فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامتی و ظهور آقا امام زمان (عج) ۵ تا صلوات بفرستین 🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
برخاتم انبیاء محمد(ص)صلوات
بر فاطمه(س)بی بی دو عالم صلوات
برعلی(ع)شیرخداحیدرکرّارصلوات
برحسن و حسین وسجادوابوالفضل(ع)صلوات
بر قامت رعنای مهدی(ع)صلوات
بر چهره دلربای مهدی(ع) صلوات
برسجاده پرزنورمهدی(ع) صلوات
بریازده امام قبل مهدی(ع)صلوات
برنرجس خاتون(ع) مادرپاکش صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
*﷽*
#در_محضر_شهدا
در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند ، مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند.
حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود ، براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم ، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم.
وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم ، به محض اینكه به اسم مبارك امام زمان(عج) رسيدم ، مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد ، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد ، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت.
شهیدی که به احترام امام زمان(عج)زنده شد.
#شهید_احمد_خادم_الحسینی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
4_5803439877135532848.mp3
3.12M
دلم می خواست هر شب جمعه
با امام زمان کربلا باشم
به دنبال یوسف نرجس
در به در توی کوچه ها باشم
مرا کشته درد شیدایی
امان از این عشق و رسوایی
دلم می خواست قبر گمشده را
با امام زمان می شدم زوار
اباصالح روضه می خواند و
میزدم من سر بر درو دیوار
به یاد آن صورت نیلی
که خورده بود از عدو سیلی
دلم می خواست گوشۀ حرمت
با امام زمان روضه می خواندم
که یک صبح جمعه با مهدی
در کنار بقیع ندبه می خواندم
رقیه بود و علی اصغر
سکینه بود و علی اکبر
دلم می خواست یک دعای فرج
قسمتم می شد وادی عرفات
به هنگام مردنم می شد
آب غسل من آب شط فرات
پیامبر بود و گل طه
علی بود و همسرش زهرا
دلم می خواست انتظار فرج
با دعای فرج می رسید پایان
اگر آید یوسف زهرا
درد پهلویش می شود درمان
شود قبر گمشده پیدا
شود درمان سینه زهرا
دلم می خواست یک شب جمعه
یک دعای کمیل کربلا باشم
دلم می خواست یک شب جمعه
یک دعای کمیل در نجف باشم
به محراب کوفه من یک شب
با امام زمان کربلا باشم
دلم می خواست قسمتم می شد
یک محرم در کربلا باشم
بگیرم یک مشک پر آب و
ساعتی دور بچه ها باشم
کنم پیدا دست سقا را
ببوسم من اشک زهرا را
بیا ای حلال مشکلها
تو را جان مادرت زهرا
یا ابا صالح یا ابا صالح
#جمعه_های_انتظار 🥀
بیا مهدی که دلها بی قرار است
همه جان جهان در التهاب است 🌎
بیا مهدی ره وصلت کدام است
که جان شیعیان در اضطراب است 😔
بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين✨
#جمعه_انتظار
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
#رهبر_انقلاب:
🔹حکومت آیندهی حضرت مهدی موعود،
یک حکومتِ مردمیِ به تمام معناست.
مردمی یعنی چه؟
یعنی متّکی به ایمانها و ارادهها و بازوان مردم است.
امام زمان تنها دنیا را پُر از عدل و داد نمیکند،
امام زمان از آحاد مومنین استفاده میکند و با تکیه به آنهاست که بنای عدل الهی را در سرتاسر عالم استقرار میبخشد و یک حکومت صد در صد مردمی تشکیل میدهد.
#مهدویت
#عدالت
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌿🕊 #طنین_رهایی 🕊🌿🕊
🏴 رو شونه ها به جای گناه،علم برداریم
برای ظهور مهدی فاطمه قدم برداریم
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺اولین زمزمه های اشتباه تبعیت از ستاد ملی کرونا توسط مسولان رده بالای نظام شنیده شد!
ریاست آستان قدس رضوی، جناب حجت الاسلام مروی،که سابقا نماینده تام الاختیار رهبری در امورات مربوط به حوزه های علمیه و روحانیت کشور بود
لحن این کلیپ که توسط استان قدس رضوی تولید شده به وضوح به کلاهبرداری ستاد ملی کرونا اشاره دارد.
#نشر_حد_اکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
#مترسکی_میان_ما
#قسمت28
به رعنا گفتم
-این بارونی که من میبینم بعید میدونم حالا حالاها بند بیاد...شما برو تو اتاقک من ...
رعنا گفت:
★نه همین جا میمونم ...
با صدای بلندتر گفتم:
-الان وقت تعارف کردن نیست شما خیس شدین و سرما میخورین ...
وقتی دیدم از جایش تکون نمیخوره گوشه پتویش رو گرفتم و به سمت اتاقک هدایتش کردم...
در رو باز کردم و به داخل فرستادمش...
با لحن محکم و جدی گفتم:
-شما همین جا بمون تا بارون بند بیاد،منم از پس خودم برمیام ....
در اتاقک رو بستم و به سمت ته مزرعه حرکت کردم ...اونجا یک سایبان برای استراحت کارگرها درست کرده بودم...
اونجا هم از شدت بارون در امان نبودم اما از هیچی بهتر بود...
دلم پیش رعنا بود ،بدجوری ترسیده بود...با خودم گفتم""چرا هاشم به سراغش نیومد؟؟؟؟!!!!""
****************
با روشن شدن هوا بارونم بند اومد...کم کم خواب به چشمهام اومد دلم نمیخواست به سراغ رعنا برم مطمئنا خواب بود که متوجه بند اومدن بارون نشده بود...
چشمهام داشت گرم میشد که صدای هاشم رو شنیدم از ته دل رعنا رو صدا میزد...
از روی تخت پایین اومدم و به سمتش رفتم...
در اتاقک باز شد و رعنا با چشمهایی که هنوز خوابالود بود بیرون اومد...
هاشم یک نگاه به من و یک نگاه به رعنا انداخت...به جلو اومد و یقه ام رو گرفت...صدای جیغ رعنا بلند شد...هاشم اجازه هیچ حرفی رو بهم نداد و با مشتش یکی تو دهنم زد...اصلا نتونستم خودم رو کنترل کنم و از پشت به زمین افتادم...شوری خون رو تو دهنم حس میکردم ،لبم بدجور میسوخت...صدای دعوای رعنا با هاشم رو میشنیدم...دلم از هاشم پر بود برای همین سریع بلند شدم و یک مشت تو بینیش کوبیدم،دعوامون بالا گرفته بود،رعنا هر کاری کرد نتونست ما رو جدا کنه...
تو بین زد و خوردها به هاشم گفتم:
-کاش دیشب رگ غیرتت باد میکرد نه الان که همه چی تموم شده...
هاشم به رعنا اجازه نمیداد ماجرا رو تعریف کنه و این بیشتر باعث عصبانیتم میشد...با فریاد گفتم:
-نامرد اگه من دیشب جای خوابم رو به نامزد تو نمیدادم صبح باید جنازه اش رو جمع میکردی ...
هاشم یک لحظه ایستاد و فقط به رعنا نگاه کرد اما دوباره یقه من رو چسبید و گفت:
*تو بین منو رعنا چه غلطی میخوای بکنی؟فکر کردی نمیدونم گلوت پیشش گیره؟
رعنا دست هاشم رو از یقه ام پایین کشید و گفت:
★بفهم داری چی میگی؟این بنده خدا جون من رو نجات داده،این جواب زحمتش؟
هاشم یک قدم به عقب رفت و با پرخاشگری به رعنا گفت:
*غلط کرده ،مگه خودش ناموس نداره که به ناموس من ....
نذاشتم بیشتر به حرفاش ادامه بده،یک مشت تو دهنش زدم و دعوا دوباره بالا گرفت...
کم کم اهالی ابادی سر رسیدن و ما رو از هم جدا کردن ،دلم نمیخواست تو چشم اهالی ابادی به دزد ناموس متهم بشم برای همین به دشت زدم تا رعنا با خیال راحت ماجرا رو تعریف کنه...
ادامه دارد...
نویسنده: آرزو امانی
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تماشایی است.....
شبتون #حسینی
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🔰 عوامل تسریع در ظهور
💢 اصلاح باطن
🔴 یکی دیگر از عوامل تسریع ظهور، تغییر باطنی و اصلاح نفس است. وقتی خداوند می فرماید: «ما سرنوشت امتها را تغییر نمی دهیم، مگر اینکه خودشان سرنوشتشان را تغییر دهند.» علامه طباطبایی می فرماید: بین اعمال انسان و حوادثی که رخ میدهد، ارتباط است. (اینجا منظور از اعمال، فقط سکنات خارجی است که به عنوان حسنه و سیئه مطرح هستند.)
🔵 قرآن می فرماید: هر مصیبتی به شما رسید به خاطر اعمالی است که انجام دادید. این غیبت امام بزرگترین مصیبت است. مطمئنا امام زمان به خاطر رفتارهای ما غایب هستند. و من به عنوان یک شیعه آنقدر نیستم که بگویم خدایا اگر عمر من چراگاه شیطان شده و باعث آزار مهدی زهرا است، این عمر بی ارزش مرا به پایان برسان، جوانی مرا بگیر تا از طرف من، غم به دل امام زمان نرسد.
امام سجاد می فرماید: «خدایا اگر عمر من مرتع شیطان شده ( یعنی اگر افکار و رفتارم شیطانی شده، که فرسنگها با هدف خلقت فاصله دارد) خدایا این عمر را تمام کن، تا مصیبتم بیش از این نشود.»
🔷 پس اگر ما خودمان را تغییر دهیم و جامعه ما تغییر پیدا کند، ظهور محقق می شود. در زمان ظهور برکات از آسمان و زمین نازل می شود. خداوند می فرماید: «اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید، ما برای شما برکات از آسمان و زمین می گشاییم.» پس معلوم می شود حوادثی که در عالم رخ می دهد تا حدی تابع اعمال ماست.
👈 وقتی امور فرد اصلاح بشود، جامعه هم اصلاح می شود. لذا باید تغییرات مثبت در افکار و رفتارمان ایجاد کنیم. و تلاش کنیم در عادات و افکار مومنین در جامعه تغییراتی ایجاد کنیم.
🔰انواع ظهور
🔵 ۱. ظهور فردی ۲. ظهور اجتماعی.
ظهور فردی یعنی امام زمان عج مشهود فرد خاصی قرار می گیرد و ظهور اجتماعی یعنی امام، مشهود همه مردم قرار می گیرد. نمونه بارز ظهور فردی در تشریفات حقیقی و معتبر در دوران غیبت می شود دید. این تشرفات به نوعی رفع غیبت شده و ظهور شخصی رخ داده.
🔴 از جمله این تشرفات می توان به تشرف علی بن مهزیار اهوازی اشاره کرد، که این تشرف نکات ناب معرفتی بسیاری دارد. در این تشرف امام زمان به سه عامل طولانی شدن غیبت فردی برای علی بن مهزیار اشاره می کند: ۱. تکثر اموال و مال اندوزی ۲. تکبر بر ضعیفان و ۳. قطع صله رحم
که این عوامل در مورد سایر مشتاقان حضرت هم می تواند صدق کند.
🔶 ظهور فردی زمانی حاصل می شود که من گناهان فردی خود را ترک کنم. و ظهور اجتماعی زمانی است که تمامی افراد جامعه گناهانشان را ترک کنند. مال اندوزی و تکبر و خود برتربینی، ظلم به دیگران و زیردستان، به فامیل رسیدگی نکردن و ... اعمالی هستند که مورد پسند و رضایت امام عصر عج نیست و ما را از امام زمان دور می کند.
👈 دنبال ظهور فردی باشیم تا ان شاءالله به ظهور اجتماعی هم برسیم.
💫تعجیل در ظهور امام عصر عج صلوات
#مهدویت
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
▪️ چهل روز از ریختهشدن خون سید شهیدان بر زمین کربلا گذشت. نه خاک سرد شد و نه آسمان آرام گرفت. چهل روز ذکر همهی دلدادگانِ آلِ علی «اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً» بود و تسبیحشان، اشک چشمها.
🔺 هزار سال است که دنیا هر چهل روز، چشمانتظار مینشیند تا منتقم خون خدا، پیشقدم شود برای انتقام از «أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَي ذَلِكَ».
🗓 هزارسال است که دنیا منتظر است دفتر تاریخ برسد به فصل ظهور.
#مهدویت
🔴سفارش مطلق
📍وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ
(سوره احقاف آیه ۱۵)
📍ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻲ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ . ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﺤﻤﻞ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﺍﻳﻴﺪ . ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﺍﺯ ﺷﻴﺮ ﺳﻲ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻱ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﺮﺳﺪ ، ﮔﻮﻳﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻟﻬﺎم ﻛﻦ ﺗﺎ ﻧﻌﻤﺘﺖ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭم ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭم ، ﻭ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺴﻨﺪﻱ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻢ ﻭ ﺫﺭﻳﻪ ﻭ ﻧﺴﻞ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺻﺎﻟﺢ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺍﺯ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﮔﺎﻥ [ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﻜﺎم ] ﺗﻮﺍم .✳✳✳
📍 " ﻭﺻﻴﺖ" ﻭ" ﺗﻮﺻﻴﻪ" ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﻣﻄﻠﻖ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﻔﻬﻮم ﺁﻥ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺳﻔﺎﺭﺷﻬﺎﻯ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻴﺴﺖ، ﻟﺬﺍ ﺟﻤﻌﻰ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ" ﺍﻣﺮ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ" ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ✴✴✴
#کلام_وحی
🔴 خدا روزی رسان است
📍وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا
(سوره اسرا آیه ۳۱)
📍ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻢ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﻲ ﻧﻜﺸﻴﺪ ; ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻛﺸﺘﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ.✳✳✳
📍ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻰ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﻭﺿﻊ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺟﺎﻫﻠﻰ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﺣﺘﻰ ﮔﺎﻫﻰ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﻟﺒﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻋﺪم ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻰ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻣﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ.
ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻨﺎﻳﺖ ﺯﺷﺖ ﻭ ﻧﻨﮕﻴﻦ ﻭﺣﺸﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻨﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﺷﻜﻞ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻣﺎ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻠﺎﺡ ﺩﺭ ﻣﺘﺮﻗﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺍﻧﺠﺎم ﮔﻴﺮﺩ، ﻭ ﺁﻥ ﺍﻗﺪﺍم ﺑﻪ ﺳﻘﻂ ﺟﻨﻴﻦ ﺩﺭ ﻣﻘﻴﺎﺱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻭﺳﻴﻊ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﺍﻓﺰﺍﻳﺶ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﻭ ﻛﻤﺒﻮﺩﻫﺎﻯ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ ﺍﺳﺖ.
ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺑﻪ" ﺧَﺸْﻴَﺔَ ﺇِﻣْﻠﺎﻕٍ" ﻧﻴﺰ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻟﻄﻴﻔﻰ ﺑﻪ ﻧﻔﻰ ﺍﻳﻦ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﺷﻴﻄﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﺗﺮﺱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﻧﻪ ﻳﻚ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ.✴✴✴
#کلام_وحی
#مترسکی_میان_ما
#قسمت29
وقتی از دشت برگشتم اقوام رعنا رو تو مزرعه اش دیدم،میدونستم برای مراسم عقدش اومدن...
وارد اتاقکم شدم و در رو پشت سرم بستم...به چند دقیقه نکشید که در اتاقکم زده شد...در رو که باز کردم عموی رعنا رو پشتش دیدم سلام دادم و به داخل دعوتش کردم ولی عمویش دستم رو گرفت و گفت:
*بیا بریم تو مزرعه حرف بزنیم...
به اتفاق عموی رعنا به ته مزرعه ام رفتیم و به زیر سایبان نشستیم...عموی رعنا دستش رو به روی زانویم گذاشت و گفت:
*رعنا کل ماجرای دیشب رو برایم تعریف کرد ،من ازت ممنونم که سقف اتاقت رو به دخترم بخشیدی اما اومدم ازت معذرت خواهی کنم برای بدرفتاری هاشم،اونم عین خودت
جوان و غیرتیه تو به کردارش نکن و ببخشش...
نمیدونستم چی بگم برای همین سکوت کردم و به مزرعه رعنا نگاه کردم ...وسط مزرعه اش ایستاده بود و به ما نگاه میکرد دلم از نگاهش زیر و رو شد ...به عمویش گفتم:
-هاشم ندونسته من رو متهم به کاری کرد که اصلا ...
عمویش اجازه نداد باقی حرفم رو بزنم و گفت:
*هاشم اشتباه کرده ،من از طرف هاشم ازت معذرت میخوام ،رعنا هم میخواست بیاد اما خجالت کشید...
نگاهی به رعنا انداختم و به عمویش گفتم :
-من از دست رعنا خانم ناراحت نیستم، فقط دلخوریم از هاشم بود که اونم رفع شد....
دستش رو به روی شونه ام گذاشت و گفت :
*معرفتت هیچ وقت از ذهن من و رعنا پاک نمیشه ...
***********************
رعنا
هاشم به اتفاق مادر و پدرش به دیدن اقوامم اومد....از دستش دلخور بودم دعا دعا میکردم بحثی از ماجرای دیشب پیش نیاد ...
جواب سلام هاشم رو خیلی سرد دادم ،خاله در گوشم گفت :
*عروسم ،هاشم پشیمونه ولی اومده یک چیزی بگه که مطمئنم تو رو ناراحت میکنه،ولی اجازه بده عمویت حرف بزنه هر چی باشه اون چندتا پیرهن بیشتر از تو پاره کرده...
با حرف خاله زیور دلشوره عجیبی به دلم افتاد...نمیدونستم چی قراره گفته بشه که عمویم باید درباره اش نظر بده....
همگی نشستیم...پدر هاشم اصلا اشاره ای به ماجرای بین حمید و هاشم نکرد و همین باعث خشنودیم شد...
از هر دری صحبت میشد الا کار زشت هاشم ...
از یک جهت میخواستم بهش بفهمونم که کارش زشت بوده ولی از یک جهت دیگه نمیخواستم رویم تو رویش باز بشه...
ادامه دارد....
نویسنده: آرزو امانی
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
🍃🌸🍃
"امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست"
✨ حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم.
📚 مصباح الهُدی ص ۳۱۹
از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.
📚 بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳
#مهدویت
12593-fa-akharozzaman dar adyane ebrahimi.pdf
3.18M
عنوان کتاب:آخرالزمان در ادیان ابراهیمی
نویسنده:محمدحسین محمدی
موضوع:اعتقادی"مهدویت"
🌺🌺🌺
کتابخانه حوزه الزهرا سلام الله علیها مینودشت
*﷽*
#فوری
مسئول ایثارگران کل سپاه خبر داد 🎤
💢شناسایی پیکر هفت تن از شهدای مدافع حرم در سوریه
🌷اسامی شهدای تفحص شده :🕊
🌷شهید رضا حاجی زاده (مازندران)
🌷شهید علی عابدینی (مازندران)
🌷شهید محمد بلباسی (مازندران)
🌷شهید حسن رجایی(مازندران)
🌷شهید زکریا شیری (قزوین)
🌷شهید مجید سلمانیان (البرز)
🌷شهید مهدی نظری (خوزستان)
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
#به_وقت_حاج_قاسم
درس زندگی
موضوع: احترام پدر و مادر
رفته بودیم مشهد مقدس زیارت
تو صحن جامع رضوی حرم امام رضا علیه السلام دیدم یه تشت آب دست حاجی و داره میره ، دنبالش رفتم ببینم میخواد چکار کنه ، خلاصه دیدم رفت نشست پیش یه پیرمرد و شروع کرد به ماساژ دادن پاهای ایشون ، کارش که تمام شد آب ها را ریخت کنار درختچه ها و میخواست برود گفتم حاجی تو این شلوغی حرم پاهای چه کسی را شستی؟
گفت بابام
و اینگونه حاج قاسم در مورد احترام پدر و مادر زمان و مکان نمی شناخت
حاج قاسم اینگونه حاج قاسم شد
🎤 راوی: حاج محمود خالقی
به نقل از یکی از دوستان
#مترسکی_میان_ما
#قسمت30
بعد از کلی حرف زدن خاله زیور به هاشم اشاره کرد تا حرفش رو بزنه...
هاشم یک نگاهی به پدرش انداخت و گفت :
*عمو مصطفی من چند وقت شک بدی به دلم افتاده ،من نمیخوام حرف و حدیث مردم پشتم باشه،من اگه تو زمین رعنا خونه بسازم اهالی این ابادی من رو داماد سرخونه میدونن و من غیرتم اجازه چنین کاری رو بهم نمیده...از یک طرف این پسره هم قوز بالای قوز شده ...
عمو با دلخوری گفت:
*تا حدودی متوجه منظورت شدم،اما نمیدونم دقیقا چی میخوای بگی...
هاشم رو دو زانو نشست و گفت:
*من میخوام تو زمین خودم خونه بسازم و اینکه نمیخوام رعنا تو این زمین کار کنه،البته تصمیم کار نکردن رعنا رو همین امروز گرفتم تنها دلیلشم همین پسر شهریست...
از حرف هاشم گر گرفتم با نامردی تمام به زیر همه قول و قرارش زد... همه نگاهشون به دهن عمو مصطفی بود عمو با صدای محکمی گفت :
*این که نشد حرف اگه قرار باشه شب بخوابی صبح بزنی زیر عهد و قرارت که سنگ رو سنگ بند نمیشه،اقا هاشم شما در حضور من و اقات قول دادی چطور حالا میزنی زیرش؟؟
هاشم گفت:
*شما خودت راضی میشی ناموست جلو چشم...
عمو نذاشت هاشم ادامه حرفش رو بزنه و بلند شد....
دست هاشم رو گرفت و گفت:
*یک جوری حرف میزنی که انگار رعنا تنها ناموس توست ...اقا جان یادت نره این دختر زیر پروبال من بزرگ شده...
جو سنگینی به وجود اومد...عمو بدون اینکه نظر من رو بپرسه با صدای بلند گفت:
*این وصلت از نظر من درست نیست شما رو بخیر و ما رو به سلامت....
خاله زیور دست به دامان خاله حلیمه شد اما کسی جرات حرف زدن رو حرف عمویم رو نداشت...
تو دلم گفتم""رعنا از تصمیم عمو ناراحت نشو اون صلاح تو رو میخواد""
خاله حلیمه انگشتر مادر هاشم رو از تو انگشتم بیرون کشید و به سامیه داد...
دلم به حال خاله و سامیه میسوخت چوب ندونم کاری های هاشم رو میخوردن...
هاشم خیلی سعی کرد نظر من رو جلب کنه اما خودم راضی به شنیدن حرفهایش نبودم...
ماجرا بین دو خانواده بی کش مکش پایان یافت ...ناراحت نبودم اما خوشحال هم نبودم...
ادامه دارد...
نویسنده: آرزو امانی #آری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3