💔
#دلشڪستھ_ادمین
خوشحال بود از جانبـازی اش
قند توی دلش آب شده بود از اینکه
پَک و پهلویش، تیر خورده
مےگفت مثل مادرم زهرا (سلام الله علیها) شده ام...
...
ولی من مےگویم
جواد
همان که حرف های قلمبه و دهن پُر کن خود را پشتِ جمله "مردانِ خدا..."
مخفی میکرد...
جوادِ خودمان،
آرزو داشته مدال جانـبازی هم به گردن داشته باشد
و چه بهتر که نشانی مثل مادر سادات بر بدنش داشته باشد...
#شھیدجوادمحمدی
#جانباز جوادمحمدی
#حضرت_زهرا علیهاالسلام
#روز_جانباز
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 فرزندِ دلیر حیدر آمد #عباس ، امیر لشکر آمد مےخواست نشان دهد ادب را یک روز ، پس از #برادر آمد
💔
از امام جعفر صادق عليه السلام روایت شده است:
♦️در هر كربى(مشکلی) توسل به صاحب لواى سيد الشهدا عليه السلام به عدد نام شريف آن جناب(عباس/ ۱۳۳) :
"يا كاشف الكرب عن وجه الحسين إكشف كربى بحق أخيك الحسين"
133 بار
#علامه_حسن_زاده
📚هزار و یک کلمه.كلمه ۸۷۴
#گره_افتاده_به_کارم_عباس💔
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 تروریست های آینده✌️😉 #نوجوانان_فاتح #من_یک_سپاهی_هستم #آبادان #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین
هر سال روز #پاسدار را جشن میگرفتند،
امسال پاسدارها مشغول امداد به مردمند.🌸🍃
مشاورین احمق #ترامپ
زمان نامناسبی را برای تروریستی اعلام کردن #سپاه انتخاب کردند.😏
از آن روزی که ملت ما
دُم شاه و ارباب آمریکایی اش را گرفتند و از کشور بیرون کردند،💪
از آن روزی که سگ وحشیشان در منطقه را هشت سال به جان ما انداختند،
همه ما #پاسدار انقلاب شدیم.✌️
هرکس به قدر توان خود...
در سوریه، شام و عراق
شدیم #پاسدار حرم عقیله و ارباب
#پاسدار ناموس شیعه
این روزها هم
لباس سبزهای نظام،😏
جور دولت و کم کاری بعضی مسئولین را به جان خریده و ...
با پاک کردن خانه های مردم از گـل و لای سیل
کم مےکنند آلام آنها را...
ترامپ حقیقا دشمن احمقی است و سپاس خدا را که دشمنان ما را از احمق ها قرار داد....
#سپاه_پاسداران❤️
#تروریست😒
#مردم😍
#سیل
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#طنز_جبهه
#بهشت_که_خواستی_بروی...
کاری نبود که با این پای چوبی و لنگ نکنند🙄
گاهی آن را در می آورند و مثل چماق روی خاکریز نصب می کرند.😅
گاهی دست می گرفتند و به دنبال بچه ها می دویدند.😬
یک وقت هم آن را جایی جا گذاشته، و برمی گشتند.😢
همه ی این کارها را هم برای این می کردند که نشان دهند، خیلی امر مهمی نیست، یا به ما نمی آید که جانباز باشیم.😉
ما هر وقت آنها را می دیدیم، می گفتیم:
"فلانی بهشت خواستی بروی، یک اردنگی هم با این پای مصنوعیت به ما بزن و ما را به زور هم که شده، جا بده توی بهشت."😅
بعضی هم می گفتند:
«نامردی نکنید، چنان بزنیدشان که از زمین بلند نشوند. یکی از شما بخورند، یکی از دیوار!»😜
و آنها برای این که لطف مزاح را تمام کرده باشند، سرشان را بالا می انداختند و می گفتند که
"مگر نمی گویند همه ی اعضا و جوارح اشخاص در روز قیامت شهادت می دهند؟😏☝️
آن وقت اگر پایم گفت این پارتی بازی کرده چی؟🤔
پایم را تو سرت خرد می کنند!😂"
ما هم می گفتیم:
"آن پایی که گواهی می دهد، پای راست راستکی است نه این پاها."
📚فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)
جلد 2
#طنز
#جانباز
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
💔
از سال ۶۵ که چند بار شیمیایی شد،
تا زمان شهادت،
با عوارضش دست و پنجه نرم مےکرد
اما یک بار نشد کسی او را ناراحت ببیند.
حاجی به معنای تمام کلمه، مومنی بود که صورتش، بدون لبخند دیده نشد...
حالا ولی نفس های آخر را مےکشید.
نفس که نه...
صدای خس خس، فضا را پر کرده بود
روی تخت بیمارستان، بی حس افتاده بود.
سرش رو به بالا، دهانش باز و با نفس های بلند و خش دار، منتظر پرواز روحش بود....🕊
روحی که حالا آنقدر بزرگ شده بود که دیگر توی تن جا نمی شد
دیگر برای جسم، شده بود یک مزاحم!..
صبح جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۸۱ روح این جانباز صبور، دیگر نتوانست قفس تن را تحمل کند و به سوی معبود پر کشید...
#جانباز
#شهید_حاج_رضا_کریمی
#شیمیایی
#گاز_خردل
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
شهید شو 🌷
💔 #گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا #شھیدمحمودرضابیضائی قسمت شانزدهم درون خودش کلنجاری داشت اما برای ک
💔
#گذرے_کوتاه_از_زندگے_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت هفدهم
قبل از آخرین اعزامش بهم زنگ زد گفت: حرف مهمی دارم باهات...
گفتم: خب بگو.😊
گفت: اینجوری نمیشه هرموقع کامل فراغت داشتی با هم حرف می زنیم.
اصرار کردم بگه.
گفت: می تونی بیای خانه ما؟
گفتم: من فردا باید تبریز باشم ، کار دارم، تلفنی بگو.
گفت: من دوباره عازمم ، یک سری حرف ها باید بهت بگم.☺️
داشتم نگران می شدم. گفتم: مثلا چی می خوای بگی؟
رفتم خانه اش . همه چیز عادی بود . بازی دخترش ، بساط چای ، حدود 2 ساعت با هم حرف زدیم ولی هیچ اشاره ای نمی کرد به موضوع اصلی اش .
بالاخره گفتم: بگو...
گفت: اگر من شهید شدم می ترسم پدرم نتونه تحمل کنه، خیلی مواظبش باش😉
بعد پرسید به نظرت تهران دفن شم بهتره یا تبریز؟
نمی خواستم فکر کنم به اینکه محمود رضا هم بره.
خیلی جدی داشت از رفتن حرف می زد.😔
حرف را عوض کردم و گفتم: پاشو برو ماموریت مثل همیشه و بیا...
اما خودم هم خوب فهمیدم که محمود رضا داشت وصیت های قبل شهادتش را برای من می گفت😔
#ادامه_دارد...
#اختصاصے_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| رهبرانقلاب: صياد شايسته شهادت بود؛ حيف بود صياد بميرد
🏴 سالگرد شهادت امير سپهبد صياد شيرازی
💻 @Khamenei_ir
💔
#دلشڪستھ_ادمین
شوخی که نیست...
اهلش نباشی،
ذره ای درد به تو نخواهند چشاند
تصورش هم سخت است
اینکه در بستر باشی
۱۸ سال...
نه؛ درست بخوان!
هجـده سـاااال
#جانبازشهیدمحمدتقی هجده سال تمام
روی تخت بود
حرکتی نداشت
نمےتوانست صحبت کند
نمےدانستی این دانه های درشت عرق که بر پیشانےاش از درد و رنج شیمیایی هاست یا چیز دیگری...
نمےدانستی چطور مےتوانی هنگـام دردهایش به او کمک کنی...😔
محمدتقی تنها چشمانی داشت که از دریچه آنها
نه تنها به دنیا نگاه مےکرد
که نظاره کننده بھشت بود
او ایستاده در آستانه بهشت،
منتظر بود...
مےخواست برود
اما شاید منتظر دیدن آقایش بود
تا به او هم لبیک بگوید و پر کشد...
"محمدتقی!
مےشنوی آقاجون؟
مےشنوی عزیز؟
در آستانهء بھشت
بیـن دنیا و بھشـت...
خوشا به حالت...
خوشا به حالت...
خوشا به حالت...."
این جملات را مقتدایش دَم گوش او زمزمه کرده بود
و محمدتقی، با نفس های عمیق مےشنید...
محمدتقی شهید شد
و سندی دیگر بر شرمندگے ما از شھدا اضافه شد...
#نسئل_الله_منازل_الشھدا
#شھدا_شرمنده_ایمـ
#جانبازشهید
#شهیدمحمدتقی_طاهرزاده
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 #دلشڪستھ_ادمین شوخی که نیست... اهلش نباشی، ذره ای درد به تو نخواهند چشاند تصورش هم سخت است ای
|چقد امروز #دلشڪستھ داشتم برای گفتن:-|
حرفهای نگفته ام اما بسیارترن...
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 48 تو این حال ،تنها کسی که میتونست حرفمو بفهمه مرجان بود. گوشی رو که برداشت،زدم زیر گ
🔹 #او_را ... 49
سه روز تا عید مونده بود...
هرچند واقعا حوصله مامان و بابا رو نداشتم،
اما نمیتونستم وقتی که شب میان خونه و فقط دور میز شام کنار هم میشینیم ، نرم پیششون...
اونم چه شامی...
دستپخت آشپز رستورانی که هر شب برامون غذا میفرستاد واقعا عالی بود...👌
ولی هیچوقت نفهمیدم دستپخت مامانم چجوریه!!😒
کتابخونم خاک گرفته بود...
خیلی وقت بود سراغش نرفته بودم.
احساس میکردم دیگه احتیاجی بهشون ندارم
و حتی همین الان میتونم یه کبریت بندازم وسطشون تا همشون برن هوا...🔥
دیوار اتاقمو نگاه کردم،
پر بود از عکسای خودم و مرجان،
تو جاهای مختلف
با ژستای مختلف...
مرجان...
یعنی اونم همینقدر که من بهش دلبستگی دارم، دوستم داره? یا اونم یه نمکنشناسیه عین سعید❗️
سرمو چرخوندم سمت تراس...
آسمون سیاه بود...
مثل روزگار من...
ولی فرقی که داریم اینه که تو روزگار من خبری از ماه و ستاره نیست...‼️
اصلا کی گفته آسمون قشنگه⁉️😒
نمیدونم...
اینهمه آدم زیر این سقف زشت چیکار میکنن؟؟
اصلا ما از کجا اومدیم...
چرا تموم نمیشیم؟؟
چرا یه اتفاقی نمیفته هممون بمیریم...😣
تو همین فکرا بودم که در اتاق باز شد.
مامان بود،
در حالیکه چشماش از خستگی ،خمار شده بود ،گفت که برای شام برم پایین.
هیچ میلی برای خوردن نداشتم،
اما حوصله ی یه داستان جدید رو هم نداشتم!
مثل یه دختر خوب و حرف گوش کن بلند شدم و از اتاقم رفتم بیرون.
پشت در وایسادم و یه نفس عمیق کشیدم تا آروم باشم.
این بالا چهار تا اتاق بود!
راستی ما که سه نفر بودیم و اتاق مامان و باباهم مشترک بود!!
اون دوتا اتاق دیگه به چه دردی میخورد؟؟
اصلا سه نفر که دو نفرشون صبح تا شب ،هرکدوم تو یه مطب مشغولن و اون یکی هم یه روز خونست و یه روز نه،
یه خونه ی ۳۰۰متری دوبلکس،
با یه حیاط به این بزرگی میخوان چیکار....!؟
اینهمه وسایل و چند دست مبل و این عتیقه ها برای کی اینجا چیده شدن؟!
واسه اینکه مردم ببینن و بگن خوشبحالشون!
اینا چه خوشبختن!!!
هه...
چقدر این زندگی مسخرست!!😏
-ترنمممم
بازم مامان بود که برای بار دوم منو از دنیای خودم کشید بیرون!
-اومدم مامان...!
هنوز مشخص بود بابا ازم دلخوره...
مهم نبود😒
دیگه هیچی مهم نبود...!
باز هم مامان...
-ترنم!من و پدرت نظرمون عوض شد!
-راجع به...!!؟؟
-ایام عید!
بهتره هممون با هم باشیم.
امروز پدرت کارای ویزای تو رو هم انجام داد و سه تا بلیط برای دوم فروردین گرفت!
-چی؟؟😠😳
من که گفتم نمیام!!!😳
-بله ولی اینجوری بهتره!
دیگه از این مزخرف تر امکان نداشت!
این یعنی ده روز سمینار کوفت و درد و زهرمار...
ده روز ملاقات با فلان دکتر و فلان دوست قدیمی بابا...
اه😣
-من نمیام!
اشتباه کردید برای من بلیط گرفتید😏
-میای،دیگه هم حرف نباشه!😒
-حالم از این زندگی و این وضعیت بهم میخوره😡
ولم کنید
دست از سرم بردارید...
اه....😠
بدون مکث به اتاقم برگشتم.
دلم پر بود
از همه چیز و همه کس
درو قفل کردم و رفتم سراغ بسته ی سیگارم....
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک