فراخوان چهارمین دوره جشنواره سراسری فرهنگی هنری بحران
🔹 بخشهای جشنواره:
داستان کوتاه
شعر طنز
کاریکاتور و کارتون
عکس
پوستر و گرافیک
🔹 محورهای جشنواره:
سیل، زلزله
بیماریهای همهگیر
طوفان، بازتوانی
ایمنی و مدیریت بحران
🔹 جوایز:
نفرات اول: ۱۰میلیون تومان به همراه لوح تقدیر جشنواره
نفرات دوم: ۷میلیون تومان به همراه لوح تقدیر جشنواره
نفرات سوم: ۴میلیون تومان به همراه لوح تقدیر جشنواره
تقدیر: ۱میلیون تومان
🔹 مهلت ارسال آثار: ۱۲ بهمن ماه ۱۴۰۳
🔹 آگاهی و ارسال اثر
حکایت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
بود مردی سنگ شد در کوه چین
اشک میبارد ز چشمش بر زمین
بر زمین چون اشک ریزد زار زار
سنگ گردد اشک آن مرد آشکار
گر از آن سنگی فتد در دست میغ
تا قیامت زو نبارد جز دریغ
هست علم آن مرد پاک راست گوی
گر به چین باید شدن او را بجوی
زانک علم از غصهٔ بی همتان
سنگ شد، تا کی ز کافر نعمتان
جمله تاریک است این محنت سرای
علم در وی چون جواهر ره نمای
رهبر جانت درین تاریک جای
جوهر علمست و علم جان فزای
تو درین تاریکی بی پا و سر
چون سکندر ماندهای بیراه بر
گر تو برگیری ازین جوهر بسی
خویش را یابی پشیمانتر کسی
ور نباید جوهرت ای هیچ کس
هم پشیمانتر تو خواهی بود بس
گر بود ور نبود این جوهر ترا
هر زمان یابم پشیمانتر ترا
این جهان و آن جهان در جان گمست
تن ز جان و جان ز تن پنهان گمست
چون برون رفتی ازین گم در گمی
هست آنجا جای خاص آدمی
گر رسی زینجا بجای خاص باز
پی بری در یک نفس صد گونه راز
ور درین ره بازمانی وای تو
گم شود در نوحه سر تا پای تو
شب مخسب و روز در هم میمخور
این طلب در تو پدید آید مگر
میطلب تو تا طلب کم گرددت
خورد روز و خواب شب کم گرددت
📚منطق الطیر عطار
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته بهتری درفش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ایستادگی را از کوه یاد گرفتم وقتی که بالای آن ایستاده و به غروب آفتاب نگاه می کنم درحال مراقبه . خدایا درکجا هستم وبه کجا میروم. امروز به من چی گذشت ایا فردا دوباره ذهنم را درگیر می کند نه من امید و استواری را از خورشید یاد گرفتم که چه آرام برای طلوع می درخشد وبرای غروب که آرام آرام پنهان میشود وبه امید دوبار طلوع دیگر امید را از ناامیدها یافتم. چون تلاش میکنم طلوع کنم پس از هر غروبی. امید من خالق من است که باعث طلوعام میشود.
#امید
@shahrzade_dastan
زمینه در داستان
قسمت اول
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زمینه در عین حال وسیله آشنایی است؛ وسیله آشتی و آشنایی بین شخصیت و خواننده .است خواننده به وسیله نمادها و تمثیلهای متعلق به زمینه ،شخصیت او را به عنوان یک موجود مادی و عینی در برابر چشم خود مجسم میسازد. زمینه به خواننده علامت میدهد که شخصیت، ساخته و پرداخته ذهن خود نویسنده ،نیست بلکه آدمی است مثل آدمهای دیگر که خواننده هر روز با آنها سروکار دارد. خواننده به وسیله زمینه و عناصر زمانی ،مکانی شخصیت را بهتر میشناسد و با او به عنوان یک موجود واقعی روبرو میشود و میفهمد که چیزی باور کردنی در وجود شخصیت هست و میتوان به آن عملا معتقد بود تمام جاهایی که «راسکلنیکف» قهرمان جنایت و مکافات» از آنها ،گذشته بو و رنگ خود را گرفته اند؛ خواه محل ،قتل خواه محل اعتراف و خواه محل و مسکن خود او بدون آن زمینه سازی شوم، راسکلنیکف» امکان نداشت عینی .شود نویسنده میکوشد به وسیله زمینه هم به خود و هم به خواننده بقبولاند که شخصیت عملا مثل خواننده و یا مثل خود او وجود دارد نویسنده نمیتواند شخصیت خود را مثل توپ فوتبال از این سو به سویی که خواننده قرار گرفته است پرتاب کند.
شخصیت را روی ،زمین مثل گویی سربی و سنگین به سوی خواننده میغلتاند و این گوی سنگین، هنگام غلتیدن به سوی ،خواننده، چیزهایی از زمین را به خود متعلق میسازد؛ او زمینی میشود؛ یعنی زمینه پیدا میکند ،زمینه چشم اندازی عینی است که در آن خواننده تماشاگر تماشا میکند و از میان این چشم انداز شاهد ظهور شخصیت میشود و شخصیت به وسیله زمینه خود خواننده را مجذوب زندگی خود میسازد و او را به سوی خود دعوت میکند. زمینه روشنگر ابعاد زمانی و مکانی شخصیت است. «جوزف کنراد» گفته است :که وظیفه من این است که مجبورتان کنم چشم باز کنید و ببینید و چشم خواننده به وسیله زمینه بهتر باز میشود و او به وسیله زمینه بهتر میبیند.
در عین حال زمینهای که به وسیله نویسنده خلق میشود همیشه خواننده را به سوی سابقههای ذهنی خود دعوت می کند زمینه برای خواننده هم یک کشف و هم یک عطف به ماسبق .است یعنی او قسمتی از چیزهایی را که خود ابداً ندیده است کشف میکند؛ در عین حال رجوع میکند به حافظه خود تا چیزهایی را که در گذشته تجربه کرده است دوباره به یاد بیاورد به این وسیله بین حافظه نویسنده و حافظه خواننده پلی برقرار میشود؛ آشتی و آشنایی بین خواننده و شخصیت به طور مستقیم و غیر مستقیم تبدیل به آشتی و آشنایی بین نویسنده و خواننده میشود. زمینه مثل فرشی است که با عینیت تمام گسترده شده است روی ،آن شخصیت ،قصه نویسنده و خواننده قصه، ایستاده یا نشسته اند؛ منتها شخصیت همیشه در وسط و نویسنده همیشه در صدر و خواننده همیشه در ته زمینه نوعی میعادگاه شخصیت و نویسنده و خواننده است و نوعی سور عینی است که در آن شخصیت و نویسنده و خواننده از یک سینی غذا میخورند و بعضی از لذتها را به طور اشتراکی درک میکنند.
نویسنده نمیتواند به ساختمان شخصیت صمیمی باشد مگر آنکه زمینهای سازگار با خصایص او بسازد. نمیتوان زنی زاغه نشین را از بستر ییلاقی زنی اشرافی بیدار کرد و به سوی زندگی راند؛ آن زن زاغه نشین باید از زمینه خود و آن زن کسی ییلاق نشین باید از زمینه خاص خود بیدار شوند؛ هر در زمینه خاص خود دینامیک است و در زمینه ای دیگر سر سازگاری نشان نمیدهد دنیای خود را از دست میدهد. تمام سطوح واقعیتهای دینامیک به هر طبقه ای که میخواهد متعلق باشد ایجاب میکند که انسان در مکان خود و در آن ساعت و لحظه معین و بر روی پای خود در آن تکیه گاه پای خود زندگی کند شخصیت مدیر «مدرسه» ی جلال آل احمد را نمیتوان برای چهل سال ،پیش تصور .کرد چهل سال پیش او معلق میماند؛ او تعلق دارد به همین پانزده سال گذشته به زمینه زمانی و مکانی پانزده سال گذشته در عین حال زار محمد تنگسیر متعلق به چهل و پنج سال پیش است. هفتاد سال پیش آدمی با خصوصیات زار محمد نمیتوانست وجود داشته باشد و اکنون نیز خصایص زار محمد را به ندرت در یک شخصیت داستان میتوان پیدا کرد.
📚قصه نویسی
✍رضا براهنی
@shahrzade_dastan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهرزاد داستان📚📚
#چالش_هفته مجسمهها داستانند. نوشته فاطمه شریفی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 صدای سوت موشک، جیغ مادر و شکستن و فرور
👆👆👆👆
#نقد_داستان
داستان خانم شریفی را خواندم. درباره کودکی آست که بعد شهادت روز قبل و لحظه شهادت و بعد از آن را روایت میکند.
زاویه دید اول شخص و از زبان کودک مرده است و از این جهت داستان برایم جالب بود. طبق قراری که در این چالش داشتیم قرار بود داستان ما نماد داشته باشد. نویسنده به زیبایی توانسته نماد پرنده و زیتون و چفیه را در داستان به کار ببرد. داستان زیبا بود و با آزادی قدس به پایان رسیده بود. از داستان لذت بردم. ممنونم از خانم شریفی عزیز. 🙏🍀
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
#چالش_هفته نوشته حسین مطهر سلاح هنر 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 خانم هبه ابو الوفا ،معلم هنر مدرسه الخلیل ،با قد ب
👆👆👆👆
#نقد_داستان
متن آقای مطهر را خواندم. درباره معلمی به نام هبه بود که در واقعیت واقعیت داشت و در غزه به شهادت رسیده بود.
نویسنده خیلی خوب توانسته موضوع را به تصویر ربط بدهد. اتفاق داستان شهادت کودکان در بیمارستان است و سرودن شعر توسط خانم معلم. دوست داشتم اتفاق غیرمنتظره ای در انتها بیفتد. اما پایان داستان تبدیل شده است به سخنرانی شعاری و گزارشی که داستانی نیست. بهتر بود پایانی داستانی داشت و دیالوگ خانم معلم کمتر بود. نماد در این متن نقش کمتری داشت.
ممنونم از آقای مطهر 🙏🙏🙏
@shahrzade_dastan