مسابقه داستاننویسی
کانال شهرزاد دومین مسابقه داستاننویسی خود را برگزار میکند👆👆👆👆👆👆
@shahrzade_dastan
کاربرد غلط را» ی مفعولی
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
در نگارش فارسی امروز حرف را نشانه مفعول (بیواسطه) ام ، و باید بلافاصله پس از معمول خود بیاید؛ بنابراین کاربرد آن پس از «فعل»، «ی» نکره،
«نهاد»، «متمم)»، و بین اجزای فعل مرکب غلط محسوب می شود.
الف) پس از فعل، مثال:
شکلهای سه ضلعی بالا که میبینید را رنگ بزنید. (غ)
شکلهای سه ضلعی بالا را که می بیند، رنگ بزنید. (ص)
ب) پس از «ی» نکره در جمله های ساده
در جمله های ساده، «را) بعد از اسم نکره اغلب زاید» است و آوردن آن جایز
نیست؛ زیرا اصولاً «را» معرفه ساز است :
- دیروز کتابی را خریدم. (غ)
دیروز کتابی خریدم. (ص)
- گلی را از باغ چیدم. (غ)
گلی از باغ چیدم. (ص)
ج) پس از نهاد
در جمله های مرکب، حکم درست بودن یا غلط بودن آوردن «را» پس از اسم نکره، به نوع فعل جمله پایه بستگی دارد اگر فعل جمله پایه، «متعدی» باشد، آوردن را) صحیح است؛ اما اگر فعل جمله پایه (لازم) یا ربطی» باشد، آوردن «را» زاید
است و غلط محسوب می شود؛ مثال :
۱. وقتی فعل جمله پایه متعدی است :
کتابی را که خریدم، فروختم (ص)
تجزیه جمله :
کتابی خریدم.
کتاب را فروختم.
📚مبانی درستنویسی زبان فارسی معیار
✍دکتر ناصر نیکوبخت
@shahrzade_dastan
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura (1).mp3
11.65M
شب سی و سوم زیارت عاشورا
با صدای استاد فانی
به یاد شهدای غزه
التماس دعا عزیزان
@shahrzade_dastan
شاعرانه
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
✍هوشنگ ابتهاج
۱۹ مرداد سالروز درگذشت هوشنگ ابتهاج
@shahrzade_dastan
سکوت، سراسر وجود اتاقم را فرا گرفته بود. سایه ای در آینه حال و هوای آنجا را می پایید. لامپ آبی آباژور ، در تاریکی شب به کی چشمک می زد؟ نمی دانم. پدرم در قاب سلطنتی طلایی با کت و شلوار سرمه ای و کراوات قرمز نشسته، لبخند می زد. گلِ سر، شانه، سنجاق لباس، روی میز توالت تکان تکان می خوردند. خبر از چه چیز می دادند؟چشم هایم سنگین شد. بین خواب و بیداری بودم. صدای عجیبی از پشت پنجره به گوشم رسید. پتوی پشمیِ رنگ صورتی ام را بیشتر روی سرم کشیدم. احساس کردم کسی به شیشه اتاقم ضربه می زند. آسمان دل و آسمان پر ستاره، هر دو عجیب ابری شدند. باران بارید. رعد و برق شدت گرفت. سرم را دزدیده از زیر پتو بیرون آوردم. از جایم بلند شدم. ترس همه ی جانم را گرفته بود. پاورچین پاورچین، به طرف پنجره قدم برداشتم. دستگیره را گرفته، چرخاندم. با دیدن هیکل ترسناکش، فریاد زدم. عقب رفته از پنجره دور شدم. موهای سیخ بدنش نیزه نیزه توی بدنم نشست. قطره قطره خون از بدنم چکید.
چشم های او درشت و کشیده، چشم های من از ترس وا رفته بود.
پنجره باز شد. وحشتناک به من زل زد. آماده حمله شد. پاهایم لرزید. دیگر وقت برای تصمیم گيري نبود.با اندامی غول آسا، چشم های گرد و قرمز ، ابروهای تا پشت گوشها کشیده، بینیِ عقابی نوک تیز ، دهان گشاد، دندان های دراز با فاصله.ناخن ها و دست های پهن سفره ای اش را بالا آورد. عکس خود را در مردمک چشم هایش دیدم. دهانش را تا بناگوش باز کرده نعره ای زد و من سنگینی انگشتانش را روی صورتم حس کردم. جان از وجودم به در کرد. تلمبه قلبم از کار افتاد و نقش بر زمین شدم.
#چالش_جمعه
#باران_عظیمی
#توصیف
@shahrzade_dastan