هدایت شده از شبهای با شهدا
امان از این ترکش ها! چه دردها که به جان حاجی نمی انداختند. مدام دردش را می خورد.
یادم هست بعضی وقت ها قرآن که می خواست بخواند گردن بند طبی می بست. دائم بدنش را به هم فشار می داد تا شاید دردش کم شود.
می خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی گذاشت. می گفت: «این درد مال منه، عادت می کنم»، می گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می کنه ها.»
می گفت: «من ببندم نیرو چی می گه؟ نمی گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی ام را که دید. خندید.
ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این ها نباشه یادم می ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف الهی، یاد احمد کاظمی. اونا نمی دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده.
بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست ،درد مردم و درد دین آدم رو می کُشه. »
راوی : حجت الاسلام کاظمی کیاسری
________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از #شهدای_انفجار_تروریستی کرمان
🍃🍃🍃🍃🍃
🤲 جهت سلامتی و #فرج_امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🤲 #نجات_مردم_غزه
🤲 #نابودی_اسرائیل کودک کش و حامیانش
⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۱۵ دی ماه ۱۴۰۲
✅ ختم ۱۴ هزار #صلوات با 👇
#عجل_فرجهم
💌 هدیه می کنیم به #چهارده_معصوم علیهم السلام
👈 ثواب آن برسد به روح درگذشتگان و اموات جمع
📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، گزینه #ثبت را بزنید و بعد از وارد کردن تعداد صلواتی که بر می دارید ، مجدد گزینه #ثبت را بزنید
👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/c6m
#میهمانی_شهدا
#سیل_صلوات
https://eitaa.com/shabhayebashohada
« ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد ،آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟»
شهید سید مرتضی آوینی
❌ غایب نزنید
🔻فردا شنبه است.
به همکلاسی های این دانش آموزان بگویید اگر معلمان نام هریک از این ۲۲ دانش آموز شهید را خواندند همه با هم بگویند «حاضر»
🔻این دانش آموزان شهید، «غایب» نیستند
از همیشه حاضرترند
از همیشه زنده ترند
از همیشه شاداب ترند
میهمان سفره حضرت زهرا هستند و سفره دار این میهمانی قهرمان ملی شان #حاج_قاسم_سلیمانی است.
#شهدای_انفجار_اسرائیلی
#انتقام_سخت
✍حمیدرضا ابراهیمی
🔴 #بیداری_ملت 👇
https://eitaa.com/bidariymelat
بعد از جنگ ، جلوی کانون ابوذر، موقع انتقال تعدادی مهمات برای نمایشگاه هفته دفاع مقدس، خمپاره در دستش شلیک شده بود و رگهای کف دست چپش پاره و گوشت و پوست آن از بین رفته بود.
بلافاصله او را به بیمارستان بقیةالله برده بودند و در آنجا به سختی کف دستش را جمع کرده بودند و میله در انگشتان و کف دستش گذاشتند تا مانع چسبیدن رگها به هم شوند. از بیمارستان به خانه خواهرش آمده بود. خواهرش به من زنگ زد و گفت سعید اینجاست.
سریع چادر سر کردم و رفتم خانه دخترم که چند تا کوچه با ما فاصله داشت، سعید را با دست باند پیچی شده دیدم. گفتم کجا بودی سعید جان ؟ دستت چی شده ؟ گفت دستم تیغ رفته بود ، بیمارستان خوابیدم.
به خانه خودمان رفتیم و شب موقع خواب ، صدای نفس های سعید را از اتاقی که خوابیده بود شنیدم، معلوم بود درد دارد ، یکباره قلبم لرزید و دست وپایم سست شد. رفتم بالا سرش ، گفتم سعید جان درد داری؟ گفت من که ناله ای نکردم شما از کجا متوجه شدی؟ گفتم از آهی که می کشی معلوم است درد داری . کمی مسکن و استامینوفن بهش دادم تا بتواند بخوابد.
چند وقت بعد که با پدرش رفته بود تا میله ها را از دستش بیرون بکشد، به دکتر گفته بود؛ « بدون اینکه بی حس کنید، این کار را انجام دهید، من می توانم تحمل کنم .»
دکتر هم، همین کار را کرده بود و آخرسر به سعید گفته بود ؛ اشک من در آمد، تو یک آخ هم نگفتی.
کف آن دستش به همان حالت خمیده ماند و دیگر کامل تا نشد.
راوی ؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فکر می کنم سال ۷۰ بود که سعید شاهدی با چند تا از بچه های گردان که جزء کادر بودند، رفتن دوره هوابرد و چتربازی را دیدند...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
فکر می کنم سال ۷۰ بود که سعید شاهدی با چند تا از بچه های گردان که جزء کادر بودند، رفتن دوره هوابرد و چتربازی را دیدند.
من هم دلم میخواست این دوره را شرکت کنم ولی چون کادر نبودم نتوانستم بروم. دوره بعد بالاخره لطف کردند و اجازه دادن من و یکی از دوستان دیگه هم برویم و با بچههای تیپ هوابرد رشت، یه دوره چتربازی ببینیم.
خب اونجا یه پادگان نظامیه و همه چیز کاملا جدی هست و دیسیپلین نظامی خودش را دارد.
یک روز برای راپل سه سیم رفتیم روی برج. از این برج به آن برج سه تا کابل بسته بودن ، برای اینکه بچهها راپل بروند.
نوبت من شد و برج را رفتم بالا. مربی گفت بسم الله ... این طنابهای رایزر را بستم به کابل و یه سیم زیر پا ، دو سیم هم دستمان را گرفته بودیم بهش و شروع به حرکت کردم
یه مقدار که کابل را جلو رفتم، دیدم یا بسم الله ؛ یکی عین اجل معلق بدو بدو پلههای برج را داره می یاد بالا... بالاتر که اومد دیدم سعید شاهدیه
سعید اصلاً مال دوره ما نبود ولی انقدر این بچه شیرین و دلچسب بود که توی اون دورهای که قبل از ما دیده بود، همه مربی ها عاشقش شده بودند؛ همه باهاش دوست شده بودند و بگو بخند میکردند
وقتی یه نفر رفته بالای برج، دیگه نفر بعدی را راه نمی دهند بالا. ولی سعید اومد بالای برج و با مربی خوش و بش کرد و خندید، بعد هم بلافاصله دوید رو سیم پشت سر من، حالا خودش پوتین پاشه، شلوار گِت کرده تو جوراب، من یه گیوه پام بود پشتشم خوابیده بود.
من با گیوه رو کابل دارم می رم همینجوری ش دارم پرت می شم پایین، سعید اومد رو سیم، اول از اون دور شروع کرد کابل ها رو تکون دادن و هِر و کِر خندیدن، انگار اینجا سیرکه 😂
گفتم سعید نکن من دارم پرت می شم...🙈😱
بعد بدو بدو اومد پشت سر من چسبید، انگار بخواد منو پرت کنه پایین... خوبه حالا ما رایزرهامون وصل بود
گفتم سعید به قرآن من دارم پرت می شم ، انقدر قسم و آیه دادم، گفتم سعید جدی جدی من دارم از حال می رم، حالا اون داره میخنده...😁😁
یه مربی نامرد هم از بالای برج عکس ما رو گرفت. ( بالاخره به هر سختی ای بود خودم را به برج مقابل رساندم )
راوی ؛ آقای حسین #طوسی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
فکر می کنم سال ۷۰ بود که سعید شاهدی با چند تا از بچه های گردان که جزء کادر بودند، رفتن دوره هوابر
یکی از فصلهای پرهیجان خاطرات سعید ؛ #راپل نام داره
ان شاء الله خاطرات افراد مختلف را در این باره به مرور می گذاریم ... چه بلاهایی که سرشان نیاورده 🙈