شهید شو 🌷
💔 #حاج_حسین_یکتا: در عالَم رؤیا به شهید گفتم: "چرا برای ما دعا نمیکنید که شهید بشیم"؟! شهید گفت:
💔
#حاج_حسین_یکتا:
شش ماه فرصت کمی نیست☝️
برای پرنده شدن
و تسخـیر شش گوشه عالَم
به شرط آنکه
بر فراز دستان حسین ، اوج بگیری
و قلب حسین، گهواره ات شود...
#حاج_حسین_یکتا
#شش_ماه
#یا_حسین علیه السلام
#دخیلک_یاعلےاصغر
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
تصویری از ادای احترام متفاوت #سردارحمیدکمالی
به مادر شهیدی
که فرزندش پس از ۴سال به وطن بازگشت...
تموم مادران، لطف حقند ولی
فدای مادران شھید...
#شھیدعلی_سعد
این تصویر مربوط به
#سردار_حمید_کمالی میباشد که به اشتباه به عنوان تصویر سردار سلیمانی در حال انتشار است...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ...
#برای_همسران_شهدا
#شهيد شدن درد نداره ، اما... #همسر_شهيد شدن دردی همراه با افتخار و سربلندی داره
همه ميگن خدا #شهدا رو خيلی دوست داره اما من ميگم خدا #همسر_شهدا رو بيشتر از خود #شهدا دوست داره ؛ چرا كه
هر كه در اين بزم مقرب تر است
جام بلا بيشترش ميدهند
شهيد پر می كشه و می ره ، به معشوق حقيقيش می رسه اما ...
همسرشه كه می سوزه و ذره ذره آب می شه و گوشه به گوشه ی زندگيش پر می شه از ياد همسرش💔
همسری كه همه ی دنياش بود
اگه يه لحظه نمی ديدش بی تاب می شد
همسری كه نگاه و خنده هاش فقط مال اون بوده اما حالا نه خودش هست ، نه چشما و خنده هاش😔
و فقط خدا می دونه وعده ی ديدار كی هست...
همونطور كه #شهيد_شدن لياقت می خواد
همسر شهيد شدن هم لياقت می خواد ...
خدا می گرده و می گرده و از بين اينهمه زن، فقط یه عده خاص رو گلچين
می كنه
و وقتی اون مرد رو وارد زندگيش
می كنه، كم كم بهش می فهمونه كه اين، مالِ تو نيست ... مالِ #خداست😇
این مرد، همون بنده ايی هست كه توی حديث قدسی گفتم:
"جهان را برای تو و تو را برای خود خلق نمودم" پس زياد بهش دل نبند☝️ و گفتن همين جمله ی " دل نبند " باعث می شه بيشتر از گذشته عاشقش بشه چرا كه رنگ و بوی خدا و آسمون و پرواز می ده🕊
خودشم كم كم با شيطنتاش به خانومش
می فهمونه كه دو تا بال واسه پرواز داره اما اين بال ها توی دستای خانمش اسيره و بايد كم كم دستاش رو باز كنه تا بتونه بپره و به معشوق حقيقيش برسه و خانمش هم که می دونه این خواسته همسرشه، قبول می كنه و اجازه می ده بره...🕊
آخه قرار گذاشتن
هیچکدوم ، مانع پرواز و آسمونی شدنِ اون یکی نشه😔
و برای همینه که روز شهادتش با افتخار سر بلند می كنه و ميگه:
"خوشحالم كه همسرم به آرزوش رسيد ، چون اون مال اين دنيا نبود"...
و غوغای درونش رو با یه لبخند، از بقیه پنهون میکنه....
#مدافعانه
#آھ_اےشھادت...
#همسران_زینبی_شهدا
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصی_کانال_آھ...
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_اول چله رو به یاد حر مدافعان حرم #شھیدمجیدقربانخانی شروع مےکنیم و ازش میخ
😊خسته نباشید
روز اول چله تون بخیر
#زیارت_عاشورا یادتون نره ها
#مراقبه ...
#شناسایی نقاط ضعف برای رفع اونا...
خلاصه دست خالی بیرون نریماااا
💔
یک دفعه که فرزندم به مرخصی آمده بود دیدم پلاکی در گردن دارد، به ایشان گفتم:
این چیست؟
گفت:
این کلید بهشت است 😇و هر کسی از این پلاک ها داشته باشد وارد بهشت می شود.😌 اگر به بهشت رفتم شما را هم با خودم می برم.😍
راوی:مادر بزرگوار #شهیدحسین_چوپانی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره بزرگداشت سرداران و 23000 شهید استانهای خراسان
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شهید_علیرضا_نوری قسمت پایانی *در سوریه به شهید علیرضا نوری #حاج_اکب
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت اول
تاریخ تولد: 1369/8/26
محل تولد: تبریز
وضعیت تاهل: مجرد
تاریخ جانبازی: ۲۳ اردیبهشت ۹۴ مصادف با شب شهادت حضرت موسی بن جعفر (ع)
تاریخ شهادت: ۹۴/۴/۳ مصادف با روز هفتم ماه مبارک رمضان
محل شهادت:سوریه؛ ادلب
مزار مطهر: گلزار شهدای وادی رحمت تبریز
شخصیت مورد علاقه:
مقام معظم رهبری و سید حسن نصرالله
شهید مورد علاقه: آقا مهدی باکری
صفات بارز اخلاقی:
👈حساسیت بسیار زیاد به حلال و حرام
شوخ طبعی
داوطلب در انجام کارهای سخت
انجام دادن کارهای دیگران
در خدمت خانواده بودن
علایق:
سفرهای زیارتی
حضور در مراسمات عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
علاقه زیاد به روضه ی قمر منیر بنی هاشم (ع)
شست وشوی دیگ های نهار ظهر عاشورای هیئت
ورزش مورد علاقه:
فوتبال و شنا
قسمتی از وصیت نامه شهید:
ای عاشقان اهل بیت رسول الله!
من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) می جنگیدم تا #شهید شوم
و حال وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر (ص) دفاع بکنم.
لذا به همین منظور برای دفاع از حرمین به سوریه میروم
و آرزو دارم همچون #حضرت_عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان (بی بی حضرت زینب س) شهید شوم
خاطره بیاد ماندنی برای شهید:
برگزاری مراسم تشییع پیکر شهید مدافع حرم اقا محمودرضا بیضایی
تکیه کلام : یاحق
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 65 بازم برگشتم اینجا! همون مکان امنی که برام مثل یه قرص آرامبخش عمل میکنه! حتی بهتر از
🔹 #او_را ... 66
ترجیح دادم به مرجان زنگ بزنم!
هرچند این وقت صبح ،حتما خواب بود
طول کشید تا جواب بده...
-الو؟؟😴
-مرجان😢
این دفعه مثل برق گرفته ها جواب داد!
شاید فکرکرد اشتباه شنیده!!
-الو؟؟؟؟😳
زدم زیر گریه
-ترنم😳
تویی؟؟؟؟
-اره 😭
-تو زنده ای؟؟😳
هیچ معلومه کجایی؟؟
-میبینی که زنده ام...😭
-خب چرا گریه میکنی؟؟
خوبی تو؟؟
الان کجایی میگم؟؟
-نگران نباش،خوبم...
-بگو کجایی پاشم بیام!
-نه لازم نیست!
فقط بخاطر یچیز زنگ زدم!
مامان بابام...😢
خوبن؟؟
-خوبن؟؟
بنظرت میتونن خوب باشن؟؟😒
داغونن ترنم...
داغونشون کردی!!
هرجا که هستی برگرد بیا...
-نمیتونم مرجان😭
نمیتونم!!
-چرا نمیتونی؟
میفهمی میگم حالشون بده؟؟
همه جا رو دنبالت گشتن!
میترسیدن خودتو کشته باشی!!
-من از دست اونا فرار کردم!
حالا برگردم پیششون؟؟؟
-ترنم پشیمونن!!
باور کن پشیمونن!!
مطمئن باش برگردی جبران میکنن!!
-نه...😭
دروغ میگی
دروغ میگن
اونا اخلاقشون همینه!
عوض نمیشن!
-ترنم حرفمو باور کن!
خیلی ناراحتن!
اولش فکر میکردن خونه ی ما قایم شدی،
اومدن اینجا رو به هم ریختن
وقتی دیدن نیستی،حالشون بدتر شد!
به جون ترنم عوض شدن!
بیا ترنم...
لطفا😢
دل منم برات تنگ شده😢
-تو یکی حرف نزن😠
من حتی اندازه یک پارتی شبانه برای تو ارزش نداشتم!😭
-ترنم اشتباه میکنی!!
اصلا من غلط کردم...
تو بیا
هممون عوض میشیم!
-نمیتونم...
نه...اصرار نکن!
-خب اخه میخوای کجا بمونی؟
میخوای تا اخر عمرت فراری باشی؟؟
چیزی نگفتم و فقط گریه کردم...😭
-ترنم...
جون مرجان😢
چندساعت دیگه سال تحویله!
پاشو بیا...
-نمیدونم
بهش فکر میکنم...
-ترنم...خواهش میکنم...
-فکرمیکنم مرجان...
فکرمیکنم...
و گوشی رو گذاشتم!
انگار غم دنیا تو دلم ریخته بود
سرمو گذاشتم رو زانوهام و زار زار گریه کردم....💔
صدای در ،یادم انداخت که اون منتظرمه!
با چشمای قرمز در رو باز کردم و سعی کردم مثل خودش زمینو نگاه کنم!
-اتفاقی افتاده؟؟
راستش صدای گریه میومد!
نگران شدم!
زیر چشمی نگاهش کردم،
هنوز نگاهش پایین بود!
منم پایینو نگاه کردم!
-چیزی نیست!
کارم داشتید؟؟
-بله!
میشه بریم تو ماشین؟؟
سرمو تکون دادم و رفتم سمت ماشین!
مثل همیشه رو به رو ،رو نگاه کرد و شروع کرد به صحبت!
-چرا نمیخواید برید خونه؟؟
میدونید الان چقدر دل نگرانتونن؟؟
لبام قصد تکون خوردن نداشتن!
به بازی با انگشتام ادامه دادم...!
-حتما دلشون براتون تنگ شده...
شما دلتون تنگ نشده؟؟
یه قطره اشک،از گوشه ی چشمم تا پایین چونم رو خیس کرد و تو روسری زشت و سفید بیمارستان فرو رفت...
-میشه ببرمتون پیش خانوادتون؟؟
اشک بعدی هم از مسیر خیس قبلی سر خورد
و
سرم تکون ملایمی به نشونه ی تایید خورد...!
لبخند ملایمی زد و ماشینو روشن کرد.
تو طول مسیر،تنها حرفی که زدیم راجع به آدرس خونه بود!
چنددقیقه ای بود رسیده بودیم،
اما از هیچکس صدایی در نمیومد!
غرق تو فکر بودم،
فکر مقایسه ی این ویلای بزرگ و بدون روح
با اون اتاق ۳۰متری دوست داشتنی...❣
فکر مقایسه ماشین ۳۰۰میلیونی و سردم با این پراید قدیمی اما...
تا اینکه اون سکوت رو شکست!
-وقت زیادی نمونده!
دوست نداشتم برم!
اما در ماشینو باز کردم!
-شمارمو دارید دیگه؟
سرمو تکون دادم!
-من دوست دارم کمکتون کنم،
ولی حیف که بد موقعه!
امیدوارم سال خوبی داشته باشید!
با لبخند گفتم "همچنین" و پیاده شدم!
به خونه نگاه کردم،
با پایی که نمیومد رفتم جلو!
و زنگ رو زدم...
اما برگشتم و پشتم رو نگاه کردم!
هنوز اونجا بود!
دستشو تکون داد و آروم راه افتاد!
-بله...؟
صدای مامان بود!
رفتنشو نگاه میکردم!
دوباره استرسم داشت برمیگشت!
-ترنم...تویی؟؟😳😢
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#چله_ی_شهدایی
بزرگان میگن
مهمترین مهمترین مهمترین مهمترین و اصلی ترین عمل در چله گرفتن #محاسبه_نفس شبانه ست...
اصلا به عبارتی چله گرفتن بدونِ محاسبه نفس بی فایده ست...☝️
پس لدفا هر شب خودتونو مورد محاسبه قرار بدین تا متوجه خطاهای درونی خود شده و برای رفعش برنامه ریزی کنید
#مشارطه
#مراقبه
#محاسبه
دعا کنین عیوب ظاهری و باطنی منم برطرف بشه
و گناهام... بخشیده😔
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_اول چله رو به یاد حر مدافعان حرم #شھیدمجیدقربانخانی شروع مےکنیم و ازش میخ
ثواب اعمال امروز تقدیم شد به شهید عزیز
#شھیدمجیدقربانخانی💔
خالصانه ـ رفاقتی ... نمیدونم... داش مَشتی... مرامی
۵ دیقه باهاش حرف بزنیم
بگیم کمترین چیزی بود که از دستمون برمےاومد
یه نظر...🙏
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_دوم چله رو به یاد
#شھیدجوادمحمدی شروع مےکنیم
و ازش میخوایم
ما رو هم کمک کنه مثل خودش
تو راه نابودی صهیونیسم ، تلاش کنیم💪
اگه #دعای_عهد رو تا الان نخوندی
پاشو بخون
ان شالله مهدیِ فاطمه روت حساب ویژه باز کنه💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه❤️
از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
May 11
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
هرکس به مرادِ دل خود شاد به چیزےست
مـاییـم و...
غم ِیــار ....
خـدایـا تـو گواهی...
سخت است...
گاهی
چیزی
فراتر از
#دلتنگے 💔
راه گلویت را
مےبندد
و
سخت تر آنڪہ
#دلتنگے ات
از گوشھ چشمانت
سرریز نشود💔
#شھیدجوادمحمدی
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#آھ...
#رفاقت
#شھادت
#شفاعت
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
#ڪپےپیگردالهےدارد‼️
💔
یاد شهید #علی_اکبر_شیرودی بخیر
در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال میکردند.
خبرنگار ژاپنی پرسید:
شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟
شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت:
ما برای خاک نمی جنگیم😏
ما #برای_اسلام_میجنگیم☝️ تا هر زمان که اسلام در خطر باشد...
این را گفت و به راه افتاد.
خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد، چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند:
کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟هنوز مصاحبه تمام نشده...
شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت:
نماز! صدای اذان می آید #وقت_نماز است.😊☝️
وقتی در مصاحبه خبرنگاران خارجی، یک خبرنگار اروپایی از او علت وارد ساختن ضربات کوبنده به قوای دشمن را می پرسد، با انگشت دوازده تانک آتش گرفته عراقی و دو فروند هیلکوپتر سوارخ سوراخ شده دشمن را نشان می دهد و می گوید:
"علت اینها فقط
👈 #امداد_الهی و
👈کمک و #فضل_پروردگار می باشد که به ما این توانایی را می دهد."😊
شیرودی در پاسخ به سوال خبرنگار که آیا ممکن است محدوده جغرافیایی پروازهای آیندهاش را برایشان ترسیم کند می گوید:
بهتر است نقشه دنیا را نگاه کنید☝️ زیرا #اگر_امام_خمینی_فرمان_دهد، در هر نقطه جهان که مرکز کفر است بجنگم، حتی اگر پایتخت ممالک شما باشد، آنجا را به آتش میکشم."😌
#شھیدعلےاکبرشیرودی
#سالروزآسمانےشدن🕊
شادی روحش #صلوات
عکس به وقت شھادت❤️
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین
قاضی: جوانی مدعی
دادستان: همان جوان شرور
متهم: طلبه
شواهد و مدارک: صحبتهای مُشتی سلبریتی بی سواد در فضای مجازی
حُکم: اعدام در ملاءعام...
💥
متهم اعدام مےشود
بدون اینکه حتی بداند برای چه؟
بدون اینکه بتواند از خود دفاع کند
بدون اینکه جُرمش! محرز شود...
آری!
این خون جاریِ کسی است که
جرمش پوشیدن لباس روحانیت بود
و کسی او را کشت که در سوابقش، شرب خمر و توزیع مواد مخدر هم داشته!
برسانید به گوش سلبریتی ها☝️
فساد #بهروز_حاجیلوی مشروب خور برای جامعه بیشتر است یا #مصطفای شهید⁉️
و بَدا به حال روحانی نماهایی که در خون این روحانیون دخیل هستن❌❌
پ.ن
♦️قاتل روحانی همدانی که شناسایی شده بود ساعت ۵ صبح امروز یکشنبه در درگیری با ماموران پلیس کشته شد.
#شھیدمصطفی_قاسمی
#بهروز_حاجیلو
#قتل
#وقاحت
#سلبریتی_بیسواد
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
#ڪپےپیگردالهےدارد‼️
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت دوم
سلاااااام
من حامد جوانی ام😊
بچه ی دیار غیور پرور آذربایجان،
🌹دیار باکری ها وشهید آیت الله مدنی🌹
بعله درست حدس زدین من بچه ی تبریزم،😊
26آبان 68 تو یه خانواده ی خیلی مقید ومذهبی به دنیا اومدم.
یه داداشی 👦بزرگتراز خودمم دارم.
پدرومادرم که خدا خیرشون بده ،از اون آدمای نیک روزگارن،
دوران بچگی من همه تلاششون این بود که منو بچه مذهبی وهیئتی بار بیارن که خداروشکر زحماتشون نتیجه داد.😊
بچگیمو توهمون تبریز بودم وبزرگ شدم ومدرسه رفتم.
سال 88بود که رفتم سپاه وهمزمان تو رشته ی علوم نظامی💣🔫🔫مشغول تحصیل شدم.
تا اینکه زد واین داعش لعنتی👹👹 پیداش شد.
فک میکردن بچه شیعه غیرت نداره و بیکار میشینه😡😡
گفتم یاحسین! مگه ما مردیم که کسی بخواد دوباره به خانم رقیه سیلی بزنه؟
حضرت رقیه وحضرت زینب سلام الله علیها ناموس امام زمان هستن. شیعه باید بمیره که به مزار ایشون بخواد تعرضی بشه😡
بعدشم هدف این داعش خبیث👹 خشکوندن ریشه ی اسلامه، باید جلوش می ایستادیم خب.
به پدرومادرم گفتم میخوام برم سوریه برای دفاع از حرم بی بی🌹
بنده خداها گفتن راضی هستیم به رضای خدا. خدا خیرشون بده ،
من که همیشه دعاگوشونم❤️
خلاصه رفتم دمشق،
اونجا حالم خیلی خووووب بود و اگه دلتنگی برای پدر ومادرم نبود مرخصی هم نمی اومدم😉
بار آخری که خواستم برم سوریه،
اول قرار ازدواجمو💍 کنسل کردم.
بعد به پدر ومادرم گفتم دوس دارم از زیر حلقه ی یاسین رد بشم.
میدونین حلقه ی یاسین چیه؟
یه حلقه ایه که آیات قرآن روش مینوسین هرکی از زیرش رد بشه وآرزو کنه بر آورده میشه،
منم از زیرش رد شدم وشهادت رو آرزو کردم🌹
تو جبهه سوریه بهم لقب آچار فرانسه🔧🔧 داده بودن،
همه تلاشم این بود که هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم و بودنم مفید باشه اونجا.
از توپخونه 💣 گرفته تا نبرد زمینی،
همه جا بودم.
از اون لعنتی هام هیچ ترسی نداشتم، مگه چیکاره بودن ؟؟؟
تا جایی هم که میتونستم فرستاده بودمشون جهنم😉😉
برا همینم حسابی از دستم کفری بودن.
تا اون حد کینه ی منو به دل داشتن که منو با موشک🚀 تاو(ضدتانک) زدنم، ومن مجروح شدم و اوردنم تهران
✨بنده خدا بابام که اومده بود سوریه برای برگردوندن من ،میخواست اونجا بمونه و بجای من بجنگه ولی خب قبول نکرده بودن،
اردیبهشت 🌸94 برگردوندنم تهران وبستری شدم.
میدونید چیه؟
هر وقت روضه میرفتم میگفتم کاش روضه ی حضرت ابالفضل بخونن.
اخه همه ی ما ترکها معروفیم به حضرت عباسی بودن😊
لطف وخدا و ایشونم موقع شهادت نصیبم شد ،میدونید چرا؟
اون موشک دوتا چشم👀 ودوتا دستم✋✋ روبرده بود ، درست مثل سقای کربلا
بیمارستان که بودم حضرت آقا یه نامه به پدرم نوشتن و فرمودن ما علاوه بر جهاد ثواب هجرتم میبریم، همون نامه کلی باعث آرامش پدرم شد🌹
تا اینکه بالاخره تیر ماه 94 از این جسم دنیایی راحت شدم و آخ جووووووون،
بعله شهید شدم.
بعد شهادتم🌹 سید حسن نصرالله یه انگشترو💍💍 براحضرت آقا فرستاد وایشونم متبرک کردن وفرستادن برا خانواده م، انصافا خیلی لطف داشتن بهم
همشهری هامم سنگ تموم گذاشتن تو تشییع پیکرم🌹
راستی همسایه ی داداش محمود رضا بیضایی هم هستم وحسابی خوش میگذرونیم🌹🌹
#ادامه_دارد...
#آھ
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصی_کانال_آھ...
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 66 ترجیح دادم به مرجان زنگ بزنم! هرچند این وقت صبح ،حتما خواب بود طول کشید تا جواب بده
🔹 #او_را ... 67
تا چنددقیقه،مثل چوب خشک ایستاده بودم و مامان بابا نوبتی بغلم میکردن
و گریه میکردن!
از اینکه نزدن توی گوشم
و حرفی بهم نزدن واقعا تعجب کرده بودم!!
تعجبم با دیدن ماشینم که یه گوشه ی حیاط پارک شده بود ، بیشتر هم شد!
دیگه هیچ حسی به این خونه
نداشتم!
قبل سال تحویل،رفتم حموم و دوش گرفتم🛁
گوشی و کیفم،روی تختم بودن!
اولین کاری که کردم،شماره ی اون رو تو گوشیم سیو کردم...!
اون سال مزخرف ترین سال تحویلی بود که داشتیم!
هممون میدونستیم ولی به روی خودمون نمیاوردیم!
حداقل مامان و بابا سعی میکردن لبخند روی لبشونو فراموش نکنن!
و در سکوت کامل وارد سال جدید شدیم...
اولین کسی که بعد از مامان و بابا بهم تبریک گفت،
مرجان بود!
و این کارش باعث شد با وجود انکار و سعی در پنهان کاریش،
بفهمم که حتما با مامان و بابا هماهنگ کرده
و بهشون گفته که من دارم میام،
و بهتره فعلا کاری به کارم نداشته باشن!!
و اوناهم بهش خبر داده بودن که من برگشتم!!
وگرنه با گوشی موبایلم تماس نمیگرفت😒
صبح زود،پرواز داشتیم!
به پاریس...
همون جایی که یه روزی جزو زیباترین رویاهای من بود!
اما بدون مامان و بابا!
و حداقل نه توی این حال و روز....!
با دیدن تلاش مامان و بابا،که سعی داشتن نشون بدن هیچ اتفاقی نیفتاده
دلم براشون میسوخت!!
خیلی مهربون شده بودن
و حتی مجبورم نمیکردن که باهاشون تو اون مهمونیای مسخره و لوسی که با دوستاشون داشتن حاضر بشم...!
و این، شاید بهترین کاری بود که میتونست حالمو بدتر نکنه!!
البته فقط تا وقتی که فهمیدم علتش اینه که نمیخوان کسی زخم صورتم رو ببینه!😒
پنجمین روزی بود که تو یکی از بهترین هتل های پاریس مثلا داشتیم تعطیلات عید!!😒 رو سپری میکردیم!
معمولا از صبح تا غروب تنها بودم،
ولی اون روز در کمال تعجب ،بعد بیدار شدنم مامان و بابا هنوز تو هتل بودن!!
داشتن با صدای آروم حرف میزدن اما با دیدن من هردوشون ساکت شدن و لبخندی مصنوعی رو لب هاشون ظاهر شد!!🙂
چند لقمه صبحونه خورده بودم که مامان شروع به صحبت کرد!
-خوبی گلم؟😊
با تعجب نگاهش کردم!!
-بله...!ممنون🙂
انگار میخواست چیزی بگه،
اما از گوشه ی چشمش بابا رو نگاه کرد
و فقط یه لبخند بهم زد😊
بعد صبحونه خواستم به اتاق برگردم که با صدای مامان سر جام ایستادم!!
-امممم...
راستش من فکرمیکنم زخم صورتت رو بهتره به یه دکتر زیبایی نشون بدیم تا اگر بشه...
اما بابا اجازه نداد حرفشو ادامه بده!!
-باز شروع کردی؟؟😠
مگه نگفتم دیگه راجع بهش حرف نزن؟؟😡
-خب آخرش که چی آرش؟؟
نمیتونیم بذاریم با این قیافه بمونه که!!
صدای بابا بلند تر از حالت عادی شده بود!
-بس کن😠
قبلا هم بهت گفتم!
من تا نفهمم اون زخم برای چی رو صورتشه،
اجازه ی این کارو نمیدم!!😡
-آرش😠
تا چندروز دیگه باید برگردیم ایران و ترنم بره دانشگاه
لجبازی نکن😠
-همین که گفتم!😡
اصرار مامان باعث میشد هرلحظه ،صدای بابا بالاتر بره!!
و من شبیه یه مترسک فقط اون وسط وایساده بودم و نگاهشون میکردم!
مقصر این دعوا من بودم!!
بابا هیچ جوره راضی نمیشد
و میخواست بفهمه
علت تمام اتفاق های اون چندروز چی بوده!!
و در نهایت مامان هم ادامه نداد و در مقابل این خواسته ی بابا تسلیم شد
و هر دو به من نگاه کردن!!
فقط سرمو تکون دادم و با ریختن اشک هایی که تو چشمم جمع شده بود،رفتم تو اتاق و در رو بستم!
اما مامان بلافاصله دنبالم اومد...
-ترنم!
گریه هیچ چی رو درست نمیکنه!
تو باید به من و بابات بگی چه اتفاقی برات افتاده!
-خواهش میکنم تنهام بذارید!
اصلا چرا شما هنوز نرفتید؟؟
اون جلسه ها و مهمونی های مسخرتون دیر میشه!
برید بذارید تنها باشم...
-تو واقعا عوض شدی!!😳
باورم نمیشه تو دختر منی!!
-باورتون بشه خانوم روانشناس!
شما اینقدر سرگرم خوب کردن حال مریضاتون بودین که هیچوقت از حال دخترتون باخبر نشدین!!
-ترنمممم😳
این چه مزخرفاتیه که میگی؟!
ما برای تو کم گذاشتیم؟؟؟😳
-نه!!
هیچی کم نذاشتید!
من دیوونه شدم!
من نمک نشناسم!
من بی لیاقتم!
همینو میخواستید بگید دیگه!
نه؟؟😭
بابا که تو چارچوب در وایساده بود، با چشمای پر از تاسف نگاهم میکرد و سرشو تکون میداد!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک