💔
#دلشڪستھ_ادمین 💔
کمی به خود بیاییم...
چرا هنوز درد نیامدن ِ مولا را
قبول نداریم؟؟؟
چرا این همه ظلم را طاقت مےآوریم؟
چرا کمی ضجه نمےزنیم و خالصانه #العجل_مولا نمےگوییم؟؟
چرا هنوز با #گناھ ، به طول غیبتش ، دامن مےزنیم؟؟
#بخودبیاییم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
شهید شو 🌷
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_سوم سعید در جبهه #فرمانده بود ولی نه من از این قصه خب
💔
روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه
#قسمت_چهارم
مادر حالا از خصوصیات خوبی که در وجود پسرش دیده است، میگوید. از منظم بودنش، از احترام خاصش به بزرگترها؛ به ویژه به پدر و مادرش، از گذشتی که از همان ابتدای دوران کودکیاش با او همراه بود و البته از #فداکاری و کمکحالیاش.
" اکثرا وقتی که از جبهه میآمد، شب بود. از راه رسیده و نرسیده، می رفت حمام و تا زمانیکه تمام لباسهای داخل حمام را نمیشست، بیرون نمیآمد. با اینکه خسته راه بود اما عجیب در مقابل من و کارهای خانه احساس مسئولیت میکرد.
خلوص نیتش زبانزد بود،
«همیشه به اطرافیانش توصیه میکرد اگر دنیا و آخرت میخواهید، فقط و فقط برای خدا کار کنید و برای کسب رضای او قدم بردارید.»
سعید از بیت المال هم هراس زیادی داشت و تا جایی که میتوانست از وسایل شخصی خودش استفاده میکرد و کمتر به سراغ وسایلی که در جبهه بهشان داده بودند می رفت.
آن موقع به بسیجیها ماهی دوتومن می دادند. یک روز دیدم با پسر برادرم یک دسته پول دست شونه.
گفتم این چه پولیه؟
گفت مامان این پولهای بیت الماله. همه #حقوقم را گرفتم تا ببرم به بیت المال بدهم....
او حتی در سن هفده سالگی سه هزارتومان خمس پرداخت میکند و این کار او، باعث تعجب خیلیها میشود که یک پسربچه با این سن و سال چرا باید به فکر خمس دادن باشد. البته خودش میگفت: وظیفه ام را انجام دادم.
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
مقدمه نویسنده:
این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم ...با تشکر و احترام
سید طاها ایمانی
#قسمت_اول
#رمان_سرزمین_زیبای_من
استرالیا ... ششمین کشور بزرگ جهان ... با طبیعتی وسیع... از بیابان های خشک گرفته تا کوهستان های پوشیده از برف ...
یکی از غول های اقتصادی جهان ... که رویای بسیاری از مهاجران به شمار می رود ... از همه رنگ ... از چینی گرفته تا عرب زبان ... مسیحی، یهودی، مسلمان، بودایی و ...
در سرزمین زیبای من ... فقط کافی است ... با پشتکار و سخت کوشی فراوان ... تاس شانس خود را به زمین بیاندازی...
عدد شانست، 4 یا بالاتر باشد ... سخت کوش و پر تلاش هم که باشی ... همه چیز به وفق مرادت سپری خواهد شد...
آن وقت است که می توانی در کنار همه مردم ... شعار زنده باد ملکه، سر دهی ... هم نوا با سرود ملی بخوانی ... باشد تا استرالیای زیبا پیشرفت کند ... .
این تصویر دنیا ... از سرزمین زیبای من است ... اما حقیقت به این زیبایی نیست😔 ...
حقیقت یعنی ... تو باید یک سفید پوست ثروتمند باشی ...
یا یک سفید پوست تحصیل کرده که سیستم به تو نیاز داشته باشد ...
یا سفید پوستی که در خدمت سیستم قرار بگیری ...
هر چه هستی ... از هر جنس و نژادی ... فقط نباید سیاه باشی🌚 ... فقط نباید در یک خانواده بومی متولد شده باشی ...
بومی سیاه استرالیا ...
موجودی که ارزش آن از مدفوع سگ کمتر است😔 ... موجودی که تا پنجاه سال پیش ... در قانون استرالیا ... انسان محسوب نمی شد ... .
در هیچ سرشماری، نامی از او نمی بردند ... مهم نبود که هستی ... نام و سن تو چیست ... نامت فقط برای این بود که اربابت بتواند تو را با آن صدا کند ...
شاید هم روزی ... ارباب سفیدت خواست تو را بکشد ... نامت را جایی ثبت نمی کردند ... مبادا حتی برای خط زدنش ... زحمت بلند کردن یک قلم را تحمل کنند ...
#ادامه_دارد...
نویسنده: #مدافع_حرم_زینب_س
#سیدطاهاایمانی
💕 @AAH3NOGHTE💕
1_45226416.mp3
7.57M
زمینه | فاطــــمیه فصل عزاست
بامداحــے : حاجمـهدیرســـولـی
#فاطمیه
#مداحی
#صوت
#آھ...
💕 @AAH3NOGHTE💕
شهید شو 🌷
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عثمان_فرشته برای پیروز شدن انقلاب خیلی زحمت کشید اما بعد از پیروزی
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#مهمان_حضرت_زهرا(س)۱
اهل بابلسر بود.
با رفقایش مےرفتند لب ساحل، سراغ مسافران و آنها را #سرکیسه مےکردند😱😰
مےگفتند مرام داریم و از پول #باج به نیازمندان هم کمک مےکردند😐
وقتی #انقلاب پیروز شد مسیر زندگی #قربانعلی و رفقایش هم تغییر کرد.
عاشق و شیفته امام خمینی ره شد و در این راه، سختےهای زیادی کشید😣 اما دست از امام برنداشت...💪
جنگ که شروع شد #قربانعلی_کریمی هم به طور مستمر در جبهه ها شرکت مےکرد... سال ۱۳۶۲ باز هم عازم جبهه بود
صبح بود... قبل از رفتن، پسر بزرگش را صدا کرد و گفت:
"از امروز مسئولیت این خانه و خواهر و برادر و مادرت با توست"..🙂
پدر که تعجب پسرش را دید😳 ادامه داد:
"من امروز مےروم و دیگر برنمےگردم!
دیشب در عالم #رویا آقا اباعبدالله ع را دیدم که #مرا_با_خود_بردند...
ایشان گوشه ای از یک بیابان را به من نشان دادند که ظاهرا #قتلگاه من بود و من #نحوه_شهادتم را دیدم!
دیدم که در محاصره عراقےها هستیم
من تشنه بودم اما فرصت نکردم آب بخورم.
در حالی که مجروح بودم یک نیروی بعث عراقی آمد و با #سرنیزه سر مرا جدا کرد و با خود برد!!!
مطمئن باش من دیگر برنمےگردم"...😇
چند روز بعد از این خداحافظیِ عجیب، #عملیات_والفجر۶ در منطقه عملیاتی چیلات و دهلران آغاز و
قربانعلی در این عملیات، #مفقود شد...😔
مدتی بعد یکی از همرزمان قربانعلی به خانه او رفته و از روز درگیری، خاطراتی برای خانواده اش مےگوید و اعلام مےکند که از سرنوشت او و چند نفر دیگر، کاملا بےاطلاع هستند...😥😔
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
💕 @AAH3NOGHTE💕
#ڪپے 📛
💔
قابل توجه اونی که گفت:
"شهدا واسه وطنشون جون دادن، نه بخاطر این چند تار مو...."😏
شهیدابراهیم نژاد:
"اگر مےدانستم با هر بار که خونم ریختہ مےشود❣
بےحجابی، آغوش حجاب در بَـر مےگیرد
حاضـر بودم☝️
#هزارانـ بار
ڪشتہ شومـ"...
#شهیدیعقوب_ابراهیم_نژاد
#پرستوصالحی
#سلیبریتی
#روغنفکر
#حجاب
#حیا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۱۳) سـر دادن شعارهای انحرافی توسط فتنه گران #
💔
چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۱۴)
شهدای فتنه ۸۸
اگـر خون این شهدا نبود...
#ادامه_دارد...
#اندکی_سیاسی
#بصیرت
#ولایت
#فریب
#نفوذ
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_چهارم مادر حالا از خصوصیات خوبی که در وجود پسرش دید
💔
روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه
#قسمت_پنجم
مادر از چہره نورانی پسر اینگونه مےگوید:
سعید به طور عجیبی چهرهای نورانی داشت،😍 آنقدر که هروقت نگاهش میکرده بلند ذکر #ماشاءالله را به زبان میآوردم.
اصلا انگار سیمای شهدا را خدا از همان بچگی روی صورت سعید نقاشی کرده بود.😇
او حالا با پای خاطرات، به روزی میرود که برای دیدن همین چهره نورانی و البته سوخته شده سعید، بالای تابوتش در سردخانه میرود و خاطره آن روز را برایمان اینگونه روایت میکند:😔
وقتی که در تابوت را برداشتند تا چهره ماه سعید را ببینم، بلند گفتم:
"مادر! حیف این چشمها بود که با مرگی غیر از شهادت بسته بشن. اصلا حیف این صورت و سیما بود که #شهید نشه!"😘
پدر سعید مثل تمام پدرها خیلی منتظر دیدن سعید در لباس دامادی بود😊 و برای ازدواج او لحظه شماری میکرد.
بار آخری که از جبهه آمده بود اصفهان، صدایش کردم و گفتم:
"بابا! من حسرت دارم و میخواهم برایت دست و آستینی بالا کنم."☺️
آن موقع هنوز بیست سالش نشده بود.
سعید اما نظرش این بود تا زمانی که آتش جنگ روشن است، زن و زندگی نمیخواهد.😅
گفتم:
"این چه حرفی است که تو میزنی؟"😳
اما سعید حرفش یکی بود؛
"تا وقتی جنگ باشد من هم در جنگ هستم."☝️
گفتم:
"خب این دو منافاتی با هم ندارد، تو هم ازدواج کن و هم جبهه را ادامه بده."🙂
وقتی دید من دست بردار این قصه نیست و اصرارهایم ادامه دارد، گفت:
"چشم بابا! شما پانزده روز دیگر به من مهلت بدهید، انشاءالله خبرش را به شما میدهم"
و سعید درست پانزده روز بعد به #شهادت رسید.😇
#ادامه_دارد...
#شهیدسعید_چشم_براه
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#عاشقانه_شهدایی
نامه شهید حججی به همسرش💌
گلم!
من سر قولی که به تو دادم مےمانم...
ازت خواهش مےکنم و از ته دل راضےام که
#اگـرخواستے_ازدواج_کنی....
#شهید_محسن_حججی
#ازدواج_سنت_پیامبر ص
#همسرشهید
#نشرحداکثری
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_یک_فرزندشهید💔
عکس اول پدرم است...
عکس دوم هم
عکس سوم هم
عکس چهارم هم...
مےبینی؟ هیچ غباری نمےتواند چهره اش را بعد از این همه سال، پیر کند
پدرم به من آموخت خوب بروی،خوب مےمانی!
پدرم ۳۵سال است که از توی قاب به من لبخند مےزند....
حالا من از پدرم، پیرتر شده ام...
آی آدم ها!
به پیرمردان شهرتان(اگـر مرد دارید)بگویید
عکس سه دهه پیش ”که کجا بودند“
و عکس امروز ”که اکنون کجاایستاده اند“را منتشر کنند
که اگر مرد، به قدر کفایت در این شهر بود
امروز و دیروزِ هیچ کس فرق نداشت...
#شهید_محمدابراهیم_همت
#محمدمهدی_همت
#چالش_عکس_تغییر10ساله
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
💔
#شهیدادواردو(مهدی) آنیلی تازه مسلمان ایتالیایی
شهید راه اسلام
پسر کارخانه دار بزرگ ایتالیایی...
#لات_های_بهشتی
#آھ...
💕 @Aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ
#شهید_مهدی_باکری
#شهید_مهدی_زین_الدین
#شهید_حسین_خرازی
#شهید_حسن_باقری
#شهید_محمدابراهیم_همت
.
.
.
اینہــا فرماندهان نظامی جنگ سخت بودند...
فرماندهان اقتصادی در جنگ تحریم چه کسانی هستند؟؟؟
فرماندهان جنگ نرم چه کسانی هستند؟
اون روزی که امام خمینی فرمان نظامی دادند، عده ای رفتند
آیـا الان من و تو
جزء آن عده هسـتیم که فرمان امام خامنه ای را بشنویم و افسر جنگ نرم باشیم؟؟؟
#جنگ
#امر_ولی_فقیه
#تحریم
#اقتصاد
#افسرجنگ_نرم
#جنگ_فرهنگی
#سربازسیدعلی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من مقدمه نویسنده: این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشن
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_دوم
✨ سال 1990
سال 1967 ... پس از برگزاری یک رفراندوم بزرگ ... قانون ... بومی ها را به عنوان یک انسان پذیرفت 😏...
ده سال طول کشید تا علیه تبعیض نژادی قانون تصویب شد ... و سال 1990 ... قانون اجازه استفاده از خدمات بهداشتی - پزشکی و تحصیل را به بومی ها داده شد 😒... هر چند ... تمام این قوانین فقط در کتاب قانون ثبت گردید😏 ... .
برابری و عدالت و حق انسان بودن ... رویایی بیشتر باقی نماند ... اما جرقه های معجزه، در زندگی سیاه من زده شد😬...
زندگی یک بومی سیاه استرالیایی 😢...
سال 1990 ...
من یه بچه شش ساله بودم ... و مثل تمام اعضای خانواده ... توی مزرعه کار می کردم😕 ...
با اینکه سنی نداشتم ... اما دست ها و زانوهای من همیشه از کار زیاد و زمین خوردن، زخم بود😖 ...
آب و غذای چندانی به ما نمی دادند ... توی اون هوای گرم... گاهی از پوست های سیاه ما بخار بلند می شد♨️ ...
از شدت گرما، خشک می شد و می سوخت ... و من پا به پای خانواده و سایر کارگرها کار می کردم😢 ...
اگر چه طبق قانون، باید حقوق ما با سفید پوست ها برابر داده می شد ... اما حقوق همه ما روی هم، کفاف زندگی ساده بردگی ما رو نمی داد😑...
اون شب، مادرم کمی سیب زمینی با گیاه هایی که از کنار جاده کنده بود پخت ... برای خوردن شام آماده می شدیم که پدرم از در وارد شد😃... برق خاصی توی چشم هاش می درخشید ... برقی که هنوز اون رو به خاطر دارم ... با شادی و وجد تمام به ما نگاه کرد ...
- بث ... باورت نمیشه الان چی شنیدم ... طبق قانون، بچه ها از این به بعد می تونن درس بخونن😄 ... .
مادرم با بی حوصلگی و خستگی ... و در حالی که زیر لب غرغر می کرد به کارش ادامه داد😒 ... .
- فکر کردم چه اتفاقی افتاده ... حالا نه که توی این بیست و چند سال ... چیزی عوض شده ...
من و تو، هنوز مثل مدفوع سگ، سیاهیم ... هزار قانون دیگه هم بزارن هرگز شرایط عوض نمیشه 😏...
چشم های پدرم هنوز می درخشید ... با اون چشم ها به ما خیره شده بود ...
"نه بث ... این بار دیگه نه ... این بار دیگه نه"😊... .
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #مهمان_حضرت_زهرا(س)۱ اهل بابلسر بود. با رفقایش مےرفتند لب ساحل، سراغ
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#مهمان_حضرت_زهرا (س)۲
چند سال بعد که #تبادل_اسرا صورت گرفت، خانواده کریمی هم منتظر برگشت مسافر بےنشان خود بودند اما... خبری نشد😔
پسر بزرگ قربانعلی مےگفت:
"بیشتر از همه خواهر کوچکم که در زمان پدر، کودک خردسال بود همیشه گریه مےکرد و بهانه پدر را مےگرفت...😔😭😔
من زیاد خواب پدرم را مےدیدم اما یک شب #خواب_عجیبی دیدم...😳
پدرم در خواب به من گفتند:
(من #نمےخواستم برگردم!!!😔
ما در شیاری در منطقه چیلات بودیم و
هر روز #غروب، مادرمان #حضرت_زهرا(س) به دیدن ما مےآمد...😔
پدرم در ادامه گفتند:
"حضرت زهرا (س) وقتی به داخل شیار مےآمدند، همه ما را به #نام صدا مےکردند و جویای احوال ما مےشدند...
حتی #چادر ایشان به #استخوان های ما کشیده مےشد"....☺️
پدرم گفتند:
"حضرت صدیقه (س) به من فرمودند ( #شمابایدبرگردی!!!
دختر کوچک شما چند روز است خدا را به حق #پهلوی_شکسته من قسمـ مےدهد....)😔
صبح از خواهر کوچکم در مورد توسل او سوال کردم البته چیزی از خوابم نگفتم.
او هم گفت:
"چند شب است قبل از خواب، زیارت عاشورا مےخوانم و خدا را به حق پهلوی شکسته مادر سادات قسم مےدهم...
#از_خدا_فقط_برگشتن_بابا_را_مےخوام"😭😔😭
چـند روز بعد دوستان #تفحص تماس گرفتند و خبر بازگشت پیکر پدرم را دادند...
پدرم ،#سـر در بدن نداشت
و استخوان جمجمه ای اطراف پیکرش نبود
و پیکرش در یک شیار پیدا شده بود....
#پایان_داستان_مهمان_حضرت_زهرا (س)
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے📛