eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
پشتِ در ایستاده ای، من انتظارت میکشم مهدی زهرا بیا، عمریست حسرت میکشم در هوای جمکرانت، حالُ روزم خوشتر است مهدی زهرا بیا، در سَر شوری مَحشَر است در دعاهای سحر، زمزمه ی نامِ تو را میخوانم مهدی زهرا بیا، من برای قدمِ مبارکت جان میفشانم 🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
خـدایـا ... اگر مسئولیتی به من واگذار شد و من‌ سوء استفاده ڪردم ، و یا زندگـی دنیـایی مرا به ‌خود جـذب ڪرد ، لحظه‌ای امانم مده و نابودم‌ ڪن ... ▫️فرمانده گردان ویژه شهدا ▫️لشڪر ۲۵ ڪربـلا ▫️شهادت : هفت‌تپه ۱۳٦۵ 🌷 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | خوش به حالِ شهدایی که رسیدند آخر با شهادت به سرانجامِ اباعبدالله الحسین علیه السلام ... شهید سنجرانی در حال آوردن پیکر شهید رضا سخندان🌷 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🕊 | 🔻علی از همان کودکی کارهای بزرگی انجام می داد. در دوران دبستان توی سینی زولبیا و بامیه می‌گذاشت و می فروخت؛ حتی آب خنک هم می فروخت.  روزی یک تومان در می آورد تا برای خانه کمک خرج باشد. 🌹۱۴ ساله که بود پول تو جیبی هایش و پول‌های کار کردنش را جمع می‌کرد، وقتی می دید سفره مان خالی شده و پولی در خانه نیست، به من می داد تا نان تهیه کنم؛ حتی یادم هست که مسافت طولانی بین خانه تا مدرسه را پیاده می‌رفت تا پولش را پس انداز کند. "شهید علی هاشمی" 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل چهارم...( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 یک سال و نیم طول کشید. بعد از آخرین عمل وقتی گچ دور بدن مریم را باز کردند بچه ام سه ساله بود دکتر دستور داد روزی دو ساعت یک ساعت صبح، یک ساعت شب بگذارمش توی آب گرم. فصل زمستان بود و سوز سرما فرش را جمع می کردم و یک تشت می گذاشتم توی اتاق. روی بخاری کم کم آب گرم می کردم و می ریختم توی تشت خودم هم می نشستم کنار مریم. یکی دو تا تکه اسباب بازی پلاستیکی هم می گذاستم دم دستش تا سر گرم باشد گاهی کلافه می شد به هر شکلی بلد بودم حواسش را پرت می کردم تا طاقت بیاورد و بنشیند توی آب گرم. بالاخره کمرش جوش خورد و خوب شد. تازه داشتم خودم را پیدا می کردم که دیدم مردم حرف هایی می زنند حرف از کار و بار رژیم و حکومت بود هر گوشه و کنار یک عده پچ پچ می کردند ولی با ترس و لرز. اوستا حبیب وقتی خیالش از بابت دوا و درمان مریم راحت شد گفت اشرف سادات تهرون دیگه جای زندگی نیست. خیلی سخته بخوای اینجا بچه تربیت کنی بهتره بریم قم. بچه ها هم دارن بزرگ میشن. ایشالله که کار منم اونجا بهتر باشه حداقل اونجا می تونیم کنار هم باشیم کار بنایی معلوم نمی کرد یک وقتی می دیدی در شهرستان ها ساخت و ساز بیشتر بود یک وقت کم تر. من هم از خدا خواسته هر چه وسیله داشتیم جمع کردم و آمدیم قم و حوالی خیابان صفائیه خانه گرفتیم ماه روزه بود دیدم اوستا حبیب ساک به دست دنبال لباس می گردد و وسیله جمع می کند گفتم خیر باشه کار جدید گرفتی؟ همیشه که این هم وسیله نمی بردی مکث کرد و گفت: خیره می خوام برم مکه گفتم اه به سلامتی چرا این قدر یهویی؟ جواب داد: یه کاروانی راهی هستن. گفتن یه نفر جا دارن از من پرسیدن میرم منم گفتم چرا که نه. وقتی خدا صدا زده من کی باشم لبیک نگم؟ توی دلم قیامت شد با رفتنش مشکلی نداشتم راست می گفت وقتی دم رفتن خواسته بودندش حتما قسمتش بوده فقط ترسم ابن بود اگر تنها برود و برگرد معلوم نیست دوباره کی خیال رفتن به سرش بزند چه برسد به اینکه بخواهد مرا هم همراهش ببرد دلم گرفت ولی به روی حبیب نیاوردم کمک کردم و وسایلش را جمع و جور کردم خیلی وقت نداشت باید لباس احرام هم می خرید کلی بین بازار و خانه دویدم و از این و آن پرس و جو کردم که چه چیزهایی انجا لازمش می شود تا بالاخره زیپ ساکش را با خیال تخت بستم و گذاشتم کنار. دو روز بعد باید ساکش را می برد و تحویل کاروان می داد تا بچینند توی ماشین. شب بر گشت خانه. دیدم هی دل دل می کند تا حرفی بزند. می خواست یک چیزی بگوید و مردد بود اخر سر بی مقدمه رو کرد به من و گفت خانم سادات دوستی داری شما هم بیای توی دلم گفتم لابد تعارف می کند یا می خواهد دم رفتن یک جورهایی با وعده وعید دلم را به دست بیاورد. گفتم اوستا شما همه وسیله هاتم بردی حالا چی شده هوای امدن من به سرت زده؟ گفت حالا بگو ببینم الان بگم بیا بریم میای حاضری؟ گفتم از خدامه سجده شکر می کنم پای بچه ها را وسط کشید نگران بود سه تا بچه را کجا بگذارم گفتم شما نگران اونا نباش. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
﷽❣ ❣﷽ ای بهاری ترین آینه هستی یوسف کنعانی من، سلام آقاجانم... بیا و اذان عشق بخوان تا جهان سراسر مسلمان شود بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....» را فریاد کن ... چشم انتظار مانده‌ام ؛ من سر خوشم از لذت این چشم به راهی و چشم انتظار می‌مانم ... ▪️اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیها 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
وصیت شهید سجاد زبرجدی : نماز های واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید. خواهید دید که چگونه درهای رحمت الهی رو به روی شما باز خواهند شد. 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
۴ دی ۱۴۰۰ فقط ۹ روز مانده تا دومین سالگرد فرمانده دلتنگیم 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد 🔹️راوی سردار شهید سلیمانی وشهدا 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل چهارم...( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 فقط یک روز وقت داشتم اول رفتم خانه خواهر بزرگ ترم فاطمه و جریان را گفتم. خدا خیرش بدهد نگذاشت حرفم تمام شود گفت نکنه نری ها. من بچه ها رو نگه می دارم حالا می توانستم با خیال راحت ساک ببندم ولی چه ساک بستنی حج رفتن لباس احرام می خواهد هیچ وقت کاری نداشتم اوستا حبیب پرسید می خوای چی کار کنی؟ گفتم غمت نباشه مگه اونجا بیابونه؟ شهره دیگه هم پارچه توش پیدا میشه هم نخ و سوزن و چرخ خیاطی توکل به خدا اونجا می دوزم قرار شد فاطمه و محمد بمانند پیش خواهرم و مریم را با خودمان بردیم فقط به اندازه رفع نیازهای ضروری برای خودم و مریم وسیله برداشتم غصه این چیزها را نمی خوردم فقط مدام از خودم می پرسیدم خدا من نالایق رو لایق دونسته دعوت کرده ؟ دو تا اتوبوس ادم بودیم تقریبا هشتاد نفر به خواهرم سپردم برای بدرقه نیاید دلم نمی خواست بچه ها بی تابی کنند. خیلی خانواده هایشان دور و برشان بودند تا خداحافظی کنند و التماس دعا بگویند طول کشید داشت دیر می شد مردها دست جنباندند و جمعیت را متفرق کردند از قم با سلام و صلوات سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت تهران اول زیارتمان شد حضرت عبدالعظیم. انجا را خوب بلد بودم شدم راهنمای آنهایی که بار اولشان بود می آمدند شهر ری هی می گفتند اشرف سادات کجا بریم وضو بگیریم زیارت کردیم و سر ساعتی که سپرده بودند آمدیم پای ماشین الان را نگاه نکنید می نشینند توی هواپیما و ساکتان را هم تحویل می دهید چند ساعت بعد می رسید به مدینه و با اتوبوس کولر دار حرکت می کنید سمت هتل همه چیز هم آماده و مهیاست. ما ان زمان از همین قم تا خود مدینه و بعد مکه را با اتوبوس رفتیم و برگشتیم شب ها هوا سرد می شد کلی لباس گرم می پوشیدیم و پتو می پیچیدیم دور پاهایمان تا بتوانیم بنشینیم توی ماشین با این حال سر صبر و با حوصله زیارتگاه ها را گشتیم. مقصد بعدی مان سوریه بود یک خانه بزرگ گرفتند که دور تا دورش اتاق بود هر چند نفر یک اتاق داشتند من و حاجی و مریم با یک زن و شوهر دیگر و یک خانمی که تنها بود هم اتاق شدیم چادر زدیم وسط اتاق و زنانه و مردانه اش کردیم. همان کاری که توی اتوبوس می کردیم این طوری ما هم راحت تر بودیم هم مردها خورد و خوراک به پای خودمان بود. هر کس هر چیزی می خواست می خرید و درست می کرد همان غذاهای معمولی که توی خانه می خوردیم معمولا همه کارهایمان را انجام می دادیم که به کسی فشار نیاید سر وقتش هم به نماز و زیارتمان می رسیدیم. از خانه ای که گرفته بودیم تا حرم حضرت زینب راهی نبود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
چه شود که نازنینا ، رُخ خود به من نمائی به تبسّمی ، نگاهی ، گرهی ز دل گشائی به کدام واژه جویم ، صفت لطیف عشقت که تو پاک تر آز آنی که درون واژه آئی السلام علیک یا صاحب الزمان الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🖤🕊 » -حاج قاسم دلمان براۍ قدم زدن‌هاۍِ -بـا صلابتت بر خاڪریز هـایِ جبھه‌ -مقاومت تنگ شده ..!
امام علی: گوش‌خودرا به شنیدن خوبی هاعادت بده وبه آنچه که به‌صلاح ودرستی تو نمی‌افزاید گوش مسپار زیرا این کار دلهارا زنگار میزند وموجب سرزنش میشود. 📚غررالحکم ص۲۱۵
•°~ ✨ بایدهروقت‌دلگیرشدی‌ازگناهات، اینجوری‌باخدادردودل‌کنی↓ ‹اَللّهُمَّ‌اِنّی‌اَسْتَغْفِرُکَ؛ لِماتُبْتُ‌اِلَیکَ‌مِنْهُ‌ثُمَّ‌عُدْتُ‌فیهِ...› +خدایا‌من‌روببخش‌بابت‌گناهانی‌که بهت‌قول‌داده‌بودم‌دورش‌روخط‌بکشم‌اما دوباره‌انجام‌دادم..💔!
یادش بخیر . . . روزگاری سکوی پرواز بود ! وای به حالمان اگر فضای مجازی، صندلی مجلس، خزانه دولت، لباس روحانیت و ... سکوی پروازمان باشد . . . !
🌷شهـادت ... اجر کسانی است که در زندگی خود مدام در حال درگیری با و زمانی ڪه نفس سرڪش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد_اڪبر، را روزی آنان خواهد کرد امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیم‌هادی سلام بر پهلوان بی مزار 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل چهارم...( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 هر وقت از روز دلمان می خواست، می رفتیم و بر می گشتیم، اما حرم حضرت رقیه دور بود نمی شد پیاده رفت. سه تا زن دست به دست هم شام را سریع آماده می کردیم تا بتوانیم سی زود بخوابیم؛ سحر بلند می شدیم و همراه مردها را می افتادیم گاهی به زحمت ماشین پیدا می کردیم هدای نصفه شب هم که سرد است به همین راحتی نبود ولی چراغ های حرم را که از دور می دیدیم، دلمان روشن می شد. اصلا همه عشقمان همین زیارت سحر و نماز صبحش بود. دو هفته ای ماندیم سوریه خستگی راه که از تنمان در آمد و کمی خرید کردیم، دوباره سوار اتوبوس ها شدیم و راه افتادیم. حیف و صد حیف که مرز کربلا بسته بود‌ حسرت به دل زیارت امام حسین راهی مدینه شدیم خوب یادم نیست از کجاها رفتیم وبین راه چه شد فقط همین قدر بگویم که یک دل سیر ماندیم مدینه و هرچه دلمان می خواست، زیارت کردیم مثل حالا نبود که محراب پیامبر را خیلی راحت زیارت می کردیم. گوشه اتاقی همان اطراف ، دسداسی گذاشته بودند که می گفتند برای خانم فاطمه زهرا بوده می رفتیم برای زیارتش. نگهبان بد عنقی هم داشت یواشکی پول می گذاشتیم کف دستش اجازه می داد برویم نزدیک و دست بکشیم روی دسته و سنگ دسداس. یک روز که رفته بودیم بازار یک قیچی و یک توپ پارچه تترون سفید خرید و اوردم خانه دو تا چادر دو تا لباس بلند دو تا بلوز و برای خودم و یک پیراهن بلند هم برای مریم بریدم می ماند دوختنش فکر ان را هم کرده بودم با همسایه های دور و بر خانه دوست شده بودم. زبان هم را که نمی فهمیدیم فقط در حد اشاره و سلام و لبخند زدن. بالاخره هر چه نباشد همه مسلمان بودیم کتاب و پیامبرمان هم یکی بود. ان ها خیلی محبت داشتند. می فهمیدیم تعارف می کنند مهمانانش باشیم یک بار که جلوی خانه شان چرخ خیاطی دیدم پارچه ها را که بریدم برداشتم و رفتم جلوی درشان با اشاره دست و نشان دادن پارچه ها و گفتن دو سه تا کلمه نماز و صلوات و احرام بهش فهماندن گیر کارم کجاست. دستم را گرفت و مستقیم برد کنار چرخ خیاطی. بنده خدا اصرار می کرد که چرخ را بردارم و با خودم بیاورم خانه قبول نکردم. نشستم همان جا و کارم را انجام دادم خدا خیرش بدهد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
این یه واقعیته که خانم‌ها خیلی به و منزلشون اهمیت میدن 🙈😍 ولی با این وضع قیمت ها و درآمد ها مگه میشه راحت خرید کرد آخه!!!😔😢 من یه کانال پیدا کردم که کلی و داره 😌😍 با و 😁❤️ همش تو این کاناله 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3654877198C6632a11821
❣ غایبے از نظر اما شدہ‌اے ساڪن دل بنما رخ بہ من اے غایب مشهود بیا نیست خوشتر زشمیمت نفس باغ بهشت گل خوشبوے من اے جنت موعود بیا 🍃🌸 اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَالرَّحمَنُ‌ ویاشَریکَ‌الْقُران وَ یااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان🌸🍃 🌟الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌟 تعجیل در فرج صلوات 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🌹شهید سیداسماعیل سیرت‌نیا: به هیچ وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا سلام الله علیها برای من سنگ قبری تهیه نکنید، در لحظه تدفین، تربت کربلا، کفن کربلا، و پیشانی بند یا زهرا سلام الله علیها را فراموش نشود. مبلغ ۵۰۰ هزار تومان بابت سهل انگاری‌های من در استفاده از بیت‌المال به محل کارم پرداخت نمائید. به هیچ وجه در مراسم من هزینه‌های آنچنانی و اسرافی نشود. سهمیه و حقوق من از اینکه متاهل شدم و به همسرم و پدرم و مادرم رسید مابقی به یتیمان کمیته امداد امام خمینی (ره) برسد. 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🦋 🕊 هر وقت تونستۍ جلو نَفْسِ خودتو بگیرۍ که گناه نکنۍ ؛ اونوقت میشۍ منتظر صاحب الزمان (عج)..😍 ! 🌸 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--