eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 بسم الله الرحمن الرحیم
💔 هو الشهید ۱ 🔸فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد. همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم. بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند. شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید. ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 هو الشهید #دختر_شینا #قسمت۱ 🔸فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده
💔 هو الشهید ٢ پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید. روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد. پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.» با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد. می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که موهای بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند. بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.» پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.» من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همه اهل روستا هم از علاقه من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!» می گفتم: «به حاج آقایم.» می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! » می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.» بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند. تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت. بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.» دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 هو الشهید #دختر_شینا #قسمت٢ پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گ
💔 🌹 بسم رب الشهدا و الصدیقین ٣ ...می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!» با تمام توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به درد دخترها نمی خورد.» معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند. مادرم می گفت: «همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد.» اما من عاشق مدرسه بودم. می دانستم پدرم طاقت گریه مرا ندارد. به همین خاطر، صبح تا شب گریه می کردم و به التماس می گفتم: «حاج آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه.» پدرم طاقت دیدن گریه ی مرا نداشت، می گفت: «باشد. تو گریه نکن، من فردا می فرستم با مادرت به مدرسه بروی.» من هم همیشه فکر می کردم پدرم راست می گوید. آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می رفتم. تا صبح خوابم نمی برد؛ اما همین که صبح می شد و از مادرم می خواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم می آمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره می مالید و باز وعده و وعید می داد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً می رویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم. نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می شدم، سحری می خوردم و روزه می گرفتم. بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازه پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «آمده ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه هایش را گرفته.» پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه لای پارچه های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می خواستم پرواز کنم. پدرم خندید و گفت: «قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد باباجان.» آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه مان می آمد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم: «این آقا محرم است یا نامحرم؟!» بعضی وقت ها مادرم از دستم کلافه می شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه مان می آمد، می دویدم و چادرم را سر می کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می کردم. ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏یعنی میشه صدای ملک داعی را بشنویم که میگه "طوبی للذاکرین ، طوبی للطائعین" ... 💕 @aah3noghte💕
درد فراق،ساده مداوا نمۍشــود بایدبہ هم رسیدو اِلّا نمی شـود از شنبہ بستہ ایم بہ "جمعہ" دخیل اشڪ تا تــو نیایی این گره ها وا نمی شود💙   💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
خوب تمرین فردا؛ بریم سراغ کارآیی یخچال و گاز و وسایل برقی که تو اشپزخانه به ما کمک میکنند مثل اب
💔 . رفقا خوبید؟ شبتون بخیر😊 تمرین ها رو انجام میدید خدایی!!؟ فکر نکنید حتما باید کلی پول برای دوره ها بدید تا بهتون فرمول جذبِ نعمت رو بگن.... بخدا همینه؛ توجه مثبت؛ احساس خوب؛ شکرگزاری. و معجزه رو بعد از انجام مستمرش تو زندگیتون ببینید😊🌻
💔 قطع پیوند ز زلف تو محال است مرا عمرها شد که به‌این سلسله محرم شده‌ام ... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۰۶) مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَ
✨﷽✨ (۱۰۷) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ  آيا ندانستى كه حكومت آسمان ها و زمين از آن خداست؟ (و او حقّ دارد هرگونه تغيير و تبديلى را به مقتضاى حكمت و حاكميّت خود، در قوانين و احكام بوجود آورد.) و جز خدا براى شما هيچ ياور و سرپرستى نيست. ✅نکته ها: آنان كه درباره ى تغيير بعضى احكام و دستورات اعتراض و ايراد مى كنند، توجهّ به حاكميّت مطلق خداوند ندارند. حاكميّت خداوند دائمى و ذاتى و عمومى است، ولى غير خدا، حاكميّت و حكومتش محدود، موقّتى، قراردادى و غير ذاتى است. بنى اسرائيل از حاكميّت الهى چنين تصوّر نادرستى داشته و خدا را نسبت به اِعمال حاكميّت، دست بسته مى دانسته و مى گفتند: «يداللّه مغلولة» ، در حالى كه دست خداوند در آفرينش و خلقت و همچنين در وضع و جعل قوانين و تغيير و تحول آنها باز است. «بل يداه مبسوطتان» 🔊پیام ها: - حقّ حاكميتِ هميشگى ومطلقِ آسمان ها و زمين، مخصوص خداوند است. «له ملك السموات والارض» - تغيير قوانين، مخصوص خداوندى است كه حاكميّت آسمان ها و زمين را دارد. لذا شائبه ى هيچ هوس يا ترسى در اين تغييرها نيست. «ماننسخ... له ملك السموات...» - راضى كردن ديگران كه بهانه گير و لجوج هستند، براى شما ارزش نباشد، چون غير از خداوند كسى شما را ياورى و سرپرستى نخواهد كرد. «ما لكم من دون اللَّه...» 📚 تفسیر نور ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 خدایا! میشود گذشته ی بد ما را به یک آینده خوب تبدیل کنی؟ یا مبدل السیئات بالحسنات! ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یاد ابراهیم بخیر می‌گفت: به فکر مثل شهدا مُردن نباش به‌ فکر مثل شهدا زندگی‌کردن باش ... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 هرکس‌به‌رسم‌عاشقی،‌ دل‌باخت‌برمعشوق‌خود ما‌خارج‌از‌رسم‌جهان،‌ در‌عاشقی‌جان‌باختیم #شهید_جواد_
💔 یکی دیگر از ویژگی های ، چشم پاکی‌اش بود... گاهی می رفتیم جاهایی که مشکل منکرانی داشتند جواد حواسش هم به چشم های خودش بود هم به حرمت زن ها و دخترها... جواد می گفت نگاه ما حرمت داره! شده بود که توی یک خانه با چنین وضعیتی روبه رو می شد، همه را که جمع و جور می کرد، می رفت یک گوشه می نشست زارزار گریه می کرد. می گفت: خداوکیلی نگاه کنید ما این همه دادیم، این همه در به دری کشیدیم که بیاییم ببینیم جوانهایمان این شکلی اند؟!!! می گفت: من حاضرم چاقو و تیر بخورم ولی این چیزها را نبینم. 📚 ، ص۵۵ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏رگ گردنتون برای چهارتا موتوری که علیه روحانی شعار دادن باد کرده. منم موافقم؛ اما عرض چاکری و چاپلوسی به ‎ رو بنام دفاع از ‎جمهوری اسلامی تو چشم بچه‌های بسیج فرو نکنید. خجالت هم خوب چیزیه😏 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ‏رگ گردنتون برای چهارتا موتوری که علیه روحانی شعار دادن باد کرده. منم موافقم؛ اما عرض چاکری و چا
💔 خود جناب روحانی فرمودن " هرچه لعنت دارید بر کسی لعنت کنید که این شرایط را برای کشور به وجود آورد!" میگن نگو آقا یه سوال : مسبب خیار بیست هزار تومانی کیست روحانی مسبب خسارت سرمایه گذاری مردم در بورس کیست روحانی مسبب غائله بنزین کیست روحانی مسبب برجام هسته ای کیست روحانی مسبب برجام موشکی کیست روحانی مسبب برجام منطقه ای کیست روحانی مسبب سند ۲۰۳۰ کیست روحانی مسبب برچیده شدن ماهواره ها و فرستادن آنها به بایگانی موزه کیست روحانی مسبب تورم ۴۰۰ در صدی کیست روحانی مسبب تورم در مسکن کیست روحانی مسبب موز چهل هزار تومانی کیست روحانی مسبب اجرای پروژه های استعماری در ایران کیست روحانی مسبب به صفر رساندن تمام مولفه های قدرت ملی کیست روحانی مسبب ...... آقا پس به کی بگم مرگ بر ؟؟؟ گفتم به آمریکا بگو اونم گفت مرگ بر آمریکا و خندید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 . خوب بریم برای تمرین دومِ امشب✌🌻 گفتیم که ما خیلی وسیله برای شکرگزاری در محیط آشپزخانه داریم؛ یه سری هاشو گفتیم؛ فردا خودتون بگردید؛ ببین چه چیزهایی تو این محیطِ پر نعمت هست که براش شکرگزاری نکردید؛ و با تمام عشقتون خدا رو شاکر باشید😍❤ چون ممکنِ وسایلِ منازل هر کسی با دیگری متفاوت باشه😊 ... 💕 @aah3noghte💕 @fhn18632019
💔 . إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ قطعا خوبی ها بدی ها را از بین می‌برد ... هود | ۱۱۴
شهید شو 🌷
💔 #یامظهرالعجائب ‌اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم #یک
💔 ‏نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد و گفت «روزی عشّاق با خداوند است...» ‎ «السلام علي نور جميع مَن أطاع الله...»
💔 سلام...صبح تون به عشق
شهید شو 🌷
💔 . خوب بریم برای تمرین دومِ امشب✌🌻 گفتیم که ما خیلی وسیله برای شکرگزاری در محیط آشپزخانه داریم؛
💔 وااای دلم تنگ شده بود برای یه شکرگذاری اساسی اینم شکرگذاری خودم😍 بسم الله 🍃خداجانم،ممنون بابت اون جعبه ی کلمپه ای که تو یخچال هست😋 خب اگه اون نبود من من جواب اون شکم گرسنمو نصفه شبا چی میدادم😜 🍃بندت به فدات بشه،ممنون بابت کتری خوبی که داریم چون هر موقع خسته میشیم یا چیز قابل عرضی نداریم میتونیم باهاش چای درست کنیم تازه بعضی وقتا دستشم میسوزه بوی چوبش بلند میشه آدم حس می‌کنه داره چای آتیشی میخوره😍 🍃آرامش قلبم،ممنون بابت فرش قشنگی که تو آشپزخونه داریم هم گرم می‌کنه اونجا رو هم خوشکل و نرم❤️ واااای ممنون بابت پاهای سالمی که دارم(الان چشمم افتاد بهشون) چقدر قشنگ انگشتامو کنار هم چیده من با این پاها مسجد حرم هیئت رفتم😍 🍃همه کسم،ممنون بابت فرگازمو‌ن خداییش خیلی کمد خوبیه😁 تازه یه وقتایی توش پیتزا و پیراشکی هم درست میکنیم،البته از بس باید کلیدش رو با دست نگه دارم که خاموش نشه آخرش پیراشکیا میسوزن ولی اون مرغش یه پا داره😂 🍃دلبرجاانم،ممنون بابت اون همه ادویه ای که برای خوشمزه کردن غذا داریم اینا همه هدایای تو هستند هر کدومش نبود غذامون یه چیزی کم داشت👍 🍃عزیزدلم،ممنون بابت ظروف بدون دسته و تفلون خراب شده ای که داریم☺️ عوضش اینا همه یادگاریای بابامن😍 🍃 واااای سطل زباله🙈 جان دلم،ممنون بابت سطل زباله ی جاداری که داریم. تند تند باید خالیش کرد خب این یعنی خوردنی تو خونمون هست😋 🍃صفای سینه ام،ممنون بابت اون همه رنگی که تو آشپزخونه داریم. مخصوصا زرد،این یعنی من دو تا چشم سالم دارم که تو بهم امانت دادی😊 🍃مونسم،ممنون بابت اون همه پارچ و استکانی که تو کمد هست آخه یه روزی مهمون داری میکردیم❤️ ووووووااااااااای قلمفر یا همون میخک خیلی چایش خوشمزه میشه هر موقع قلمفر رو میبینم یاد حاج قاسم میوفتم آخه میگن چای مورد علاقش بوده من همین الآنم تو بهشتم کی گفته اینجا بهشت نیست؟ بهشت پیش خودمه❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 می‌گم بیاییم اگرم یه روزی با یکی قهر کردیم، نمی‌گم عین خدا ولی یکمی شبیه خدا قهر کنیم. شبیه وقتی که اگه تا ته ته ته ته تهشم رفته باشی، بازم صداش که کنی، تمام‌رخ برمی‌گرده سمتت میگه «با منی عزیز؟ جانم...» ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_سی‌_و_چهارم * حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ اين مرگ حكم قطعی و قضای ا
💔 إنَّكَ لاتَدْری ما عَمِلُوا بَعْدَكَ ما زالُوا يَرْجِعُونَ عَلی أَعْقابِهِمْ تو نبودی كه به ظاهر ببينی اينها بعد از تو چه كردند و به دوران جاهليتشان عقب‏گرد كردند. دقت كنيد اين روايت را كه خواندم خود عامه نقل می‏كنند و نظير اين معنا در روايات بسيار است به هر حال حضرت در همين عبارت اخير به آيۀ ديگری از قرآن هم استشهاد می‏كنند. * وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقَبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِی اللّهُ الشّاكِرينَ امّا بدانيد با عقب‏گرد كردن و برگشتن برخی به جاهليت گذشته ضربه‏ ای به خدا نمی‏رسد و جزای خدا برای آنهاست كه پا برجا ماندند و شاكر بودند. يعنی گمان نشود با عقب‏ نشينی بعضی به خدا لطمه می‏خورد، نه، اين ضربه به خود آنهاست و زيان هم به خود آنها می‏رسد. * أَيُّها بَنی قَيْلَةَ ای فرزندان قيله! گفته می‏شود قيله نام زنی بوده است كه اوس و خزرج يعنی گروه هايی كه انصار از آنها تشكيل شده بود از فرزندان او هستند. به نظر من اينجا حضرت(ص) خواسته آنها را نکوهش كند و بگويد شما كسانی هستيد كه خود استقلال فكری نداريد و در حوادث راه گريز را پيش می‏گيريد. گويی حضرت فاطمه(س) به اصطلاح امروزی به آنها می‏گويد شما بچه‏ ننه هستيد يعنی هنوز كودكيد و از خود استقلال نداريد. * أَاُهْضَمُ تُراثَ أَبی وَ أَنْتُمْ بِمَرْأی مِنِّی وَ مَسْمَعٍ و مُنْتَدًی وَ مَجْمَعٍ آيا من خُرد شوم از ميراث پدرم در حالی كه شما مرا می‏ بينيد و صدای مرا می‏ شنويد و صدای شما را می‏ شنوم و در يك اجتماع هستيم. حضرت(س) در اينجا تمام راههای عذر آنان را می‏ بندد می‏گويد نمی‏توانيد بعداً بگوييد ما نبوديم چرا كه هستيد، مرا هم می‏بينيد كه مورد ظلم قرار گرفته‏ام من هم شما را می‏بينم، صدای همديگر را می‏شنويم من هم كه دارم می‏گويم و از شما تقاضای قيام و حمايت از حق می‏كنم، پس ديگر عذری نداريد و ندای مظلوميت مرا می‏شنويد. يعنی اگر دور بوديد و يكديگر را نمی‏ديديم و صدای هم را نمی‏شنيديم عذر داشتيد ولی حال اين طور نيست و هيچ عذری نداريد. * تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمِلُكُمُ الْخَبْرَةُ همۀ شما زير پوشش دعوت من بوديد و همه شما هم از خبرها آگاه شديد. يعنی ندای من به همۀ شما می‏رسد و عذر نداريد و نمی‏توانيد ادعا كنيد كه جريان را نمی‏دانيد. اشارۀ حضرت(س) به اين است كه مگر من و شوهرم بعد از رحلت پيغمبر(ص) راه نيفتاديم شبانه در خانۀ همۀ شما و مگر درخواست نكرديم؟ مگر اصرار نكرديم؟ ببينيد اينجا معلوم می‏شود حضرت قبلاً هم اينها را دعوت كرده است. * أَنْتُمْ ذو عَدَدٍ وَ الْعُدَّةِ وَ الْأَداةِ وَ الْقُوَّةُ و اين در حالی است كه شما نيروی انسانی و ابزار و توان هم داريد. در هر مبارزه‏ای به حسب ظاهر دو چيز لازم است يكی نيروی انسانی و ديگری تجهيزات و وسائل مبارزه، حضرت(س) می‏فرمايد شما كه هر دوی اينها را داريد. * وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجَنَّةُ و سلاح و سپر هم نزد شما موجود است. البته می‏توان سلاح و سپر معمولی را تصور كرد يا هر آنچه برای مبارزه و دفاع از خود لازم است. يعنی از هر نظر مجهّزيد. * تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجيبُونَ وَ تَأْتيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغيثُونَ مكرّراً دعوت من به شما می‏رسد امّا پاسخ نمی‏ گوييد، صدای فرياد و استغاثۀ من به شما رسيد ولی جواب نمی‏دهيد. توجه كنيد گاهی كسی ديگران را به طور عادی صدا می‏زند امّا گاه با يك حالت ناله و سوختن، اين صدا كردن با ناله و تضرّع را استغاثه می‏گويند. حضرت(س) می‏فرمايد من اين طور در خانه‏ های شما آمدم و تقاضای كمك كردم، امّا شما پاسخ نداديد. * وَ أَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ مَعرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ وَ نُحْبَةُ اللّهِ الَّتِی انْتُخِبَتْ وَ الْخِيَرَةُ الَّتِی اخْتُيِرَتْ لَنا أَهْلَ الْبَيْتِ و شما كه به جنگ‏آوری و خير و صلاح معروف هستيد و آن نخبه‏ هايی بوديد كه انتخاب شديد، شما مردمان خيّری هستيد كه برای ما اهل‏بیت انتخاب شديد، شما همان ها هستيد كه با عرب جنگيديد و سختی‌ها و مشقّتها را تحمل كرديد و با گروههای مختلف و با افراد بی‏ منطق مبارزه كرديد. اشاره به اين كه انصار امتيازی نسبت به ديگران داشتند چون حمايت از پيغمبر اكرم(ص) و اهل‏بیت كرده بودند. * قٰاتَلْتُمُ الْعَرَبَ وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ ناطَحْتُمُ الاُْمَمَ وَ كٰافَحْتُمُ الْبُهَمَ حضرت در اين عبارات به سوابق انصار اشاره می‏كند و می‏گويد شما برای دفاع از پيامبر(ص) و دين خدا مبارزه‏ ها كرديد، با سران عرب جنگيديد و سختی‏ ها و رنجها را تحمّل كرديد و با ملّتها و افراد بُهم مبارزه كرديد. بُهم به تعبير من يعنی آدمی كه عقل ندارد و بی‏ منطق است. ادامه دارد.. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_سی‌_و_پنجم إنَّكَ لاتَدْری ما عَمِلُوا بَعْدَكَ ما زالُوا يَرْجِعُونَ ع
💔 صدای فریادخواهی علیها السلام هنوز از لابه لای تاریخ به گوش می رسد اما این بار در مورد فرزندش به تک تک قلب های شیعیان سر زدند و یاری طلبیدند آیا کسی هست این بار فاطمه را بی جواب نگذارد؟؟؟