نماد و کنایه در داستان
قسمت دوم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
موجودات و اعمال نمادین_ مهم تر از نامهای نمادین
موجودات و اعمال نمادین هستند. در بعضی از داستانها این نمادها چنان طبیعی جا می افتند که نقش نمادین آنها را در بار اول غیر از خوانندگان حرفهای کمتر کسی تشخیص میدهد.
داستانهای دیگری هم هستند که در آنها، نمادها نقش محوری و اصلی دارند در این داستانها اغلب واقع گرایی کمتر به چشم میخورد و طبعاً اگر خواننده بخواهد چیز مهمی دستگیرش شود ناگزیر باید نمادها را به طریقی تحلیل و تفسیر کند.
در داستانهای نوع اول نمادها هدف داستان را تقویت کرده بر معنی آن میافزایند.
داستانهای نوع دوم همۀ معنی و مفهوم داستان بر دوش نمادها حمل میشود.
در داستان اشکها اشکهای «بیهوده آن مرغابی سفید و آرام که روی دریاچه می لغزد به طور نمادین با فائق آمدن فردریک بر شرمندگی اش در تنهایی و دست برداشتن از گریه ارتباط برقرار میکند.
موقعی که مادر فردریک میخواهد جایی برود، به او میگوید تا وقتی که از گریه کردن دست برنداشته، همانجا بماند و به مرغابی نگاه .کند فردریک همانجا میماند و همان طور به مرغابی زل میزند تا کم کم ساکت میشود
«هنگامی که مرغابی با آن چشم ،باز روی آب لغزید و دور آن انحنا ،گشت چیزی نامرئی در حالت ،مرغابی فردریک را آرام کرد.»
برخلاف مادر فردریک مرغابی اصلاً به گریههای فردریک توجهی ندارد و از دست او ناراحت نمیشود. موقعی که فردریک سعی میکند به مرغابی دست ،بزند، مرغابی روی آب سر میخورد و بدون آنکه پلک بر هم بزند بدون خجالت و رودربایستی به سرعت دور آن انحنای کنار دریاچه میگردد. سالیان ،بعد با وجود اینکه فردریک آن دختر روی نیمکت پارک را و بچه ای را که آن دختر درباره اش با فردریک صحبت میکرد، فراموش کرده است؛ هنوز به راحتی و با لذت و حس شرمندگی ای که اینک دیگر در او نیست؛ آن مرغابی آرام و سفیدی را که روی آب سر میخورد و کنار دریاچه میگشت به خاطر می آورد.
مرغابی دیگر بدون آنکه فردریک بداند، نماد راحت شدن او از شرمندگی و رنج شده و برای خواننده نیز، مرغابی نماد ،آرامش راحتی و به طور ناخودآگاه نماد اتکا به نفس شده است.
امکان داشت فرضاً نویسندهٔ این داستان، به جای به کار بردن مرغابی یک خرگوش یا یک سنجاب را برای تجدید خاطره فردریک در داستان می آورد؛ اما مسلماً هیچکدام از این دو تا این حد ارزش نمادین نداشتند. در خصوص این داستان موجود دیگری نیز وجود دارد که بیانگر معنی مشخصی در داستان است. هنگامی که مادر فردریک برمیگردد یک قو شناکنان پیش می آید گویی به او سلام میدهد.
خانم دیکینسن یعنی مادر ،فردریک به پالتو پوست روباه خود به آرامی دستی کشید بعد آن را روی شانه لغزانده و بالا کشید فردریک با خود فکر کرد چه مادر خوبی دارم. قو به طریقی نمادین و از دید فردریک به لطافت شیرینی مادر فردریک می.افزاید اگر به جای قو، مرغابی بود این قدر تأثیر نداشت و اگر نویسنده مینوشت: یک غاز کج و معوج و سنگین پیش آمد، گویی به او سلام میدهد به هیچوجه ،نماد مناسب نبود و دیگر تأثیر نمادین در این میان وجود نداشت.
ادامه دارد
📚تاملی در باب داستان
✍لارنس پرین
#نماد
#کنایه
#موجودات_نمادین
@shahrzade_dastan