شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 55 نشست رو زانوش، -حالتون خوبه؟؟ میخواید پرستار خبر کنم؟ -نه... نمیخوام😭 -اتفاقی ا
🔹 #او_را ... 56
داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد!
-خانوم!!
-بله؟؟
-با این لباسا کجا میخواید برید آخه؟؟
معلومه لباس بیمارستانه!
درو بستم.
-خب...
اخه چیکار کنم؟؟
-بعدم شما که چیزی همراهتون نیست!
نه کیف،نه گوشی،
مطمئنا نمیتونید جایی برید!
چند لحظه نگاهش کردم...
-آدرس خونتونو بگید ببرمتون خونه!
-خونه؟؟؟😳
-بله. مگه جای دیگه ای دارید؟؟
-من فرار کردم که نبرنم خونه!!
اونوقت الان برم خونه؟؟😒
-یعنی از خونه فرار کردین شما؟؟😳
-نه آقا...نه‼️
من از زندگی فراریم!
از نفس کشیدن فراریم!
اه...😭
-چرا باز گریه کردین؟؟😳
یه چند لحظه صبر کنید!!
گوشیشو برداشت و یه شماره گرفت!
-به کی زنگ میزنی؟؟😰
از تو آینه نگاهم کرد و انگشتشو گذاشت روی بینیش!
یعنی هیس... !!
-الو؟
سلام آقای دکتر!
بله اومدم،ولی راستش یه کاری پیش اومد،مجبور شدم برم!!معذرت میخوام!
چی؟؟
جدا؟؟
ای بابا...
باشه پس دیگه امروز نمیام!
یاعلی مدد!
گوشیو قطع کرد و گذاشت رو داشبورد!
-پس شمایید!!
-کی؟؟چی؟؟
-فهمیدن فرار کردین!
-شما پزشکید؟؟
-نه ولی تو اون بیمارستان کار میکنم!
ماشینو روشن کرد و راه افتاد!
-کجا میری؟؟
-بذارید یکم دیگه از اینجا دور شیم!
یه ربعی رانندگی کرد
سرمو گذاشته بودم رو صندلی و آروم اشک میریختم!
-حالا میخواید چیکار کنید؟
میخواید کجا برید؟
سرمو بلند کردم و از تو آینه به چشماش نگاه کردم!
چشماشو دزدید و کنار خیابون نگه داشت!
کم کم داشت هوا ابری میشد
با این که دم عید بود اما هنوز هوا سرد بود...!🌦
سرمو تکیه دادم به شیشه ی ماشین و سعی کردم با خنکاش،داغی درونمو کم کنم!
چه جوابی میدادم؟؟
چشمامو بستم
و آروم گفتم
-ببریدم یه جای خلوت...
پارکی،جایی!
نمیدونم!
-چیزی میخورین؟
بنظر میرسه ضعف دارین.
دستمو گذاشتم رو شکمم!
خیلی گشنم بود اما هنوز معدم درد میکرد!😣
ماشینو روشن کرد و جلوی یه رستوران نگه داشت.
-چنددقیقه صبرکنید تا بیام.
رفت و با یه پرس غذا برگشت...
ساعت حوالی شش بود!
با اینکه روم نمیشد اما بخاطر ضعفم غذا رو گرفتم
معدم خیلی درد میکرد!
خیلی کم تونستم بخورم و ازش تشکر کردم!
-حالتون بهتره؟؟
-اوهوم.خوبم!
-نمیخواید برید خونتون؟؟
-نه!
-میشه بپرسم چرا بیمارستان بودین؟؟
-چه فرقی داره!😒
-ببینید...
من میخوام کمکتون کنم!
-هه😏
پس منو ببر یه جهنم دره ای که هیچکس نباشه!
-باشه.امشب میبرمتون جایی که کسی نباشه
اما لااقل یه خبر به خانوادتون بدین،
حتما الان خیلی نگرانن!!
-نگران آبروشونن نه من!
الان دیگه به خونمم تشنه ان!!
-چرا؟؟
-چون به همه برچسبای قبلی،دختر فراری هم اضافه شد!
-مگه چه کار دیگه ای کردین؟؟
-مهم نیست...!
-هست!
بگید تا بتونم کمکتون کنم!
دیگه چیزی نگفتم و خیابونو نگاه کردم.
ماشینو روشن کرد و راه افتاد....!
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 منبر عملی💪 #سیل #جهاد #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔
یارو میگه
شما اگه ریاکار نیستی بدون عمامه بیل بزن!
حالا بماند خودشون وقتی ی کار کوچیک میکنن
اینقد از خودشون عکس و فیلم منتشر میکنن تا
همه عالم و آدمو خبردار کنن😏
#بهنوش_بختیاری
#پرویز_پرستویی
#سلبریتی_بیسواد
#آھ_ز_بےبصیرتی
💕 @aah3noghte💕
💔
#کلام_معصوم
🌹 #امام_علي علیہ السلام ميفرمایند:
یَا ابْڹَ آدَمَ
لَا تَحْمِڸْ هَمَّ یَوْمِڪَ الَّذِى لَمْ یَأْتِڪَ عَلَى یَوْمِڪَ
الَّذِى قَدْ أَتَاڪَ فَإِنَّهُ إِڹْ یَڪُ مِڹْ عُمُرِڪَ یَأْتِ اللَّهُ فِیهِ بِرِزْقِڪَ💠
❌اى فرزند آدم❗️
اندوه روز نیامده را بر اِمروزت میفزا،
☝️زیرا اگر روزِ نرسیده، از عمر تو باشد خدا روزى تو را خواهد رساند...
📚 نہج البلاغہ – حڪمت ۲۶۷
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 منبر عملی💪 #سیل #جهاد #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔
حضور در #اردوی_جهادی خوبه یا بد❓🤔❓
👈حضورتان در اردوهای جهادی خیلی خوب است.
نگویید وقتمان تلف میشود؛☝️
نه، بیشترین و بهترین استفاده از وقت همین است.
👈درستان را بخوانید، پژوهشتان را بکنید، کارتان را بکنید، در اردوهای جهادی هم ... شرکت کنید.
این شما را با متن مردم آشنا میکند، این شما را با مشکلات و معضلات جامعه که غالباً از چشم مسئولین دور میماند، آشنا میکند.
امام خامنه ای
(۱۳۹۴/۰۷/۲۲)
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضا_نوری قسمت دوم علیرضا محبت و ارادت بی نظیری به پدرو مادرش
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدعلیرضانوری
قسمت سوم
جبران محبــــت
در مدت چهار سال و پنج ماه زندگی مشتــــرکمون هیچوقت بدون هم بیرون از منزل غذا یا خوراکی نمیخوردیم.
در طول ماموریتهاش،خوراکیها را نگه میداشت و هرسری که به منزل برمیگشت برام میاورد.
میگفت دلم نیومد بدون تو لب به این خوراکی ها بزنم.😍
حتی گاهی که در دانشگاه میخواست چیزی بخوره،تماس میگرفت و صحبت میکرد،میگفت میخوام تنها نباشم.😊تنهایی ازگلوم پایین نمیره.
روزهایی که به دانشگاه میرفتم، ناهارشو اماده میکردمو تاکید میکردم که وقتی برگشتم غذایی باقی نمانده باشه ولی حتی اگه کلاسم تا ساعت 5 بعد از ظهر هم طول میکشید، دست به ظرف غذا نمیزد تا من برگردم و باهم غذا بخوریم.😍
وقتی سفره را باز میکردمو غذا را آماده میکردم،دست به غذا نمیزد تا من هم سر سفره حاضر بشم.
در ایام ماه مبارک رمضان، بخاطر بارداری و شیردهی روزه نمیگرفتم ولی چون میدونستم علیــــرضا بدون من سحری نمیخوره بیدار میشدم و باهاش همراهی میکردم و خیالم راحت بود که بدون سحری روزه نگرفته.
فصل پاییز و زمستان که روزه های قضامو میگرفتم، با اینکه علیــــرضا حتی یک روزه قضا هم نداشت،ولی بخاطر من سحرها بیدار میشد و روزه مستحبی میگرفت
می گفت: میخوام تنها نباشی و سحریتو بخوری. تو بخاطر من سحرهای ماه رمضان بیدار شدی و همراهی کردی،من هم باید جبران کنم..
مرد باوفا و بهشتی من ، محبت هایم را هیــــچوقت فراموش نمیکرد و همیشه در صدد جبــــران آنها بر می آمد❤️
#ادامه_دارد...
#اختصاصے_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 56 داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد! -خانوم!! -بله؟؟ -با این لباسا کجا میخواید
🔹 #او_را ... 57
بارون شدید و شدیدتر میشد!⛈
هوا به سمت گرگ و میش میرفت...
دلم داشت میترکید!
باید چیکار میکردم...؟
دیگه نمیخواستم نفس بکشم...
انگار تموم این شهر برام شبیه زندون شده بود!
از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکردم.
هنوز سرم درد میکرد.
الان مامان و بابا داشتن چیکار میکردن؟؟
مهم نبود!
حتی مهم نبود دارم کجا میرم...!
پلکامو بستم و چشمامو دست خواب سپردم...😴
-خانوم؟؟
صدای گرم و مردونه ای ،خوابو از سرم پروند!
چشمامو باز کردم و گیج و منگ اطرافمو نگاه کردم!
-اینجا کجاست؟؟
-جایی که میخواستید.
یه جا که هیچکس نیست!
فقط با گیجی نگاهش کردم و سرمو برگردوندم سمت در کوچیک و سفید آهنی
که آجرای قهوه ای اطرافش نم خورده بودن
و از چراغ قاب گرفته ی بالاش آب میچکید!
-نگران نباشید،
خونه ی خودمه!!
با نفرت سرمو برگردوندم سمتش 😠
و قبل از اینکه حرفی بزنم،
دستشو آورد جلو و یه کلید گرفت جلوی صورتم.
-برید تو و درو از پشت قفل کنید!
هیچکس نیست.
هر کسی هم در زد درو باز نکنید.
بازم گیج نگاهش کردم!!
-البته یه اتاق کوچیکه،
ولی تمیز و جمع و جوره!
-پس خودتون...؟
-یه کاریش میکنم.
بچه ها هستن...
امشبو میرم پیششون...
فقط درو به هیچ وجه باز نکنید!
البته کسی نمیاد،ولی خب احتیاطه دیگه!
اینم شماره ی منه، اگر کاری داشتید حتما تماس بگیرید.
و یه برگه گرفت سمتم.
برگه رو گرفتم و
شرمنده از فکری که به سرم زده بود،نگاهش کردم...😓
ولی اون اصلا نگاهم نمیکرد!
یه جوری بود!!
-برید تو، هوا سرده.
شما هم ضعیف شدین،سرما میخورین!
فقط تونستم یه کلمه بگم
-ممنونم....
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه
کلیدو تو قفل چرخوندم و درو باز کردم.
به پشت سرم نگاه کردم،
از تو ماشین داشت نگاهم میکرد!
بارون شدید شده بود!
با دست اشاره کرد که برو تو!!
رفتم داخل خونه و درو بستم!
یه راهرو کوتاه بود و یه در آهنی قدیمی،که نصفهء بالاییش شیشه بود!
درو باز کردم،
دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو دراوردم و رفتم تو.
همونجا وایسادم و نگاهمو تو خونه چرخوندم.
دوتا فرش دوازده متری آبی فیروزه ای ، که به شکل ال پهن شده بودن،
یه یخچال،
یه اجاق گاز،
یه بخاری،
چند تا کابینت و ظرفشویی
و چندتا پتو
کل خونه بود!!
دوتا در هم کنار هم بود که احتمالا حموم و دستشویی بودن!
چقدر با خونه ی ما فرق میکرد!!
اون خونه بود یا این؟؟
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 غروب پنجشنبہ از این جمعه تر ندیده ام... این است حال نوکری ک
💔
تا زمین، مےگذرد
مــ🌙ــاھ به دور و برِ او
تا که ارباب، #حسین است
منمـ ، نوڪرِ او...
هر گاه شب جمعه شهدا را یاد ڪردید
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد مےڪنند .
#شهید_مهدی_زین_الدین
#شھیدمحمودرضابیضائی
#باز_پنجشنبه_و_یادشهداباصلوات
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم... #مےمیرم...
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#کلام_معصوم
🌹 #امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:
ياران امام مهدى(ع) #جوان هستند
و پيران در ميانشان نيستند
مگر همانند سرمه چشم و (يا) نمک در طعام ،
که كمترين چيز در طعام نمڪ است .
📚 بحارالانوار، ج ۶۰،ص ۳۱۶
#شھیدجوادمحمدی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
اصلا خیال نمےکردم این موقع روز
سر مزارش اینقدر شلوغ باشه
تا جائی که تونستم نزدیک مزار شدم و
دستمو به نشونهء سلام
گذاشتم رو قلبم✋
قبرو تازه شسته بودند و هنوز زمین خیس بود...
خانواده شهید، آماده مےشدن برای رفتن
کودک اما نمےرفت...
دور مزار پدرش مےچرخید
پِیِ چیزی مےگشت انگار🤔
چند لحظه بعد مادر گفت
فکر کنم #علی_مےخاد_قبر_باباش_رو_ببوسه
علی خم شد
انگار گوشه دلش هوای مادرش را هم داشت که شلوارش خیس آب نشود
اما دلش پیش بوسه بر مزار پدر بود
نگاهش میکردیم
خم شد
پایش را روی تکه کوچکی از زمین که خشک مانده بود، گذاشت
مزار را بوسید
خندید
بلند شد و با شادی کودکانه برای پدر دست تکان داد👋
رفتند...
و من شرمنده تر از همیشه
شرمندهء همه #علی هایی که
پدرهاشان شهید شد تا من و تو بتوانیم
با آرامش، نفس بکشیم...
#شھدا_شرمنده_ایم
#شھیدامیداکبری
#علے_اکبری
#علے_حججی و ....
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 تا حالا می گفتیم شهدا شرمنده ایم
ولی با دیدن این فیلم بعید می دانم فردای قیامت بتوانیم پاسخ این یک نفر را هم بدهیم.
این مستندها باید دیده شوند تا همگان بدانند چه زجرهایی کشیده شده است.
#آھ_اےشھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھدا
💕 @aah3noghte💕