مثلا یکی از عکسهایی که اولین باره در کانال میگذاریم این عکسه
نمی دونیم این افرادی که کنارش هستند چه کسانی هستند.
عبا و لباسهای سیاه و اون کلاه سعید ... داستان از چه قرار است؟
اگر کسی از جزئیات و خاطرات این عکس اطلاعی داشت لطفاً با ما در میان بگذارد.
👇👇
@moameni66shahedi
#عکس_سعید
امروز صبح بین خواب و بیداری سعید را دیدم که لباس سفید بر تن دارد و رفته مکه و یا در مکه است.
انگار می دانستم سعید قبل از اینکه شهید شود حاجی شده و اتفاقا در حج، شهادت را از خدا خواسته و این خیلی برایم جالب بود که برایم مسجل شد قطعا شهادت را در حج از خدا خواسته و بعدش شهید شده
با خودم می گفتم پس چرا امروز در کانال با لباس سیاه ظاهر شده؟!
همان لحظه به ذهنم آمد که با لباس مشکی ای که برای امام حسین علیه السلام به تن کرده، احرام بسته
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
#ارسالی_اعضا
عجب آنلاین کار میکنه این برادر عزیزمون
بعد از نماز مغرب و عشاء داشتم حضور و نشونههای آقا سعید رو مرور میکردم رسیدم به برنامه دیدار بیت رهبری، بدون مکث و توجه چندانی رد شدم و چون خودم تو برنامه نبودم چندان حضور سعید رو احساس نکردم و چیزی هم برای روایت کردن پیدا نکردم.
ولی غافل از اینکه همزمان از اون طرف، توی کانال داره این موضوعات مربوط به دیدار بیت و نشونههای آقا سعید بارگذاری میشه
الان که کانال رو چک کردم متوجه این حضور و هدایت آقاسعید شدم.
خدایا شکرت از این همه حضور پررنگ سعید🙏
@shalamchekojaboodi
یاحسین(ع)
حسرت دیدار دارم یا حسین(ع)
آتشی در سینه دارم یا حسین(ع)
از فراقت تشنه لب جان می دهم
قاصد این لاله زارم یاحسین(ع)
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
دعای عرفه در جوار شهدا و کنار داداش سعید ان شاالله که امروز دست همهمون رو بگیرن و شفاعتمون کنن 😭
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
یک خاطره ای که اصلا یادم نبود و این بار با دیدن عکس معروف قنوت آقا سعید یادم افتاد این است؛
خانواده ما سالهاست ساکن منطقه ابوذر هستند. من هم وقتی بچه تر از حالا بودم با این محله آشنا شدم و خیلی با آن مانوس شدم.
شاید یکی از دلایل دلبستگیمون فضای آغشته به عطر شهدای این منطقه هست که در ضمیر ناخود آگاه تک تک ماها وجود داره، مثل لشگر ۲۷ که آقا دربازدیدشون فرمودند هنوز عطر شهادت درفضای این لشگر به مشام میرسد، منطقه ماهم همینطوره.
اگه شامه قوی باشه عطرش رو میشه حس کرد. خدا همه رفتگان رو بیامرزه سالها پیش ازمحل کار پدر مرحومم یک واحد آپارتمان در انتهایی ترین منطقه مارلیک کرج اختصاص دادند و ایشون برای زندگی به آنجا رفت، اما من بخاطر تعلق خاطر و وابستگی هایم کماکان در کنار مادر بزرگم در خانه قدیم ماندم.
اگر چه شوق خانه جدید و داشتن یک اتاق مستقل درآپارتمان هم برایم جذاب و جالب بود. به همین منظور وقتی وارد خانه جدید شدیم طبق رسم ما ایرانی ها آینه وقرآن و یک قاب عکس خاص همراهمون بود و اولین کار من باشوقی غیر قابل وصف زدن قاب عکس قنوت آقا سعید در اتاق جدیدم بود.
من تا روز آخر حضورم در آن خانه هیچ وسیله دیگه ای تو اون اتاق نداشتم و فقط همان یک قاب عکس بود، نکته جالبش این بود که پدرم میگفت این اتاق رو با این عکس برای ما مقدس کردی و من همه نمازهایم را در این اتاق میخوانم وبه احترام تو علیرغم اینکه پیش مانیستی، ماهم هیچ وسیله ای توش نمیزاریم.
هروقت هم دلم برای تو تنگ میشود به آن اتاق میروم و چند دقیقه ای توش مینشینم تا آرام شوم.
راوی: آقای علیرضا #مسلم_خانی
#زندگی_با_شهید