eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
302 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
310 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
من تازه رانندگی یاد گرفته بودم و محسن از سوییچ ماشین، یکی دیگه زده بود و به من داده بود . بعضی دوستانش که این را شنیدند بهش گفتند ،این چه کاریه ؟! چرا سوییچ برای خانومت زدی ؟ چرا ماشین دست خانومت دادی؟! اما سعید وقتی مرا در حال تمرین رانندگی در حیاط مجتمع مان دید که مسافت زیادی را دنده عقب می رفتم و دور می زدم ، همانطور که کنار محسن ایستاده بود ، کلی ذوق می کرد و فریاد می زد ؛ ماشالا حاج خانم ... ماشششششالا ... خیلی خوبه ... این تشویق های برادرانه اش برایم آنقدر انگیزه بخش بود که هیچ وقت آن لحظات را فراموش نمی کنم. واقعا از ته دل فریاد می زد و ماشالا می گفت. راوی ؛ (همسر جانباز حاج محسن شیرازی، دوست و همرزم سعید که یک پایشان را در جنگ از دست داده اند و بدنشان پر از تیر و ترکش است )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
مداحی آنلاین - یه سلام که میدم رو به حرم - طاهری.mp3
5.43M
‌‌ ‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) شهدا ! ما شما را شب جمعه یاد کردیم ، ما را کربلا یاد کنید. ‌
هدایت شده از شبهای با شهدا
‌ مگر می شد ژنرال را نشناسند. از خیلی وقت پیش برایشان نام آشنایی بود. زیر نظرش داشتند. درباره نقش و نفوذش تحلیل می کردند برنامه می ساختند، مقاله می نوشتند. اما وقتی مقابل غول آدمکشی که فرستاده بودند تا منطقه را ناامن کند ایستاد و پوزه اش را به خاک مالید از سلیمانی بیشتر گفتند و بیشتر نوشتند. هم غربی ها، هم آمریکایی ها. مجله آمریکایی نیوزویک عکس حاج قاسم را زده بود روی جلد و تیتر زده بود: « اول با آمریکا جنگید، حالا دارد داعش را له می کند.» _________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ مگر می شد ژنرال را نشناسند. از خیلی وقت پیش برایشان نام آشنایی بود. زیر نظرش داشتند. درباره نقش و
‌ ‌ کاش ساعت ۱ و ۲۰ دقیقه امشب خبرهایی در راه باشد ... خبرهایی از نوعِ انتقامی سخت ‌ ‌
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ امروز دقیقا هفت هفته از ایجاد این کانال می گذرد ... کانالی که خودت خواستی تا هر روز با خاطره ای از تو مزینش کنیم و نامش را چیزی گذاشتیم که مادرت به عنوان نام کتابت پیشنهاد داد. نمی دانیم دقیقا این چه رسالتی ست که سالها بر دوشمان گذاشته ای ، ولی دیگر شکی نداریم که باید به اتمامش برسانیم. گاهی که کار به یک وقفه ای می خورد و مصاحبه ها پیش نمی رود ، دقیقا حضور خودت را می طلبد که بیایی و کار را راه بیندازی. مطمئن هستیم که هستی و کمک مان می کنی. خودت دستی به دعا بردار و کار را از زمین بلند کن ... این بار نیامده ایم که باز توقف کنیم ...😔 سعید جان ! ظهور نزدیک است و شاید این ایام، هوای رجعت در سر داری که پس از ۲۸ سال اراده کرده ای تا در یادها زنده شوی ... کار خودت را دریاب ... @shalamchekojaboodi
آقا سعید خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند. تا آنجا هم که می توانست ، حتی با قرض گرفتن از دیگران و دادن به شخصی که احتیاج داشت، کمک می کرد. به خاطر همین، خیلی مواقع خودش پول نداشت و جیبش خالی بود. یادمه یه مواقعی که با هم بودیم و می خواستیم بنزین بزنیم یا چیزی بخریم، اون می گفت: تو پول داری؟ می گفتم: نه. من می گفتم تو چی؟ او هم نداشت. این نداری برای من زیبایی خاصی داشت. راوی ؛ آقای جعفر   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
سعید کم سن و سال بود که وارد جبهه شد و در ابتدای ورودش، به واحد تسلیحاتِ لشگر اعزام شد. یه مدتی زیر نظر یکی از بچه ها که رابطِ موتوریِ(تعمیرگاه) ما بود کار می کرد. یه بار بچه ها برگشتن گفتن بابا این تویوتائه سقفش خورده، داغونه، داره اذیت می‌کنه، خیلی باد توش می‌پیچه و سروصدا می‌کنه، بدیم سعید ببره تعمیرگاه سعید برد تعمیرگاه و گذاشت اونجا. یه کمی هم رانندگی یاد گرفته بود. وقتی اومد آقای داداشپور بهش گفت سعید گفتی رابط بیاد ببره؟ سعید گفت نه! گفتم خودم می یام می برم. آقای داداش پور گفت سعید جان! تو که رابط تعمیرگاه نیستی که، سعید با لحن شوخی برگشت گفت حالا می‌شییییم دیگه بعد از یه مدتی رفت و آمد به تعمیرگاه ما دیدیم مث بچه لاتا حرف می‌زنه؛ بهش رسیدم گفتم سلاااااام آقا سعید گل!! حالت چطوره؟! برگشت گفت آااامُ علییییکم😁 گفتم آمُ علیکم یعنی چی؟😁 گفت کمال همنشین در من اثر کرده به اون دوستمون که با هم کار می کردند، گفتم این چرا اینجوری شده؟ گفت از بس رفته تعمیرگاه اومده اینطوری شده.😁 به سعید گفتم خب تو که نباید اینطوری حرف بزنی. با یه حالتی برگشت گفت حااااالا دییییگه...😁 یه روز که رفته بودم تعمیرگاه، به بچه های اونجا گفتم که سعید چرا اینطوری شده با کی گشته؟ گفتن آقا جمشیدی سعید با این راننده‌ها گشته اینطوری شده.😂 خلاصه یه پا لاتی شده بود برای خودش و بچه ها می خندیدند از دستش. راوی : آقای غلامرضا   ____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
امروز اول آبان ، روز سالگرد شهادت آقا مصطفاست سال ۹۴ ، در چنین روزی که مصادف بود با تاسوعای حسینی نزدیکی های اذان ظهر به شهادت رسید خاطرات پر از سر و صدا و جذاب برادر مصطفی ، ملقب به سید ابراهیم که در کتاب قرار بی قرار خواندیم، بماند ... از شرارت های کودکی اش گرفته تا بی‌قراری جوانی اش ... این هم بماند که خاطرات او چقدر خَلقا و خُلقا ما را یاد سعید می انداخت. آنچه برای ما گفتنی ست ، این است که همین شهید سید ابراهیم بود که انگیزه ی زدن این کانال را ایجاد کرد و در جمع آوری بیشتر خاطرات سعید و نوشتن آن ما را مصمم تر کرد . اصلا همین آقا مصطفی بود که یاری مان کرد و ما را به سمت خاطرات سعید کشاند. هر چه از او و مرام و معرفتش بگوییم کم گفته ایم ، همین بس که حضرت آقا امسال چندین بار از این شهید نام بردند و به عنوان الگو معرفی کردند و خوشتر آن باشد که سر دلبران / گفته آید در حدیث سروران بارها خاطره شهادتش در روز تاسوعا و اون تکه مداحی که زمزمه می کرد ؛ ایشالا تاسوعا پیش عباسم را شنیده و دیده ایم. ۸ سال پیش ، امروز همان روز تاسوعایی بود که با دستان سقای کربلا ، از می ناب شهادت سیراب شد و به محضر ابالفضل العباس علیه السلام رسید‌ هدیه به روح بلندش   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی) @shalamchekojaboodi
‌ شال سبزی داشت که سیدی به او هدیه داده بود، آن را به کمرش می بست و می گفت این را که می‌بندم هیچ چیزی بهم اثر نمی کنه. یکبار یادش رفته بود که این شال را با خودش ببرد، اتفاقا همان دفعه از ناحیه دست مجروح شد. برای مداوا برنگشت و فقط پیغام داده بود که آن شال را بدهید به حاج رجب بکشلو ( همسایه ی کوچه بغلی مان ) برایم بیاورد ، من هم آن را با نامه ای که برایش نوشته بودیم، بردم دم خانه حاج رجب. خود حاج رجب آنها را از دستم گرفت و گفت حاج خانم التماس دعا . گفتم ما از شما التماس دعا داریم. او شال و نامه را به سعید رسانده بود و طولی هم نکشید که خودش به شهادت رسید. راوی ؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
حالا که از شهید حاج رجبعلی بکشلو نام بردیم ، با صلواتی این شهید عزیز را یاد کنیم. شهیدی که اسفند سال ۶۵ ، در سمت معاونت فرماندهی گردان مقداد در منطقه شلمچه به شهادت رسید و ۴ فرزند به یادگار از خودش باقی گذاشت. این شهید هم مثل خیلی از شهدا ، گفتنی ها زیاد دارد . کاش می شد هر شهید یک کانال داشت و هر روز با خاطره ای یادشان می کردیم. دو کوچه در کنار هم که بعدها یکی به نام شهید بکشلو و دیگری به نام شهید شاهدی زده شد. @shalamchekojaboodi