eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
492 ویدیو
8 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
شراب و ابریشم...
دلت اگه خیلی تنگه و راهت دوره و رسیدن برات شده یه آرزوی محال یا اگه عزیزی رو از دست دادی که یه گوشه
ثبت‌نام طرح نیابتی کبوتر حرم در این طرح شما نیت می‌کنید و زیارتتون رو می‌سپرید به ما تا براتون انجامش بدیم و از طرف شما به حرم مطهر مشرف بشیم.🌱 و در ازاش هر مبلغی که دوست داشتید هدیه به پیشگاه امام رضا جان واریز می‌کنید به صندوق خیریه ما. تمام مبالغ واریزی شما بصورت کامل در امور خیریه صرف میشه و دوستان مؤمن و متعهد ما در مشهدالرضا به نیابت از شما و با نیت شما زیارت به جا میارن.👌 یک تیر و دو نشون هم زیارت بجا میارید و هم هدیه به امام رضا جان مبلغی رو وقف کار خیر میکنید👌 و حتی می‌تونید اجرش رو هم تقدیم کنید به اهل‌بیت تا اجر خودتون چندین برابر بشه😍 جهت ثبت نام همین حالا به ادمین مراجعه کن. @Dashtebanii ظرفیت محدود @sharaboabrisham
هدایت شده از بچه‌های رُباب💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر خونِ پسر را پاشید روی دامنِ آسمان. قطره‌قطره خونِ اصغر شبیهِ بذری که در خاک فرو می‌رود و به ثمر می‌نشیند در پهنه‌ی عرش فرونشست و از آن فرزندهایی روییدند که از دامنِ مادر با ذکر حسین آشنا بودند. حالا دیگر رُباب یک مادرِ فرزند از دست‌داده نبود، رباب صاحب تمام فرزندهایی شده بود که تا پهنه‌ی قیامت نامِ همسرش را روی سر و دست بالا می‌بردند و جای خالیِ پسرش را برایش پر می‌کردند... همه‌ی بچه‌های ما فدای یک دانه بچه‌ی رباب💚 ✍ملیحه سادات مهدوی ویدئو رو حتما ببینید.🥰 بچه‌های رباب قراره جایی باشه برای به اشتراک گذاشتنِ قشنگی‌های رابطه‌ی بچه‌ها و همسرِ خانوم رُباب!💚 👇 @bachehayehosein
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
طرح زیارت نیابتی کبوتر حرم دیر بجنبی ظرفیتمون پر شده. مثل آیه‌های روشنی نشه که ما بمونیم و ظرفیت تکمیل شده و یک عااالمه متقاضی... پس معطل نکن زودتر ثبت‌نامت رو انجام بده.👌 دوستان ما در مشهد به نیابت شما زیارت به جا میارن شما در ازاش هر مبلغی دلت خواست از طرف خودت به صندوق خیریه واریز میکنی این مبلغ تماااام و کمال در امور خیریه مصرف میشه. ادمین پاسخگوی شماست: @Dashtebanii @sharaboabrisham
. میشه خواهش کنم اگه براتون مقدوره نفری یه صلوات برای نیت من بفرستید؟ .
می‌خواستم بلند شوم ولی انگار وزن بدنم ده برابر شده بود، حریفِ خودم نمی‌شدم، نمی‌توانستم تنم را از زمین جدا کنم! هر چه توان داشتم در خودم جمع کردم و از جا بلند شدم، حالا انگار دور پاهایم صد سال است که سیمان بسته و همانجا سفت و قرص به زمین وصل شده باشد! دو دستی دو طرفِ زانویم را گرفتم و به زور پایم را پرت کردم سمت جلو، بعد باز با دو دست دورِ زانوی آن یکی پایم را چسبیدم و از زمین کَندمَش و پایم را انداختم جلو. پاهایم با تمام توان زمین را بغل کرده بودند و اجازه‌ نمی‌دادند قدم از قدم بردارم! فقط کسی که این حس را تجربه کرده باشد حرفم را باور می‌کند که در آن لحظه فلج شده بودم و آنقدر سنگین و لَش که نمی‌شد خودم را سمت جلو بکشم، اصلا اختیار بدنم دست خودم نبود. پاهایم تصمیم گرفته بودند من را به عقب هل بدهند و نگذارند که از جایم تکان بخورم! پاهایم آگاه شده بودند که قرار است چه سرشان بیاید و سر به زمین می‌کوفتند و مثل کودکی بهانه‌گیر به التماس از من می‌خواستند که همانجا بمانم و هیچ جای دیگری نروم. نگاهم را دورتادورم چرخاندم و همانطور که چشمهایم غرق اشک بود زیر لب گفتم می‌بینید یا رسول‌الله؟ می‌بینید که سلول‌سلولِ بدنم به این رفتن رضا نیستند ولی صد افسوس و هزار دریغ که باید بروم! ای کاش می‌شد می‌مردم و من را همینجا بغل شما دفن می‌کردند تا دیگر هیچ وقت از شما دور نشوم. اینها را می‌گفتم و با ضرب و زور پاهایم را روی زمین می‌کشیدم تا خودم را به خروجیِ مسجدالنبی برسانم. من در تمام عمرم در هیچ حرم و هیچ زیارت‌گاهی وداعی اینطور سخت تجربه نکردم. کاروان عزم حرکت داشت و من بالاجبار باید از آغوشِ پیغمبرم جدا می‌شدم و به سفری پایان می‌دادم که معلوم نبود دیگر هیچ وقت روزی‌ام شود.😭 ✍ملیحه سادات مهدوی اَللّهُمَّ ارْزُقْنی زِیارَةِ قَبْرِ نَبِیک صَلَواتُک عَلَیهِ وَآلِهِ اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من... یا رسول الله😭💚 @sharaboabrisham
هدایت شده از بچه‌های رُباب💚
اولین بار کِی و کجا بود که تصویری از شما را گذاشتند توی دست و دل ما و گفتند ایشان را دوست بدار؟ ما چرا دوستتان داشتیم؟ ما که درکی از شما و شأنتان نداشتیم. ما بچه‌های تازه از گهواره برخاسته که حاجتی نداشتیم، گرهی به کارمان بسته نبود، گیری و گور زندگی برایمان معنی نداشت، پس ما چرا هی خودمان را پشت در شما می‌رساندیم؟! مگر جز این است که چون ما را یک جای دیگر، یک خانومِ بلندبالا و موقر برای شما دستچین کرده بود و دلها و جانهایمان را از عالم ذر برداشته بود و گذاشته بودِمان توی دامنِ زن‌هایی که می‌خواستند مادرِ بچه‌های ابوتراب باشند؟ دوست داشتنِ شما ازلی‌تر از آن بود که بشود نقطه‌ی شروعش را پیدا کرد... ✍ملیحه سادات مهدوی @bachehayehosein
. اي لهجه‌ات ز نغمه‌ی باران فصيح‌تر لبخندت از تبسم گلها مليح‌تر بر موي تو نسيم بهشتي دخيل بست يعني نديده از خم زلفت ضريح‌‌تر اي با خداي عرش ز موسي کليم‌تر با ساکنان فرش ز عيسي مسيح‌تر وقتي سوال مي‌شود از بهترين رسول از نام تو چه پاسخي آيا صحيح‌تر؟ با ديدن تو عشق نمک‌گير شد که ديد روي تو را ز چهره‌ي يوسف مليح‌تر شاعر: سیدمحمدجواد شرافت چه شعر ملیحی ❤️ بر جان نشست... فرمود: برادرم یوسف از من زیباتر بود اما من از یوسف ملیح‌ترم (حدیث مورد علاقه‌ی من☺️) ای به قربان ملاحت شما یا رسول‌الله 💚 @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اونجا که در رویدادِ آفرینش، اسلام تنها ضمانِ حیات جهانه، پیغمبری هم که این دین رو آورده اصلی‌ترین مُهره‌ی خداست در صفحه‌ی کائنات. و کسی که این مُهره رو دو دستی گرفته و از خِیلِ حوادث عبورش داده قطعا اثرگذارترین انسانِ تاریخِ بشره! کسی که پیغمبر رو از زیر خاکستر و شکمبه‌ی گوسفندهایی که ابوجهل‌ها بر سرش میریختن رهانده و زخمهایی رو که از پرتاب سنگهای عرب جاهلی روی بدنش نشسته تیمار کرده، کسی که هر جا قلبِ پیغمبر شکسته مرهم روی دلش گذاشته و بار از روی شونه‌هاش برداشته، کسی که با جسارتِ تمام مقابل کعبه ایستاده و زیر تیغ نگاهِ کفار تکبیرِ نمازش رو به قامت پیغمبر بسته در حالیکه سومین نفرِ یک جماعتِ سه نفره بوده! کسی که سود تمام تجارتهایی رو که آوازه‌اش از حجاز تا تمام پهنه‌ی شبه جزیره و حتی فراتر از اون رو گرفته وقف اسلام کرده کسی که هر جا پیغمبر تنها شده خودش رو رسونده و غم از دلش برداشته کسی که بارها و بارها با زحمت خودش رو به بالای کوه رسونده تا لقمه نانی در دهان پیغمبر بذاره و به ایشان جانی تازه ببخشه کسی که تمام اعتبارش رو فدای پیغمبر کرده و تنهایی‌های عظیم رو به جان خریده کسی که به معنی واقعی کلمه جان و مال و آبرو و اعتبارش رو خرج پیغمبر کرده و اون کسی نیست جز همدم و یار وفادار پیغمبر بانوی بلندمرتبه‌ی خلقت خدیجه‌ی کبری سلام‌الله‌علیها. از من اگر بپرسن اثرگذارترین انسان تاریخ بشر چه کسی بوده؟ حتما میگم بانو خدیجه‌ی کبری💚 امشب صاحب عزاست بانو. و پیغمبر چقدر عاشقانه خدیجه را دوست می‌داشت... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
سلام بر تو ای برترین و بهترین مخلوق پروردگار، ای پیام‌آورِ سعادت و نور💚 @sharaboabrisham
هنوز مهلت ثبت‌نام واسه طرح کبوتر حرم هست میتونید به ادمین مراجعه کنید جهت ثبت‌نام. عکسی که گذاشتم، پیج ادمین ثبت‌نام طرح کبوتر حرمه ایشون با کاروان پیاده داره مشرف میشه مشهد توی پیجش هم عکسها و گزارش سفر و زیارتهای نیابتی رو می‌ذاره براتون می‌تونید از پیجش دنبال کنید گزارش رو🙏 ادمین ثبت‌نام:@Dashtebanii @sharaboabrisham
من آقای مجلسی نیستم ولی اگر بودم، مثل امروزی به پله‌ی دوم منبر نرسیده، برمی‌گشتم روی زمین، رها می‌شدم... جوری که مستمع‌ها بفهمند، پایم نداده از منبر بالا بروم... بعد همانطور که عبایم از شانه‌هایم آویزان شده با چهره‌ای غمزده بسم الله می‌گفتم و آه می‌کشیدم، طوری که "بیچاره شدیم" از سر و رویم بریزد... بعد وسطِ بهتِ مستمع‌ها با اندوه می‌گفتم: هجده سال، فقط هجده سال... فقط هجده سال داشت... بعد سکوت می‌کردم و اجازه می‌دادم کنایه فهم‌ها جمع را متوجه کنند، چه خبر است... تا بعد از چند دقیقه سکوت، اولین نفری که شانه‌هایش به گریه بلرزد پیرمردِ هشتاد ساله‌ی مجلس باشد که با خودش حساب کرده من هشتاد سال عمر کنم و آن وقت او فقط هجده سال؟ پشت‌بندش پدری که پیش از مسجد دختر هجده ساله‌اش را جلوی آموزشگاهی پیاده کرده و حسابی قربان صدقه‌ی چشم و ابرویش رفته شروع به هق هق کند و بعد از او جوان هجده ساله‌ای که توی مجلس نشسته و در این فاصله یک دور تمام آرزوهایش را مرور کرده و با خودش به این رسیده که هجده سالگی تازه اولِ جوانیست، تازه اوج آرزوها و خواسته‌ها، تازه شروعِ زندگی... یکدفعه صدایش به ناله بلند شود و همه مجلس را به هم بریزد... بعد من رو به آدم‌ها بگویم، زدن داریم تا زدن! من و شما هم یک وقتی ممکن است فرزندمان را کتک بزنیم... خیلی وقتها ممکن است یکی، یکی دیگر را بزند... اما زدن داریم تا زدن! اینکه یک نفر به قصد کشت بزند، اینکه یک نفر با کینه و نفرت بزند، اینکه یک نفر با بغض بزند... این خیلی فرق دارد... اینجای مجلس قطعا صدای زن‌ها بلند شده و وقتش است بگویم، خانوم‌ها همینطوریش آنقدر نازک هستند که خیلی زود بشکنند، بترسند، فروبریزند... حالا شما حساب کن، یک مردِ بلندِ عرب، یک مردِ عصبی‌مزاج و بدمنظر، یک مردی که کینه و دشمنی همه وجودش را گرفته، حالا هم با قصدِ قبلی آمده، در خانه را با مشت و لگد بزند... شما به من بگو، سَرِ یک خانومِ هجده ساله‌ی نحیف که تازه باردار هم هست چه می آید؟! یک مردِ عربِ بلندقدِ بدمنظرِ وحشی که با قصدِ قبلی آمده... حالا این مرد قرار باشد بزند، چطور میزند؟ اینجای مجلس دیگر حتما خودم از همه بی تاب‌تر شده باشم و بلند‌بلند گریه کنم... بگذارم چند دقیقه مجلسم به گریه‌های بلند و ناله‌های بی‌تاب بگذرد، بعد همانطور بین هق‌هق‌ها بگویم: هنوز کفن پیغمبر خشک نشده بود... تا دوباره گریه‌کن‌ها مجلس را روی سرشان بگذارند. بعد هم تیر خلاص را بزنم و بگویم: اینکه کشتند یک حرفی‌ست اینکه به ضرب مشت و لگد کشتند یک حرف دیگر... تا باز صدای گریه‌ها بالا بگیرد... بعد هم مجلس را به حال خودش رها کنم و تا مداح دمِ یا زهرا می گیرد، خودم را بین گریه‌ها و ناله‌های مردم گم کنم... من آقای مجلسی نیستم ولی اگر بودم روز شهادت پیغمبر، روضه‌ی زهرایش را می‌خواندم و مردم را بیشتر از هر وقت دیگر برای فاطمه می‌گریاندم داغِ پیغمبر، شروعِ داغِ حضرت زهراست... اصلِ روضه‌ی امروز، روضه حضرت زهراست... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham نوشت: روضه خواندن لازم نیست، این داغ سنگین‌تر از این حرفهاست، روضه‌خوانها فقط برای همین خوبند که صدایشان توی بلندگو بپیچد تا صدا به صدا نرسد که مردم راحت گریه کنند و بی‌خجالت ناله بزنند... نوشت: الهی بمیرم برات یک دونه‌ی پیغمبر، صاحب عزای امروز، زهرای نازنینِ پیامبر، تسلیت بانوی عالم... @sharaboabrisham ❌با احترام انتشار مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست. .
شراب و ابریشم...
تابستانِ یکی از سالهای نوجوانیم کلاس قرآنی می‌رفتم که مربی‌‌اش اول کلاس از روی یک کتاب برایمان حکایت
با دنبال کردن هشتگ خاطره‌بازیهای خودتون و عشق امام مجتبی رو ببینید و بخونید. شروع این هشتگ هم مطلبیه که ریپلای کردم، لطفا ببینید و ببینانید‌🙏 التماس دعا دارم @sharaboabrisham
Fadaeian_Sh_Imam_Reza_97_10-mc.mp3
23.82M
این مداحی رو گذاشتم برای شادیِ روحِ مادر سید رضا نریمانی که به تازگی در مسیر بازگشت از زیارت اربعین درگذشتند. ان‌شاالله روح همه‌ی مادحین و ذاکرین اهل‌بیت شاد باشه و دست مادرها و پدرهایی که روضه‌خوانهای اهل‌بیت رو در خانه‌هاشون پروردن در دستان پر برکت حضرت زهرا باشه و در بهشت رضوان بر سفره‌ی پر کرم پیامبر مهمان باشند. @sharaboabrisham
گوشه‌ای از اندوه امیرالمؤمنین در داغ پیامبر: لَوْلا اَنَّکَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعٍ، لاَنْفَدْنا عَلَیْکَ ماءَالشُّؤُونِ. وَ لَکانَ الدّاءُ مُماطِلاً وَ الکَمَدُ مُحالِفَا وَ قَلّالَکَ / نهج‌البلاغه خطبه‌ی ۲۳۵ اگر نبود که امر به صبر و شکیبایی فرموده‌ای و از بی‌تابی نهی کرده‌ای آن‌قدر گریه می‌کردم که اشکهایم تمام شود. این درد جانکاه همیشه در من می‌ماند و حزن و اندوهم بی‌پایان است که البته همه اینها در مصیبت تو کم و ناچیز است. روضه‌ی امروز رو دیدین؟ 👈 اینجا @sharaboabrisham
هدایت شده از علویه سادات
مرد از کجای خراسان آمده‌بود؟ کدام بارهای سنگین روی شانه را زمین گذاشته‌بود که توی گوش در، چندبار زمزمه کرد: مو آمدُم امام‌رضا جان مو آمدُم #🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه یه دوره‌ی آموزشی دعوت شدیم مشهد. آخرای شب رسیدیم، برای پذیرش خیلی اذیتمون کردن، دو ساعتی توی محوطه اردوگاه معطل بودیم تا بالاخره بهمون اتاق دادن، واقعا خسته و کلافه شدیم، تا جابه‌جا بشیم و بخوایم بخوابیم ساعت شد دو... همونطور که دراز کشیده بودم با خودم فکر می‌کردم چقدر عملکرد تیم پذیرش ضعیف بود، چرا برای دادن یک اتاق اینهمه معطلمون کردن؟ داشتم با خودم غر می‌زدم که خوابم برد و خواب دیدم از اردوگاه زدم بیرون و برگشتم خونه، (عطاشونو به لقاشون بخشیدم انگار 😅) وقتی رسیدم خونه گفتم ای وای چرا پس حرم نرفتم؟ نمی‌دونید تو خواب چه حالی شده بودم، داشتم از غصه دق می‌کردم، با هق‌هقِ گریه و نگرانی از خواب پریدم و فقط خدا رو شکر کردم که خواب بود! من واقعا بیمارم! دچار نارسایی در ادراکِ جهانِ بی حرم و بی زیارت! من فوبیای مواجهه با جهانِ بدون حرم و خالی از زیارت و حتی کم‌زیارت، دارم! من سندرمِ نکنه نشه برم حرم دارم که همین نگرانی‌های مزمن میاره برام! من سال‌هاست که برای شفا نمی‌رم حرم، برای بیمارتر شدن میرم... . . این فیلم، قصه‌ی ما و حرمه! رهامونم کنی باز برمی‌گردیم، کجا بریم آخه بهتر از اینجا امامِ رئوفِمون؟! پینوشت: من آن ترسیده‌ترین گنجشک باغم که به تو پناه آورده‌ام... فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیکَ... پینوشت: مشهد آمدن را با تمام تراژدی‌هایش دوست دارم، هر چه که باشد، هر چه که بشود به زیارت‌هایی که هر یکیَش با سه تا عوض داده خواهد شد می‌ارزد... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
تو بیشتر از آنکه ضامن آهو باشی، ضامنِ انسانی! و من اینک، انسانیتِ گریخته از بندِ نفس را آورده‌ام تا تو ضامنش شوی، یا حضرتِ جان، یا ضامنِ آدم... . ✍ملیحه سادات مهدوی فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیکَ... @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زائرها معمولا با کبوتران حَرَمت صفا می‌کنند، با گنبد و ضریح و بارگاه، با ایوان طلا و پنجره فولاد با چند دانه گندم و چند جرعه آب... و آرزو می‌کنند کاش کبوتر حرمت بودند یا حتی پیاله‌ی سقاخانه‌ات... اما مگر این کفترها به اعتبار تو کبوتر نشده‌اند؟! این پنجره هم چون دخیل توست، شفا می‌دهد و این گنبد از تو طلا شده است و این ایوان و این ضریح با تو زیبا شده‌اند... و خاک پای این زائر از عطر تو متبرک شده است راستش خودم هم همیشه درگیر همین‌هایم! دلم خیلی بند همین گنبد و ضریح و کبوترهاست! اما ! امروز آمدم حرم! بدون آنکه حتی نیم نگاهی بیندازم به گنبد و صحن و پرواز کبوترها... و حتی خیره نشدم به اشکی که بر پهنه‌ی صورتی جاریست و یا گوش نشدم برای شنیدن صدای کسی که فرسخ‌ها آن طرف‌تر پشت خط تلفن ناله می‌زند و حسرت جای مرا می‌خورد!! امروز حتی حسرت خادم‌‌ها را هم نخوردم! نگاهم را به طواف سنگ‌فرش‌ها نبردم و حتی عطری که همیشه می‌پیچد در فضای دارالحجه را نفس نکشیدم!! امروز آمده بودم تا خودت را ببینم! تو را... صاحب تمام این کبوترها، این عطرها و مشک‌ها این طلاها، این ضریح و این پنجره فولاد... پناه تمام این زائراها، آقای تمام این خادم‌ها.... امروز رها از قید تمام این بندها... بند کفترها... بند گنبد... بند ضریح... و حتی بند آسمان...!! آمدم تا خودت را ببینم... نه آرزو کردم کبوتر حرمت باشم نه پیاله‌ی سقاخانه‌ات و نه حتی خادم و یا خاک پای زائر دیوانه‌ات... امروز آمدم... خودم و دلم... و گفتم آقا سلسلة الذهب را برای دلم املا کن... پرده از کجاوه کنار زن و مدهوشم کن... چند قدم بردار... دوباره برگرد، نگاهم کن و برایم شرط بگذار! أنا مِن شُروطِها را جرعه جرعه بر دلم نازل کن... بند بند این شرط را در وجودم بریز... آقا! شرط را دوباره برایم قصه کن! چند قدم بردار... دوباره برگرد، نگاهم کن و برایم شرط بگذار! أنا مِن شُروطِها را جرعه جرعه بر دلم نازل کن... روی "أنا" کمی درنگ کن... من این أنا را می‌خواهم... و نه هیچ چیز دیگر.... ✍ملیحه سادات مهدوی در گذر از نیشابور بود که فرمود: کلمة لااله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی کجاوه حرکت نمود، حضرت پرده را کنار زد و در ادامه‌ی حدیث فرمود: اما بشروطها و انا من شروطها 🌱https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
امامِ خوشبخت‌ها! اینو می‌دونستید که در اعتقادِ به امامت چند فرقه داریم؟! غالیان، زیدیه، اسماعیلیه، فَتَحیه و واقفیه هر کدوم از این فرقه‌ها تا یک جایی امامت رو قبول کردن و بعدش لنگ زدن و ادامه‌ی امامت رو نپذیرفتن مثلا زیدیه چهار امامی هستن، اسماعیلیه شش امامی، واقفیه هفت امامی..‌. اما بعد از امام رضا جان ما دیگه هیچ فرقه‌ای نداریم، یعنی هر کس که تونسته دینش رو از حوادث و فتنه‌های روزگار بگذرونه و خودش رو به دامن امام رضاجان برسونه دیگه راه کج نکرده و دوازده امامی شده. برای همین میگم امام رضا جان امامِ خوشبخت‌هاست، امامِ دوازده امامی‌ها، امام سعادتمندان، امامِ عاقبت‌به‌خیر شده‌ها امامِ مقیمِ کشور ما ایرانیها💚 الحمدلله رب العالمین ✍ملیحه سادات مهدوی 🌱 @sharaboabrisham
. سالها قبل زمانی که قرار شد خراسانِ بزرگ تقسیم بشه و بشه سه تا خراسان. خراسان شمالی و خراسان رضوی و خراسان جنوبی اون موقع سرِ اینکه شهرِ ما تکه‌ای از خراسان جنوبی باشه یا خراسان رضوی، دعوا بود. من خیلی بچه بودم ولی یادمه که کار خیلی بیخ گرفته بود و حتی به زد و خورد رسیده بود. ما میخواستیم از خراسان رضوی باشیم و بالادستی‌ها میخواستن ما رو بسپرن به خراسان جنوبی. تحلیلهای بالادستی‌ها اقتصادی و بودجه‌ای بود و بر معیار جمعیت و وسعت اراضی، تحلیلهای مردمی بر اساسِ عواطف و احساسات نسبت به مشهد و امام. من اون زمان با خودم فکر می‌کردم خب قرار نیست که شهر ما رو بردارن و ببرن یه جای دیگه، ما که هستیم، همین بغلِ امام رضا جان، حالا اسمی و رسمی میخوان اسم یه جای دیگه رو بذارن روی ما فرقی می‌کنه مگه؟ توی اون دعوا عاطفه بر سیاست چربید و ما شدیم یک تکه از خراسان رضوی. بعدها که بزرگتر شدم و وقتی برای مرحله‌ی استانیِ مسابقاتِ دانش‌آموزی باید می‌رفتم مشهد و نَه بیرجند، تازه فرق خراسان رضوی و جنوبی برام معلوم شد، وقتی برای کاری باید می‌رفتم مرکز استانمون، استانی که مرکزش مشهد بود و در هر سفرِ کاری و اداری و تحصیلی و مناسبتی به مرکز استان، زیارت روزیم میشد و من تمام کارهای مهمم رو باید در مشهد انجام می‌دادم تازه فهمیدم درسته که قرار نبود ما رو بردارن و ببرن یه جای دیگه ولی اگه میفتادیم خراسان جنوبی اونوقت دیگه مرکز استان بجای مشهد بیرجندی می‌شد که امام رضا نداشت! خواستم امشب که شب شهادت امام رضاجانه با همه‌ی اعضا و جوارحم از همه‌ی اون آدمهایی که داد و بیداد کردن، حتی چماق کشیدن، تحصن کردن، راه تهران و مجلس رو بارها و بارها رفتن و برگشتن، مسیر اداری و غیراداریش رو طی کردن، از راه مذاکره یا دعوا پیش رفتن، استدلالی و منطقی یا کاملا احساسی و غیرمنطقی عمل کردن.... همه‌ی اونهایی که به هر طریقی اجازه ندادن که ما از خراسان رضوی بیرون بیفتیم، تشکر کنم. من بعد از دانشگاهم که مشهده، بیشترین زیارتهامو مدیون اینم که مرکز استانم مشهده و من باید برای کمترین کاری برم مشهد و این یعنی شانس زیارت، این یعنی آخرِ اقبال و سعادت. رحمت به هر کسی که نذاشت اسم خراسانِ دیگری روی ما گذاشته بشه و از تعداد زیارتهامون کم بشه. ✍ملیحه سادات مهدوی 🌱 @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
. سالها قبل زمانی که قرار شد خراسانِ بزرگ تقسیم بشه و بشه سه تا خراسان. خراسان شمالی و خراسان رضوی و
آخ که این متن به خودم چه حالی میده واقعا ممنونم از هر کی که شهرمون رو کرد تو پاچه‌ی خراسان رضوی💚 واقعا ممنونم از امام رضا جانم که ما رو زیر سایه‌ی خودش نگه داشت و ما موندیم توی استانی که مرکزش مشهده. معنی این حرفمو کسایی میفهمن که برای کارهاشون قرار باشه برن مرکز استان، کارهای خسته‌کننده، اداره‌ها و اداره‌چی‌های خسته‌کننده‌تر و سفرهای جانفرسای یک روزه و نیم‌روزه رو فقط به هوای حرم میشه تحمل کرد و لاغیر. الحمدلله رب العالمین 💚 🌱 @sharaboabrisham
سلام بر آقایی که یادمون داد هر وقت خواستیم گریه کنیم برای شما گریه کنیم ارباب💚 ما گریه‌ها و اشک‌هامون رو از امام رضا جان داریم اونجا که فرمود: هر گاه خواستی بر چیزی گریه کنی پس بر حسین گریه کن... 🌱 @sharaboabrisham
من خدای گریه‌های وقت خداحافظی‌ام. رب‌النوعِ بغض‌های سنگینِ لحظه‌ی رفتن. صاحبِ اضطرابهای بزرگِ ساعتِ جدا شدن. من آدمِ وداعهای سخت و دل نکندن‌ از عزیزانم. راستش فکر می‌کنم برای همین، رابطه‌ی عاطفی‌ام با امام رضا یک جور دیگر است. منِ گریوی موقعِ خداحافظی‌ها انگاری "بر من گریه کنیدِ" وقت خداحافظیِ امام را دیده‌ام! من غربت چشیده‌ام و همیشه به آخر خط که رسیده‌ام باز خودم را دیده‌ام که گوشه‌ی صحنِ امامِ غریبم. هر بار خواستم دنیا را تمام شده فرض کنم و تاب نیاورم دستم را گرفته و آورده مقابل ضریح و کنار گوشم گفته نگاه به زرق و برق حرمم نکن، من اینجا خیلی غریبم. من را به اجبار از شهر آبا و اجدادیم اینجا آوردند و تنها و دور از وطن و خانه و اهلم زهر به من خوراندند و جانم را گرفتند... و اینجوری غصه‌هایم را توی غصه‌های خودش ذوب کرده، آرامشم داده و از حجم غربت و بی‌کسی‌ام کم کرده و آخرش جوری فرستاده برگردم خانه که انگار از اول اصلا دردی نبوده که قرار باشد پی درمان بگردم! من فکر می‌کنم ما عاطفی‌های همیشه اشکی، یک جور دیگری با امام رضا حال هم را می‌فهمیم... سلام بر آن امامِ دور از وطنی که از خانه‌اش با گریه خداحافظی کرد... ✍ملیحه سادات مهدوی 🌱 @sharaboabrisham
شروع قصه و غصه‌ی محرم و صفر با روضه‌ی عمه جانِ بچه‌های اباعبدالله بود و حالا که داریم بساط روضه رو جمع می‌کنیم و خودمون رو آماده می‌کنیم برای حلول ربیع و آغازِ مبارکش با لیلة المبیت دوباره باید ادب کنیم و مجلس رو با ذکر عمه جان تمام کنیم. اول و آخر همه‌ی روضه‌ها به زینب کبری برمی‌گرده. حتی اونجا که امام رضا جان خطاب به ابن‌شبیب فرموده فَابكِ عَلَي الحُسَين هم طلب گریه برای زینبه! برای کجای واقعه، کدوم قسمت ماجرا، چه حادثه‌ای از کربلا میشه روضه خوند که اسم زینب اول و آخرش نیاد؟! از شما ممنونیم عمه جان که هزار و چهارصد ساله قافله‌سالارید و دارید اهل دنیا رو از گردنه‌های هولناکِ بی‌حسینی عبور می‌دید و به عشق اباعبدالله می‌رسونید. درسته عزت و عظمت شما و عمق زحمتهاتون از درک ما خارجه ولی ما بقدر همین فهم‌های ناقصمون هم خودمون رو تا ابد زیر دِین شما می‌دونیم. ممنونیم که قابلمون دونستید و تو خیلِ سینه‌چاکای برادرتون راهمون دادین. واسه ما تو این مسیر هر اجری که بود تقدیم شما، شاید فقط یه تکون از پر چادرتون جبران شد... الحمدلله رب العالمین برای توفیق دو ماه اقامه عزای اباعبدالله ✍ ملیحه سادات مهدوی 🌱 @sharaboabrisham
. قبل از تموم شدنِ محرم و صفر دوست دارم اسم ببرم از بنیان‌گذار همه‌ی ایستگاهای صلواتی و موکبهای پذیرایی. ثروتمندِ سخیِ بلندطبعی که از شترهایی که برای پذیرایی از زائران ذبح می‌کرد یک شتر هم بعنوان سهم گرگهای گرسنه‌ی کوهستان کنار می‌گذاشت و امر می‌کرد قطعه‌های گوشت رو بر سر کوهها پخش کنند تا در حوالیِ او حتی از وحوش کسی گرسنه نمونه چه رسد به آدمیزادها. کسی که کلیددار کعبه بود و میزبان زائران و موحدان در مناسک ابراهیمی. جد بزرگ پیامبر جانِ ما جناب عبدالمطلب علیه‌السلام💚 رحمت به این دودمان که دست روی هر یکشان بگذاریم یکی از یکی کریم‌تر، سیدتر، آقاتر... الحمدلله رب العالمین برای داشتن پیامبری برخاسته از خاندانی اینچنین کریم و اصیل💚 ✍ملیحه سادات مهدوی 🌱 @sharaboabrisham
هدایت شده از بچه‌های رُباب💚
ما از عالمِ ذر با دست و بالِ حنابسته به این دنیا آمدیم. آنجا که قرار شد از خِیلِ آدمیزادها چند نفری دستچین شوند و به حضور در جمعِ محبان امیرالمؤمنین مفتخر شوند، وقتی حضرت زهرا منت نهاد و دست روی ما گذاشت و بین شیعیانِ علی جانش قاطی‌مان کرد، آنجا هزار هزار فرشته و ملک از شوقِ سعادتمندی و سپیدبختی ما چند هزار شبانه روز جشن برپاکردند و طاق عرش را چراغانی کردند بعد هم از بوته‌های حنای بهشت برگِ حنا آوردند و دست و بال ما را حنا بستند و بعد آوردندمان در این دنیا و روی پیشانی‌مان نوشتند: محب علی‌ابن‌ابی‌طالب و ما بلطف حضرت زهرا شدیم خوشبختِ دو سرا💚 ✍ملیحه سادات مهدوی حلولِ ماه ربیع و لیلة المبیت خجسته💚 🌱 @bachehayehosein
آخرش اول ربیع رو تبریک بگیم یا نه؟🧐 شب اول ربیع، شبی هست که امیرالمؤمنین با بذل جان شریفشون جان گرامی پیامبر رو از خطر قطعی و یقینی نجات دادن و این کار امیرالمؤمنین اونقدر مورد تحسین و مباهات پروردگار قرار گرفته که آیه نازل کرده و در قرآن ثبت نموده تا قیام قیامت همه بدونن خداوند به وجود امیرالمؤمنین فخر می‌فروشه. آیا واقعا چنین تجلیلی از مولا و مقتدای ما توسط خداوند، جای تبریک و شادباش نداره؟ آیا واقعا چنین مناسبتی عید نیست؟ عیدِ بزرگداشت ولیّ خدا. خداوند و ملائکش در هفت آسمان هر روز و هر ساعت به مدح اهل‌بیت مشغولند. ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی، یصلون فعل مضارعه و خبر از پیوستگیِ این درودها و سلامهایی میده که خداوند از سر مباهات بر پیغمبر و آلش میفرسته... اما بعضی از ایام خدا این مدح و ستایشها رو فرستاده زمین تا ما هم بشنویم و ما هم در این ستودنها با خدا و ملائکش همراه بشیم. و چه عیدی شورآفرین‌تر از روزهایی که خداوند متعال در ستایش اهل‌بیت حرفی و کلمه‌ای فرستاده و بر ما منت گذاشته تا ما هم همردیف خودش و مَلَک‌هاش غرق سرور و مباهات بشیم و به داشتن اهل‌بیت ببالیم و از جام محبت اهل‌بیت سرمست بشیم. در شگفتم از بندگان خدایی که معترض میشن به این تبریکها و تهنیتها و هی با نشر پیامهایی که اول ربیع چنین است و چنان نیست اصرار می‌ورزند بر منع از تبریک ایام! تا این روزها و بزرگداشتها رو درک نکنیم که ایام عزای اهل‌بیت هم نمی‌فهمیم قراره بر چه کسی گریه کنیم! تا مفاخر اهل‌بیت رو نشناسیم و عظمتش رو جشن نگیریم که نمی‌فهمیم چرا مصیبت اهل‌بیت بزرگه؟ اون بلایا سنگینه، چون سر کسانی اومده که این آیات در شأنشون نازل شده و ما باید این آیات و کرامات رو بشناسیم تا بتونیم مصیبت رو درک کنیم. از دیشب باز بحث تبریک‌نگیدها داغ شده، حالا بعضیا میگن شام شهادته، بعضیا میگن ایام محسنیه، بعضیا میگن فلان روایت جعلیه و .... جای تأسف و تأمل داره این سبک رفتاری. هر جا که خدا از فضایل اهل‌بیت صحبت کرده شک نکنید که جای جشن و بزرگداشته. باید عید به پا کرد برای هر منزلت اهل‌بیت؛ نَه از این جهت که اهل‌بیت محتاج عید و عزای ما باشن بلکه از این جهت که ما محتاجیم به داشتن و شناختن و ستودنِ اهل‌بیتی اینچنین بلندمرتبه که حتی پروردگار طاق عرش رو برای مدح و ثنای اونها آذین بسته. من همونطور که تلاشم رو میکنم تا جا بندازم که غدیر عید سیدها نیست بلکه عید کائنات و عید کل بشره و همونطور که تمام تلاشم رو میکنم تا فرهنگ غلط استقبالهای زودهنگام از محرم رو هم ریشه‌کن کنم، به قدر توان و وسعم تلاشم رو می‌کنم تا این رو جابندازم که هر جا آیه‌ای در شأن اهل‌بیت نازل شده بی‌شک اونجا عیده و وقت تهنیت. اول ربیع مبارک هست، مبارک‌ترمون باشه 😍 ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a