eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 حالش گرفته بود؛ گفتم:چته؟ گفت: «چند وقتھ از ته دل آرزویِ شهادت نکردم؛ نکنه دلم دنیایے شده..💔» ... 💞@aah3noghte💞
💔 ❕ 〖•هر سوزنۍ ڪه برای خدا زدم، به دستم فرو رفت..!!°.〗🍃 |• |⚡ ... 💞@aah3noghte💞
💔 جدی گرفته‌ایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفته‌ایم قیامت را کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند، بیدار شویم!' _شهیدحسین‌معزغلامی ... 💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت267 دوباره داخل
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 


چطور انقدر سریع جواد را پیچانده و در رفته؟ 🤔احساس بدی پیدا می‌کنم از این قضیه؛😒

شاید فهمیده که در تور تعقیب است. احسان هم که از این جربزه‌ها ندارد که بفهمد و بعد هم ضدتعقیب بزند... مگر این که یک نفر به او رسانده باشد...🤨

ناعمه کجاست؟ 

نمی‌دانم.
شاید الان با احسان باشد...
همان لحظه، احسان پیام می‌دهد به ناعمه: کجایی؟
-نزدیکتم. نیم‌ساعت دیگه میام.

نزدیک یعنی در همین محدوده؛ شاید در همین خیابان. با دقتی از همیشه بیشتر، تک‌تک افرادی که می‌بینم را بررسی می‌کنم. به مسعود پیام می‌دهم: دیگه بسه، جمعشون کن.

گویا منتظر پیامم بوده که سریع می‌نویسد: فهمیدم. باشه.
سیصد و سیزده‌تا صلوات نذر می‌کنم که مسعود و تیمش به موقع بتوانند از پس آن تیم ترور بربیایند.

 برای جواد پیام می‌دهم: احسان رو دارم. همین اطراف باش احتمالا لازمم می‌شی.
صبر نمی‌کنم برای جوابش و موبایل را برمی‌گردانم داخل جیبم.

حسن آرام با آرنج می‌زند به پهلویم: سیدحسین اومد.
بدون این که دقتم را از خیابان بردارم، از گوشه چشم سیدحسین را می‌بینم که همراه یکی از بچه‌های بسیج، قدم تند کرده به سمت ما. کنار من و حسن، خودشان را پشت جدول و درخت‌ها جا می‌دهند.
نگاه از خیابان برنمی‌دارم و می‌گویم: اونا که سوئی‌شرت طوسی دارن لیدرن. حواستون به اونا باشه. صورت‌هاتون رو بپوشونید.

-همونه که دنبالشی؟
این را سیدحسین می‌پرسد و من محکم می‌گویم: نه. مطمئنم اون نیست. اینا فقط مجلس رو گرم می‌کنن.

سیدحسین سرش را تکان می‌دهد و از مصطفی گزارش می‌خواهد. صدای مصطفی را نمی‌شنوم؛ همه حواسم به خیابان است و توحشی که جای اعتراض را گرفته.
بر فرض که این‌ها به وضعیت اقتصادی معترضند؛ خب الان دارند دقیقاً به همان مردمی ضربه می‌زنند که تحت فشار اقتصادی‌اند!
حالا این‌ها به کنار... تصور وجود تیم‌هایی که برای  آموزش دیده‌اند، باعث می‌شود سرم تیر بکشد. روی خط همه کسانی که صدایم را در بی‌سیم می‌شنوند می‌روم و می‌گویم: بچه‌ها، الان کافیه فقط خون از دماغ یه نفر بیاد تا به عنوان شهید عَلَمش کنن. پس نباید بذاریم بلایی سر احدالناسی بیاد. حتی اگه لازمه، خودتون سپر بشید؛ ولی کسی آسیب نبینه.

رو می‌کنم به سیدحسین و بچه‌هایی که اطرافم هستند و با صدایی خفه، اما طوری که به گوش همه‌شان برسد، توصیه‌های امنیتی را گوشزد می‌کنم.
این که چطور فیلم بگیرند، در دل جمعیت نروند و... توصیه‌هایم را تا زمانی ادامه می‌دهم که صدای تکان دادن نرده‌های وسط خیابان، صحبتم را قطع کند.
انگار قوم مغولند که حمله کرده‌اند برای نابود کردن هرچه به دستشان می‌رسد؛ از نرده‌های وسط خیابان گرفته تا موانع راهنمایی و رانندگی، ایستگاه خط تندرو و سطل‌های زباله. 

انگار این زبان‌بسته‌های پلاستیکی مقصر اوضاع اقتصادی‌اند!

-اون دختره چه کار می‌کنه اون وسط؟🤨

این را سیدحسین می‌گوید و صدایش از میان صدای کف و سوت و شعار به زحمت به گوشم می‌رسد.
رد نگاهش را می‌گیرم و به دختری با مانتوی کوتاه طوسی و صورت پوشیده می‌رسم. با آرامش و به تنهایی میان این قوم مغول قدم می‌زند؛ انگار اصلا نمی‌بینندش و کاری به کارش ندارند.
 پشتش به ماست. چشم تنگ می‌کنم. سیدحسین و رفیقش دارند درباره این حضور شبح‌وار دختر با هم بحث می‌کنند و حتی شک دارند به این که دختر باشد؛ اما نه... مقنعه مشکی سرش کرده و دوربین به دست، خلاف جهت جمعیت راه می‌رود.

 با آرنج به سیدحسین می‌زنم: ... فکر کنم خودشه!👌

هیجانی عجیب می‌دود در رگ‌هایم. جایی برای خطا ندارم. کمیل شانه‌ام را فشار می‌دهد: خودشه.
قلبم قوت می‌گیرد و تمام بدنم هم.

 مانند شکارچی‌ای که در کمین شکار نشسته، از کنار جدول چشمم را گره زده‌ام به ناعمه و آرام در همان حال نشسته بر زمین، می‌روم جلو.
سیدحسین از پشت سرم می‌گوید: این حالا حالاها می‌خواد بره جلو!

بدون این که چشم از ناعمه بردارم، آرام می‌گویم: حتماً مسلحه!

اصلا مسلح نبودنِ یکی مثل ناعمه در این شرایط، بیشتر شبیه جوک است.😏

نامرد حتما خیالش از بابت دستگیری هم راحت است و می‌داند آن نفوذی، سریع کارش را راه می‌اندازد که با اسلحه آمده وسط تهران!

حوالی میدان فردوسی، ناعمه آرام خودش را از وسط جمعیت می‌کشد کنار به حاشیه پیاده‌رو. مردی سیاه‌پوش و با ماسک، منتظرش ایستاده. ناعمه چند کلمه با مرد صحبت می‌کند که نمی‌شنویم و چیزی به مرد می‌دهد؛ فکر کنم دوربین یا موبایلش باشد.
صورتش را از پشت ماسک به سختی می‌بینم؛ اما خودش است. مطمئنم. بعد هم وارد یکی از کوچه‌ها می‌شود.

برمی‌گردم به سمت بسیجی‌هایی که سردرگمی‌شان را پنهان کرده‌اند و مطیع اما شجاعانه، دنبال من آمده‌اند. 

... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول
شهید شو 🌷
💔 روز اعزام، ناخودآگاه اشک‌هایم می‌ریخت. می‌دانستم راهش و کارش درست است، این شد که ماندم و تماشا کر
💔 که سوریه بود، سجاد هم میخواست برود... تصمیم گرفتم زنگ بزنم به فرمانده‌اش؛ بگویم خودت پدری... بچه داری... بچه‌ی آدم است؛ ما هم پای کار این انقلابیم. بچه هایمان را هم تربیت کرده‌ایم برای ، ولی آخر یکی‌یکی بروند. یکی‌شان بماند پیش ما. گیرم هر دو رفتند و هر دو ...🥀 نه، نه، زبانم نمی‌چرخید. به خودم میگفتم نگران نباش زن... خدا اگر بخواهد حفظشان کند، وسط آتش جنگ هم حفظشان می‌کند. اگر همینجا برایش اتفاقی بیفتد، میتوانی جوابش را بدهی؟ بچه‌ات را از این فیض، محروم نکن.... منصرف شدم و توسل کردم به حضرت زینب سلام الله علیها راوی: مادر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ 🌸 🌸 🌸 ...🌸 🌸 💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 دور تا دورِ ضریحت دیدم اقیانوس را ای خدا از ما نگیر این قبله‌ی مأنوس را چند بیمار التماسم کرده‌اند از راه دور می‌برم از کفشداریَت غبارِ طوس را عرش هم قدری ندارد پیش این پایینِ پا جبرئیل اینجا چشیده لذتِ پابوس را هرچه می‌گردد نمی‌بیند نگاهِ جبرئیل ناامیدی ، بی پناهی ، زائری مایوس را بیشتر از جمع بیماران طبیبان آمدند دیده‌ام در پنجره‌فولاد جالینوس را ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🌱در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک #محمد 🌱الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک #محمد...
💔 مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگاهش برهوت عربستان باشد چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 دور تا دورِ ضریحت دیدم اقیانوس را ای خدا از ما نگیر این قبله‌ی مأنوس را چند بیمار التماسم کرده‌
به همین برو بیا دلم خوشِ به (امام‌حسین) و دلم خوشِ چی بهتر از این که اگه نمیتونی بری پابوسشون به جاتون زیارت کنند و تو هم شریک باشی تو زیارت🥀
💔 إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ اگر خـدا بخواهد می شود. سوره‌کهف، آیه‌۲۴ . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 چه جمعِ دلنشین عاشقی داریم، من و یک استکان چای و خیالِ تو... ♥️
💔 روزی که رحمت الهی فراگیر است... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 روزی که رحمت الهی فراگیر است... #روز_دحوالارض #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @
💔 🔅 روز دحوالارض (۲۵ ذی‌القعده) روزی است که زمین از نقطه‌ای که کعبه بنا شده است، سر از زیر آب بیرون آورد و پهن و گسترده شد. از کعبه هست که زمین شایسته‌ی سکونت خلیفه‌الله می‌شود. دحوالارض روز گسترش رحمت الهی و روز تفضّلات بزرگ خدای متعال است. 🍃 اعمال روز دحوالارض: 🌼 ۱- غسل 🌼 ۲- روزه ▫️ روز دحوالارض یکی از چهار روزی است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است و از برای روزه‌دار این روز هرچه بین آسمان و زمین است، استغفار می‌کنند. ▫️روزه اين روز همانند روزه هفتاد سال است و در روايت ديگر آمده كه كفاره هفتاد سال است، و هر كه اين روز را روزه بدارد و شب را به عبادت به سر آورد، براى او عبادت صد سال نوشته شود. 🌼 ۳- دو رکعت نماز که مستحبّ است در آغاز روز، هنگامی که آفتاب کمی بلند شود (هنگام چاشت) خوانده شود و بخواند در هر رکعت: ▪️سوره «حمد» ۱ بار ▪️سوره «شمس» ۵ بار ▫️و بعد از نماز هم بگوید: ▪️لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلیِّ الْعَظيمِ ▫️سپس دعا كند و بخواند: ▪️يا مُقيلَ العَثَراتِ اَقِلْنی عَثْرَتی، يا مُجيبَ الدَّعَواتِ اَجِـبْ دَعْـوَتی، يـا سامِعَ الاَْصْواتِ اِسْمَعْ صَوْتی، وَارْحَمْنی وَتَجاوَزْ عَنْ سَيِّئاتی وَما عِنْدی، يا ذَاالْجَلالِ وَالاْكْرامِ. ▫️ای ناديده گيرنده‌ی لغزشها! لغزشم را ناديده گير، ای اجابت كننده‌ی دعوت ها! دعوت‌هايم را اجابت كن، ای شنوای صداها! صدايم را بشنو و به من رحم كن، و از بدی‌هايم و آنچه نزد من است درگذر، ای صاحب جلال و اکرام. 🌼 ۴- خواندن دعایی که شیخ طوسی رحمت الله علیه توصیه نموده است: ▪️اللَّهُمَّ دَاحِیَ الْكَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ وَ صَارِفَ اللَّزْبَةِ وَ كَاشِفَ كُلِّ كُرْبَةٍ أَسْأَلُكَ فِی هَذَا الْيَوْمِ مِنْ أَيَّامِكَ الَّتِی أَعْظَمْتَ حَقَّهَا وَ أَقْدَمْتَ سَبْقَهَا وَ جَعَلْتَهَا عِنْدَ الْمُؤْمِنِينَ وَدِيعَةً وَ إِلَيْكَ ذَرِيعَةً وَ بِرَحْمَتِكَ الْوَسِيعَةِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَکممَّدٍ عَبْدِكَ الْمُنْتَجَبِ فِي الْمِيثَاقِ ..... (برای خواندن متن کامل دعا به مفاتیح‌الجنان مراجعه فرمایید) 🌼 ۵- زیارت امام رضا علیه‌السّلام التماس دعا🙏 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دل➶ تنها نردبانی‌ست؛ که آدمی را به آسمان می‌رساند! و تنها وسیله‌ای‌ست، که خدا را درمی‌یابد... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 گاهی می‌دیدم موقع مونتاژ می‌رود وضو می‌گیرد و بر می‌گردد. می‌گفتم: «آقا مرتضی! وسواسی شدی؟ » گفت: «نه آقا احسان! کار کردن راجع به حریم خاصی دارد که باید رعایت شود. ماشه دوربین را هم که می‌خواهی بچکانی باید از قبل مقدمات آن را فراهم کنی. » حتی میز کار آقا مرتضی رو به قبله بود. 👈راوی‌: احسان‌رجبی 📚 لاله ای در فکه ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت268 چطور انقدر س
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 



صورتش را از پشت ماسک به سختی می‌بینم؛ اما خودش است. مطمئنم. بعد هم وارد یکی از کوچه‌ها می‌شود.

برمی‌گردم به سمت بسیجی‌هایی که سردرگمی‌شان را پنهان کرده‌اند و مطیع اما شجاعانه، دنبال من آمده‌اند.
شرمنده‌شان هستم و شرمندگی‌ام را در نگاهم می‌ریزم.

به رفیق سیدحسین می‌سپارم همین‌جا مواظب باشد کسی را نزنند. راستش بخاطر سن کمش، می‌خواهم دور از خطر نگهش دارم.
به سیدحسین می‌گویم: سید، شما با موتور برو دنبال مَرده، ببین کجا میره و چکار می‌کنه ولی باهاش درگیر نشو.

سیدحسین قدم تند می‌کند به سمت موتورش و من می‌مانم و حسن. نگرانش هستم؛ نمی‌خواهم همراهم بیاید که خطری تهدیدش نکند.
پشت سرم که باشد، اگر بلایی سرم آمد می‌تواند درخواست نیروی کمکی بدهد.
می‌گویم: اصل کار، کار خودمه؛ اما تو هم پشت سرم بیا که اگه گمش کردم یا اتفاقی برام افتاد، تو بتونی درخواست نیروی کمکی بدی. فقط یادت باشه خودت درگیر نشو. باشه؟
-چشم.

-خب، الان من میرم، تو پنج دقیقه بعد من بیا.
قدم می‌گذارم داخل کوچه و باز حس می‌کنم سایه‌ای سیاه روی سرم افتاده؛ تاریکی کوچه.

انگار همه صداهای پشت سرم خاموش شده‌اند؛ صدای آشوب خیابان را از دور و خیلی محو می‌شنوم. حالا غرقم در سکوت کوچه و خانه‌هایش.

-عباس، مَرده رو گم کردم ولی وقتی دوباره دیدمش، داشت می‌اومد سمت تو. چکار کنم؟

آن مرد حتما تامین ناعمه است... یک طوری فهمیده‌اند ناعمه در خطر است و شاید حتی بدانند من دنبالش هستم.
جی‌پی‌اس احسان، جایی چند کوچه آن‌سوتر را نشان می‌دهد؛ ناعمه دارد می‌رود سراغ احسان.
 بعید می‌دانم این یک قرار عاشقانه باشد؛ حداقل از جانب ناعمه که قطعا اینطور نیست. چطور فهمیده‌اند من اینجا هستم؟!🤨😳

به حسین می‌گویم: اشکالی نداره، اگه می‌تونی با کمک بچه‌های بسیج مَرده رو بگیرید. فقط یادتون باشه زنده‌ش به درد می‌خوره.
-باشه عباس جان، مواظب خودت باش.

این‌بار می‌روم روی خط حسن. به حسن هم می‌سپارم با سیدحسین دست بدهد برای زدن مرد.
حسن می‌گوید: عباس خیلی دور شدی. نمی‌تونم ببینمت.

برمی‌گردم و پشت سرم را نگاه می‌کنم. از دور، خیلی دور، سایه مبهم حسن را می‌بینم و نفس راحتی می‌کشم. دوباره خیره می‌شوم به روبه‌رو: حسن حتما مَرده رو پیدا کن! یا علی!

هوا سرد است؛ انقدر سرد که در خودم جمع می‌شوم و از دهان و بینی‌ام بخار بیرون می‌آید. قدم‌هایم را تند و سریع برمی‌دارم که گرم شوم.
کوچه شبیه یک تونل تاریک و سرد است؛ بی‌انتها. بدنم کوفته است؛ نمی‌دانم چرا، شاید از فعالیت زیاد. خیلی خسته‌ام. 

دستانم را جلوی دهانم می‌گیرم و ها می‌کنم که گرم شوند. تندتر می‌روم. یک نگاهم به روبه‌روست و یک نگاهم به نقشه جی‌پی‌اس. ناعمه می‌پیچد و من هم به دنبالش.

موقعیتم را برای جواد می‌فرستم و می‌گویم: سریع بیا اینجا.

صدای فش‌فش از بی‌سیمم می‌شنوم و صدای مسعود را میان همان فش‌فش. کلمات مبهمی می‌گوید که میانشان تنها نام خودم را می‌فهمم.
صدای محسن را. محسن هم دارد من را صدا می‌زند. فکر کنم دارد داد می‌زند و من به سختی می‌شنوم: آقا... آقا...
سرخ شده حتماً، مثل همیشه.

این که صدای محسن و مسعود به من نمی‌رسد، یعنی یک نفر اینجا دارد با جمینگ، در امواج بی‌سیمم اختلال ایجاد می‌کند. در چنین موقعیت‌های بهم ریخته‌ای البته، معمولا بچه‌های خودمان این کار را می‌کنند؛ اما هیچ‌وقت در بی‌سیم خودمان اختلالی پیش نمی‌آید...😒

محسن باز صدایم می‌زند و من نمی‌شنوم. صدای جواد هم در نیامده.
قدم تند می‌کنم به سمت ناعمه؛ نزدیک‌تر می‌شوم و نزدیک‌تر. روی اسلحه‌ام سوپرسور می‌بندم.
حاشیه کوچه، باغچه هست و شمشاد. از پشت درختان و شمشادها، انقدر فاصله‌ام را کم می‌کنم که از ناعمه رد شوم و بتوانم مثل یک شکارچی، دست بیندازم و لباسش را بگیرم و بکشمش میان همان شمشادها.

جیغ کوتاهی می‌زند و می‌افتد روی زمین. هنوز بلند نشده که لوله اسلحه‌ام را می‌گذارم روی سرش: تکون نخور!
می‌خواهد برگردد؛ اما با فشار اسلحه مانعش می‌شوم. دستانش را بالا می‌گیرد و عصبی می‌خندد: تو عباسی؟

یخ می‌زنم. از کجا من را می‌شناسد؟! هیچ برخوردی در پرونده سمیر با او نداشته‌ام... مگر این‌که... پازل سریع در ذهنم تکمیل می‌شود.
فرار کردنش در پرونده سمیر، تیم ترورم و هماهنگی‌اش با تیم عملیاتی محسن شهید...
ناعمه آمده بوده برای تمام کردن کار من؛
همان‌طور که من کمر همت بسته‌ام برای تمام کردن کار او...

سوالش را بی‌جواب نمی‌گذارم و با دستِ آزادم، دستبند را از جیبم درمی‌آورم. صدای باز شدن دستبند را که می‌شنود، باز هم می‌خندد: دلم برات می‌سوزه. نمی‌دونی خیلی وقته که پشتت خالیه؟😏


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ 🌸 🌸 🌸 ...🌸 🌸 💞@aah3noghte💞