eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 💞 🔅 ای خدای عزیز و ای خالق بی همتا ! دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشه ای برنگرفته ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر بر است؛ گوهر اشک بر است؛ گوهر اشک از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ در چنگ . شهید سپهبد قاسم_سلیمانی ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گرچہ ازعشق، فقط لافــ زدن را بلدیم گرچہ چندے استــ ڪہ بےروح‌تر ازهر جسدیم گرچہ در خوبـ‌ترین حالتــ مان نیز بدیم جزدر خانهہ‌ے اربابــ ، درے را نزدیم 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نقشه ایران فقط همین❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 (علیه السلام): 🌿مردمانی که در زمان غیبت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه) به سر می برند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور وی هستند، از مردمان همه زمان ها برترند، زیرا خدایی که یادش بزرگ است به آنان خرد و فهم و شناختی ارزانی داشته است که غیبت امام برای آنان مانند حضور امام است.🌼 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دلبر همه چیز تمام من😍 اگر میخواستی با عدالتت با من رفتار کنی بابت هر کدام از بی ادبی ها و گناهانم باید بارها مرا در آتش جهنمت میسوزاندی... اما... تو بارها و بارها خطاهای مرا نادیده گرفتی... بارها و بارها مرا بخشیدی... بارها و بارها به من فرصت جبران دادی... فدای خدا مهربانم❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خیلی عجیب، حضرت زهرایی بود هر سال دهه فاطمیه شروع میکرد با دوستانش به ساختن خانه حضرت زهرا(س) البته به صورت مفصل و چند شب نمایشگاه میگذاشتند یه تابلو حضرت زهرا(س)به عنوان هدیه به محمد دادند در محضر که مراسم عقد دائم محمد بود تابلو که روش اسم حضرت زهرا(س)بود رو آورد و روی میز جلوی خودشون گذاشت میخواست زیرنظر حضرت زهرا زندگیش رو شروع کنه فارس/کازرون ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏‎ ممنونیم بابت ‎ خیلی دلتنگتونیم ... کاروان غمت ای عشق چهل روز که هیچ تا چهل قرن اگر گریه کنم باز کم است ✍از قدیم گفتند خاک، سردی میاره خاک قبرستان، شاید اما خاکی که شهیدی را در برگرفته هرگز سرد نخواهد شد.... نمی دانم چه سرّی هست که یاد شهدا نه تنها در دل ها سرد نمی شود که اشک گرم شده و می جوشد... به فدای تو ‎ 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🔴به این میگن مذاکره کننده! طولانیه ولی خیلی قشنگه،بخونید: ✅براى امير المومنين عليه السلام نامه اى از معاويه رسيد. حضرت مهر نامه را شكست و قرائت كرد : " از طرف امير المومنين و خليفة المسلمين ، معاويه بن ابى سفيان براى على! اى على ! در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنين عايشه و اصحاب رسول خدا طلحه و زبير كردى، اكنون مهياى جنگ باش! حضرت جواب نامه را اينگونه نوشت : از طرف عبدالله، تو به رياست مى نازى و من به بندگى خداوند، من آماده جنگ هستم. به همان نشان كه " انا قاتل جدك و عمك و خالك : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دايى تو هستم " سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسيد : كيست كه اين نامه را به شام ببرد ؟ كسى جواب نداد. دوباره حضرت سوالش را تكرار فرمود و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد : على جان ! من حاضرم . حضرت ضمن اينكه او را از متن تند نامه آگاه كرد ، فرمود : طرماح ! به شام كه رفتى مواظب آبروى على باش... طرماح گفت : سمعاً و طاعةً ... آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد معاويه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص خبر رسيدن يكى از شاگردان على را به او رساند. معاويه فورا دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند تا شكوه آن طرماح را تحت تاثير قرار بدهد و او را به لكنت بيندازد . طرماح وقتى وارد شد و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد ، بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت! سپس خود را به معاويه رساند و همانطور كه او بر مسندش لميده بود ، طرماح نيز لم داد و پاهايش را دراز كرد! اطرافيان معاويه به طرماح اعتراض كردند كه پاهايت را جمع كن! اما او گفت : تا آن مردك ( معاويه ) پاهايش را جمع نكند ، من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد! عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت : اين مردى بيابانيست و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند. معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم پيش طرماح بگذارند ، از او پرسيد : از نزد كه به خدمت كه آمده اى ؟ طرماح گفت : از طرف خليفه برحق ، اسدالله ، عين الله ، اذن الله ، وجه الله ، امير المومنين على بن ابيطالب نامه اى دارم براى امير زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاوية بن ابى سفيان! معاويه ناراحت از اينكه سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد على عليه السلام را ساكت كند ، گفت : نامه را بده ببينم! طرماح گفت : روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى تا من نامه على عليه السلام را ببوسم و به تو بدهم. معاويه گفت : نامه را به عمرو عاص بده طرماح گفت : اميرى كه ظالم است ، وزيرش هم خائن است و من نامه را به خائنى چون او نميدهم. معاويه گفت : نامه را به يزيد بده طرماح گفت : ما دل خوشى از شيطان نداريم چه رسد به بچه اش! بالاخره معاويه طبق خواسته طرماح عمل کرد و نامه را گرفت و خواند. بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد : على ! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان است، مهياى نبرد باش " طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم: على عليه السلام خود به تنهايى خورشيديست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت. سپس خواست برود كه معاويه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو " اما طرماح بى اعتناء به حرف معاويه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پيش گرفت. معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد ، از من طرفدارى كند! عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به شام بيايد ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او ميخوانم اما غذايم را سر سفره تو ميخورم!! 🔴مذاکره کننده یعنی این... ای کسانیکه کاندید شده اید اگراسلام وقرآن واهلبیت وانقلاب اینجوری دفاع می کنید کاندید شوید وگرنه کاندید نشوید که باید درهر دوجهان جوابگو باشید. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب کتاب پا برهنه زندگينامه و خاطرات اين شهيد عارف در كتاب پابرهنه در وادي مقدس به رشته
💔 📚 وقتی هور العظیم بودیم ،خواب دیده بودم محمد حسین شهید می شود. از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه. با مهدی پرنده غیبی باهم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید. باز اشکم جاری شد. محمد حسین دل از دنیا کنده بود. خطاب به مهدی گفت: «شما کاری ندارید. من هم دارم می روم😊». شهادتش را می گفت. مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت: «محمد حسین! تو اهل این حرف ها نبودی. تو که رفیق با معرفتی بودی». محمد حسین گفت: «به خدا قسم! دو سال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام. بعد از شهادت شهید اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم. دیگر بیش از این ظلم است. انصاف بدهید. آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند».❤️ همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت و ما فقط گریه کردیم و نگاه کردیم. راوی: حمید شفیعی؛ هم رزم شهید 📚 کتاب ؛ زندگی نامه و خاطرات از شهید محمد حسین یوسف الهی، نویسنده: مهری پور منعمی، ناشر: مبشر ... 💞 @aah3noghte💞