#در_محضر_معصومین
🔰امام حسین علیه السلام:
💠هرکس مرا در زمان حیاتش زیارت کند،من هم بعد از وفاتش به زیارت او می آیم.
📚بحارالانوار،ج۹۸،ص۱۶
#حدیث_روز
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
امام مهدي(عج) از ديدگاه امير المومنين(ع)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
نهمين فرزند تو، اي حسين! قيام به حق مي کند، دين را آشکار مي سازد و عدالت را مي گستراند.امام حسين (ع) عرض کرد: اي اميرمومنان! آيا به طور قطع، اين شدني است؟ فرمود:آري سوگند به خدايي که حضرت محمد (ص) را به حق به پيامبري برگزيد و بر همه ي مخلوقات برتري داد. ولکن پس از يک دوران غيبت و سرگرداني، بر دين خود استوار نمي ماند مگر افراد خالصي که روح يقين را لمس کرده باشند، که خداوند از آنها براي ولايت ما پيمان گرفته و در دلشان ايمان را نوشته، و با روحي از خود آنان را تاييد کرده است.
🌼حدیث مهدویت🌼
#امام_زمان_از_منظر_روایات
#حدیث_مهدویت
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
🌀پوستر شماره 1⃣
👈کتاب #ما_منتظریم (خورشید مهدویت در منظومه فکری چهل ساله امام خامنهای حفظه الله)، صفحه ۲۷
🗓بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در نیمهی شعبان ۱۳۸۷/۵/۲۷
📒 #پوستر_کتاب_ما_منتظریم
#کلاس_درس_مهدویت
#منتظر_در_کلام_ولایت
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
31.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️موضوع: زندگی به سبک منتظر
✅ کاری از انجمن مهدویت و انتظار
🔻🔻
#مهدویت_انتظار
#کانون
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
#مترسکی_میان_ما
#قسمت25
همگی شام خونه پدر هاشم دعوت بودیم،بزرگترها تصمیم گرفته بودن که قبل از رفتن اقوام من یک شیرینی به اسم منو هاشم بخورن تا مراسم عروسی ما باشه برای وقتی که هاشم خونه اش تکمیل شد...
دل تو دلم نبود...خیلی زود ماجرای ازدواج من و هاشم جلو پیش میرفت...دلم به حال حمید میسوخت ،کاش قسم مادرش رو میشکستم و ماجرا رو برایش تعریف میکردم،اما حیف که جرات چنین کاری رو نداشتم...
پیش خاله نشسته بودم و گوشم به حرفهای پدر هاشم بود...
سامیه کنارم نشست و گفت :
*دیدی بلاخره زن داداشم شدی...
ظرف شیرینی رو به سمتم گرفت و گفت:
*میدونستم عروسمون میشی حالا دهنت رو شیرین کن عروس خانم!!!
از اینکه منو عروس خانم خطاب میکرد خوشحال نبودم،ترس بد عهدی هاشم به دلم افتاده بود،میترسیدم بعد عقد منکر قول و قرارمون بشه...
خاله زیور انگشتری رو از انگشتش در آورد و به من داد...به عمو گفت:
*اینم یک نشون که همه بدونن رعنا مال هاشم شده...هر وقت عروسی کردن برای رعنا حلقه هم میخرم ...
همه دست زدن و تبریک گفتن...هاشم خوشحال بود چشمهایش به من بود اما من نگاهش نمیکردم ...نگاهم رو به پایین انداختم تا اون هم نگاهش رو از من بگیره
موقع برگشت عمویم دستش رو به شونه هاشم گذاشت و گفت اول از همه رعنا رو به خدا بعد به تو میسپارم ،رعنا سختی زیاد کشیده حقش از زندگی بهترینهاست،مراقبش باش..
.
*****************
عمو به اتفاق خاله و عمه به روستای پدریم برگشتن و قرار شد دو هفته دیگه برای عقد من و هاشم برگردن ....
هر روز حمید رو میدیدم اما دیگه عین سابق بهم سلام نمیکرد ...
توقع سلام و علیک نداشتم چون میدونستم دیگه حق فکر کردن بهش رو ندارم...
رابطه ام با هاشم خیلی بهتر از قبل شده بود...تو کارهای مزرعه کمک حالم بود...بین من و هاشم حس احترام بیشتر از عشق و علاقه بود...من عاشقش نبودم اما رفته رفته بهش عادت کردم،پسر بدی نبود ساده و بی ریا بود ،صاف و سادگیش برایم قابل باور و خواستنی بود...
***************
حمید
دیگه به رعنا فکر نمیکردم،ته دلم دوستش داشتم اما نمیخواستم ذهن و باورم رو به زن شوهردار بسپرم...خیلی ساده رعنا از من دور شد...وقتی از خود هاشم شنیدم که با رعنا نامزد کرده دلم شکست...دختر محبوب من زود از چنگم پرید ولی کاری نمیشد کرد...معتقد بودم که تمام این اتفاقها خواست خداست و نمیشه باهاش جنگید
ادامه دارد..
نویسنده: آرزو امانی
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
سلام ودرود خدا بر مولایمان امام عصر ارواحنا له الفدا
هدیه به همه شهدا وعلما وامام راحل یه سوره حمد تلاوت می کنیم
هدیه به دومیزبان امروز سه صلوات می فرستیم( امام حسن ع وامام حسین ع)
وهدیه به حضرت مادر صلوات خاصه..
انقدری که برای دوری امسالت از کربلا، برای جاموندن از قافله ی عشق و .. ناله و گریه میکنی
برای دل همون امام، همون مولا، همون سرور و سالار، و به قولی همون عشق، که با گناه خون کردی ، غصه میخوری؟ گریه میکنی؟
اصلا تلاشی برای ترک گناهات میکنی؟
تلاشی برای خوشحال کردنش چی؟
🔴 دام و عبرت
📍وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِّلشَّارِبِينَ
(سوره نحل آیه ۶۶)
📍ﻭ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺩﺍم ﻫﺎ ﻋﺒﺮﺗﻲ ﺍﺳﺖ ، [ ﻋﺒﺮﺕ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ] ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺷﻜﻢ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻋﻠﻒ ﻫﺎﻱ ﻫﻀﻢ ﺷﺪﻩ ﻭﺧﻮﻥ ، ﺷﻴﺮﻱ ﺧﺎﻟﺺ ﻭ ﮔﻮﺍﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻰ ﻧﻮﺷﺎﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﻮﺷﻨﺪﮔﺎﻥ ﮔﻮﺍﺭﺍﺳﺖ.✳✳✳
📍ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻛﻤﻰ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﻗﻨﺪﻯ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺁﺏ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭﻩ ﻫﺎﻯ ﻣﻌﺪﻩ ﺟﺬﺏ ﺑﺪﻥ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻗﺴﻤﺖ ﻋﻤﺪﻩ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻏﺬﺍﻯ ﻫﻀﻢ ﺷﺪﻩ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺑﻪ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎ ﺷﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﻮﻥ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺷﻴﺮ ﺍﺯ ﻏﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻣﺨﺼﻮﺻﻰ ﻛﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﭘﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺗﺮﺍﻭﺵ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻮﺍﺩ ﺍﺻﻠﻰ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﻭ ﻏﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﭼﺮﺑﻰ ﺳﺎﺯ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﺳﻔﻴﺪ ﺭﻧﮓ ﺗﻤﻴﺰ ﺧﺎﻟﺺ، ﺍﻳﻦ ﻏﺬﺍﻯ ﻧﻴﺮﻭ ﺑﺨﺶ ﮔﻮﺍﺭﺍ، ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻏﺬﺍﻫﺎﻯ ﻫﻀﻢ ﺷﺪﻩ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﺑﺎ ﺗﻔﺎﻟﻪ ﻫﺎ، ﻭ ﺍﺯ ﻟﺎﺑﻠﺎﻯ ﺧﻮﻥ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﻋﺠﻴﺐ ﺍﺳﺖ، ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﺍﻯ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻨﻔﺮﺁﻣﻴﺰ، ﺍﻣﺎ ﻣﺤﺼﻮﻟﺶ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺎﻟﺺ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﻭ ﮔﻮﺍﺭﺍ!. ✴✴✴
#کلام_وحی
فقط پنج دقیقه.mp3
604.2K
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🔊 صوت_مهدوی
📌 پادکست «فقط پنج دقیقه»
▫️ در طول هفته، ۱۶۸ ساعت، پنج دقیقه دلمون برای امام زمان میگیره؟
☑️ #مهدویت
#مترسکی_میان_ما
#قسمت26
خیلی سخت بود هاشم رو با رعنا ببینم...حسرت رعنا به دلم بود...خیلی زود دیر شد...
مادرم به همراه دایی به سراغم اومد...مادرم نگاهش رو از من میدزدید ،وقتی رعنا و هاشم رو باهم دید نفسی از ته دل کشید ...به جلو اومد و پیشونیم رو بوسید و گفت:
*خدا میدونه نمیخواستم رعنا رو ازت دلسرد کنم فقط میخواستم عواقب کار رو بسنجه تا یک عمر پشیمون نشه...
از حرفهای مادر هیچی نمیفهمیدم،بهش گفتم :
-مگه چی بهش گفتید که بخواد از من دلسرد بشه؟
مادرم چشمهایش رو به رعنا و هاشم دوخت و گفت:
*به رعنا گفتم من تضمین نمیکنم حمید تا اخر عمر پات بمونه...
از حرفی که زد زانوهام سست شد...مزرعه برایم جهنم شد از درون گر گرفتم،ازش فاصله گرفتم و گفتم:
-کاش بابام زنده بود و عین بابای هاشم برایم استین بالا میزد،کاش یک تکیه گاه داشتم ...
مادرم به گریه افتاد و گفت :
*به جون خودت برای همین اومدم که دوباره رعنا رو خواستگاری کنم،فکر نمیکردم اینطوری بشه...حمید من شبها خواب ندارم...باور کن اومدم یک بله ازش بگیرم و برگردم ....
-مادر به رعنا نگاه کن،ببین اونی که کنارش ایستاده شوهرشه...دیر به فکرم افتادی ،من دیگه با چه انگیزه ای اینجا بمونم و کار کنم؟؟؟؟!!!!
پشیمونی رو تو چشمهای مادرم میخوندم،دستم رو به روی شونه اش انداختم و گفتم :
-من با رعنا خوشبخت میشدم کاش باور میکردی .....
نتونستم باقی حرفم رو بزنم،زدم به دل دشت تا کسی جز خدا شاهد اشکهام نباشه...
منم جای رعنا بودم هاشم رو انتخاب میکردم ،کی دوست داره با یک پسری که مادرش هم تضمینی به وفاداریش نمیده ازدواج کنه؟!!!
برای رعنا از ته قلب ارزوی خوشبختی کردم ،بازنده بازی بودن سخت بود اما باید قبول میکردم که مقصر اصلی خودمم که با رعنا درست و حسابی حرف نزدم تا اون رو از خودم مطمئن کنم...
******************
هاشم به سراغم اومد و گفت:
* دو روز دیگر مراسم عقدم هست جشن انچنانی نداریم اما اومدم دعوتت کنم ...
چقدر بد بود که نمیتونستم عین همه بهش تبریک بگم و قبول دعوت کنم...دستم رو به روی شونه اش گذاشتم و گفتم:
-اگه بتونم حتما میام ...
به دروغ این حرف رو زدم ،دلم راضی به رفتن نبود...هر چند که ماجرای رعنا رو به پایان بود اما شروع دلتنگیهای من با عقدشون تو راه بود...
دل گرفته ام با هیچی درمان نمیشد به دشت رفتم و انقدر فریاد زدم تا صدایم گرفت...تو همه داد و فریادهام اسم خدا بود و بس...
میخواستم فقط خدا از درد دلم اگاه بشه ...غم بی کسی و بی یاوری خیلی غریبانه به دلم چنگ مینداخت ...به خودم گفتم""حمید چرا به هیچ کدوم از خواسته هات نمیرسی ؟؟؟؟"""
جواب سوالم یک بغض گنده و یک اشک شور بود ...
ادامه دارد.....
نویسنده: آرزو امانی
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
✅ اعمال روز اربعین
❶ «زیارت امام حسین(علیهالسلام)
و زیارت اربعین»
در این روز، زیارت امام حسین
#مستحب است!
و این زیارت...
همانا خواندن زیارت اربعین است
که از امام عسکری(ع)
روایت شده که فرمودند:
علامت مؤمن پنج چیز است!
۱. پنجاه و یک رکعت نماز فریضه
و نافله در شب و روز خواندن
۲. زیارت اربعین کردن
۳. انگشتر بر دست راست کردن
۴. جَبین(پیشانی) را در سجده بر خاک گذاشتن
۵. و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را
بلند گفتن است.
❷ «غسل اربعین و توبه»
❸ بعد از نماز صبح ۱۰۰مرتبه
(لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹ ۷۰مرتبه تسبیحات اربعه
❺ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس ۷۰مرتبه استغفار
❻ غروب اربعین ۴۰مرتبه لاالهالاالله
❼ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
با عرض تسلیت بمناسبت اربیعن حسینی سلام الله علیه.
ان شاء الله با نابودی ویروس منحوس کرونا و ویروس بی تدبیری و نا امیدی
راه کربلای معلی و زیارت سرور و سالار شهیدان هر چه سریعتر هموار و این فراق و جدایی به بهترین سفر معنوی زندگیمون تبدیل بشه.
خیلی از برادران و رفقای عراقی ما پیام دادن که جای شما ایرانیها بشدت خالیه😔😔 و ما هم مشتاق دیدار شما ایرانیها هستیم.این عزیزان قول دادن که نائب القدم و نائب الزیاره ما باشن.
👈ادامه رمان رو ان شاء الله فردا شب در کانالِ شمیم یار بارگذاری خواهیم کرد.
با تشکر
خادمان کانال شمیم یار
هدایت شده از KHAMENEI.IR
▫️ قرائت زیارت اربعین، همنوا با رهبر انقلاب
📅 پنجشنبه ۱۷ مهر، ساعت ۱۰
📲 پخش زنده از شبکه یک و شبکههای اجتماعی KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چشماتو ببند خیال کن که الان کربلایی
⚫️😭اگه حال دلتون عوض شد،برای حال دل ما هم دعا کنید😔😔⚫️
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
هدایت شده از نسخه های مجرب طب سنتی اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ تصویری (موشن گرافی)👆👆
آموزش نحوه فرآوری و تهیه خانگی ترکیب گیاهی، مدبّر کرونای غدیر
👈در این کلیپ تصویری تمام مراحل تهیه و آماده سازی این ترکیب گیاهی به روش خانگی ارائه میگردد.
💠 این ترکیب گیاهی (شربت) که فرمول آن توسط استاد طالقانی علنی گردیده، به طور موفقیت آمیز در رفع علائم کرونا از جمله تنگی نفس، سرفه های خشک، بدن درد، تب و لرز و... موثر می باشد و گزارشات تصویری بهبود یافتگان نیز در فضای مجازی رسانه ای شده است.
👈دریافت اخبار و گزارشات و آموزش نحوه ساخت ترکیب گیاهی مدبر کرونای غدیر👇
t.me/A_ostadtaleghani/1503
پیج اینستاگرام استاد طالقانی:👇
https://www.instagram.com/ostad_taleghani11/
🔸حداقل وظیفه ما نشر و آگاهی رسانی همگانی است
#ترکیب_گیاهی_مدبر_کرونای_غدیر
#مترسکی_میان_ما
#قسمت27
تو اتاقکم دراز کشیده بودم و به صدای جیرجیرک ها گوش میدادم خواب از سرم پریده بود...تو دلم از خدا واسه ناشکری هایی که در حقش کرده بودم عذر خواهی میکردم با دلی شکسته بهش گفتم""""امروز حمید با دل شکسته ندونسته یک حرفی زد که....خدایا میشه منو ببخشی؟غلط کردم ...به بزرگی خودت منو ببخش""""
با دلی شکسته خوابم برد...
********************
رعنا
چشمهام سنگین تر از اون بود که بخواد با صدای رعد و برق باز شه...
بوی نم بارون تو دماغم پیچید،خیلی خوابم میومد تو ذهنم یک لحظه ماه ها رو به یادم آوردم تو فصلی بودیم که بارش بارون یکم دور از انتظار بود ...تو دلم یک خوشحالی بزرگ بخاطره ابیاری محصولات نشست و دوباره به خواب عمیق رفتم...
از صدای قیژ قیژ سقف چوبی کلبه و شدت بارون از خواب پریدم...از همه جای سقف آب بیرون میزد...
چندتا کاسه و ظرف به زیر آب بارون گذاشتم اما فایده نداشت...ترسیده بودم،از پنجره به بیرون نگاه کردم آب داخل جوی ها بالا
اومده بود...سقف کلبه بدجور صدا میداد...یک گوشه ایستادم و به بالا خیره شدم...تمام لباسهام خیس شده بود...یک گوشه نشستم و پتو رو به دور خودم گرفتم...دعا دعا میکردم بارون زودتر بند بیاد اما هر لحظه به شدتش افزوده میشد...
سقف کلبه تحمل بارون رو نداشت...دلهره ام باعث شد که به گریه بیفتم ...از در کلبه بیرون اومدم میترسیدم سقف رو سرم خراب شه...
********************
حمید
شدت بارون هر لحظه بیشتر میشد،دلم به حال بوته هام میسوخت مطمئن بودم چشمهام فردای روز بارونی صحنه های دلخراشی رو میبینه...
در اتاقک رو باز کردم و سرم رو به بیرون بردم...گوشه و کنار مزرعه رو نگاه کردم اوضاع نابسامانی بود،خواستم در رو ببندم که احساس کردم یکی زیر بارون ایستاده...
کمی دقت کردم تا فهمیدم رعناست...
دلم با دیدنش زیر بارون زیر و رو شد...
از در اتاقک بیرون اومدم به سمت رعنا میدویدم ...دل تو دلم نبود...به نزدیکیش رسیدم،عین بید میلرزید تمام وجودش خیس بود...صدای رعد و برق و بارون نمیذاشت صدا به صدا برسه...با فریاد گفتم :
-اینجا چیکار میکنی؟
رعنا جلو تر اومد و گفت:
★سقف کلبه ام خراب شده،ترسیدم رو سرم خراب شه...
ادامه دارد....
نویسنده: آرزو امانی
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3