eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #پروفایل_پسرونه✌️ 💕 @aah3noghte💕
💔 #پروفایل😍 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 چهارشنبه های سفید😂 ▪️این قسمت: چکمه های سفید😂 ➕سلااام مصی جوووون ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‼️ 💢علت مخالفت رهبر انقلاب با برداشت از صندوق توسعه ملی چه بود؟🤔 ♦️بر اساس قانون، دولت مکلف است در مواقع بحرانی از 5درصد بودجه کل کشور و تمام بودجه عمرانی برای جبران خسارت بلایای طبیعی استفاده کند.☝️ پاسخ رهبر انقلاب در جواب درخواست رئیس جمهور در بود که متاسفانه از سوی دولت به آن توجهی شده بود.😒 ♦️دولت قصد داشت با دست درازی به صندوق توسعه ملی به نوعی از زیر بار این کار شانه خالی کند.😏 اگر بودجه کل کشور در سال۹۸ مبلغ ۱۵۰۰میلیارد تومان باشد 5درصدی که دولت میتواند از آن برای کمک به سیل زدگان استفاده کند رقمی حدود۷۵ هزار میلیارد تومان میباشد. طبق اعلام دولت خسارتی که به سیل زدگان وارد شده مبلغی حدود ۳۲ هزار میلیارد تومان میباشد. با این توصیف اگر دولت تمام خسارت سیل زدگان را از بودجه برداشت نماید باز هم مبلغ زیادی اضافه میاورد.❌ سوال اینجاست،آیا مشاوران رئیس جمهور که پیشنهاد برداشت از صندوق توسعه را میدهند از این قانون بی اطلاع بوده اند؟😏 یا اینکه میخواستند با سواستفاده از این فرصت صندوق را خالی نمایند؟🤔😏 بنا به فرموده آقاسیدعلی❤️ ، مردم باید از دولت داشته باشند☝️ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱۷ تحول و شهادت مجید آن‌قدر سریع اتفاق افتاده که هنوز عده‌
💔 آنکه چون سرو سهی بدرقه شد با گلِ اشک اینک از معرکه چون #نسترنش آوردند. #وداع_با_پیکر_داداش_مجید #حر_مدافعان_حرم #شھیدمجیدقربانخانی #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
💔 به محسن گفتم تصمیمت واسه رفتن جدیه ؟؟ با اطمینان گفت: آره؛ با اون لبخندهای همیشگی نگاهم کردو گفت: مطمئن باش من شهید میشم.😇 گفتم: هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست. دوباره گفت: خودم خواب دیدم و می دونم سند شهادتم امضاء شده ... عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود. 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضانوری قسمت هشتم ارادت بینظیر علیرضا به حضرت آقا مثال زدن
💔 #گذرے_ڪوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضانوری قسمت نهم روز وداع با همسرم،در حالیکه بسیار اشک میریختم به او گفتم: "علیرضا، اگه رفتی و شهید شدی، من و علی اکبر تو این دنیا چکار کنیم؟ زندگی بدون تو خیلی سخته! تو میری و من میمانم و دلتنگی های علی اکبرمون و یک قاب عکس و یک پلاک ..."😭 مثل همیشه لبخندی ملیح زد و گفت: "تا الان هم من هیچ کاره بودم. شما را به همون خدایی میسپارم که همیشه محافظ تو و پسرم بوده. خداتون بزرگه... نگران نباش.."😊 قبل از پرواز به من پیامک زد: "بودنش نیازیست همچون نفس کشیدن، خدا را میگویم، همیشه پشت و پناهت"😇 با خواندن این پیام آخرین بند دلم هم پاره شد.احساس کردم آخرین پیامک همسرم هست.😢 پیامکی که پر از امید بود. اینکه اگر تنهاترین تنها شوی بازهم خدا هست. خدا جانشین همه ی بی پناهی ها و دلتنگی هاست. علیرضا توکلش به خدا زیاد بود.هرگاه کلام من بوی ناامیدی میداد میگفت: "لا تقنطوا من رحمه الله"_"از رحمت خدا مایوس نشوید"☝️ ایمان و اعتقادش به لطف و حکمت و رحمت خدا اینقدر زیاد بود که با وجود علاقه ی شدیدی که به من و پسرمان داشت ولی با توکل به خدا با خیالی آسوده زندگی دنیوی را ترک کرد. #شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری #نقل_از_همسر_شهید 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_کانال_آھ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 62 بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ، منو ول کردن و با سرعت برق فرار ک
🔹 ... 63 بازم هوا رو به سردی میرفت. در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه کردم! حالت چهره ی اون یه جوری شده بود! فکر کنم باعث آبروریزیش شده بودم😓 محترمانه دستشو برد به طرف پیرمرد -سلام آقای کریمی! پیرمرد سرشو تکون داد و به اون دست داد! -سلام حاج آقا...!! رو به من گفت -دخترم من دیگه میرم. خداحافظ... خداحافظ حاجی...! و در حالیکه سرشو تکون میداد و نچ نچ میکرد،سریعا از ما دور شد‼️ با چشمای پر از سوال به اون نگاه کردم! سرش پایین بود بعد چند لحظه کتی که تو دستش بود گرفت سمتم -هوا سرده،بپوشید زود بریم... با شرمندگی سرمو انداختم پایین -فکر کنم خیلی براتون بد شد😢 با دست چپش،پیشونیشو ماساژ داد و کلافه لبخند زد! -نه... نمیدونم... بالاخره کاریه که شده! اینو بگیرید بپوشید،سرده کت رو از دستش گرفتم، با همون لبخند روی لبش ،آسمونو نگاه کرد و زیر لب یه چیزی گفت که نشنیدم! بعد سرشو تکون داد و گفت "بریم" هنوزم حالم بد بود اتفاق چنددقیقه پیش،حسابی به همم ریخته بود! تصور اینکه اگه اون پیرمرد نمیرسید... اگه صدامو نمیشنید... یا حتی اگه "اون" نبود... اون!! حتی اسمش رو هم نمیدونستم! تا ماشین تو سکوت کامل،کنار هم قدم زدیم. کتشو دور خودم پیچیده بودم اما هنوز سردم بود! هوا کم کم داشت تاریک میشد، حتی فکر به این که قرار بود شبو تنها اینجا بگذرونم، تنمو میلرزوند😥 ماشینو روشن کرد و بعد حدود پنج دقیقه ،نگه داشت. صدای اذان از مسجد کنار خیابون به گوش میرسید... -میشه ده دقیقه،یه ربع اینجا باشید تا من برم و بیام؟؟ سرمو انداختم پایین! -ببخشید که بازم مزاحمتون شدم😔 -نه خواهش میکنم... اینطور نیست!! -برید به کارتون برسید! نگران من نباشید! -ببخشید... اگر واجب نبود ،تنهاتون نمیذاشتم! سرمو تکون دادم و لبخند محوی زدم... با آرامش از ماشین پیاده شد و سرشو از پنجره آورد تو -لطفا درها رو از داخل قفل کنید که خیال منم راحت باشه، شیشه رو هم بدین بالا. زود میام! درها رو قفل کردم و شیشه رو دادم بالا، سرمو به سمت پنجره برگردوندم و دیدم که رفت توی مسجد...! ضعف و گرسنگی،به دلم چنگ مینداخت! کلافه بودم از اینکه دستم به جایی نمیرسه. نه گوشی نه کیف پول نه ماشین نه لباسام.... دستم از همه چی کوتاه شده بود! چقدر سخت بود اینجوری زندگی کردن! امشبم باید میرفتم خونه ی اون؟؟ نه😣 پس خودش چی! هیچوقت تا بحال مزاحم کسی نشده بودم... حس اینکه بخوام سربارش باشم،اعصابمو خورد میکرد! به غرورم بر میخورد... به سرم زد تا نیومده برم! اما فقط در حد فکر باقی موند!! آرامشی که تو این ماشین و اون خونه بود، دست و پامو برای رفتن شُل میکرد! بعدم کجا میتونستم برم؟؟ مگه صبح نرفتم؟؟ چیشد!؟ دوباره خودم به دست و پاش افتادم که بیاد کمکم! با صدای تقه ای که به شیشه ماشین خورد،از ترس پریدم! اینقدر غرق فکر بودم که ندیدم از مسجد اومده بود بیرون! دستشو به نشونه معذرت خواهی گذاشت رو سینش و پایینو نگاه کرد! تازه فهمیدم سوییچ رو نبرده و تو ماشین گذاشته!!! چقدر این آدم عجیب غریب بود!😕 درو براش باز کردم و بابت حواس پرتیم ازش معذرت خواستم...🙏 -خواهش میکنم،شما ببخشید که ترسوندمتون!! -نه...!تقصیر خودمه که همش تو فکر و خیال سیر میکنم!😒 ماشین رو روشن کرد و یکم با سرعت خیابونو دور زد. احتمالا میخواست قبل اینکه آشنای دیگه ای منو کنارش ببینه از مسجد دور شه!! -چه فکر و خیالی؟ -بله؟؟ -ببخشید...خواستم بدونم چه چیزایی ذهنتونو اینقدر مشغول کرده! سرمو به شیشه تکیه دادم و به خیابون چشم دوختم... -فکر بدبختیام! -ببینید... من دوست دارم کمکتون کنم! برای این لازمه که بدونم چه اتفاقی برای شما افتاده! -ممنون ولی نمیتونید کمکی کنید... هیچکس نمیتونه کمکم کنه جز مرگ!! -واقعا اینطور فکر میکنید؟! -‌اره... یا چیزی شبیه مرگ... مثل یه خواب طولانی! یا شایدم فراموشی! -واسه همین دست به خودکشی زدین؟! سرمو به نشونه تایید، تکون آرومی دادم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم سر خورد ...! -میشه... میشه بپرسم اون زخم... یعنی صورتتون چی شده!؟ اونم خودتون...؟ چشمام پر از اشک شد و دستم رفت سمت صورتم... دستم که به زخم یادگاری عرشیا میخورد،قلبم میسوخت و گلومو بغض میگرفت😞 در حالیکه سعی داشتم جلوی اشکامو بگیرم لبمو گاز گرفتم و سرمو بالا بردم! "محدثه افشاری" @Aah3noghte @RomaneAramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💔 مصداق حدیثم به شایسته ترین شکل! "النّاُسُ حَریصٌ" منم و "ما مـُنِع" اش تو #صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله #آھ_ارباب❤️ 💕 @aah3noghte💕
💔 در این زمانه ی بدنام ناجوانمردی باید به نامِ نامیِ مردانِ روزگار ایستاد این روزها باید کسی باشد تا بودنش بشود مایه مباهاتت مایه افتخار و بودنش بشود دلیل بودنت.... یکی از همان هاست بودنش مےارزد به تمام نبودن ها😔 .... ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مامان مریم مےگفت: به امام حسین ع گفتم "مجیدمو هدیه مےکنم به علی اکبرت" در عوض اونم هدیه بهم داد پسرم برگشت... روی بنـما، پاره تن! وقت هجـران تا به کی؟ هر شب یلدائی ام بے ماه تابان تا به کی؟ خوش اومدی پرستوی مهاجر ... 💕 @aah3noghte💕
💔 امروز میخوام یه قصه براتون بگم☝️ یه قصه که اگه منو تو برای بچه هامون نگیم ، کم کم میشه یه افسانه باورنکردنی😳 یکی بود یکی نبود یک سال بیشتر از انقلاب مردم ایران نگذشته بود و دولت آمریکا، زخمی تر از همیشه بود... چون چند ماه قبل، توی ۱۳ آبان، دانشجوها و مردم، سفارتش رو گرفته بودن و دست خیانتش برای بار چندم رو شده بود القصه روز پنجم ارديبهشت۱۳۵۹(۲۴آوریل ۱۹۸۰) ۶ هواپیما✈️ و ۸ بالگرد🚁 آمریکایی برای آزادی ۵۳ گروگان در تهران وارد فضای پروازی ایران شدند.😏 موقع اجرای عملیات، با ورود به حریم هوایی ایران، یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود می‌آید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل می‌شوند اما همان بالگرد هم دچار نقص فنی شده و به ناچار به ناو هواپیما بر بازمی‌گردد.😒 ۶ هواپیما و ۶ بالگرد دیگه خود را به رسانده و در تاریکی شب، در منطقه‌ای دور افتاده بدون متوجه شدن نیروهای نظامی ایرانی فرود می‌آیند.🙄 در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالیکه هنوز عملیات آغاز نشده، ۳ فروند بالگرد از دست رفته بود.✌️ پس از تماس با مرکز عملیات، کارتر دستور بازگشت نیروها را می‌دهد؛ ولی... موقع برخاستن هواپیماها و بالگردها طوفان شن آغاز میشه و یک هواپیمای سی۱۳۰ و یک  بالگرد  سی‌اچ-۵۳ به هم خورده💥 و هر دو آتش می‌گیرند🔥 در این حادثه ۸ نفر از نیروهای آمریکایی در آتش سوخته و۴ بالگرد ناتوان از پرواز پس روی زمین باقی میمانند... نیروها با ۵ هواپیما خود را به ناوهواپیمابر ناو نیمیتز می‌رسانند و بدین‌ترتیب عملیات بطور کامل شکست می‌خورد.❌ یه چیز جالب این که شب عملیات، هوا کاملا مهتابی بود🌝 و معمولاً در این شب ها از توفان و بادهای تند خبری نیست 🌪 و دیگه اینکه بر اساس پیش بینی های علمی اداره ی هواشناسی امریکا، در شب عملیات، هوای کویر، توفانی نبوده است!😑 مشاور امنيت ملي رئيس جمهور آمريکا حالت را پس از صدور دستور توقف عملیات و عقب نشینى و آتش گرفتن هواپیما و هلیكوپتر آمریكایى چنین توصیف كرده است: «وى بعداً سرش را میان دو دستش گرفت و به مدت چند ثانیه روى میز گذاشت...😠 با شنیدن این خبر، به مانند مار زخمى به خود پیچید و آثار درد و نگرانى بر تمامى صورت او آشكار شد😡 و به اطرافیانش بد و بى راه میگفت». بعد از فرار امریکایی ها و صدور اعلامیه توسط کاخ سفید مبنی بر 👈شکست عملیات 👈و این که اسنادی سری و مهمی در درون هلی کوپترها به جای مانده است. به دستور مستقیم بنی صدر که در آن زمان سمت فرماندهی کل قوا را داشت،😏 هلی کوپترهای به جا مانده بمباران شدند و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند 🔥 و محمد منتظر قائم فرمانده سپاه پاسداران یزد که از هلی کوپترها حفاظت می کرد، به شهادت رسید.😇 امام خمینی(ره) در پیامی در تاریخ ۵ اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ گفت: "آیا جز این بود که یک دست غیبی در کار است؟ چه کسی هلی کوپترهای آقای کارتر را ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شن‌ها ساقط کردند.☝️ شن‌ها مأمور خدا بودند، باد مأمور خداست" در اين روز بزرگ يك بارديگر خداوند قهار به ياري امت انقلابی آمد و از عالم غیب ؛ جنودِ رحمانی که بادها و شن ها بودند برای نصرت نظام اسلامی برانگیخته شدند و مُهر ذلت و خذلان را بر سر شیطان بزرگ تا ابد کوبیدند چرا كه خود در قرآن شريفش فرموده: «ان تنصرواالله ينصركم ويثبت اقدامكم»✌️ و وعده او تخلف ناپذير است. 💕 @aah3noghte💕
💔 این عاشقانی که در این تصویـر مےبینید خیلی خاص هستند بعضی بعد از سالھا تحمل جراحات جنگ، آسمانے شده اند بعضی دیگر حدود ۳۰ سال بعد از شھادتشان، تفحص شدند و برگشتند بعضی مثل و (مهدی) حین خدمت ، شهید شده اند یکی مثل با در آغوش گرفتن عامل انتحاری،خودش را فدا کرده و شده پیشمـرگ منو تو... اصلا این قطعه با همه جای گلستان فرق دارد اینجا همه جمعنـد... خوب اگـر نگاهشان کنی! مےبینی همه این نگاهـہا، خیره به توست به تو و اعمالت همه شان یک چیز از تو مےخواهند ادامه دادن راهـشان... مرد این راه هستی؟ مطمئن باش علَم انقلاب بر زمین نمےماند مهم این است منو تو کجای این خیمه ایم... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 مامان مریم مےگفت: به امام حسین ع گفتم "مجیدمو هدیه مےکنم به علی اکبرت" در عوض اونم هدیه بهم داد
💔 معراج شهدا تهران دیدار مادرـ پسری #شھیدمجیدقربانخانی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 استخوان های مجید من سوخته ، اینقدر نگید اینها برای پول میرن... 🎥صحبت های جانسوز مادر شهید مدافع حرم #مجیدقربانخانی بر بالای پیکر فرزندش😔 #انتشار_حداکثری نمےتونی ببینی و اشک نریزی.... #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ... و کبوتر شڪستہ بال دلِ من نیز آسـمان را تنہا در خیال مےپروَرد.... دستم بگیر تا من هـمـ پرواز را تجربه ڪنم ... 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 ⁉️ اش یک صفحه هم نمی شود آن هم با محوریت ☝️ نوشته بود: "سـلام مرا به رهبر عزیزم امام خامنه ای❤️ برسانید و به ایشان بگویید: شرمنده ام که یک جان بیشتر نداشتم تا در راه دفاع از حریم اسلام و انقلاب، تقدیم نمایم" ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضانوری قسمت نهم روز وداع با همسرم،در حالیکه بسیار اشک میریخت
💔 قسمت پایانی *در سوریه به شهید علیرضا نوری میگفتند. حاج اکبر، جوانی رشید و با حرمت بود. تا زمانی که من، روزه بودم در حضور من، لب به خوراک و غذایی نمیزد و حرمت روزه داری من را حفظ میکرد. وقت افطار که فرا میرسید خودش برای من سفره را آماده و پذیرایی میکرد و اجازه ی کاری به من نمیداد. کارهای موکول شده به وی را به درستی انجام ميداد. نمازش را اول وقت میخواند. بسیار متواضع و بردبار بود. از خاطرات خانواده، فرزند و همسرش با عشق و محبت بامن صحبت میکرد. صورتش بسیار نورانی بود و حسی به من از احتمال شهادتش، خبر میداد. صبح روز ۲۹ اسفند بود که خبر درگیری را شنیدیم؛ از دوستانش فقط سراغ حاج اکبر را میگرفتم و نگرانش بودم..😔 امید داشتم که او زنده باشد. چند ساعتی که گذشت متوجه شدیم حاج اکبر شهید شده...😭😔 🕊روحش شــاد و محشور با اهل بیت علیهم السلام راوی: ... 💞 @shahiidsho💞 ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 63 بازم هوا رو به سردی میرفت. در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه ک
🔹 ...64 کنار یه رستوران نگه داشت -ببخشید، امشبم مثل دیشب باید غذای بیرون رو بخوریم! کل روزو دنبالتون بودم، وقت نشد برم خونه و غذا درست کنم!😅 از لحن حرف زدنش و همچنین حرفی که زده بود خندم گرفت!☺️ -معذرت میخوام که اینقدر باعث دردسرتون شدم! ولی نگران من نباشید! معده ی من به غذای رستوران عادت داره!😏 -مگه شما... خانوادتون که همین شهر زندگی میکنن!! -هه! خانواده😏 چند لحظه ای سکوت کرد -چی بگیرم؟ چه غذایی دوست دارین؟ با خجالت سرمو انداختم پایین! -تو عمرم هیچوقت سربار کسی نبودم! با جدیت نگاهم کرد -الانم نیستید!! اگر نگید چی میخورید، با سلیقه ی خودم میخرما! این بار تلاشم برای کنترل اشک هام، موفقیت آمیز نبود! بدون حرفی از ماشین پیاده شد و رفت تو رستوران! تاکی قراره این وضع ادامه پیدا کنه؟!😢 چرا اینجوری میکنم من؟😣 چرا نمیدونم باید چیکار کنم؟😭 با دو پرس غذا برگشت و گذاشتشون صندلی پشت! آروم راه افتاد -کجا بریم بخوریم؟ اشکامو با پشت دستم پاک کردم و گفتم -نمیدونم! صفحه ی گوشیش روشن شد و صدای موزیک ملایمی تو ماشین پخش شد، -الو سلام داداش! خوبی؟ چاکرتم😊 خوبم خداروشکر امممم... راستش نه... یکم برنامه هام تغییر کرده شرمندتم! شما برید! خوش بگذره! مارو هم دعا کنید! ههههه😂 نه بابا! نه جون تو! چه خبری آخه؟؟ (صداشو آروم کرد) آخه داداش کی به من زن میده😂 خیالت راحت! هیچ خبری نیست! فقط کاری پیش اومده که نمیتونم بیام! همین! عجب آدمی هستیا! نه جون تو! آره! قربانت! خوش بگذره! ممنون. شماهم سال خوبی داشته باشی ان شاءالله یاعلی مدد!😊 گوشی رو قطع کرد و با خنده ی ریزی سرشو تکون داد! با تعجب نگاهش کردم!😳 هیچوقت فکر نمیکردم آخوندا هم خندیدن بلد باشن!😕 یا دوستی داشته باشن!! اما سریع خودمو جمع کردم! دوباره احساس خجالت اومد سراغم! -ببخشید... من... واقعا یه موجود اضافه و مزاحمم! شما رو هم اذیت کردم! منو همینجا پیاده کنید و برید😢 برید پیش دوستتون! کلافه نفسش رو بیرون داد و دستی به موهاش کشید! -میشه دیگه این حرفو تکرار نکنید؟؟ اونقدر جدی این حرفو زده بود که دیگه چیزی نگفتم! کنار یه پارک نگه داشت ! -هرچند هوا سرده و نمیشه پیاده شد!! ولی حداقل ویوش خوبه☺️ غذا رو داد دستم و بدون هیچ حرفی مشغول خوردن شد! هنوزم سرفه میکرد و معلوم بود خیلی حال خوبی نداره! تمام سعیم رو میکردم که به آخوند بودنش فکرنکنم! چون چاره ای جز بودن کنارش نداشتم! حالا دیگه اون تنها کسی بود که میشناختم!! بعد خوردن شام رفت سمت خونش! جلوی در نگه داشت و کلیدو گرفت جلوی صورتم! -بخاری رو زیاد کنید، سرما نخورید! نگاهش کردم! -باز میخواید تو ماشین بخوابید؟؟؟😳 -نگران من نباشید من یه کاری میکنم! -نه!نمیرم!😒 سرشو گذاشت رو فرمون و نفسشو داد بیرون! بعدش صاف و محکم نشست و مثل اکثر وقتا بدون اینکه نگاهم کنه، شروع کرد به حرف زدن -ازتون خواهش میکنم! من امشب چند جا کار دارم! به فکر من نباشید من همین که میدونم جاتون خوبه، امنه، رو آسفالت هم که بخوابم، راحت میخوابم! دیگه چیزی نگید! کلیدو بگیرید! شبتون بخیر! نفس عمیقی کشیدم و به در سفید آهنی نگاه کردم... -ممنونم شب بخیر... "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 چشم مامان مریم، روشن شد به بازگشت جگرگوشه اما هنوزم خیلی مادرا چشم انتظارن مےدونستین هنوز ۱۴هزار تا شهیدگمنام داریم؟.. مداحی اونایی که نَیومد پیکراشون هنوزم چشم براهن مادراشون... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا