eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
|••]✨ میگفت خواب دیدم پرونده اعمالم دست امام زمانه... آقا داشتن اشک میریختن و پرونده را نگاه میکردن؛ سرم و انداختم پایین گفتم آقاجان شرمندم... آقا لبخندی زدن و گفتن سرت و بگیر بالا..!" اشتباه بچه به پای پدرش نوشته میشه💔 🌱
ومن‌میدانم‌ڪہ سرانجام‌دوست‌داشتن وارادت‌بہ‌تو ...🌾 ؏ـاقبت‌بہ‌خیرم‌میڪند!:) 🤲
-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_هجدهم #اعجاز_خاک می خواستم همون موقع به منصوره زنگ بزنم و خیالش رو راحت کنم😁 اما گفت
_مجتبی کله شقی نکن، اگه این دختر از دست بره... حرفشو بریدم و گفتم: خب اگه از دست بره چی، دنیا که به آخر نمیرسه😐 _مجتبی یکم فکر کن، این قدر لجباز نباش _منصوره🙄 توروخدا! تو یکم فکر کن. من میخوام همسر آیندم با من ازدواج کنه، نه با ماشین و خونه و داراییم. فرضا که من یه طوری این چیزا رو تهیه کردم، تو اسم اینو میزاری زندگی؟ حسابی از دستم ناراحت شده بود، دیگه صحبتو ادامه نداد، فقط گفت:هر کاری دوس داری بکن،ولی اینو بدون که خیلی اشتباه میکنی😒 بعد از اون که در ازدواج با مریم رضایی سرم به سنگ خورد و از دختر همسایه ی منصوره هم منصرف شدم، افراد دیگه ای از این طرف و اون طرف به من معرفی شد.با مادرم به خواستگاری بعضی از اونا رفتیم،ولی هیج کدوم از این خواستگاریها به نتیجه نرسید،هرجا که میرفتیم یه مشکلی پیش می اومد:یکی اختلاف سنی زیادی با من داشت،یکی شرایط عجیب و غریبی مطرح میکرد، یکی را مادرم نمی‌پسندید و قیافه اش مورد قبول قرار نمیگرفت، اگه ماهم موردی رو می پسندیدیم استخاره خانواده عروس بد می اومد🤭 تقریباً تموم پاییزو زمستان رو به همین حرف ها گذروندم. از این تلاش های بی ثمر خسته شده بودم. کم کم داشتم یقین پیدا میکردم که واقعاً بدشانسم. دچار یه جور وسواس هم شده بودم. اگه بهترین دختر های دنیا رو هم بهم معرفی میکردن نمی‌تونستم تصمیم بگیرم دیگه خودمم نمی‌دونستم باید چیکارکنم. تصمیم گرفتم یه مدتی از خواستگاری و مشورت و استخاره و حتی فکر کردن درباره ازدواج صرف نظر کنم تا ببینم بعداً چی میشه. یکی دوماهی به خودم مرخصی دادم تا تجدید نیرو کنم. ادامه دارد...🌸
-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_نوزدهم #اعجاز_خاک _مجتبی کله شقی نکن، اگه این دختر از دست بره... حرفشو بریدم و گفتم:
نیمه های بهار بود که یه روز صبح دکتر کاظم نژاد_مدیر درمانگاه_منو به دفترش خواست و گفت: دکتر جان چطوری؟ _خیلی ممنون، متشکرم🌸 _حقیقتش می خواستم یه زحمتی به شما بدم. _بفرمایید، اگه کاری از دستم بر بیاد کوتاهی نمیکنم. _می خواستم اگه بتونی یه سفر بری مشهد، یه امانتی هست تحویل بگیری و بیاری😊 _این امانت چی هست؟ _وسایل دندان پزشکی هست. مال برای یکی از دوستان دوران تحصیلمه میخواد بفروشه. به من زنگ زد گفت: اگه شما میخواید من با جای دیگه صحبت نکنم. _برای چی میخواد بفروشه؟🤔 _خب قبلا دو سری لوازم دندان پزشکی خریده بود تا با یکی از دکتر های مشهد کار کنن. انگار نتونستن توافق کنن حالا میخواد بعضی از دستگاه ها و لوازم اضافی رو بفروشه. شما برو ببین به درد کار ما میخوره یا نه!اگه شما پسندیدی بقیه مسائل رو من خودم حل میکنم. _حالا کی باید برم؟ _هر چی زود تر بهتر. اگه میتونی همین امروز. می خوای بپرسم ببینم برای امشب بلیت هواپیما دارن یا نه؟ _حرفی نیست🙂 من از همین الان آمادم. با یکی از دوستانش در یک شرکت هواپیمایی تماس گرفت. بعد از تلفن گفت: همین حالا برو خیابون طالقانی، تقاطع حافظ، بلیت رو بگیر و آماده شو که ساعت نه شب پرواز داری. _پس کارهامو کی انجام میده؟ _میگم دکتر احمدی رسیدگی کنه. و یک بسته پنجاه هزار تومنی از کشوی میزش در آورد و جلوی من گذاشت و گفت: این خدمت شما، اگه کم و زیاد شد بعدا با هم حساب میکنیم. هر چی تعارف کردم که پول رو نگیرم قبول نکرد. خیلی سریع به اتاق خودم اومدم و لباس هامو عوض کردم و رفتم پیش دکتر احمدی. ماجرا رو براش تعریف کردم و بعد از روبوسی و خداحافظی از درمانگاه خارج شدم. ادامه دارد...🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از -شَـــمیم ظُـــهور-
|💚☁️| ‌‌‌‌وخداگفـت : شب‌راآفریدم تاازبیقرارےهایت برایم‌بگویے ..! :) مراقب‌مهربونیاتون‌باشید فردا‌باڪلی‌انرژی‌برمیگردیم شبتون‌خوش یاعلی(ع) 👋🏻💚
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀
بـ‌خوآن‌دعـٰآےفَـ³¹³ـࢪج‌ࢪادعـٰآ‌اَثـࢪ‌داࢪد♥️✨ دُعـٰآڪَبوتـࢪعشــ❤️ـق‌اسـت‌و‌بـٰآل‌و‌پَـࢪ‌داࢪد🕊💚 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
^^ نَذار‌تَرس‌هـٰا‌تۅۍ‌ِمَغزِت‌تۅ‌رۅ‌اَز مَسیرِت‌دۅرڪُنَن‌بِہ‌ج‌ـٰا‌ش‌اِج‌ـٰازِه‌بِده آرزِۅهـٰاتۅۍقَلبِت‌راه‌رۅنِشۅنِت‌بده🍒🙂 ༺————(𔘓)————༻