eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 پسرانت همه همنامِ علی بِنْهادی جانِ عالم به فدای دلِ باباییِ تو... #میلاد_آقازاده_ارباب_مبارک❤️ #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #کلام_معصوم 🌹پیامبر اڪرم صلي اللہ علیہ و آلہ و سلم مي‌فرمایند: 💠تَرڪُ العِبَادَةِ یُقسِي القَلبَ تَرڪُ الذِّڪرِ یُمِیتُ النَّفسَ💠 ❌ترڪ عبادت، دڸ را سخت مي‌ڪند❗️ رها ڪردڹ یاد خدا، جاڹ را مي‌میراند...😱 📚 تنبیہ الخواطر ج ۲ ص ۱۲۰ #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاھ_بر_زندگے_شھدا #شهیدعلیرضا_نوری قسمت اول ___________■■______________ تاریخ تولد:136
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضا_نوری قسمت دوم علیرضا محبت و ارادت بی نظیری به پدرو مادرش داشت. ما هفته ای دو تا سه بار پدرو مادرش را زیارت میکردیم ولی هربار که با پدرو مادرش روبرو میشد گویا یکسال هست که اونها رو ندیده. پدرشو در آغوش میکشید و سرو روی پدر رو بوسه باران میکرد. دست پدر رو میبوسید و بغض به گلو با پدرش حال و احوال پرسی میکرد. بعد از اون دست و روی مادر رو میبوسید و او را کنار خود مینشاند. وقتی که پدر مینشست کف پاهای پدر رو بوسه می زد.😘 دوسال بعد از ازدواجمون اولین باری که تلفنی بهش خبر دادن که مادر بخاطر بالارفتن فشار در بیمارستان بستریه خیلی حالش بد شد. فشارش افتاد و نتونست روی پاهاش بند بشه.😱 آب قند بهش دادم. .ازش خواستم که اینقدر بیتابی نکنه ولی گفت من تحمل مریضی مادرمو ندارم. نمیتونم طافت بیارم که حتی یک سرفه بکنه و بعد فورا خودش رو پیش مادرش رسوند. محبتش به پدرو مادر از نوع خدایی و آسمونی بود #ادامه_دارد... #آھ... 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_کانال_آھ...
💔 مردم هرچی میخواهند بگویند... فـدای ســـر مـولامون اُمُّل بودن جسارت میخواد... 👈 اینکه وسط یه عده بی نماز، نماز بخونی!! 👈 اینکه وسط یه عده بی حجاب ،تو گرمای تابستون حجاب داشته باشی!! 👈 اینکه حد و حدود مَحرم و نامحرم و رعایت کنی!! 👈اینکه به جای آهنگ و ترانه ، قرآن گوش کنی!! 🔺 ناراحت نباش خواهر و برادرم😊 👈 دوره آخر الزمان است به خودت افتخار کن، 💪 👌تو خاصـے 👌تو فـرزند زهرایـے 👌تـوشــیـعـه عـلی هـسـتـے 👌تـو مـنـتـظــر فـرجــے 👌تـو گـریه کـنـه حـسـیـنـے نــه اُمُّــــــــــل‼️ برسد به دست تمام برادران و خواهران محجبه و با ایمان: 💥بگذار تمام دنیا بد وبیراه بگویند! 👌به خودت... 👌به محاسنت... 👌به چادرت... 👌به مذهبی بودنت... 👌به دینداریت... شنیدنش می ارزد به یک لبخند رضایت امام زمانت🌹 📌گذشت آن زمان که نفت را طلای سیاه میگفتند. 👈این روزها طلا تویی و سیاه هم چادر زنان جامعه ماست... 👌 طعنه ها دلسردت نکند. ✔️ باافتخار قدم بزن خواهرم... ✔️ با افتخار قدم بزن برادرم... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج🌹 💕 @aah3noghte💕
💔 جوون که عاشـــــ💞ــــق نباشہ جوون نیس☝️ عاشقی شیوه رندان بـَلاڪـِش باشد... شھدا خیلی عاشق بودن😍 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 به نظرم مهدی یک خصلت ویژه‌ای داشت که آن هم موجب شهادتش شد و آن علاقه و محبت خاصش به اهل بیت(ع) بود شهید اخلاقش همه‌جا، زبانزد بود و همیشه لبخند به لب داشت همیشه افراد را محترمانه صدا می‌کرد و این ادبش در محبت به اهل بیت(ع) هم ورود پیدا کرده بود در بین اهل بیت(ع) عشق خاصی به حضرت (ع) داشت و ذکر همیشگی‌اش حضرت علی اکبر(ع) بود وقتی می‌خواست از جایش برخیزد می‌گفت که حتی وصیت نامه اش را بعد از بسم الله الرحمن الرحیم، با «یا علی اکبر لیلا» آغاز کرده بود هیئتی که ما داشتیم به نام حضرت علی اکبر بود، عضو هیئت شده بود و همیشه تولد یا شهادت ایشان را الزاماً در خانه خودمان برگزار می‌کرد... صحبت های پدر ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 55 نشست رو زانوش، -حالتون خوبه؟؟ میخواید پرستار خبر کنم؟ -نه... نمیخوام😭 -اتفاقی ا
🔹 ... 56 داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد! -خانوم!! -بله؟؟ -با این لباسا کجا میخواید برید آخه؟؟ معلومه لباس بیمارستانه! درو بستم. -خب... اخه چیکار کنم؟؟ -بعدم شما که چیزی همراهتون نیست! نه کیف،نه گوشی، مطمئنا نمیتونید جایی برید! چند لحظه نگاهش کردم... -آدرس خونتونو بگید ببرمتون خونه! -خونه؟؟؟😳 -بله. مگه جای دیگه ای دارید؟؟ -من فرار کردم که نبرنم خونه!! اونوقت الان برم خونه؟؟😒 -یعنی از خونه فرار کردین شما؟؟😳 -نه آقا...نه‼️ من از زندگی فراریم! از نفس کشیدن فراریم! اه...😭 -چرا باز گریه کردین؟؟😳 یه چند لحظه صبر کنید!! گوشیشو برداشت و یه شماره گرفت! -به کی زنگ میزنی؟؟😰 از تو آینه نگاهم کرد و انگشتشو گذاشت روی بینیش! یعنی هیس... !! -الو؟ سلام آقای دکتر! بله اومدم،ولی راستش یه کاری پیش اومد،مجبور شدم برم!!معذرت میخوام! چی؟؟ جدا؟؟ ای بابا... باشه پس دیگه امروز نمیام! یاعلی مدد! گوشیو قطع کرد و گذاشت رو داشبورد! -پس شمایید!! -کی؟؟چی؟؟ -فهمیدن فرار کردین! -‌شما پزشکید؟؟ -نه ولی تو اون بیمارستان کار میکنم! ماشینو روشن کرد و راه افتاد! -کجا میری؟؟ -بذارید یکم دیگه از اینجا دور شیم! یه ربعی رانندگی کرد سرمو گذاشته بودم رو صندلی و آروم اشک میریختم! -‌حالا میخواید چیکار کنید؟ میخواید کجا برید؟ سرمو بلند کردم و از تو آینه به چشماش نگاه کردم! چشماشو دزدید و کنار خیابون نگه داشت! کم کم داشت هوا ابری میشد با این که دم عید بود اما هنوز هوا سرد بود...!🌦 سرمو تکیه دادم به شیشه ی ماشین و سعی کردم با خنکاش،داغی درونمو کم کنم! چه جوابی میدادم؟؟ چشمامو بستم و آروم گفتم -ببریدم یه جای خلوت... پارکی،جایی! نمیدونم! -چیزی میخورین؟ بنظر میرسه ضعف دارین. دستمو گذاشتم رو شکمم! خیلی گشنم بود اما هنوز معدم درد میکرد!😣 ماشینو روشن کرد و جلوی یه رستوران نگه داشت. -چنددقیقه صبرکنید تا بیام. رفت و با یه پرس غذا برگشت... ساعت حوالی شش بود! با اینکه روم نمیشد اما بخاطر ضعفم غذا رو گرفتم معدم خیلی درد میکرد! خیلی کم تونستم بخورم و ازش تشکر کردم! -حالتون بهتره؟؟ -اوهوم.خوبم! -نمیخواید برید خونتون؟؟ -نه! -میشه بپرسم چرا بیمارستان بودین؟؟ -چه فرقی داره!😒 -ببینید... من میخوام کمکتون کنم! -هه😏 پس منو ببر یه جهنم دره ای که هیچکس نباشه! -باشه.امشب میبرمتون جایی که کسی نباشه اما لااقل یه خبر به خانوادتون بدین، حتما الان خیلی نگرانن!! -نگران آبروشونن نه من! الان دیگه به خونمم تشنه ان!! -چرا؟؟ -چون به همه برچسبای قبلی،دختر فراری هم اضافه شد! -مگه چه کار دیگه ای کردین؟؟ -مهم نیست...! -هست! بگید تا بتونم کمکتون کنم! دیگه چیزی نگفتم و خیابونو نگاه کردم. ماشینو روشن کرد و راه افتاد....! "محدثه افشاری" @Aah3noghte @Romanearamesh
💔 منبر عملی💪 #سیل #جهاد #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 منبر عملی💪 #سیل #جهاد #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یارو میگه شما اگه ریاکار نیستی بدون عمامه بیل بزن! حالا بماند خودشون وقتی ی کار کوچیک میکنن اینقد از خودشون عکس و فیلم منتشر میکنن تا همه عالم و آدمو خبردار کنن😏 #بهنوش_بختیاری #پرویز_پرستویی #سلبریتی_بیسواد #آھ_ز_بےبصیرتی 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #علےاکبر های جبهه که #علےاصغر برگشتند 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #ارباب_جان حفره‌ای بود پـُر از خون❣ وسط سینه‌ ی من مهرت افتاد به قلبم... ضربان شکل گرفت💓 #صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 #کلام_معصوم 🌹 #امام_علي علیہ السلام مي‌فرمایند: یَا ابْڹَ آدَمَ لَا تَحْمِڸْ هَمَّ یَوْمِڪَ الَّذِى لَمْ یَأْتِڪَ عَلَى یَوْمِڪَ الَّذِى قَدْ أَتَاڪَ فَإِنَّهُ إِڹْ یَڪُ مِڹْ عُمُرِڪَ یَأْتِ اللَّهُ فِیهِ بِرِزْقِڪَ💠 ❌اى فرزند آدم❗️ اندوه روز نیامده را بر اِمروزت میفزا، ☝️زیرا اگر روزِ نرسیده، از عمر تو باشد خدا روزى تو را خواهد رساند... 📚 نہج البلاغہ – حڪمت ۲۶۷ #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 از همان وقتی که خدا در تعریف اصحال کہف اینگونه فرمود: إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ "آمَنُوا بِرَبِّهِم"ْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ...(کهف/۱۳) فهمیده ام که جوانی به سن و سال نیست به #ایمـان است ... و تو چه زیبا با تکمیل ایمانت #شھـادت را به دست آوردی... #شھیدجوادمحمدی #آھ_اےشھادت... #جوان 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 منبر عملی💪 #سیل #جهاد #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 حضور در خوبه یا بد❓🤔❓ 👈حضورتان در اردوهای جهادی خیلی خوب است. نگویید وقتمان تلف میشود؛☝️ نه، بیشترین و بهترین استفاده از وقت همین است. 👈درستان را بخوانید، پژوهشتان را بکنید، کارتان را بکنید، در اردوهای جهادی هم ... شرکت کنید. این شما را با متن مردم آشنا میکند، این شما را با مشکلات و معضلات جامعه که غالباً از چشم مسئولین دور میماند، آشنا میکند.  امام خامنه ای (۱۳۹۴/۰۷/۲۲) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 📸 سرهنگ ارتشی که رهبر انقلاب از حرکت او تجلیل کردند که بود؟ شرح عکس: سرهنگ حقیقی عضو لشکر ۵۸ تکاور ذوالفقار شاهرود در جریان امداد رسانی به مردم حادثه دیده، کمک می‌کند تا مردم سوار کامیون امداد رسانی شوند. #ارتش #روز_ارتش_مبارک🌹 💕 @aah3noghte💕
💔 خورشید زمین! تولدت کے رخ داد؟ ما بین دو ماه مختلف درگـیریم😅 بهتر که نگوئی و ندانـیم آقا هر ماه برایتان تولد گـیریم😉❤️ (سیدمحمدعلی موسوی زاده) #حالا_که_جـان_ما_شده_ای_احتیاط_کن🌸🍃 #فداےسیدعلےجانم❤️ #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضا_نوری قسمت دوم علیرضا محبت و ارادت بی نظیری به پدرو مادرش
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضانوری قسمت سوم جبران محبــــت در مدت چهار سال و پنج ماه زندگی مشتــــرکمون هیچوقت بدون هم بیرون از منزل غذا یا خوراکی نمیخوردیم. در طول ماموریتهاش،خوراکیها را نگه میداشت و هرسری که به منزل برمیگشت برام میاورد. میگفت دلم نیومد بدون تو لب به این خوراکی ها بزنم.😍 حتی گاهی که در دانشگاه میخواست چیزی بخوره،تماس میگرفت و صحبت میکرد،میگفت میخوام تنها نباشم.😊تنهایی ازگلوم پایین نمیره. روزهایی که به دانشگاه میرفتم، ناهارشو اماده میکردمو تاکید میکردم که وقتی برگشتم غذایی باقی نمانده باشه ولی حتی اگه کلاسم تا ساعت 5 بعد از ظهر هم طول میکشید، دست به ظرف غذا نمیزد تا من برگردم و باهم غذا بخوریم.😍 وقتی سفره را باز میکردمو غذا را آماده میکردم،دست به غذا نمیزد تا من هم سر سفره حاضر بشم. در ایام ماه مبارک رمضان، بخاطر بارداری و شیردهی روزه نمیگرفتم ولی چون میدونستم علیــــرضا بدون من سحری نمیخوره بیدار میشدم و باهاش همراهی میکردم و خیالم راحت بود که بدون سحری روزه نگرفته. فصل پاییز و زمستان که روزه های قضامو میگرفتم، با اینکه علیــــرضا حتی یک روزه قضا هم نداشت،ولی بخاطر من سحرها بیدار میشد و روزه مستحبی میگرفت می گفت: میخوام تنها نباشی و سحریتو بخوری. تو بخاطر من سحرهای ماه رمضان بیدار شدی و همراهی کردی،من هم باید جبران کنم.. مرد باوفا و بهشتی من ، محبت هایم را هیــــچوقت فراموش نمیکرد و همیشه در صدد جبــــران آنها بر می آمد❤️ #ادامه_دارد... #اختصاصے_کانال_آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 56 داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد! -خانوم!! -بله؟؟ -با این لباسا کجا میخواید
🔹 ... 57 بارون شدید و شدیدتر میشد!⛈ هوا به سمت گرگ و میش میرفت... دلم داشت میترکید! باید چیکار میکردم...؟ دیگه نمیخواستم نفس بکشم... انگار تموم این شهر برام شبیه زندون شده بود! از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکردم. هنوز سرم درد میکرد. الان مامان و بابا داشتن چیکار میکردن؟؟ مهم نبود! حتی مهم نبود دارم کجا میرم...! پلکامو بستم و چشمامو دست خواب سپردم...😴 -خانوم؟؟ صدای گرم و مردونه ای ،خوابو از سرم پروند! چشمامو باز کردم و گیج و منگ اطرافمو نگاه کردم! -اینجا کجاست؟؟ -جایی که میخواستید. یه جا که هیچکس نیست! فقط با گیجی نگاهش کردم و سرمو برگردوندم سمت در کوچیک و سفید آهنی که آجرای قهوه ای اطرافش نم خورده بودن و از چراغ قاب گرفته ی بالاش آب میچکید! -نگران نباشید، خونه ی خودمه!! با نفرت سرمو برگردوندم سمتش 😠 و قبل از اینکه حرفی بزنم، دستشو آورد جلو و یه کلید گرفت جلوی صورتم. -برید تو و درو از پشت قفل کنید! هیچکس نیست. هر کسی هم در زد درو باز نکنید. بازم گیج نگاهش کردم!! -البته یه اتاق کوچیکه، ولی تمیز و جمع و جوره! -پس خودتون...؟ -یه کاریش میکنم. بچه ها هستن... امشبو میرم پیششون... فقط درو به هیچ وجه باز نکنید! البته کسی نمیاد،ولی خب احتیاطه دیگه! اینم شماره ی منه، اگر کاری داشتید حتما تماس بگیرید. و یه برگه گرفت سمتم. برگه رو گرفتم و شرمنده از فکری که به سرم زده بود،نگاهش کردم...😓 ولی اون اصلا نگاهم نمیکرد! یه جوری بود!! -برید تو، هوا سرده. شما هم ضعیف شدین،سرما میخورین! فقط تونستم یه کلمه بگم -ممنونم.... از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه کلیدو تو قفل چرخوندم و درو باز کردم. به پشت سرم نگاه کردم، از تو ماشین داشت نگاهم میکرد! بارون شدید شده بود! با دست اشاره کرد که برو تو!! رفتم داخل خونه و درو بستم! یه راهرو کوتاه بود و یه در آهنی قدیمی،که نصفهء بالاییش شیشه بود! درو باز کردم، دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو دراوردم و رفتم تو. همونجا وایسادم و نگاهمو تو خونه چرخوندم. دوتا فرش دوازده متری آبی فیروزه ای ، که به شکل ال پهن شده بودن، یه یخچال، یه اجاق گاز، یه بخاری، چند تا کابینت و ظرفشویی و چندتا پتو کل خونه بود!! دوتا در هم کنار هم بود که احتمالا حموم و دستشویی بودن! چقدر با خونه ی ما فرق میکرد!! اون خونه بود یا این؟؟ "محدثه افشاری" @Aah3noghte @Romanearamesh