eitaa logo
شمیم یار
1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
24 فایل
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ دور هم جمع شدیم تا شمیم حضرت یار باشیم .🫂 کپی؟!مطالب کانال بغیر از 👈رمانها 👉بدون ذکر منبع از شیرِ مادر حلال تر . .🌸 پاسخگوی سوالات شرعی : @helpers_mahdi برای تبلیغات ارزان در کانال : @helpers_mahdi2
مشاهده در ایتا
دانلود
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 ▪️ چهل روز از ریخته‌شدن خون سید شهیدان بر زمین کربلا گذشت. نه خاک سرد شد و نه آسمان آرام گرفت. چهل روز ذکر همه‌ی دلدادگانِ آلِ علی «اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً» بود و تسبیحشان، اشک چشم‌ها. 🔺 هزار سال است که دنیا هر چهل روز، چشم‌انتظار می‌نشیند تا منتقم خون خدا، پیش‌قدم شود برای انتقام از «أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَي ذَلِكَ». 🗓 هزارسال است که دنیا منتظر است دفتر تاریخ برسد به فصل ظهور.
🔴سفارش مطلق 📍وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (سوره احقاف آیه ۱۵) 📍ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻲ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ . ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﺤﻤﻞ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﺍﻳﻴﺪ . ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﺍﺯ ﺷﻴﺮ ﺳﻲ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻱ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﺮﺳﺪ ، ﮔﻮﻳﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻟﻬﺎم ﻛﻦ ﺗﺎ ﻧﻌﻤﺘﺖ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭم ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭم ، ﻭ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺴﻨﺪﻱ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻢ ﻭ ﺫﺭﻳﻪ ﻭ ﻧﺴﻞ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺻﺎﻟﺢ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺍﺯ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﮔﺎﻥ [ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﻜﺎم ] ﺗﻮﺍم .✳✳✳ 📍 " ﻭﺻﻴﺖ" ﻭ" ﺗﻮﺻﻴﻪ" ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﻣﻄﻠﻖ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﻔﻬﻮم ﺁﻥ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺳﻔﺎﺭﺷﻬﺎﻯ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻴﺴﺖ، ﻟﺬﺍ ﺟﻤﻌﻰ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ" ﺍﻣﺮ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ" ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ✴✴✴
🔴 خدا روزی رسان است 📍وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا (سوره اسرا آیه ۳۱) 📍ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻢ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﻲ ﻧﻜﺸﻴﺪ ; ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻛﺸﺘﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ.✳✳✳ 📍ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻰ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﻭﺿﻊ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺟﺎﻫﻠﻰ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﺣﺘﻰ ﮔﺎﻫﻰ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﻟﺒﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻋﺪم ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻰ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻣﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ. ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻨﺎﻳﺖ ﺯﺷﺖ ﻭ ﻧﻨﮕﻴﻦ ﻭﺣﺸﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻨﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﺷﻜﻞ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻣﺎ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻠﺎﺡ ﺩﺭ ﻣﺘﺮﻗﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺍﻧﺠﺎم ﮔﻴﺮﺩ، ﻭ ﺁﻥ ﺍﻗﺪﺍم ﺑﻪ ﺳﻘﻂ ﺟﻨﻴﻦ ﺩﺭ ﻣﻘﻴﺎﺱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻭﺳﻴﻊ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﺍﻓﺰﺍﻳﺶ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﻭ ﻛﻤﺒﻮﺩﻫﺎﻯ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ ﺍﺳﺖ. ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺑﻪ" ﺧَﺸْﻴَﺔَ ﺇِﻣْﻠﺎﻕٍ" ﻧﻴﺰ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻟﻄﻴﻔﻰ ﺑﻪ ﻧﻔﻰ ﺍﻳﻦ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﺷﻴﻄﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﺗﺮﺱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﻧﻪ ﻳﻚ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ.✴✴✴
وقتی از دشت برگشتم اقوام رعنا رو تو مزرعه اش دیدم،میدونستم برای مراسم عقدش اومدن... وارد اتاقکم شدم و در رو پشت سرم بستم...به چند دقیقه نکشید که در اتاقکم زده شد...در رو که باز کردم عموی رعنا رو پشتش دیدم سلام دادم و به داخل دعوتش کردم ولی عمویش دستم رو گرفت و گفت: *بیا بریم تو مزرعه حرف بزنیم... به اتفاق عموی رعنا به ته مزرعه ام رفتیم و به زیر سایبان نشستیم...عموی رعنا دستش رو به روی زانویم گذاشت و گفت: *رعنا کل ماجرای دیشب رو برایم تعریف کرد ،من ازت ممنونم که سقف اتاقت رو به دخترم بخشیدی اما اومدم ازت معذرت خواهی کنم برای بدرفتاری هاشم،اونم عین خودت جوان و غیرتیه تو به کردارش نکن و ببخشش... نمیدونستم چی بگم برای همین سکوت کردم و به مزرعه رعنا نگاه کردم ...وسط مزرعه اش ایستاده بود و به ما نگاه میکرد دلم از نگاهش زیر و رو شد ...به عمویش گفتم: -هاشم ندونسته من رو متهم به کاری کرد که اصلا ... عمویش اجازه نداد باقی حرفم رو بزنم و گفت: *هاشم اشتباه کرده ،من از طرف هاشم ازت معذرت میخوام ،رعنا هم میخواست بیاد اما خجالت کشید... نگاهی به رعنا انداختم و به عمویش گفتم : -من از دست رعنا خانم ناراحت نیستم، فقط دلخوریم از هاشم بود که اونم رفع شد.... دستش رو به روی شونه ام گذاشت و گفت : *معرفتت هیچ وقت از ذهن من و رعنا پاک نمیشه ... *********************** رعنا هاشم به اتفاق مادر و پدرش به دیدن اقوامم اومد....از دستش دلخور بودم دعا دعا میکردم بحثی از ماجرای دیشب پیش نیاد ... جواب سلام هاشم رو خیلی سرد دادم ،خاله در گوشم گفت : *عروسم ،هاشم پشیمونه ولی اومده یک چیزی بگه که مطمئنم تو رو ناراحت میکنه،ولی اجازه بده عمویت حرف بزنه هر چی باشه اون چندتا پیرهن بیشتر از تو پاره کرده... با حرف خاله زیور دلشوره عجیبی به دلم افتاد...نمیدونستم چی قراره گفته بشه که عمویم باید درباره اش نظر بده.... همگی نشستیم...پدر هاشم اصلا اشاره ای به ماجرای بین حمید و هاشم نکرد و همین باعث خشنودیم شد... از هر دری صحبت میشد الا کار زشت هاشم ... از یک جهت میخواستم بهش بفهمونم که کارش زشت بوده ولی از یک جهت دیگه نمیخواستم رویم تو رویش باز بشه... ادامه دارد.... نویسنده: آرزو امانی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
🍃🌸🍃 ‍ "امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست" ✨ حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم. 📚 مصباح الهُدی ص ۳۱۹ ‌ از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید. 📚 بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳
12593-fa-akharozzaman dar adyane ebrahimi.pdf
3.18M
عنوان کتاب:آخرالزمان در ادیان ابراهیمی نویسنده:محمدحسین محمدی موضوع:اعتقادی"مهدویت" 🌺🌺🌺 کتابخانه حوزه الزهرا سلام الله علیها مینودشت
خورشید مهدویت در منظومه فکری امام خامنه ای.rar
7.31M
🔺فایل (متنی و پی دی اف) کتاب خورشید مهدویت در منظومه فکری امام خامنه ای در ۱۴ فصل
*﷽* مسئول ایثارگران کل سپاه خبر داد 🎤 💢شناسایی پیکر هفت تن از شهدای مدافع حرم در سوریه 🌷اسامی شهدای تفحص شده :🕊 🌷شهید رضا حاجی زاده (مازندران) 🌷شهید علی عابدینی (مازندران) 🌷شهید محمد بلباسی (مازندران) 🌷شهید حسن رجایی(مازندران) 🌷شهید زکریا شیری (قزوین) 🌷شهید مجید سلمانیان (البرز) 🌷شهید مهدی نظری (خوزستان)
💢دو تصویر متفاوت از مشهد در یک روز ♦️دین فقط ضامن زندگی اخروی نیست، شعور و کیفیت زندگی بهتر همین دنیا را هم‌ تضمین میکند...
درس زندگی موضوع: احترام پدر و مادر رفته بودیم مشهد مقدس زیارت تو صحن جامع رضوی حرم امام رضا علیه السلام دیدم یه تشت آب دست حاجی و داره میره ، دنبالش رفتم ببینم میخواد چکار کنه ، خلاصه دیدم رفت نشست پیش یه پیرمرد و شروع کرد به ماساژ دادن پاهای ایشون ، کارش که تمام شد آب ها را ریخت کنار درختچه ها و میخواست برود گفتم حاجی تو این شلوغی حرم پاهای چه کسی را شستی؟ گفت بابام و اینگونه حاج قاسم در مورد احترام پدر و مادر زمان و مکان نمی شناخت حاج قاسم اینگونه حاج قاسم شد 🎤 راوی: حاج محمود خالقی به نقل از یکی از دوستان
بعد از کلی حرف زدن خاله زیور به هاشم اشاره کرد تا حرفش رو بزنه... هاشم یک نگاهی به پدرش انداخت و گفت : *عمو مصطفی من چند وقت شک بدی به دلم افتاده ،من نمیخوام حرف و حدیث مردم پشتم باشه،من اگه تو زمین رعنا خونه بسازم اهالی این ابادی من رو داماد سرخونه میدونن و من غیرتم اجازه چنین کاری رو بهم نمیده...از یک طرف این پسره هم قوز بالای قوز شده ... عمو با دلخوری گفت: *تا حدودی متوجه منظورت شدم،اما نمیدونم دقیقا چی میخوای بگی... هاشم رو دو زانو نشست و گفت: *من میخوام تو زمین خودم خونه بسازم و اینکه نمیخوام رعنا تو این زمین کار کنه،البته تصمیم کار نکردن رعنا رو همین امروز گرفتم تنها دلیلشم همین پسر شهریست... از حرف هاشم گر گرفتم با نامردی تمام به زیر همه قول و قرارش زد... همه نگاهشون به دهن عمو مصطفی بود عمو با صدای محکمی گفت : *این که نشد حرف اگه قرار باشه شب بخوابی صبح بزنی زیر عهد و قرارت که سنگ رو سنگ بند نمیشه،اقا هاشم شما در حضور من و اقات قول دادی چطور حالا میزنی زیرش؟؟ هاشم گفت: *شما خودت راضی میشی ناموست جلو چشم... عمو نذاشت هاشم ادامه حرفش رو بزنه و بلند شد.... دست هاشم رو گرفت و گفت: *یک جوری حرف میزنی که انگار رعنا تنها ناموس توست ...اقا جان یادت نره این دختر زیر پروبال من بزرگ شده... جو سنگینی به وجود اومد...عمو بدون اینکه نظر من رو بپرسه با صدای بلند گفت: *این وصلت از نظر من درست نیست شما رو بخیر و ما رو به سلامت.... خاله زیور دست به دامان خاله حلیمه شد اما کسی جرات حرف زدن رو حرف عمویم رو نداشت... تو دلم گفتم""رعنا از تصمیم عمو ناراحت نشو اون صلاح تو رو میخواد"" خاله حلیمه انگشتر مادر هاشم رو از تو انگشتم بیرون کشید و به سامیه داد... دلم به حال خاله و سامیه میسوخت چوب ندونم کاری های هاشم رو میخوردن... هاشم خیلی سعی کرد نظر من رو جلب کنه اما خودم راضی به شنیدن حرفهایش نبودم... ماجرا بین دو خانواده بی کش مکش پایان یافت ...ناراحت نبودم اما خوشحال هم نبودم... ادامه دارد... نویسنده: آرزو امانی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شور و شوق مجید سلمانیان قبل از شهادت ولی شوخی توش زیاد داره می کنه ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اگر شهید نشدم، این فیلم را پخش نکنید! ▫️سخنی از حجةالاسلام والمسلمین از ▪️ یعنی یک عمر سربازی و خدمت، آخرش هم .... الگوهای عینیت یافته این راه اند. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
حمید یکی از کارگرهای مزرعه ام که از اهالی ابادی بود بهم خبر داد که وصلت بین هاشم و رعنا بهم خورده...اولش خیلی ناراحت شدم چون ادمی نبودم که از شکست کسی خوشحال بشم اما کمی که فکر کردم فهمیدم اینها همش نشونست... دلم میخواست مجددا پا پیش بزارم اما میترسیدم من رو ادم فرصت طلبی بدونن... برای همین بیخیال شدم ،خیالم راحت بود که دیگه بین هاشم و رعنا هیچ پیوندی نیست که بخوان بهم برسن... ***************** زمان برداشت محصولات رسیده بود... حسابی سرمون شلوغ بود...هم من هم رعنا بدجور درگیره کار و برداشت شده بودیم... غروب شده بود،به زیر سایبان دراز کشیده بودم تا استراحت کنم... از دور صدای پای کسی رو میشنیدم کمی سرم رو بلند کردم تا ببینم کی به سمتم میاد...رعنا بود ،فوری نشستم ...یک سلام بلند و بالا بهم کرد و سینی چایی رو به دستم داد...زبونم بند اومده بود...خیلی وقت بود بینمون به جز سلام حرفی رد و بدل نشده بود...رعنا سکوت رو شکست و گفت: ★منم عین شما خیلی خسته شدم،گفتم شاید یک چایی از دست همسایه خستگی رو از تنت بیرون بیاره.. . از رعنا تشکر کردم ،وقتی خواست برگرده بهش گفتم: -بازم عین سابق همسایه ایم؟ رعنا سرش رو به زیر انداخت و گفت: ★اگه همسایه نبودیم که چایی نمیاوردم... از حرف رعنا قلبم روشن شد... بهش گفتم: همسایه سینی و استکان رو بعدا میارم ... رعنا گونه هاش گل انداخت و رفت... *************** گوسفندها رو به دشت برده بودم ...رعنا زودتر از من رفته بود،روی تخته سنگی نشستم و بهش نگاه کردم... میخواستم حرف دلم رو بهش بزنم اما خجالت میکشیدم با خودم گفتم""حمید نزار خجالتت عین اون سری باعث دردسرت بشه،برو جلو حرفت رو بزن!!!"" دلهره گرفته بودم رعنا مشغول کاری بود ...به جلو رفتم و سلام کردم... رعنا دسته ای از گلهای زرد بین دستانش بود ...انها رو به روی دامنش گذاشت و جواب سلام من رو داد... بهش گفتم: -اجازه هست اینجا بشینم؟ سرش رو به زیر انداخت و گفت: ★بله .... -چیکار میکنید؟ ★عین زهرا تاج عروس درست میکنم... لبخندی به رویش زدم ...بهترین فرصت بود... با صدایی لرزون گفتم: -رعنا خانم با من ازدواج میکنی... سرش رو بالا اورد و بهم نگاه کرد... تو نگاهش هیچی نبود...یک لحظه از حرفم پشیمون شدم...رعنا بلند شد و دامنش را تکان داد...تمام گلها روی زمین ریخت...چوبش رو برداشت و راه افتاد به سمت گوسفندهاش... با خودم گفتم""انگار بخت با من یار نیست ...حرف دلمم که میزنم جوابی نمیگیرم"" همین که خواستم بلند بشم رعنا با صدای بلند گفت: -باید عمویم رو خبر کنم ،تا دوباره بیاد... با حرف رعنا دوباره نشستم ... ته دلم یک خوشحالی گنده نشست...از دور لبخند رعنا رو میدیدم ...تاج نصفه و نیمه اش رو برداشتم و به سمتش رفتم... تاج رو به دستش دادم و گفتم: -قول میدم خوشبختت کنم... رعنا سرش رو به زیر انداخت و گفت: ★رو قولت حساب میکنمـ.......... **************** زندگی پوچ است تو با عشق گلش کن .... روزگارتون پر از عشق و امید و محبت. 🌺پایان🌺 نویسنده: آرزو امانی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️ در صورتی که تمایل دارید از فردا شب رمانهای جالب دیگری رو در کانال شمیم بارگذاری کنیم لطفا در این نظر سنجی شرکت کنید.👇👇👇 EitaaBot.ir/poll/avmi?eitaafly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 واکنش مادر شهید مدافع حرم به اعلام خبر کشف پیکر فرزندش افتخار میکنم که در چنین سرزمینی متولد شده ام،سرزمینی که مادرانش زینبی وار با خدا معامله میکنند. شهدایی که یک عالَمی را تکان میدهند در دامان چنین مادران و شیر زنانی تربیت شده اند. مادرانِ سرزمینِ من، زینبی و فاطمی فرزندان خود را تربیت می کنند. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
۶۵ قسمتی 👇👇👇👇 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 صدایم را صاف کردم و به راننده گفتم: -آقا ممنون.من همین جا پیاده میشم. پول را گرفتم سمت راننده و بعد از این که ازم گرفت دستم را روی دستگیره فشار دادم و کشیدم سمت خودم،در باز شد.از ماشین پیاده شدم. هوا تاریک بود اما خیابان شلوغ. کوله پشتیم را انداختم روی شانه هایم شالم را کشیدم جلوتر و از پیاده رو شروع کردم به قدم زدن. هنزفری ام را از جیبم آوردم بیرون و زدم به گوشیم.گوشی های هنزفری رو داخل گوشم فرو بردم و آهنگ را پلی کردم. با موزیکی که در حال پخش بود میخواندم و قدم می زدم... قدم هایم را سریع تر و بلند تر کردم کمی از تاریکی شب ترسیدم. از خیابان رد شدم،چیزی به رسیدن به مقصدم نمانده بود. جدول های کنار خیابان را یکی یکی پشت سر می گذاشتم. به کوچه که رسیدم داخل شدم. دلم کمی آرام تر شد. آهنگ را عوض کردم،آهنگ ملایمی شروع به خوندن کرد که قلبم آرامش گرفت.یک آرامش عجیب... جلوی در خانه که رسیدم دستم را روی زنگ فشار دادم و بعد از چند ثانیه ای برداشتم... مادر از پشت آیفون صدایش بلند شد: -چه عجب!چرا انقدر دیر اومدی. -مامان درو باز کن بیام بالا حرف می زنیم زشته پشت آیفون!! در را باز کرد و داخل شدم با عصبانیت درو پشت سرم بستم آهنگ را قطع کردم و هنز فری ام را گذاشتم جای اولش پله ها را یکی یکی طی کردم رسیدم جلوی در خانه مادر در را باز کرد و به من خیره شد. پلک هایم را روی هم زدم و گفتم: -سلام. مادر با نگاه عجیبی گفت: -علیک سلام!!!ساعتو نگاه کردی. نگاهی انداختم به ساعت دیواری خانه.و گفتم: -حالا اونقدم دیر نشده. مادر با اخم شدیدی به من نگاه کرد و بعد هم رفت. من هم کفش هایم را در آوردم و وارد خانه شدم... ادامه دارد... ✨ ✍ مـریـم سـرخـه اے ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
شمیم یار
✨#دوراهــــــــــے 🌹#قسـمـت1 صدایم را صاف کردم و به راننده گفتم: -آقا ممنون.من همین جا پیاده میشم.
⭕️⭕️⭕️⭕️ حتما این رمان رو دنبال کنید داستان چادری شدن یک دختر به واسطه یک شهید🌹🌷🌷
🌹به مناسبت شهادت پیامبر اکرم(ص) 🔹امام خامنه ای:در مورد شخص نبی اکرم(ص)...نام و یاد و محبت و حرمت و تکریم این بزرگوار، محور اصلی برای تجمع همهٔ آحاد مسلمانان در همهٔ دوره‌های اسلامی است. ♦️هیچ نقطهٔ دیگری در مجموعهٔ دین وجود ندارد که این طور از همهٔ جهات مورد قبول و تفاهم همهٔ فرَق و آحاد مسلمین باشد. این آن نقطهٔ مرکزی و محوری است.
امام مهدي(عج) از ديدگاه امير المومنين(ع) 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 اميرمومنان، (ع)، پس از جنگ نهروان در ضمن يک خطبه در مورد ملاحم به تفصيل سخن گفت و در فرازي خطاب به حضرت ولي عصر ارواحنا فداه فرمود: اي پسر بهترين کنيزان، تا به کي انتظار بايد کشيد؟! مژده باد به پيروزي نزديک از پروردگار بخشايشگر. پدر و مادرم به فداي آن تعداد اندکي باشند که نام‌هاي آنها در زمين مجهول است، تا هنگامي که وقت ظهور فرا رسد. همه ي شگفتي‌ها، از جمع شدن پراکنده ها، درو شدن گياهان و صداهاي پياپي، در ميان جمادي و رجب است. 🌼حدیث مهدویت🌼 https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
👤شهید چمران یکی از الگوهای علاقه❤️ به انسان هاست. 🔻مسئول دفتر شهید چمران نقل می کند زمانی که اقای چمران وزیر دفاع بود با یکی از افراد ضد انقلاب که باید اخراج می شد هم به خوبی رفتار کرد. 🔻اینگونه افراد می توانند منتظر فرج باشند؛ این به معنا نیست که با ضد انقلاب ها همه جا مهربان بود🚫. (شهید چمران هم برای اخراج او تردید نکرد.✅) https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
⭕️ 💠ظهور بغتتا (ناگهانی) صورت می‌گیرد، هر لحظه ممکن است ظهور شود پس هر لحظه باید آماده باشی. این آماده باش را امام صادق علیه السلام برای ما زدند که فرمودند: «فَانتَظروُاالفَرَج صَباحاً وَ مَساعاً» صبح و شب منتظر فرج باشید. 💠یک شیعه باید مهیای فرج باشد، صبح که از خواب بیدار می‌شود بگوید من باید همه چیزم مهیا باشد، شب با این نیت بخوابد که اگر آقا صبح از مکه مرا صدا زدند من آماده باشم، همین روحیه اعمال انسان را در بین روز می‌سازد و انسان را کنترل می‌کند. من که می‌خواهم در رکاب امام زمانم باشم باید عملم طوری باشد که مردم را پس نزنم، مردم را جذب کنم. 💠چنین شخصی کرده، از پاک شده قلبش تسلیم امام زمانش شده می گوید: من کی هستم که در برابر شما خواسته‌ای داشته باشم، امر امر شماست. این شخص می‌شود: "شیعه، پیروِ امام زمان ارواحنافداه." 💢🍃استاد حاج آقا زعفری زاده .. 🌺『https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3