار شد 😊
دوستان شهید به ایشان ارادت ویژه ای داشتند و همدیگر را برادر خطاب می کردند 🍇 و این دوستی حتی بعد از شهادت ایشان دستخوش تغییر نشد
📚|#خاطرات_شهدا
✍|مادرشنوشتهبود...
قبلازشهادتهمهعکسهایشرا
پـارهڪرددلیلشهـمزشتبـودن
عکسهایشبودامااومیخواست
با ایـن کار ڪمترین خـاطـره را
برایماباقیبگذارد...
#شهیدسیدمصطفےموسوی🕊
از عملیاتها که برمیگشتیم، همه نیروها معمولا شدیدا خسته بودند، به محض رسیدن به مقر همه بچه ها براي استراحت مي رفتند و سرگرم كار خودشان بودند٬اما با اینکه شهید عبدالصالح زارع پا به پای بچه ها میجنگید و مثل بقیه مهمات حمل کرده و دست و پایش تاول زده بود. تازه شروع میکرد؛ کمک به رزمنده ها و براشون غذا می آورد، وسایل استراحت و استحمامشان را آماده میکرد.
هميشه دوست داشت در كمك كردن به ديگران در صف اول باشد و بتواند مشكلات ديگران را حل كند
🖋راوی: همرزم شهید
💚#شهید_عبدالصالح_زارع💚
🌷|#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا
#شهیدهادیابراهیمی
سرِ سفرهےِ عقد آروم درِ گوشم گفت:
میدونے من فَردا شَهید میشَم؟😌
خندیدم و گفتم..از کجا میدونے؟😁
نڪنه علمِ غِیب داری!🙄
گفت:
آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س)
رو تو خواب دیدمـ..😭♥️
ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت
بعدشم وَعدهے شَهادتمو داد.....😋💛
بُغض کردمُ گفتم: پس من چے؟🥺
میخوای همین اولِ کاری منُ تنها
بزاری برے؟!😞
نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!😭
توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشے
چرا نشستے پایِ سفره عقد؟💍😢
چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت خندیدُ گفت:😄❤️
آخہ شنیدم شَهید میتونه بستگانشو
شفاعت ڪنه!😌❤️
میخوامـ که اون دنیا جزوِ
شفاعت شده هام باشے😎
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی
رو اونجا برات بگیرم😌💚
♥️|• روایتهمسرشهید
🍃|• شهیدهادیابراهیمے{مدافعحرم}
@mohamadhadi67💚✨
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻سر وصدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد.
اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد.برای معرفی شهید ابراهیم هادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد.او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست.
#شهیدعشق_ذوالفقاری...
ڪانالشهید محـمدهادےذوالفقارے⇙
『◆ @mohamadhadi67 ◆』