eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
299 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
299 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
سال نو در نهمین روز ماه مبارک، هزاران بار بر شما مبارکباد💐 ان شاء الله در این سالی که رهبر عزیزمان به جهش تولید با مشارکت مردم نامگذاری نموده اند، بتوانیم موثرترین مشارکت مردمی را در این جهت رقم بزنیم. 🤲 اللهم عجل لولیک الفرج نسأل الله منازل الشهدا @shalamchekojaboodi
زمانی که طبقه اول می نشستیم، خب پایین دو‌ تا اتاق بود که اتاق جلویی را برای مهمون داری استفاده می کردیم. عیدا که می شد آجیل و وسایل پذیرایی را روی طاقچه‌‌ی اون اتاق جلویی می‌ذاشتیم و درش رو معمولا می بستیم که هم مرتب بمونه و هم اینکه آجیلا و شیرینی شکلات ها در امان باشه.‌ خب اون موقعا عید به عید آجیل می خریدیم و همیشه که آجیل نداشتیم. یادمه یه بار سعید اومد گفت بدویید بدویید، برید تو مهمون داریم. ما هم رفتیم اتاق پشتی و فکر کردیم دوستاش می خوان بیان دیگه. هر چی نشستیم دیدیم صدایی از اتاق نمی یاد و هیشکی نیست انگار. کمی که گذشت فهمیدیم خودش خودشو مهمون کرده و اینجوری گفته که ما بریم توی اتاق عقبی. بعد هم با خیال راحت بره بشینه توی اون اتاق و آجیل بخوره.😂 راوی؛ ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ما گدای خدیجه خانومیم خاک پای خدیجه خانومیم مادر ماست مادر زهرا (س) بچه های خدیجه خانومیم وقت تحویل سال محتاج یک دعای خدیجه خانومیم 🏴 وفات حضرت خدیجه (س)؛ مادر حضرت زهرا (س) تسلیت باد @shalamchekojaboodi
دوکوهه سین ندارد اما! ، سحرگاهانی را به خاطر دارد که رزمندگان، با نوای دلنشین مناجات نورایی همــدوش ستارگان، همپای فرشتگان و در کنــــار ماه، با خدا سخن می‌گفتند... فکه سین ندارد اما! بسیجیانی را به خاطر دارد که با سربندهای سبز و سرخ، سرهایشان را به خدا سپردند و با ندای " أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ " به دیدار معشوق شتافتند... شرهانی سین ندارد اما! زخم ِتن شقایق هایی را به خاطر دارد که در کربلای خمینی (ره) با رمــــز " یـــ زینب ــــــــا " هر آنچه داشتند تقدیم ِحضـــرت ارباب نمودند... کانال کمیل سین ندارد اما! پرواز ِلب تشنگانی شد که مقتل شان یادآور کربلاست... طلاییه سین ندارد اما! شهادتش گــواه رشادت مردانی ست که سبکبال تا عرش اعلا پرستــــو شدند... اروند سین ندارد اما! خونینش، غواصانی را به خاطر دارد که در شبهای عملیات، از سیم خادار نـَفــس گــذشتند و دل به دریای بیکران ِعشق و عرفان زدند... شلمچه سین ندارد اما!  بی نام و نشـانی را به خاطر دارد کـــه همچون مادرشان زهـــرا (س) فدایی ولایت شـــدند و گمنــــام ماندند... آری! با آمــدن هر بهار، شکوفه های دلــم به عشق یادتان می‌شکفد و مرغ خیالم پَر می‌گیـرد و بـر بام احساس می‌نشیند. هور... هویزه... کرخـه... چزابـــه... عیــن خوش... پاسگاه زید... پادگان حمید... کوشک... خرمشهر... بَه! چه بوی سیب می‌آید از ایــــــن ســـــــــرزمین... الهـــــــــــی ! حـوِل حالَنا اِلی اَحسـَنِ الحال، بحــق ِ شهدا ... آمین 🤲 @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
خیلی وقت بود با سعید آرزوی جبهه رفتن داشتیم.ولی بدلیل کم بودن سن، شرایط اعزام را نداشتیم. یک روز ی
آموزشی در پادگان امام حسین(ع) تمام شد و کل نیروهای پادگان را بردن راه آهن و اعزام کردن به دوکوهه... ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ آموزشی در پادگان امام حسین(ع) تمام شد و کل نیروهای پادگان را بردن راه آهن و اعزام کردن به دوکوهه. من در دوکوهه افتادم در پدافند لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) و می‌دانستم سعید هم در این لشگر است ولی واحد(گردان) سعید را نمی‌دانستم. ساختمان پدافند، پشت حسینیه شهید همت بود و یک روز در فضای باز داشتیم آموزش توپ ضدهوایی می‌دیدیم که صدای یک تویوتا آمد. بعد از گذشت لحظاتی یک نفر در کنارم نشست. بدون هیچ سر و صدایی، چند دقیقه بعد کلاس که تمام شد. صدای سلام کردن شنیدم، برگشتم دیدم سعید است. وای که چه لحظه ای بود، همدیگر را در آغوش گرفتیم. از ایشان پرسیدم از کجا می‌دانستی من اینجا هستم؟! گفت مرخصی بودم و جویای تو شدم، گفتند دوکوهه هستی. بعد گفت بیا بریم واحد ما؛ واحد تسلیحات. رفتیم سوار تویوتا بشیم، گفت با یکی از دوستانم هستم. این دوست آقا سعید که راننده تویوتا بود، شهید بزرگوار؛ رضا مومنی بود. من ایشان را نمی شناختم و نمی‌دانستم رضا مومنی مسئول زاغه مهمات است. سوار شدیم به سمت تسلیحات حرکت کردیم و بعد از کمی صحبت، من گفتم سعید! مسئول‌تان را می‌شناسی؟ دیدم جفتشان با یک حالت خاصی به هم نگاه کردند و بعد سعید به من گفت چطور؟! گفتم با ایشان صحبت کن که مرا بیاورد پیش شما. دوباره آن دو به هم نگاه کردند و زدند زیر خنده. گفتم چرا می‌خندید؟ فرمانده را می‌شناسی یا نه؟! همان لحظه رسیدیم به واحد تسلیحات که انتهای پادگان دوکوهه بود. رضا مومنی یه گوشه پارک کرد و گفت: نگران نباش من با فرمانده صحبت می‌کنم ببینم قبول می‌کند یا نه. بعد رو به سعید کرد و گفت سعید! در این فاصله تو دوستت را ببر یک دوری بزنید تا با تسلیحات بیشتر آشنا بشه و باز خندیدند. آقا رضا رفت سمت سنگر فرماندهی که سنگر خودش بود. سعید گفت می‌دونی کی بود؟ گفتم نه.‌ گفت رضا مومنی فرمانده‌ی ما (در زاغه مهمات) بود. با ناراحتی گفتم چرا زودتر معرفی نکردی؟! (شهید) رضا مومنی آنقدر به قول خودمون خاکی و بی ریا و دوست داشتنی بود که اصلا نشان نمی‌داد که فرمانده باشد. خلاصه رفتیم قسمتهای تسلیحات را دیدیم و در این حین از جلوی هر سنگری می‌گذشتیم نیروها خیلی گرم سعید را برای چای به سنگرشان دعوت می کردند. همه با دیدن سعید انگار یک انرژی خاصی می‌گرفتند... راوی؛ آقای ناصر ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
دوکوهه السلام ای خانه عشق سلام ما به تو میخانه عشق دوکوهه منزل و مأوای عشاق دگر خالی شده از جای عشاق دو کوهه با صفا بودی و زیبا چرا حالا شدی تنهای تنها دوکوهه صبحگاهت با صفا بود کلاس درس ایثار و وفا بود دوکوهه آن حسینیه همت دگر خالی شده ست از خاک‌تربت دوکوهه کو یگان ذوالفقارت کجایند عاشقان بیقرارت دو کوهه گو‌ که گردان‌ها کجایند مگر نزد شهید کربلایند دوکوهه قلب ما پر گشته از غم بگو باشد کجا گردان میثم دوکوهه از جدایی تو فریاد نمی آید دگر گردان مقداد دوکوهه روز ما گشته شب تار کجا برپا شده گردان عمار دوکوهه کن نظر بر ما چه ها رفت بگو گردان حمزه ات کجا رفت دوکوهه ای کلاس عشق و ایثار کجا برپا شده گردان انصار دوکوهه باغ ما گردیده پرپر کمیل و مالک و گردان جعفر دوکوهه درس آموز شهامت کجا زد خیمه گردان شهادت @shalamchekojaboodi
‌ ‌ هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند. (شهید مهدی زین الدین) ‌شهدا را با یاد کنیم ♥️ ‌ @shalamchekojaboodi