دیروز سر مزار سعید داشتم دنبال ظرفی میگشتم که آب بیاورم و مزار را بشویم. یک دفعه خانمی که سر مزار شهید غلامی ایستاده بود، از بین تابلوها به مزار سعید اشاره کرد و گفت؛ خیلی مهربون بود. ما باهاش همسایه بودیم.
گفتم؛ شما کجا می نشستین؟
_مجمتع صابرین
_همسر شهید هستین ؟
_بله
_همسر کدوم شهید ؟
_شهید قهرمان قاصد
شروع کرد به تعریف کردن که ؛ این آقا سعید خیلی مهربون بود... خیییییلی ...
خیلی با بچه های شهدا می جوشید و بچه های شهدا عاشقش بودند...
هیئت مینداخت خونه ی شهدا ، بچه ها دوست داشتند زودتر نوبت اونا بشه ، آقا سعید هم می گفت صبر کنید، خونه همه تون می یایم...
اون موقع صادق کوچیک بود و می گفت این بچه رو بدین دست بچه های شهدا تا متبرکش کنند.
یکبار به پسرم یک تسبیح داده بود، بهش گفتم بده به من بزارم توی جانمازم. گفت نه اینو آقا سعید داده، مال خودمه. گفتم پس باید باهاش صلوات بفرستی ها. دوست نداشت یادگاری آقا سعید رو به کسی بده.
خانم قاصد مابین صحبتش اشاره کرد به مشمایی که دستش بود. گفت هر وقت می آیم با خودم دبه و جارو می آورم و مزار را می شویم.
دبه اش را گرفتم، رفتم آب آوردم و سنگ را شستم. این هم روزی پنجشنبه مان بود ...
راوی؛ خواهر به نقل از #خانم_قاصد
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
#ارسالی_اعضا
تقارن خاطره ی تسبیح علی آقا در مدرسه با خاطره ی تسبیح پسر شهید قاصد که در یک روز این دوخاطره به دست مون رسید، برامون جالب بود.
اینم ادامه ش👆 از زبان خانم دکتر امینی ؛ مادر علی آقا
(برای خواندن کامل پیام ، روی عکس ضربه بزنید )
@shalamchekojaboodi
👆 #ارسالی_اعضا
عجب ... چه روزهایی شده این روزها ... هر روز با آدمهایی مواجه می شویم که پیام می دن یا می بینیم شون و می گن ما رفیق سعید بودیم
بیخود نبود که اون بنده خدا می گفت اگر هر کدوم از رفیقای سعید توی همون استخر کانون که آنجا غسلش دادن ، فقط یه چوب کبریت بندازن، اون استخر پر می شه ...
و سعید هنوز هم همان قدر #رفیق_باز ...
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
آن روزها در مجمتع صابرین، هر هفته خانه ی یکی از شهدا زیارت عاشورا برگزار می شد ، تا اینکه نوبت به منزل ما رسید.
برنامه را به خوبی برگزار کردیم و موقع پذیرایی من رفتم آشپزخانه تا چای بیاورم. همان موقع آقای شاهدی تعدادی سکه ۱۰ تومانی که آن زمان تازه آمده بود، به همه بچهها دادند. ( آقا سعید هر از چندگاهی در هیئت هدیه ای اعم از کارت زیارت عاشورا و تسبیح و سکه و ... به فرزندان شهدا می دادند )
بچهها با ذوق فراوان به سمت من آمدند و گفتن قاصد! آقای شاهدی به ما یک سکه داده، به تو هم داده ؟ من با تعجب گفتم نه.
رفتم پیش آقای شاهدی و گفتم سکه ی من کو؟ با ناراحتی سری تکان داد و گفت تمام شد. من خیلی دلخور شدم.
مراسم تمام شد و فردای آن روز در حیاط شهرک در حال بازی بودیم که آقای شاهدی همه بچهها را صدا کرد و ما دست از بازی کشیدیم و رفتیم پیش ایشون
رو به بچه ها کرد، دو تا سکه ازجیبش در آورد و به من داد. گفت این دو تا سکه برای مهدی قاصد. یکی ش که سهمش بود. اون یکی هم به خاطر اینکه از دلش در بیاورم.
من با خوشحالی سکه ها رو گرفتم و رویش را بوسیدم. بچهها همه دست زدند و اون روز یک خاطره شیرین و به یادماندنی در ذهنم حک شد.
راوی ؛ آقای #مهدی_قاصد
#خاطرات_سعید
___
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
آن روزها در مجمتع صابرین، هر هفته خانه ی یکی از شهدا زیارت عاشورا برگزار می شد ، تا اینکه نوبت به
👆
این خاطره را هم امروز ، فرزند #شهید_قهرمان_قاصد فرستادند.
هدیه به روح پدرشون #صلوات
از صبح تا شب با هم توی لشکر بودیم و بعد که می اومدیم بیرون ، یه دفعه عشقی پیشنهاد می داد؛ بریم آمِیت؟!
آمِیت یه چلوکبابی بود توی خیابون ایران. رستوران نبود، یه مغازهای بود که یه پنجره باز کرده بود و از اونجا غذا بیرون می داد.
پشتش هم یه جایی داشت، فقط کسانی مثل سعید را که میشناخت ، میبرد آنجا غذا بخورند . آقا مهدی بود بهش میگفتن آمِیت.
سعید دنبال خوردن کباب و جوجه و اینا هم نبود،
بارها می رفتیم اونجا به خاطر قیمه ش. می گفت آمِیت آشششپز امام حسینه.
براش مهم بود از چه کسی غذا می گیره.
یه بار هم از گشنگی داشتیم می مُردیم ، رفتیم ساندویچی ، تا سفارش دادیم ، لغوش کرد و گفت بیا بریم .گفتم چی شد ؟ گفت یارو عکس امام رو نزده توی مغازه ش ...
( ترجیح می داد گشنه بمونه ولی از کسی غذا بگیره که به اهلبیت (ع) و رهبری ارادت داشته باشه )
راوی ؛ آقای اکبر #طیبی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
بچه آخرمان که به دنیا آمد ، سعید آمد بیمارستان شهید چمران ولی چون چند تا خانم توی اتاق بودند داخل نیامد و توی سالن منتظر نشست تا اینکه من را صدا زدند و آمدم بیرون.
گفت مامان من آمدم فاطمه را ببینم، گفتم من می خواهم اسمش را انسیه بگذارم، گفت نه همان فاطمه است. از پشت پنجره بچه را دید و رفت.
وقتی از بیمارستان آمدم سعید اسفند دود کرده بود . بچه را وسط اتاق گذاشته بود ، چیزهایی می خواند و همه می خندیدند.
بعد هم قرآن آورد و گفت اصلا اسم ها را بین قرآن بگذاریم و هر چه در آمد ، نامش همان بشود. خودش نوشت و گذاشت بین صفحات قرآن.
یک برگه را برداشتیم و اتفاقا همان نامِ فاطمه در آمد. من هم به فال نیک گرفتم و موافقت کردم.
طولی نکشید متوجه شدیم تمام اسم هایی که نوشته و لای قرآن گذاشته فاطمه است.
باز هم از دستش کلی خندیدیم و آخر همان اسم پیشنهادی سعید را روی بچه گذاشتیم.
از دختر بچه هایی که نامشان فاطمه بود و یا چادر سر می کردند، خیلی خوشش می آمد و اسمشان را آنقدر زیبا صدا می کرد که من کیف می کردم.
راوی ؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی)
@shalamchekojaboodi
دیروز از کنار مجمتع صابرین رد شدیم و دقایقی توقف کردیم و این عکس را از درب مجمتع و این آسمان ابری گرفتیم
یاد آن روزها به خیر که سعید با موتور یا پیاده ، وارد این مجتمع می شد و نه تنها از صدای موتورش، رضا و صادق ، بابا ... بابا کنان به سمت در می دویدند ... بلکه فرزندان شهدا هم که در حیاط درحال بازی بودند ، با دیدنش خوشحال می شدند و به سمتش می دویدند ...
◀️◀️
دیروز از کنار مجمتع صابرین رد شدیم و دقایقی توقف کردیم و این عکس را از درب مجمتع و این آسمان ابری گرفتیم
یاد آن روزها به خیر که سعید با موتور یا پیاده ، وارد این مجتمع می شد و نه تنها از صدای موتورش، رضا و صادق ، بابا ... بابا کنان به سمت در می دویدند ... بلکه فرزندان شهدا هم که در حیاط درحال بازی بودند ، با دیدنش خوشحال می شدند و به سمتش می دویدند ...
یاد آن روز به خیر که می خواستند با خانواده رسولی یک سفر به سمت قم بروند. همان سفری که از کاشان و آقاعلی عباس سر درآوردند.
چقدر سعید تلاش کرد که بچه ها متوجه نشوند اینها دارند به مسافرت می روند.
خانم رسولی می گفت ؛ چه پروژه ای داشتیم برای بردن وسایل به سمت ماشین و سوار شدن بر آن ؛ من وسایل را می گرفتم زیر چادرم ، می بردم خانه آقا سعید اینا در بلوک روبرو و بعد خانومش با یه فاصله ای مثلاً ده دقیقه یکبار یک وسیله ای را می گرفت زیر چادرش می برد توی صندوق عقب ماشین می گذاشت.
آخر سر هم آقا سعید ماشین را برد بیرون مجمتع و ما رفتیم در خیابان سوار شدیم.
سعید خیلی مراقب بوده و تاکید می کرده که مبادا بچه ها متوجه شوند که آنها دارند به مسافرت می روند و خدایی نکرده غصه بخورند و دلشان بشکند.
چه روزهایی را این مجمتع به خود دید ... بچه هایی که پدرشان شهید شده بود و چند صباحی دلخوش به سعیدی بودند که از همین در وارد شود و به سمتش بدوند و چه بسا یاد پدر برایشان زنده شود.
یاد آن هیئت ها به خیر که روضه حضرت رقیه سلام الله علیها را به خاطر حضور فرزندان شهدا نمی توانست بخواند ، آن روزها که سر و صدای این بچه ها در حیاط مجتمع بلند بود و سعید هم گاهی همبازی شان می شد و با آنها فوتبال بازی می کرد.
و یا گوشه ای از حیاط، رفیقانه دست به گردن فرزند نوجوان و جوان شهیدی می انداخت و هم صحبتش می شد تا او را از راه اشتباهی که در پیش گرفته منصرف کند...
و چقدر کوتاه بود این ایام ... سه سال بعد در یک روز زمستانی، دل بچه ها مثل هوای ابری این تصویر ، به خاطر از دست دادن کسی که عاشقانه دوستش داشتند، گرفت و به جای آن قامت ایستاده ، تابوت سعید بود که از این در وارد می شد و با بچه ها برای همیشه وداع می کرد ...
#خاطرات_سعید
#یادداشت
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
🔴صهیونیستها بیمارستان غزه را بمباران کردند
🔹خبرگزاری شهاب فلسطین: رژیم صهیونیستی بیمارستان المعمدانی غزه را بمباران کرد.
هدایت شده از شبهای با شهدا
اصلا تصورش هم وحشتناک است
چطور می شود این همه انسان را کشته بر خاک دید ؟! و این همه خون را جاری بر زمین ؟!
این همه زن و کودک را ...
این همه ناله و فغان ها را شنید ...
تا کجا این داستان ادامه دارد ؟! چرا غم فلسطین و غزه تمامی ندارد ؟!
آه از بدنهای پاره پاره ، آه از کودکان غرق در خون ، آه از ناله ی پدران و مادرانِ فرزند از دست داده و آه از کودکانی که پدر و مادر از دست داده اند 😭😭😭😭😭😭
فریاد از این جنایات ، فریاد از این نسل کشی 😭😭😭😭
تا کجا باید بنشینیم و تماشا کنیم ؟!
😭😭😭😭
این قصه ی غصه ی مظلومین فلسطین کجا تمام می شود ؟! بعد از جاری شدن چقدر خون ؟! 😭😭😭😭
خدایا رود خون ها به تلاطم آمده و سیل ها جاری گشته ... آیا هنوز هم خونهایی باید ریخته شود تا این سیل، ویرانگر شود ؟!😭😭😭😭
خوشا به حال آنانکه توانستند با سر برای یاری مظلوم بشتابند و بدا به حال ما که تقدیرمان را تماشاگر رقم زده اند 😭😭😭
یا لیتنا کنا معکم فافوز معکم
آجرک الله یا صاحب الزمان
خدا صبرتان دهد آقا جان 😭😭😭😭
التماس دعای فرج
هدایت شده از صبح حسینی
بی دست کاری از عمویت برنیامد
بامشک راهی شد ولی دیگر نیامد
خیلی دعا کردم مگر باران بگیرد
خیلی دعا کردم علی آخر نیامد
ناخن کشیدی بی قرار شیر بودی
جز خون ولی از سینه مادر نیامد
درحیرت از اینم چرا وقت تلظی
صبرخدا از دیدن تو سر نیامد
تیر سه شعبه نقشه هایی در سرش داشت
اصلا به قصد و نیت حنجر نیامد
دادم که سیرابت کند برگردی اما
از تو برایم غیر مشتی پر نیامد
بابا تمام سعی خود را کرد افسوس
جسمت به شکل سابق خود در نیامد
دیدم که وقت دفن پلکت باز مانده
از این بلایی بر سرم بدتر نیامد
تو یک تنه پرچم بدوش عشق بودی
کاری که ازتو آمد از لشگر نیامد
سید پوریا هاشمی
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseini
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
بی دست کاری از عمویت برنیامد بامشک راهی شد ولی دیگر نیامد خیلی دعا کردم مگر باران بگیرد خیلی دعا کر
به قول سعید ؛ این هم #روضه_نمکی امروز
به یاد شهدای مظلوم غزه ، یه یاد طفلان شیرخوار غزه ، به یاد بچه های معصوم و مظلوم که به آتش کشیده شدند ...
یا باب الحوائج شش ماهه مددی ...😭
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از #شهدای_مظلوم_غزه
🍃🍃🍃🍃🍃
🤲 جهت سلامتی و #فرج_امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و #نابودی_صهبونیستهای_وحشی 🤲
⏰ تا روز جمعه ۲۸ مهر ماه ۱۴۰۲
✅ هزاران #صلوات با 👇
#عجل_فرجهم
💌 هدیه می کنیم به #چهارده_معصوم علیهم السلام، و همه #شهدا و #اولیاء_الله
📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، تعداد صلوات را وارد کنند
👇👇👇
https://iporse.ir/6159060)
#سیل_صلوات
https://eitaa.com/shabhayebashohada
من تازه رانندگی یاد گرفته بودم و محسن از سوییچ ماشین، یکی دیگه زده بود و به من داده بود .
بعضی دوستانش که این را شنیدند بهش گفتند ،این چه کاریه ؟! چرا سوییچ برای خانومت زدی ؟ چرا ماشین دست خانومت دادی؟!
اما سعید وقتی مرا در حال تمرین رانندگی در حیاط مجتمع مان دید که مسافت زیادی را دنده عقب می رفتم و دور می زدم ، همانطور که کنار محسن ایستاده بود ، کلی ذوق می کرد و فریاد می زد ؛ ماشالا حاج خانم ... ماشششششالا ... خیلی خوبه ...
این تشویق های برادرانه اش برایم آنقدر انگیزه بخش بود که هیچ وقت آن لحظات را فراموش نمی کنم. واقعا از ته دل فریاد می زد و ماشالا می گفت.
راوی ؛ #خانم_جمشیدی (همسر جانباز حاج محسن شیرازی، دوست و همرزم سعید که یک پایشان را در جنگ از دست داده اند و بدنشان پر از تیر و ترکش است )
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
مداحی آنلاین - یه سلام که میدم رو به حرم - طاهری.mp3
5.43M
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا !
ما شما را شب جمعه یاد کردیم ، ما را کربلا یاد کنید.
هدایت شده از شبهای با شهدا
مگر می شد ژنرال را نشناسند. از خیلی وقت پیش برایشان نام آشنایی بود. زیر نظرش داشتند. درباره نقش و نفوذش تحلیل می کردند برنامه می ساختند، مقاله می نوشتند.
اما وقتی مقابل غول آدمکشی که فرستاده بودند تا منطقه را ناامن کند ایستاد و پوزه اش را به خاک مالید از سلیمانی بیشتر گفتند و بیشتر نوشتند. هم غربی ها، هم آمریکایی ها.
مجله آمریکایی نیوزویک عکس حاج قاسم را زده بود روی جلد و تیتر زده بود: « اول با آمریکا جنگید، حالا دارد داعش را له می کند.»
_________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
مگر می شد ژنرال را نشناسند. از خیلی وقت پیش برایشان نام آشنایی بود. زیر نظرش داشتند. درباره نقش و
کاش ساعت ۱ و ۲۰ دقیقه امشب خبرهایی در راه باشد ...
خبرهایی از نوعِ انتقامی سخت
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز دقیقا هفت هفته از ایجاد این کانال می گذرد ...
کانالی که خودت خواستی تا هر روز با خاطره ای از تو مزینش کنیم و نامش را چیزی گذاشتیم که مادرت به عنوان نام کتابت پیشنهاد داد.
نمی دانیم دقیقا این چه رسالتی ست که سالها بر دوشمان گذاشته ای ، ولی دیگر شکی نداریم که باید به اتمامش برسانیم.
گاهی که کار به یک وقفه ای می خورد و مصاحبه ها پیش نمی رود ، دقیقا حضور خودت را می طلبد که بیایی و کار را راه بیندازی.
مطمئن هستیم که هستی و کمک مان می کنی. خودت دستی به دعا بردار و کار را از زمین بلند کن ... این بار نیامده ایم که باز توقف کنیم ...😔
سعید جان !
ظهور نزدیک است و شاید این ایام، هوای رجعت در سر داری که پس از ۲۸ سال اراده کرده ای تا در یادها زنده شوی ... کار خودت را دریاب ...
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
آقا سعید خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند.
تا آنجا هم که می توانست ، حتی با قرض گرفتن از دیگران و دادن به شخصی که احتیاج داشت، کمک می کرد. به خاطر همین، خیلی مواقع خودش پول نداشت و جیبش خالی بود.
یادمه یه مواقعی که با هم بودیم و می خواستیم بنزین بزنیم یا چیزی بخریم، اون می گفت: تو پول داری؟ می گفتم: نه. من می گفتم تو چی؟ او هم نداشت. این نداری برای من زیبایی خاصی داشت.
راوی ؛ آقای جعفر #اجلالی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi