شهید شو 🌷
💔 قسمت هشتم #بےتوهرگز ❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 #خریدعروسی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا می
💔
قسمت نهم
#بےتوهرگز❤️
🚫این داستان واقعی است🚫
#غذای_مشترک
اولین روز #زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم😌
من همیشه از #ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم
برای همین هر وقت اسم آموزش #آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم😅
بالاخره یکی از معیارهای سنجش #دخترها در اون زمان،
یاد داشتن آشپزی و هنر بود
هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم
از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت!😬
#غذا تفریبا آماده شده بود که #علی از #مسجد برگشت
بوی غذا کل خونه رو برداشته بود
از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید😌
_به به، دستت درد نکنه
عجب بویی راه انداختی...😉
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم انگار فتح الفتوح کرده بودم
رفتم سر #خورشت
درش رو برداشتم ،
آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود
قاشق رو کردم توش بچشم که #نفسم بند اومد😰 ...
نه به اون ژست گرفتن هام نه به این مزه😱
اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود
#گریه ام گرفت
#خاک_بر_سرت هانیه
مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر
و بعد #ترس شدیدی به دلم افتاد
#خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت😨 ...
_کمک می خوای #هانیه #خانم ؟
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم
قاشق توی یه دست ، در قابلمه توی دست دیگه
همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم:
نه #علی_آقا برو بشین الان سفره رو می اندازم😞
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد
منم با #چشم های لرزان #منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون
- کاری داری علی جان؟چیزی می خوای برات بیارم؟😊
با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ، شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت
- حالت خوبه؟😳🤔
- آره، چطور مگه؟
- شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه!😏
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به #نفس فوق معرکه گفتم :
_نه اصلا من و #گریه ؟😏
تازه متوجه حالت من شد هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ،
اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد
_چیزی شده؟
به زحمت بغضم رو قورت دادم
قاشق رو از دستم گرفت خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید
مُردی هانیه ، کارت تمومه😥😢 ...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 حیوون کیه؟ #برسد_به_دست_مصی #قانون_کشور #حجاب #جنگل #وحشی #آھ... 💕 @AAH3NOGHTE💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
میگفت:
#امر بہ معروف
و #نهی از منڪر یعنی
من حاضرم #بمیرم
امّا نذارم تو برے #جهنم ...!
✍این روزها که کتک خوردن خانم آمر به معروف داغ شده
یادی کنیم از #شھیدعلی_خلیلی
که حجت را به همه ما تمام کرد و
نذاشت این واجب، فراموش شود..
#شھیدعلی_خلیلی در #عمل
نشان داد
حتی اگر بر جان خود بیمناکی
باز هم نگذار
حرف خدا روی زمین بماند‼️
نکند روز قیامت
یقه مان را بگیرد و بگوید
من #شاهرگم را دادم اما تو حتی از امر به معروف
با زبانت، کوتاهی کردی....
#شھیدعلی_خلیلی
#امربه_معروف
#نهی_از_منکر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
‼️پیام بازگشت ۱۷۵ غواص دست بسته پس از گذشت 4 سال روشن تر شد !🤔😳
📝امام علی (ع):
همانا عاقل کسی است که تجربه ها او را پند دهند .
🗓دقیقا در 4 سال پیش و در اوایل سال ۹۴ بود که مذاکرات ایران با گروه ۱+۵ روند جدی تری به خود میگرفت .
❌مذاکراتی که آمریکا به عنوان بازیگر اصلی مخالفان مسائل داخلی کشورمان مطرح بود !😏
🔶در همین زمان فضای داخلی کشور به دو دسته تقسیم شده بود که عمده این تقسیم بندی
توسط سیاست های غلطی بود که متاستفانه #دولت پیگیر آن بود !😒
🔸گروهی از مردم پایان تحریم های ظالمانه علیه کشورمان را منوط به مذاکرات مستقیم با آمریکا میدانستند
🔸و گروهی بر این باور بودند که تجربه سی و اندی ساله انقلاب ثابت کرده است که آمریکا قابل اعتماد نیست و نخواهد بود.
💠همزمان با این اتفاقات و تحلیل های ضد و نقیض در رسانه های داخلی و حتی خارجی،
#فرزندان_انقلاب در تیم مذاکرات هسته ای به رهبری وزیر امور خارجه کشورمان ،
مذاکرات مستقیم آمریکا را در دستور کار خود قرار دادند تا بتوانند مهر پایانی بر تحریم های ظالمانه بکوبند.☝️
💐در همین زمان پیکر مطهر ۱۷۵ شهید #غواص دست بسته به کشور بازگشتند
پویشی خود جوش تحت عنوان
" #پیامی_آوردند " در فضای عمومی جامعه و در بین ورزشکاران، هنرمندان و ... شکل گرفت .🕊
‼️اما متاسفانه عده ای در داخل کشور ، بازگشت شهیدان را به فعالیت سیاسی مخالفان مذاکرات نسبت دادند 😒
و گوش خود را بر پیام واضح غواصان دست بسته ، گرفتند!🙉
فراموش کردند شهدا خود #آتش_به_اختیار بودند و هستند .✌️
✅صبح روز ۲۶ خرداد سال ۱۳۹۶ و در سالروز
حماسه تشیع ۱۷۵ غواص دست بسته ، در کنگره آمریکا تحریم های جدیدی بر علیه اشخاص ، نهاد ها و شرکت های داخلی ایران وضع شد ❌
✅میتوان گفت پس از گذشت 4 سال راز پیام آشکار بازگشت غواصان بر همگان روشن شد .
📖إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (سوره فصلت آیه ۳۰)
به یقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل میشوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است!
و امروز در ۲۶ خرداد ۱۳۹۸
با رهبریِ بصیر #امام_خامنه_ای
امریکا برای دادن پیام به ایران، به کشورهای دیگر متوسل شده و
بار دیگر به #غرب_زده_های_کدخداپرست فهمانده شد که بهترین راه، #ایستادگی و #مقاومت است
✊ایستادگی رمز پیروزی است
#شھدای_غواص
#نحن_صامدون
#بصیرت
#مقاومت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ‼️پیام بازگشت ۱۷۵ غواص دست بسته پس از گذشت 4 سال روشن تر شد !🤔😳 📝امام علی (ع): همانا عاقل کسی
💔
بد نیست یادی بشه از
پیام خاص یکی از پاسداران حادثه خاش؛
ما پیروزیم
حتی اگر جانی برای ایستادن نداشته باشیم✌
#نحن_صامدون
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#طولانیه ولی بخونین
✅ از بشاراسد تا آبه شینزو!
🔸ماجرای دیدار بشار اسد را بیاد دارید !؟🤔
👈حضور #محرمانه بشار در تهران و ملاقات او با #رهبری که
می توانست یک مانور بسیار مهم #جبهه_مقاومت در دنیا باشد !
☝️اما استعفای ظریف تا حدی کار را خراب کرد !😒
🔹در آن مقطع زمانی رسانه های استکباری، استعفای ظریف را تیتر یک کردند تا آن ملاقات بسیار مهم را به حاشیه برانند !!😏
😊این بار اما وضعیت متفاوت بود !
👈رسانه های مهم جهان آماده بودند که دیدار نخست وزیر ژاپن را با رهبر انقلاب تیتر یک کنند!
👈از مدتی قبل این آمادگی، حاصل شده بود !
👈همه چیز مهیای مانور بزرگی بود تا در جهان از این ملاقات بعنوان پیروزی دیپلماسی چماق و هویج ترامپ نام برده شود !
😏
حتی در داخل هم تیم مذاکره کننده اوضاع را آرام کرده بود !
💵دلار به کانال دوازده هزار تومان عقب نشست تا سیگنال های منفی این ملاقات مهم را تحت الشعاع خود قرار ندهد !😏
🔹در این سو اما معلوم شد که #هشیاری_رهبر_ایران فوق تصور رسانه های خنگ استکباری است لطفا بیشتر دقت کنید !😊
▪️فرستاده ترامپ، نخست وزیر ژاپن بود !
آبه شینزو به همین سادگی با هرکسی فالوده نمی خورد !چه رسد به اینکه واسطه پیغام باشد !😬
☝️اما اهمیت کار را ببینید !
▪️دو قدرت بزرگ جهانی دست به دست هم می دهند تا خودشان را به رهبر ایران نزدیک کنند !
👈اینها قبلا شانس خود را با واسطه های درجه دو و سه مثل فرستاده عمان... امتحان کرده بودند !
☝️اما این بار نخست وزیر یکی از قدرت های بزرگ اقتصادی جهان و کشوری با شخصیت برجسته اجازه دیدار با رهبری را کسب می کند !
😊بطور قطع و یقین حضرت رهبری از ماموریت او مطلع بوده اند !
و بدون تردید پاسخ رهبر به تقاضای شینزو آبه هم از قبل معلوم بود !
☝️اما چرا این ملاقات اتفاق افتاد !؟
1⃣اول : یک مانور قدرتمندانه برای بسط تفکر انقلابی در جهان شکل گرفت !
👈حتی انفجار دو کشتی حامل نفت برای ژاپن هم نتوانست این #رویداد مهم را به حاشیه براند و برای مثال رسانه روباه پیر بلافاصله پاسخ منفی رهبری را تیتر یک کرد !😏
😊با عرض پوزش باید اذعان کرد تیم روحانی و ظریف هم در این ماجرا به سختی رکب خوردند
و به نوعی ماجرای حضور بشار اسد و استعفای ظریف به بهترین شکل ممکن جبران شد !!!✌️
2⃣دوم : مدتهاست که به واسطه تلاش های ذلیلانه تیم سیاست خارجی کشور
وجهه انقلابی و نفوذ ناپذیر ایران در دنیای اسلام دچار نقصان شده بود !
👈دنیای اسلام شاهد عقب نشینی دولت روحانی در مقابل قدرتهای زورگوی جهان بود و
همین امر ممکن بود زمینه عقب نشینی جبهه مقاومت در مقابل استکبار جهانی را فراهم کند !
😊پس لازم بود تا این خللی که بوجود آمده جبران شود !💪
👈برخورد سخت و قاطع رهبر انقلاب در این ملاقات این مهم را ممکن ساخت !
3⃣سوم : سیره و منش رهبری در این سالهای دولت روحانی بر #روشنگری و #ایجاد_بصیرت در بین مردم کشورمان بود !
👈همین امر موجب شده بود که حضرت رهبری در مواردی با درخواستهای دولت روحانی در مورد مذاکره با قدرت های بزرگ اندکی کوتاه بیاید تا مردم به این فهم برسند که با نزدیک شدن به امریکا هیچ دردی از کشور درمان نمی شود !
👈خناسان داخلی و عقبه های دشمن در کشور شبهه افکنی می کردند که چرا رهبری کاری نمی کند !😏
👈این دیدار و برخورد قاطع با پیغام مذاکره ترامپ پایان مرحله صبر رهبری در رساندن مردم به #بلوغ_سیاسی بود!
4⃣چهارم : قطع امید دولتمردان به مذاکره و ... فرصت سازی رهبری برای رویکرد جدید دولت در اتکا به توان داخلی !
✖️حالا دیگر امریکا هم می داند که راهبرد تهدید و مذاکره و باج خواهی به بن بست رسیده !💪
👌امریکا باید فهمیده باشد که دیگر بدون #اذن_رهبر_ایران، مذاکره ای در کار نخواهد بود
و رهبر انقلاب هم در سخت ترین شرایط به مذاکره با امریکا #نه گفتند !
👈اگر ذره ای عقل داشته باشند از این به بعد باید شیوه های دیگری بجز راهی که رفته اند را امتحان کنند !
5⃣پنجم : نقش ژاپن بعنوان نماد کشورهایی که از تحریم های کور امریکا پیروی می کنند در این ملاقات بسیار مهم بود !
👈پذیرش آبه شینزو و حوادث بعد از آن یک پیغام مهم به اینگونه کشورها داشت که با طناب پوسیده امریکا به چاه نروند !😅
👈این کشورها حالا باید با خودشان فکر کنند که ترس از امریکا بیهوده بوده و هیچ غلطی نمی تواند بکند !😏
👈این پیغام به طور قطع در آینده کشورهای ترسو و زیر یوغی همچون ژاپن را رودرروی امریکا قرار خواهد داد !
اینست عاقبت اعتصام بحبل الهی
#نحن_صامدون
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم💪
#افول_امریکا
#اندڪےبصیرت
#نشرحداکثری
💕 @aah3noghte💕
#یکباربخوان
#ایران_قدرت_اول_درمنطقه
#بصیرت_امام_خامنه_ای
#بصیرت_فرمانده
شهید شو 🌷
💔 همه جا از مقایسه زبان بدن، نخست وزیر ژاپن در مقابل #آقاسیدعلی و روحانی نوشتند اما شما مقایسه زبا
💔
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ...
و أَمَّا بَعْدُ ؛
#آسیدعلیآقاخامنهای
اصلِ #مذاکره غلط است ...
گزینه قطعی ملتِ #ایرانمقاومتاست
مذاکره سم است
جنگهمنمیشود
#میدانارادههااست
اراده ما قویتر و توکل بر خداداریم ...
#فداےسیدعلےجانم❤️
#مدافعانه
#پروفایل😍
#گوش_به_فرمان_سیدعلی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را... 116 سوار ماشین شدم،اما روشنش نکردم.هنوز داشتم به حرف های زهرا فکر میکردم! من وارد یه جنگ
#او_را.... 117
انتظار داشتم که خیلی سنگین باشه وهمون لحظه ی اول گردنم کج بشه،اما خیلی سبک بود.
تو آینه خودم رو نگاه کردم.
اینقدر گشاد بود که هیچچیز از هیکلم رو مشخص نمیکرد!
جلوی آویزون شدن لب و لوچم رو گرفتم و زیرلب گفتم "داره بدجور حالت گرفته میشه ها جناب نَفْس!"
یه بار دیگه سر تا پام رو نگاه کردم.
لبخندی صورتم رو پر کرد،اونقدرا هم که فکرمیکردم ،بد نبود!!
به طرف خانم فروشنده که حالا چشماش داشت برق میزد برگشتم
-هزار الله اکبر!هزار ماشاءالله...چقدر خوب شدی تو دختر!
-ممنونم ازتون!لطف دارین.ببخشید اسم این مدل چیه؟؟
-لبنانیه گلم.لبنانی!
-خیلی قشنگه،همین رو میبرم.
چادر رو گرفتم و داشتم از مغازه خارج میشدم که با صدای خانم فروشنده،برگشتم
-خواستم بگم اینجا جای مبارکیه.حتما ببر اینجا چادرت رو متبرک کن.آقا هم بهت کمک میکنن برای نگه داشتنش!
بی صدا نگاهش کردم.واقعا برای سر کردنش نیاز به کمک داشتم.با لبخند سرم رو تکون دادم و رفتم سمت حرم.
سرامیک های سفید
و گنبد و گلدسته های فیروزه ای
ترکیب خیلی نازی در کنار هم داشتن.
چند لحظه ای محو اون صحنه و کبوترهایی که دور گنبد میچرخیدن شدم.واقعا زیبا بود...
رفتم سمت پله که صدایی مانع جلو رفتنم شد!
-خانم لطفا از چادرداری چادر بگیرید!
با دستپاچگی کیسه رو آوردم بالا
-خودم چادر دارم آقا!!
-خب پس لطفا اول سر کنید بعد وارد شید.اینجا حرمت داره!
تذکر خوبی بود!یادم رفته بود که تو حریم خدا،لذت های سطحی جایی ندارن!
با خجالت چادر رو سر کردم.احساس میکردم الان همه ی نگاه ها روی من زوم شدن،اما با چرخوندن سرم دیدم از این خبرا نیست!هرکسی حواسش پی خودش بود!
قدم رو پله ها گذاشتم و پایین رفتم. از سمت راست حرم،وارد قسمت مخصوص خانم ها شدم .نمیدونستم باید چیکار کنم!
شنیده بودم که اینجور جاها میرن ضریح رو میبوسن اما خودم تا به حال این کار رو نکرده بودم.
پشت سر چند تا خانوم که تازه وارد شده بودن،راه افتادم. چندقدم جلوتر به سمت راست پیچیدن و با تعظیم کوتاهی،پله ها رو پایین رفتن .دنبالشون رفتم و وارد یه اتاق کوچیکی شدم که وسطش ضریح بود. به تبعیت از اونا رفتم جلو و خودم رو چسبوندم به اون شبکه های کوچیک و خوشبو!
یه قبر اونجا بود. بازم نمیدونستم باید چیکارکنم!
اطرافم رو نگاه کردم. یه نفر گریه میکرد و بقیه زیرلب داشتن با اون قبر،صحبت میکردن!
دوباره به شبکه ها چسبیدم و داخلش رو نگاه کردم .آخه کسی که دیگه زنده نیست،چه کمکی میتونست بکنه؟
"من نمیدونم اینجا چه خبره و نمیدونم چرا مردم جمع شدن دور یه قبر!
ولی من که تازگیا اینهمه کار عجیب و جدید انجام دادم،اینم روش!
شاید یه خبری اینجا هست که اینجوری درداشون رو آوردن پیشتون!
لطفا من رو هم کمک کنید...
اگر بقیه راست میگن و شماها واقعا کاری از دستتون برمیاد،پس به داد منم برسید!
تو شرایط سختی قرار دارم..."
خداحافظی کردم و در بیرون اومدم .از خانومی که بالای پله ها ایستاده بود پرسیدم
-ببخشید...ایشون کی هستن؟؟
-ایشون صالح ابن موسی الکاظم علیه السلام هستن،پسر امام کاظم و داداش امام رضا و عموی امام زمان!
بازم امام زمان...چقدر تازگیا زیاد از امام میشنیدم!دلم یه جوری شد .هنوز حرف های داخل کلیپ ها از یادم نرفته بود.
از امامزاده که خارج شدم،دستم رفت سمت سرم و چادر رو از سرم بلند کردم،اما به خودم تشر زدم و دوباره گذاشتمش رو سرم!
خیلی معذب بودم!احساس میکردم همه نگاه ها روی منه!
از اینجا تا خونه فاصله ای نبود.اگر یه آشنا منو میدید،باید چیکار میکردم؟؟
از دعوای نفس و عقلم داشتم دیوونه میشدم،یکی میگفت "برش دار،ضایس،تو رو چه به این کارا؟"
اون یکی میگفت "تو میتونی!دوباره تسلیم این نفس ذلیلت نشو!تو قراره به آرامش برسی!"
دوباره اون یکی میگفت "کدوم آرامش؟شبیه گونی شدی!درش بیار!زشت شدی!"
اون یکی میگفت "زشت اینه که مثل ببعی هرکاری که دلت خواست انجام بدی!"
تمام مدت سرم رو انداخته بودم پایین و با سرعت تمام راه میرفتم. تا به ماشین برسم با هم جنگ کردن و تو سر و کله ی هم زدن!
سوار ماشین که شدم یه نفس عمیق کشیدم و سرم رو گذاشتم رو فرمون.باورم نمیشد من چادر سر کرده باشم!!
هنگ هنگ بودم!
"محدثه افشاری"
@AAH3NOGHTE
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
بسم رب المهدی...💕 💟فصل اول💟 🔷 #او_را ... 1 سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هن
ریپلای به قسمت اول رمان زیبای
#او_را....
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
در آسمان دلت
اگـر لاشخورها، جـا باز ڪردند
دیگـر برای پرواز پرستوها
جایی نمےماند
تو اگــر کبوتران خونـین بال را
در آشیانه دلت، پـر و بال ندهی🕊
و بھ فڪرشان نبـاشی
باید با مرغان زمینی، دمخور شوی
#آھ...
#شھادت را اگـر از یاد بردی
اگـر از راه و مَنِش #شھدا دور شدی
آسمــان را
پــــرواز را
محبوب را
از یاد خواهےبـرد😔
دل اگر زمین را منزل دانست
پرواز ...
جز یک رویای شیرین، چیز دیگـری نخواهد بود💔
#آھ... بشتاب!
ڪہ همــپروازان🕊
نگران غمـ همپروازند..
#شھیدجوادمحمدی
#نگران_منی_که_نگیره_دلم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#جامانده...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 قسمت نهم #بےتوهرگز❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 #غذای_مشترک اولین روز #زندگی مشترک، بلند شدم غذا
💔
قسمت دهم
#بےتوهرگز❤️
🚫این داستان واقعـےاست🚫
چند لحظه#مکث کرد
زل زد توی چشم هام و گفت :
واسه این ناراحتی می خوای #گریه کنی؟😏
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه😭
_آره افتضاح شده
با صدای بلند زد زیر #خنده😃
با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت
#غذا کشید و مشغول خوردن شد
یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای #بهشتیه😋
یه کم چپ چپ
زیرچشمی بهش نگاه کردم
- می تونی بخوریش؟خیلی شوره ، چطوری داری قورتش میدی؟
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت
_خیلی عادی همین طور که می بینی ، تازه خیلی هم عالی شده دستت درد نکنه😉
- مسخرَم می کنی؟😕
- نه به خدا
#چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم
جدی جدی داشت می خورد ،کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم
گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه
قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ، غذا از دهنم پاشید بیرون
سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست #معرکه ام رو گرفتم
نه تنها برنجش بی نمک نبود بلکه اصلا درست دَم نکشیده بود☹️
مغزش خام بود ، دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش حتی سرش رو بالا نیاورد
_مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی#املت درست کنی!😉
سرش رو آورد بالا با #محبت بهم نگاه می کرد
_برای بار اول، کارت #عالی بود😍
اول از دستم مادرم #ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود
اما بعد خیلی خجالت کشیدم
شاید بشه گفت برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ...
#ادامه_دارد
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
تقدیم به همه اونهایی که دلشون گرفته و دلتنگ رفتن هستن ...
[ بخشی از فیلم #خداحافظرفیق ]
اگہ عاشق یہ شهید شے؛
و توۍِ دلت واسش جا باز ڪنی!
میاد لانہ میکنہ تو دلت تا با خودش ببرتت...
#دلتنگِشهدا💚
#خیلیویژه👌
التماسدعا🙂
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
سیر موضع گیری آمریکا :
1-آماده جنگ با ایرانیم
2-این ناو رو دیدی؟ یه کاری نکن بدم بخورتتون
3-حالا ناو برای جنگ نبود ولی حداقل بیا مذاکره
4-فعلا قصد جنگ نداریم میخوایم ادامه تحصیل بدیم
5-یه بار دیگه تهدید کنی باهاتون قهر میکنیم
6-خیلی نامردید حداقل الکی بترسید ابهت ما حفظ بشه :(😐😁
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را.... 117 انتظار داشتم که خیلی سنگین باشه وهمون لحظه ی اول گردنم کج بشه،اما خیلی سبک بود. تو
#او_را...118
ماشین رو تو حیاط پارک کردم و پیاده شدم.
میدونستم این ساعت هنوز کسی خونه نیست،پس با خیال راحت،با چادر وارد خونه شدم.
در رو که بستم ،تازه متوجه حالم شدم. خیلی حس خاصی داشتم .از اینکه زیر بار نفسم نرفته بودم احساس عزت نفس داشتم!
رفتم جلوی آینه و با لبخند مغرورانه ای خودم رو نگاه کردم. واقعا با وقار شده بودم!!
اما به خوبی زهرا نبودم!
اون خیلی خوب چادر و روسریش رو سر میکرد،
اما من شال سرم بود و موهام از دو طرف صورتم بیرون بود و فرقی که باز کرده بودم،مشخص بود!
اولین کاری که کردم یه عکس از خودم انداختم و سریع برای زهرا فرستادم!
آنلاین بود .با ذوق کلی قربون صدقم رفت و بهم تبریک گفت.
همونجا جلوی آینه ی هال، با لبخند
ایستاده بودم و دونه دونه همه اتفاقا رو براش تعریف میکردم که یهو در باز شد!!!
با ترس به سرعت برگشتم سمت در .
مامان بود!
بدنم یخ کرد!!
هنوز من رو ندیده بود و داشت در رو میبست .با یه حرکت چادر رو از سر درآوردم و انداختم زمین!
مامان با دیدنم لبخند کوتاهی زد و سلام کرد.
-چرا اونجا وایسادی؟؟
-همینجوری!اومده بودم تو آینه خودمو ببینم!
مامان لبخند زد و اومد سمت من .آب دهنم رو قورت دادم و به طور نامحسوسی چادر رو با پام هُل دادم زیر مبل!!
داشتم قبض روح میشدم که مامان رسید پیشم و بازوهام رو گرفت.
-چه خبر از دانشگاه؟
درسات خوب پیش میره؟
-امممم..بله... خوبه.
با لبخند دوباره ای بازوهام رو ول کرد و برگشت و رفت به اتاقش!
نفس راحتی کشیدم و به این فکر کردم که چرا مامان هیچوقت نمیتونست راحت ابراز احساسات کنه!
معمولا نهایت عشقش تو همین کار خلاصه میشد!!
چادر رو یواش برداشتم و انداختمش تو کولهم!
و بدو بدو رفتم تو اتاقم که گوشیم زنگ خورد.
-الو
-سلام ترنم.خوبی؟؟
-سلام زهراجونم .ممنون .خوبم
-چیشدی یدفعه چرا دیگه جوابمو ندادی؟!
-وای زهرا سکته کردم !!مامانم یهو سر رسید!
ماجرا رو براش تعریف کردم و خداحافظی کردیم. از خستگی ولو شدم روی تخت.
به همه ی اتفاقات امروز فکرمیکردم!
به این که صبح با مانتو رفته بودم دانشگاه و شب با چادر از امامزاده برگشته بودم خونه!!
به اینکه همه چی چقدر سریع اتفاق افتاده بود!
به حرفهای زهرا و به دانشگاه که فردا چطور با این چادر برم؟!تصورش هم سخت بود!
"همین امروز با صحبتام راجع به نماز چشماشون میخواست از حدقه بیرون بزنه.
فردا با چادرم دیگه بی برو برگرد شاخ درمیارن!"
😐😒
روم نمیشد حرفی از پشیمونی بزنم.
در اتاق رو قفل کردم،وضو گرفتم و جانمازی که تو کیفم و چادر نماز صورتی و جدیدی که تو کمدم قایم کرده بودم رو برداشتم و گوشه ی اتاقم مشغول نماز شدم.
فکرم مثل یه گنجشک همه جا پرواز میکرد .مبارزه با نفس تو این یه مورد از همه سخت تر بود!
با خودم کلنجار میرفتم که
"الان داری با خدا صحبت میکنی!
از درونت خبر داره،اینقدر فکرتو اینور و اونور نده!"
سعی میکردم به معنی حرفهایی که میزدم فکر کنم تا فکرم جای دیگه نره.
به هر زوری بود نماز مغرب رو تموم کردم. اعصابم خورد بود!اما با حرف زهرا خودم رو آروم کردم:
"همین که خدا تلاش تو رو برای مبارزه با نفست ببینه،ارزش داره.
به خودت سخت نگیر،خدا از ضعف های بنده ی خودش آگاهه!"
چقدر این حرفها آرامش بهم میداد .از صمیم قلب از خدا تشکر کردم و به سجده رفتم.
سر نماز عشاء سعی کردم بیشتر حواسم رو جمع کنم. رکعت سوم بودم که در اتاق به صدا دراومد!
از ترس یادم رفت چه ذکری داشتم میگفتم!!
مامان داشت صدام میزد و من سر نماز بودم .هر لحظه محکم تر میکوبید!
یکم طول کشید تا به خودم بیام .با عجله نماز رو تموم کردم و چادر و سجاده رو انداختم تو کمد و درش رو بستم.
سعی کردم خودم رو خوابآلود نشون بدم.
در رو باز کردم،مامان با رنگ پریده نگاهم کرد
-کجا بودی؟چرا در رو باز نمیکردی؟
-ببخشید،خب...
نمیتونستم بگم خواب بودم!یعنی نباید میگفتم.
از بچگی از دروغ بدم میومد،چه برسه به حالا که شده بودم دشمن سرسخت نفس!!
تو چشمای مامان نگاه کردم!معلوم بود ترسیده.
-فکرکردم دوباره....
و ادامه ی حرفش رو خورد.
فهمیدم که حسابی سابقم پیششون خراب شده!!
-نه...معذرت میخوام مامان. جانم؟چیکارم داشتی؟؟
-هیچی!بیا بریم شام بخوریم.
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#پیش_بینی_شھید_از_شھادتش
در جمع رفقای هیئتی، به حسین لقب #سردار داده بودند.
همیشه میگفت من یک روز شهید میشوم.😇
هیچوقت اهل ریا نبود. اما یک جا #ریا کرد😒
آنجایی که گفت:
"بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند من میدانم شهید میشوم."😉
حتی یکبار هم در سنین نوجوانی از شدت بازیگوشی معلم اورا از کلاس بیرون کرد.
حسین هم میگوید: حالا که من را بیرون میکنید عیب ندارد، اما حواستان باشد دارید #شهید_اینده را بیرون میکنید.
چند وقتی پیگیر اعزام به سوریه شداما شرایط جور نشد که بتواند #مدافع_حرم شود.
سرانجام روز 31 شهریور ماه 97 در حمله تروریست ها به مراسم رژه نیروهای مسلح به اهواز،
#حسین_ولایتی_فر در سن 22 سالگی به #شهادت رسید.
#آھ_اے_شھادت...
#شھیدترور
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
خلاصہ و ڪوتاہ بگویمت
ڪہ حوصلہ و مجال شرحِ درد نیست...
هر #زخم بر تنِ قھرمان و پھلوانِ زندگےم
نشـانِ #غیرتِ اوست
حال تو بـبین
تنِ چاڪ چاڪ این #ڪوہ_غیرتمندے را...
نامت، امنیت و
لبخند تو، آرامش من
من
نفس مےڪشم
از خندهء زخم تن تو
رفت و فدای منو تو شد
بےمعرفتےست
اگر به وصیتش عمل نکنیم
برادرانم!
#سیدعلےراتنهانگذارید
خواهرانم!
#حجاب را، #حجاب را، #حجاب را...
#شھیدجوادمحمدی
#رفاقت_تا_شھادت
#شھدا_شرمنده_ایم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
📸یه روزی، رفیقمونو تو این جعبه برامون آوردنش، خوبه که نبودم و ندیدم وگرنه جوون میدادم😔
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 قسمت دهم #بےتوهرگز❤️ 🚫این داستان واقعـےاست🚫 چند لحظه#مکث کرد زل زد توی چشم هام و گفت : واسه
💔
قسمت یازدهم
#بےتوهرگز ❤️
🚫این داستان واقعی است🚫
#فرزند_کوچک_من
هر روز که می گذشت #علاقه ام بهش بیشتر می شد😍
لقبم اسب سرکش بود و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود و من چشمم به دهنش بود🙃
تمام تلاشم رو می کردم تا کانون #محبت و رضایتش باشم
من که به لحاظ مادی، همیشه توی #ناز و نعمت بودم، می ترسیدم ازش چیزی بخوام
#علی یه #طلبه ساده بود
می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته😕
چیزی بخوام که شرمنده من بشه هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت😌
مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره با اینکه تمام توانش همین قدربود...😊
علی الخصوص زمانی که فهمید #باردارم اونقدر خوشحال شده بود که #اشک توی چشم هاش جمع شد😃
دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم این رفتارهاش #حرص پدرم رو در می آورد،😆
مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی و نباید به #زن رو داد ،اگر رو بدی سوارت میشه 😡...
اما علی گوشش بدهکار نبود منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده با اون خستگی، نخواد کارهای #خونه رو بکنه😉
فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ☝️
و #دائم_الوضو باشم😇
منم که مطیع محضش شده بودم🤗 وباورش داشتم ...
9 ماه گذشت 9 ماهی که برای من، تمامش #شادی بود ،اما با شادی تموم نشد
وقتی علی خونه نبود، #بچه به #دنیا اومد😣
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده
اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت :
لابد به خاطر #دختر دخترزات #مژدگانی هم می خوای؟😡
و تلفن رو قطع کرد!
مادرم پای تلفن خشکش زده بود و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد...😞
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕