eitaa logo
شمیم یار
1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
4هزار ویدیو
24 فایل
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ دور هم جمع شدیم تا شمیم حضرت یار باشیم .🫂 کپی؟!مطالب کانال بغیر از 👈رمانها 👉بدون ذکر منبع از شیرِ مادر حلال تر . .🌸 پاسخگوی سوالات شرعی : @helpers_mahdi برای تبلیغات ارزان در کانال : @helpers_mahdi2
مشاهده در ایتا
دانلود
رعنا با گوسفندهاش راهی دشت شد...وقتی خیلی دور شد به زمینش رفتم و راه آب رو بستم به قدری گل و لای به داخل جوی آب فرو کردم که مطمین بودم فردا صبح آب بالا میزنه... ************* فردای اون روز از ذوق نقشه ام سر ساعت هفت صبح از اتاقک بیرون زدم و به روی تخت نشستم ،منتظر بودم آب رو باز کنن تا شاهده اجرایی شدن نقشه ام باشم... به نیم ساعت نکشید که آب به درون جوی جاری شد...اول از زمین رعنا میگذشت بعد به زمین من میرسید...کم کم آب بالا اومد اما زود بود برای کمک کردن!!! رعنا از پشت کلبه اش بیرون اومد و به سمت زمینش راه افتاد یک لحظه کنار جوی ایستاد اما دوباره به راهش ادامه داد... از جایم بلند شدم و گفتم : -سلام رعنا خانم ؟چرا امروز آب رو باز نکردن خیلی وقته منتظر نشستم... رعنا راه رفته رو برگشت و کناره جوی ایستاد...چشمش به آبی بود که داشت از مسیر اصلی منحرف میشد... با صدای بلند گفتم: -چیزی شده؟ بهم نگاه نمیکرد ...سریع به سمت زمینش رفتم ...با ناراحتی ساختگی گفتم:‌ -‌ای بابا پس بگو چرا آب به زمینم نمیرسه ... رعنا با تعجب گفت: ★من دیروز گل و لای کف جوی رو تمیز کردم چطوری به این زودی راهش بسته شد؟... -مهم نیست پیش میاد خودم راهش رو باز میکنم ... ★نه شما دست نزنید الان خودم بازش میکنم... -تعارف میکنید؟اجازه بدین کمک کنم... چیزی نگفت با قدمهای بلند به سمت زمینم رفتم تا بیلم رو بردارم... وقتی که برگشتم هاشم رو بیل به دست بالای جوی آب دیدم با خودم گفتم""‌آی بخشکی شانـــــــــــــــس !!!"" مشغول حرف زدن بودن ...نزدیکشون شدم و گفتم : -رفتم بیل بیارم،هاشم بیا کنار خودم بازش میکنم... هاشم سخت مشغول بود نفس زنان گفت: *شما چرا آقای مهندس؟ خودم هستم... اصلا از این هندونه ای که به زیر بغلم گذاشت خوشم نیومد ...عملا اجازه هیچ کاری رو بهم نداد و منم عین رعنا تماشا کننده عملیات لای روبی جوی آب بودم... ادامه دارد.... نویسنده:آرزو امانی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_290249322.mp3
1.22M
دعای عهد
. 📌 اسمِ ترسَت را، مدیریت نذار! ▪️ در سال ۶۱ هجری، بعضی افراد به خاطرِ توجیهاتِ اقتصادی، با خود همراه نشدند. هر کدام از ما نیز ممکن است در شرایطی، از توجیهات اقتصادی استفاده کنیم. یعنی به خاطرِ پول به خودمان دروغ بگوییم و سپس با وجدانی راحت به اشتباهِ خود ادامه دهیم و نام آن را مدیریت بگذاریم. ▫️ توجیهات اقتصادی فراوانند. مثلاً عده‌ای نامِ هدیه، بَر رشوه می‌گذارند یا پولِ رِبا می‌گیرند و به آن، خرید و فروش می‌گویند یا در معاملات خود، دروغ می‌گویند و آن را، دروغِ مصلحتی می‌نامند. ▪️ گاهی هنگامِ صرف هزینه‌ی مالی برای هم، توجیه اقتصادی می‌آوریم. مثلاً می‌گوییم اگر درآمد کافی داشتم، حتما بخشی از آن را صرفِ امور می‌کردم. در صورتی‌ که آنچه مهم است، نیّت ماست، نه مبلغی که هزینه می‌کنیم. ▫️ پس حواسمان باشد که به نامِ مدیریت و به بهانه‌ی فقر، خود را از نعمتِ کار برای محروم نکنیم؛ آن‌هم در زمانی که دشمنان، با تمام توان واردِ میدان شده‌اند و از هیچ کار یا هزینه‌ای برای عقب انداختنِ ، دریغ نمی‌کنند. برگرفته از کتاب 📚👇 📎 https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
❁﷽❁ ❁﷽❁ هـــر صــبـــح رو بــا سـلام بـه آقـا صاحب الــزمــان شــروع کــنـیـم دلــــم بـه ” مـسـتـحـبـی ” خـوش اسـت کـه جـوابـش ” واجـب ” اسـت 💔 السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه... 💔 ســـلام آرامــش دلــم ❤ صـبــحــتـون مـهـدوی ✋ 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیاست مهدوی شعارهای مهدوی را هر چه بیشتر باید سیاسی کرد! 🎤 حاج آقا پناهیان https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
مداحی_آنلاین_حال_امام_زمان_را_نگیریم.mp3
2.85M
♨️حال امام زمان (عج) را نگیریم 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
🔻کنترل زبان🔻 🌸 قُل لِّعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ، إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ، إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوًّا مُّبِینًا (اسراء/۵۳) 💢 ای پیامبر! به بندگانم بگو: "سخنی بگویند که بهترین باشد! ⬅️ چرا که شیطان بوسیله سخنان ناموزون، میان آنها فتنه و فساد ایجاد می‌کند. شیطان همیشه دشمنِ آشکاری برای انسان بوده است!" ✔️حواسمان باشد 👈 حرفهای خوب بزنیم..... 🔹اللهم عجل لولیک الفرج🔹 https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی جان کجایی؟ که آب از سرم گذشت.... 🌹 ┈┈•✾🕊•°•💚•°•🕊✾•┈┈ ⇱ به امید سربازی برای امام عصرعج با ما همراه شوید ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
⭕️✅⭕️✅⭕️✅⭕️ اگر بزرگواری تمایل به همکاری بعنوان ادمین تبادل رو داره به این آی دی پیام بده با تشکر @helpers_mahdi2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شمیم یار
بعد از تموم شدن کار،رعنا به هاشم گفت: ★اقا هاشم زحمت کارهای من همیشه با شماست ،حلال کنید... هاشم بادی به غبغبش انداخت و گفت: *اینها که کار نیست رعنا خانم...کار باید سخت باشه تا مرد انجامش بده... نذاشتم بیشتر از خودش و کارش تعریف کنه برای همین وسط حرفش پریدم و گفتم: -رعنا خانم لای روبی جوی آب ،کاری نداره ...خود شما هم از پسش بر میای ... رعنا گفت: ★به هر حال آقا هاشم زحمت کشیدن،ممنونم آقا هاشم... دوباره گفتم : اون که بلـــــــــــــــــــــــــه ولی منظورم اینه که این کارها کار نیست!!! هاشم چیزی نمیگفت و فقط گوش میداد... رعنا تو جوابم گفت: -اقا حمید اصل حرف شما چیه؟من دارم از اقا هاشم تشکر میکنم این وسط شما چی میگید؟ بدجوری ضایع ام کرد...هاشم لبهاش به لبخند باز شد...از رعنا توقع نداشتم برای همین دستی به شونه هاشم زدم و گفتم: -فعلا با اجازه!!! ****************** یک هفته از اون ماجرا گذشت ،رعنا بازهم سرسنگین بود منم برای رفع کدورت هیچ اقدامی نمیکردم... مشغول درست کردن چایی اتشی کناره اتاقک بودم...رعنا به دشت رفته بود، میدونستم هر دو روز یک بار علوفه جمع میکنه ،دقیقه ها کند میگذشت ...با خودم گفتم""حمید سریع برو جلوی راهش علوفه ها رو از دستش بگیر ،اگه نه آورد ،کوتاه نیا "" از تصمیمم خوشحال بودم بعد خوردن چایی به سمت دشت راه افتادم ...دل تو دلم نبود میترسیدم بازهم ضایع ام کنه ...به چندتا از پیرزنهای روستا سلام کردم همگی دوره هم نشسته بودن و با هم حرف میزدن... از دور رعنا رو دیدم قدم هام رو تند تر کردم تا زودتر بهش برسم...سراشیبی دشت رو با سرعت به پایین میومد...عجب دختر زرنگی بود تعادلش رو با اون همه علوفه به روی کولش خوب حفظ میکرد... از دور صدا زدم: -خسته نباشید ...صبر کنید بیام کمک... بدو بدو به سمتش رفتم ،وقتی بهش رسیدم گفتم : -با خودم گفتم یکم پیاده روی کنم ،چه خوب شد که تو مسیر شما رو دیدم علوفه ها رو بدین تا بیارم... رعنا قدمهاش رو تند تر کرد و گفت ،خیلی ممنون خودم تا اینجا اوردم باقی راه رو هم میبرم... ادامه دارد.... نویسنده :آرزو امانی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3