💠من پشت خطم
معمولا از کار و مسئولیت و برنامهها و ماموریتهاش حرف نمیزد. هر از چندگاهی که توی خونه پیداش میشد، بهش میگفتم :« داداشم! عزیزم! تو رو خدا نری اون جلو جلوها! وضعیت تو با خیلیهای دیگه فرق داره! یه پدر و مادر پیر داری که بهت احتیاج دارن!» میگفت: «جلو جلوها کجا بود؟ من پشت خطم، جلو نمیرم که! کار خاصی هم انجام نمی دم!»
"شهید غلامحسین پرچهخوارزاده"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 این آخرین وداع ماست!
گفت خوب نگام کن، یک دل سیر. اگر یک در صد هم احتمال میدی که دوباره منو میبینی، سخت در اشتباهی. این آخرین وداع ماست.
"شهید عبدالمجید صدفساز"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 تنها چیزی که براش مهم نبود!
دوست داشت معلم بشه. بعد از اتمام درسش، امتحان هم داد و دو سه روزی توی یکی از مدارس تدریس کرد، اما منصرف شد. میگفت اینجا جای من نیست! بهش گفتم تو که اینهمه دوست داشتی معلم بشی چی شد که تصمیمت عوض شد؟
گفت اینجا معلم خوب و مومن زیاده اما به دستور امام نهضت سوادآموزی تازه تاسیس شده. تو رادیو اعلام کردن نیروی فعال میخواد. پرسیدم حقوقش چی؟ گفت اصلا برام مهم نیست. تنها چیزی بود که براش اهمیتی نداشت.
"شهیده عصمت پورانوری"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 اینا مال جبههاست
روی بیتالمال و حقالناس حساس بود. اومده بود مرخصی، توی کولهاش یک بسته آجیل دیدم. رفتم سروقتش. بلافاصله گفت اینا مال جبهه است، بهشون دست نزن. اینا رو اگه اینجا بخوریم حرومه. فقط اجازه داریم تو منطقه بخوریم!»
"شهید علیرضا چوبتراش"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 ممکنه کسی دلش بخواد
آدمی بود که به ریز جزئیات توجه میکرد. توی کوپه قطار نشسته بودیم و مقداری میوه هم همراهمون بود که گذاشته بودیمشون روی میز. گفت این سیبها رو بردارید. ممکنه کسی ببینه و هوس کنه اما اوضاعش طوری باشه که توان خریدشون رو نداشته باشه.
"شهید غلامرضاصفائی فر"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 هیچکسی خبر نداشت!
توی کتابهایی که از خاطرات دفاع مقدس مینوشتن، اسامی بعضی افراد رو با لقبهای سرهنگ و سردار مینوشتن ولی اکثرا اسم اون رو نوشته بودن محمد زلقی. وقتی ازش میپرسیدیم چرا حاجی؟ فقط لبخند میزد و چیزی نمیگفت. اونقدر بی ریا بود که حتی همسایهها و اطرافیان هم از این موضوع که سرهنگ و جانباز شیمیایی جنگ بوده بی خبر بودن.
"شهید محمد زلقی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 مربی قرآنی مسجد
مربی قرآنی مسجد بود. بعد از نماز بهم گفت: فردا لباس اضافه با خودت بیار میخواهیم بریم بیرون، بهش گفتم میخواهیم بریم کوه؟ گفت میخواهیم بریم یه جای خوب. صبح زود حرکت کردیم، رفتیم تا رسیدیم به کوره های آجرپزی. عصبانی شدم، بهش گفتم اینجا کجاست منو آوردی؟! لبخندی زد و گفت: مهرماه نزدیکه بعضی از بچهها توانایی خرید کیف و لباس برای مدرسه رو ندارن، باید یه فکری کنیم. تا بیست روز توی کورههای آجرپزی کار میکرد. با مزد اون بیست روز رفت برای بچهها لباس و کیف و کتاب خرید.
"شهید علیار خسروی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠فهمیدم موندنی نیست!
دخترم با اضطراب گفت مامان پاشو، یک ساعت پیش منصور بیدار شد رفت پشتبوم و دیگه هم نیومد پایین! تعجب کردم. با هم آروم آروم رفتیم سمت پشت بوم. دم دمای صبح بود. زمستون بود و سوز سرما تا استخون آدم نفوذ میکرد. پله آخر رو که پشت سر گذاشتم چشمم افتاد به منصور. سجادهشو پهن کرده بود روی زمین و بیخیال سرمای هوا غرق نماز و عبادت بود. اشک میریخت، گریه میکرد و با التماس میگفت الهی العفو! سن و سالی نداشت. از دیدن صحنهای که جلوی چشمام نقش بسته بود بغضم ترکید. فهمیدم منصور من موندنی نیست!
"شهید منصور صبوئی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 عطر بهار نارنج
عطر بهار نارنجش در بین بچه های ذخیره معروف و مشهور بود. اگر جمع را ترک می کرد تا دقایقی بعد هنوز بوی عطرش گواهی بر حضور سید عزیز داشت .
اوج مصرف این عطرها و هدیه دادن و پخش کردن آن بین دوستان شب های عملیات بود . آنگاه که نیروها آماده رفتن می شدند و لحظه ، لحظه خداحافظی بود. آن لحظه شیشه های عطرکوچک بود که از جیب ها بیرون می آمد و سر و روی دوستان را معطر می کرد .
"شهید سید عزیز قلندری"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
هدایت شده از مجنون | علیعلیان
37.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای حسینی که عهد بستیم هرجایی میریم و هر کاری میکنیم یادش باشیم و یادمون نره به برکت نام اونه اگه الان دور هم جمع شدیم.
به انتخاب نماهای عجیب و غریب
تدوین عجلهای و همه ضعفهای تکنیکی کار خرده نگیرید.
این سه دقیقه دغدغه بچههای ما بود برای اینکه واسه حسین کاری کنند.
اول راهن و کلی ضعف...
اول راهن و نیازمند کلی تجربه حین مسیر...
خدا قوت به جواد محمدی که ایده اولیه رو داد و کارگردانی و جمع کردن کار به عهدهاش بود،
مرحبا به امین محمودی برای انتخاب نماها و فیلمبرداریش،
آفرین به رضا پارسی که هماهنگیهای کار رو دستش گرفت.
و آقا علی مرادی نیا ...
برای مشاورههای دلسوزانهای که حین کار به بچهها داد. ان شاءالله این شروع امتداد داشته باشه ...
@aliya_ne
💠 بی خواب و خوراک
برای دفاع از اسلام و تبیین تفکر و اهداف شهدا شب و روز نمی شناخت. مدتی سرش گرم فعالیت در بسیج نوجوانان بود و با موتور برای برگزاری کلاس های آموزشی مختلف به شهرکهای اطراف دزفول می رفت. یک شب در مسیر ترددش با یک تراکتور تصادف کرده بود. مچ پایش به بدترین شکل شکست و تحث عمل جراحی قرار گرفت. با این وجود باز هم استراحت را بر خود حرام کرده بود. خوابش را هم منتقل کرده بود به محل بسیج و با آن شرایط کمتر توی خانه پیدایش می شد.
"شهید محمدرضا روشندل پور"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
#بزودی | داستان صوتی قرار
هر جور شده باید خودم رو به قرار میرسوندم!
براساس خاطرهای از "شهید مصطفی معیری"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
InShot_20240516_015517345-mc (1).mp3
4.99M
#بشنوید | قسمت اول داستان صوتی قرار
هر جور شده باید خودم رو به قرار میرسوندم...
براساس خاطرهای از "شهید مصطفی معیری"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
InShot_20240518_014450396-mc.mp3
2.89M
#بشنوید | قسمت دوم داستان صوتی قرار
ازش پرسیدم شمع موتورت رو کجا بهت برگردونم؟
براساس خاطرهای از "شهید مصطفی معیری"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
هدایت شده از مجنون | علیعلیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما و جمهوری بیبی گلها !
چند دقیقه است که زل زدم به این کلیپ،
چقدر همه چیز دارد همین چند ثانیه...
@aliya_ne
💠 دیدار سردار رادان با خانواده دلیر کردستان
بهش لقب دلیر کردستان داده بودند. از دلاوریها و شجاعتش توی کردستان زیاد شنیدیم. نقل میکنند به تنهایی چند نیروی کوموله رو اسیر کرده بود. سردار شهید محمد نوری ملا از مفاخر دزفول و کوی آیت الله طالقانیه. اینروزها که فرماندهی کل نیروی انتظامی کشور (سردار رادان) بمناسبت روز دزفول، به این شهر اومده برای ادای احترام و یاد کردن از همرزمش به منزل این شهید رفته تا شاید خاطرات روزهای نه چندان دورشون زنده بشه.
"شهید محمد نوری ملا"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 مسئولیم که سوال کنیم!
دستنوشتهای داره که مربوط میشه به شب قبل از انتخابات چهارم ریاست جمهوری توی پادگان سنندج، اونجا میگه: «اعتقاد دارم تا ما کسی را دقیقاً نشناختهایم، حق رأی دادن نداریم. مسئولیم که سؤال کنیم! تحقیق و مطالعه کنیم، مسائل را تعقیب کنیم و از هیچ چیز نگذریم!»
"شهید بهمن درولی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 مساجد رو خالی نگذارید!
یازده نفر بودیم که از پایگاه بسیج شهرک میرفتیم جبهه. با مینیبوسی که رانندهاش داوطلبانه برای اعزام ما اومده بود. تو اون لحظههای خاص و به یاد موندنی هر کدوم از بچهها وصیت و سفارشی به خونواده و رفقاش میکرد. آخرین نفری که سوار شد حسن بود. ایستاد روی رکاب ماشین و با صدای بلند گفت: «آی مردم! ما که داریم میریم اما شما مساجد رو خالی نگذارید!»
"شهید حسن پورمحمد"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 رسم بچگیمون...
رسم بچگیمون بود، هر سال به مناسبت جشن نیمه شعبان با بچههای مسجد موکب میزديم. حسین از افراد پای کار بود و این برنامه رو تا قبل شهادتش اجرا میکرد. بدلایلی جلسه ما از هم پاشید. بچههای اصلی دیگه دور هم نبودن. خودش تنها میرفت دنبال خرید وسایل. میرفت دنبال پیگیری مالی. نمیذاشت کار اهل بیت علیهمالسلام رو زمین بمونه.
"شهید حسین ولایتیفر"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 اثر فوقالعاده اشک!
می گفت: آدمی که گناه میکنه، قلبش سیاه میشه. قلب آدم مثل یه صفحهی سفیده، با گناه قطره قطره سیاهی رو قلب میشینه و سیاهش میکنه. اما اشک، همهی اون سیاهیها رو شستشو میده و پاک میکنه.
"شهید عبدالحسین خبری"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 دختر پر کار انقلاب!
واقعا پرکار بود. خیلی به فعالیتهای فرهنگی اهمیت میداد و جلسات متعدد آموزشی و معرفتی برای خواهران برگزار میکرد. میگفت باید سطح معلومات و آگاهیمون رو مدام ارتقا بدیم تا بتونیم دیگران رو راهنمایی کنیم. ما باید با رفتار خوبمون زمینهساز ظهور باشیم.
"شهیده عصمت پورانوری"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 یک روز قبل از انتخابات
تنها یک پسر داشت. شیرین و دلنشین. صورتش کم از مهتاب نداشت. نمیدانم زیر این همه آوار چه بر سر این طفل آمده بود. شب شده بود و هنوز جنازهاش پیدا نشده بود. مادرش رمق نداشت. به زحمت خودش را رساند نزدیک امدادگران. گفت: کوَکم تُنِ خدا گَردات دنبال دولاب. سِجِلدُم مِنشَه. مَخومِش، سُبا انتخاباته. «پسرم تو رو خدا بگرد دنبال کمد. شناسنامهام توی کمده. میخوامش، فردا انتخاباته»
"مادر شهید محمد نمازی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
هدایت شده از شهید حسین ولایتی فر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | حرفای دلسوزانه یک مادر شهید از دزفول
به خاطر ایران، به خاطر شهدا
با عشق به مملکت، با عشق به ایران
ان شاءالله که فرداها رو سفید باشیم.
#شهید_حسین_ولایتی
#انتخابات
@shahidvelayati
💠 جبهه واقعی همینجاست!
وقتی میومد مرخصی میگفت: کار شمایی که زیر این همه موشک و توپ و راکت توی شهر موندید از ما که توی جبهه میجنگیم، خیلی سخت تره. میگفت: «مادر! بخدا جبههی واقعی همینجاست! توی شهر و زیر همین موشک بارونها!
"شهید نصرالله طحان پسران دزفولی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
هدایت شده از روایتخانه پایتخت مقاومت
32.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 این یه فیلم کوتاه نیست، تبلیغ هم
نیست، شاید بشه بگیم یه دعوتنامهاست!
بین این همه آدم دعوتنامه
به تو رسیده و هر دعوتی هم
یه فرصته، پس فرصت رو از
دست نده!
جمعه شب ما منتظرتیم...
به اتفاق یـه جـمــع نـوجــوون
که میخوان یکی از قهرمانای
شهرشون رو معرفی کنند.👌
خ طالقانی، کوچه دیانــتـی
روایتخانۀپایتختمقاومت
@ravayatkhane
@barava
هدایت شده از چهارشنبههایشهدایی
خاطره گویی سردار سعیدفر_17-10-24_10-47-30-769_90_79.mp3
29.89M
🔰 خاطره گویی سردار سعیدفر از شهید غلامعلی مهران زاده
@shohada_mohebandez
💠 دیگه نیازی به شام ندارم!
هوا تاریک شده بود. داشتن بین بچهها شام توزیع میکردن. یهو یه صدای ضعیف ناله به گوشم خورد. تعجب کردم. گفتم شاید برای کسی اتفاقی افتاده. رفتم سراغ صدا که با کمال ناباوری چشمم خورد به غلامرضا. به شدت داشت گریه می کرد. نورانی بود. صورتش مثل ماه سفید شده بود. هیچوقت صورتش رو توی چنین وضعیتی ندیده بودم. رفتم نزدیک و پرسیدم: «چی شده؟ داری چیکار می کنی؟!» حرفی نزد. دوباره گفتم: «دارن شام میدن! بیا شامت رو بگیر!»
گفت: «دیگه به شام احتیاج ندارم!» برداشتم این بود که لابد گرسنه نیست. بیخیال شدم و برگشتم بین بچه ها! چند ساعت بعد وقتی خبر شهادتشو شنیدم، تازه معنی حرفشو فهمیدم که گفت: «دیگه به شام احتیاجی ندارم!»
"شهید غلامرضا پاپی علی کولی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
InShot_۲۰۲۴۱۱۰۲_۰۹۵۲۵۳۳۹۸-mc.mp3
3.17M
#بشنوید | با مصطفی کمیل میخونم...
براساس خاطرهای از "شهید مصطفی رجول دزفولی"
با صدای؛ خانم سلیمانی نژاد
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
هدایت شده از مجنون | علیعلیان
InShot_۲۰۲۴۱۲۱۸_۰۰۱۱۳۳۸۹۸-mc.mp3
2.11M
شما جواب این سوالات رو میدونید؟
هدایت شده از برآوا | باشگاه تربیت و مهارت
InShot_۲۰۲۴۱۲۲۰_۰۹۰۸۰۲۱۲۳-mc-mc-mc.mp3
5.14M
چرا یه رزمنده حاضر میشه از همهچیزش بگذره؟ از خونواده، خونه، حتی جونش؟ چی میتونه اونقدر قوی باشه که آدم رو از تمام وابستگیها آزاد کنه؟
این روزا همزمان با بهم ریختن اوضاع منطقه بحث جنگ و جبهه هم بین بچههای برآوا داغه. تشییع شهید عزیزیان هم حال و هوای شهر رو تغییر داد. دیشب با استاد ناصری راجع به همین چیزا حرف میزدیم. مفهوم شهادت و بحث معنویت در جبهه. بخشی از صحبتهای زیبای ایشون رو بشنوید...✌️
#رهنشان
@barava