eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱 🗓 امروزچهارشنبه↯ ☀️۲۵ مهر۱۴۰۳ 🌙 ۱۲ربیع الثانی ۱۴۴۵ 🌲۱۶ اکتبر ۲۰۲۴ 📿 ذکر روز : یا حی یا قیوم ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به آخرین چهارشنبه مهرماه خوش آمدید امروزتان زیبا 🌸 برای روزهای خوب آینده امید و توکلت به خدا باشه آرزو میکنم 🌼 امروز حال دلتون عالی حال نگاهتون عاشقانه و حال زندگیتون شاد باشه 🌸 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
*زندگی همیشه پر از فراز و نشیبه... پراز روزهای خوب و روزهای بد و حتی خیلی بد... اما چیزی که مهمِ اینه که بدونی تمومش میگذرن.... لحظه های خوب میگذرن و خاطره ش میمونه و لحظه های بد هم میگذرن و تجربه ش میمونه چیزی که تموم این سالها فهمیدم اینه که موضوعی که الان به خاطرش غصه میخورم دو سال دیگه برام خنده داره و هیچ اهمیتی نداره میگذره...همه چی میگذره...فقط نباید کم آورد خدای مهربون و صدا کن و دستت رو بذار تو دستش و پرقدرت ادامه بده زندگیتون سرشار از آرامش و خوشبختی* ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
*✨💗✨﷽✨💗✨ در زمانهای گذشته پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد وبرای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد بعضی از بازرگانان وندیمان ثرتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و.... نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه بود نزدیک سنگ شد وبا هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت وان را کناری قرار داد ناگهان کیسه ای دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد داخل ان سکه های طلا ویک یاداشت پیدا کرد پادشاه نوشته بود:هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسمم حمیدوفرزندسوم خانواده هستم.‌. ازتعجب داشتم شاخ درمیاوردم هنگ بودم اصلا فکرم کارنمیکردونمیتونستم حدس بزنم کارکیه یه لحظه به نرگس پرستاردرمانگاه یاروشنک ماماشک کردم ولی بازم مطمئن نبودم ومیترسیدمم ازشون بپرسم بهشون بربخوره این کارچندباری بازتکرارشدوزمانی که من برای کاری از روستا ودرمانگاه میرفتم بیرون این اتفاق میفتاد..یه جورای به این فرشته نامرئی عادت کرده بودم وبه هیچ نتیجه ای هم نمیرسیدم، تایه روزکه تصمیم گرفتم برم‌روستا ویه سربه عمه وهانیه بزنم ..میدونستم هانیه بارداره وبه زودی دایی میشم ازاین بابت خیلی ذوق داشتم وخوشحال بودم وتواین مدت واقعادلم برای عمه تنگ شده بود..تومدتی که من روستابودم خیلی موردمحبت اهالی اونجاقرارگرفته بودم و هر کدومشون میومدن درمانگاه کلی سوغاتی محلی مثل کشک دوغ ماست گردو کشمش و....میاوردن.قبل رفتن همه روجمع کردم تاباخودم ببرم برای هانیه وعمه..موقع رفتنی دراتاق روقفل کردم وباخودم گفتم بعدازبرگشت بایدبفهمم کی میادتواتاقم وکارهام رو میکنه تمام مسیر فکرم درگیر معمایی بود که نتونسته بودم حلش کنم..رسیدم روستاونزدیک خونه عمه بودم دوتادستامم پر بود... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
توصیه‌هایی به چهار رفتار صحیح بجای کردن کنید 💝 بدون موضع‌گیری، قضاوت و حدس زدن منظور همسرتون، به حرف‌هاش گوش کنید. هر جا واستون ابهام داشت ازش سؤال کنید تا در صورت نیاز اونو اصلاح کنه. خواسته‌هاتون رو بیان کنید 💝 در گفتگو با همسرتون، خلاصه و شفاف صحبت کنید. خواسته، نارضایتی و راه‌حل پیشنهادی‌تون رو بگید و سعی کنید به نقطه مشترک برسید. همدلی کنید 💝 برای این کار باید سعی کنید از زاویه دید همسرتون به موضوعات نگاه کنید. کار سختی نیست. باکمی تمرین به این مهارت می‌رسید. به نقطه‌ مشترک برسید 💝 بعد از گفتن و شنیدن و همدلی، باید دستاوردهای تون رو یک‌کاسه کنید و ازش نتیجه‌ بگیرید. دقت کنید بعضی مسائل هیچ‌وقت مورد تائید هر دو نفر قرار نمی‌گیرن. تو همچین شرایطی گذشت و چشم‌پوشی کنید. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
محتاط باشیم در "سرزنش" و "قضاوت کردن دیگران" وقتی نه از "دیروز کسی" خبر داریم و نه از "فردای خودمان"🌱 خوبه یاد بگیریم که: دخالت در زندگی دیگران"کنجکاوی"نیست "فضولیه"🌱 تندگویی و قضاوت در مورد دیگران"انتقاد"نیست ،"توهینه"🌱 هرکار یا حرفی که در آخرش بگی "شوخی کردم" شوخی نیست جانم؛ حمله به شخصیت اون فردِ 🌱 بازی با احساسات مردم و سرکارشون گذاشتن"زرنگی"نیست اسمش "بی وجدانیه"🌱 خراب کردن یه نفر توی جمع "جوک"نیست اسمش "کمبوده"🌱 مواظب گفتار خود باشیم دلی که بشکنه دوباره نمیتونی به دستش بیاری🌱 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسمم حمیدوفرزندسوم خانواده هستم.. رسیدم روستاونزدیک خونه عمه بودم دوتادستامم پربود.متوجه شدم بندکفشم بازه وسایل روگذاشتم زمین ودولاشدم بندکفشم روببندم..همون موقع نگاه سنگین یکی رو روی خودم احساس کردم سرم روکه برگردوندم زن همسایه رودیدم که صورتش یه چنگ انداخت سرش روتکون دادرفت توخونه..هاج واج مونده بودناخوداگاه ازاین اتفاق عجیب خندم گرفته بودکه درخونه عمه بازشد..آرزو جلوی در ظاهر شد با دیدن آرزو خنده رو لبهام ماسید..ارزو چندقدمی بهم نزدیک شد یه پوزخندی زد گفت سرت اینقدر گرمه که نتونستی یه سری به عمه ات بزنی..نگو اقا بهش بدنمیگذره خجالت میکشیدی خیلی بهتر بود تا میخندیدی یه کم به خودم مسلط شدم ابروهام رودادم بالاگفتم حالاعمه ناراحته یا دخترعمه..آرزو از خجالت صورتش سرخ شد پشتش رو کرد به منو رفت توخونه..پشت سرش منم رفت تو..عمه وقتی من رودیدمثل همیشه استقبال گرمی ازم کردوبامحبت مادرانه اش ارومم کرد.عمه ام با آرزو تنها بودن،،عمه رفت تواشپزخونه که برام چایی بیاره آرزوازفرصت استفاده کردرفت یه پاکت نامه اوردگذاشت جلوم..... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌱 •چند تکنیک ساده برای افزایش عزت نفس: ١)تکنیک شماره گذاری: تمام کارهایی که در طول روز باید انجام بدید رو به ترتیب اولویت زیر هم بنویسید و حتما براشون شماره گذاری هم انجام بدید. ٢)تکنیک تقویم موفقیت: سعی کنید توی برنامه‌ریزیتون برای به دست آوردن موفقیت‌های کوچیک ولی زیاد برنامه بذارید. مثلا ورزش کردن به مدت ۵ دقیقه و جلوش تیک بزنید، حفظ کردن ۵ لغت زبان و جلوش تیک بزنید؛ یعنی نوشتن برنامه‌ای که حتما انجام میشه و به موفقیت تبدیل میشه. ٣)تكنیک حاشیه امن: شما باید یه محیط خصوصی برای خودتون داشته باشید که بتونید برای خودتون وقت بگذرونید،حتی اگر اتاق خصوصی ندارید، سعی کنید یه گوشه از خونه رو برای خودتون بدونید جوری که اونجا احساس امنیت کنید، حتی اگر یک صندلی باشه! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
به فرزندت یاد بده به تصمیمات شخصیِ آدم‌ها احترام بگذارد، چون او آگاه نیست آن آدم در خفا و خلوتش چه رنج‌هایی کشیده و آگاه نیست چه جبری پشت خیلی از تصمیمات آدمی پنهان است و آگاه نیست به این‌که یک سری انتخاب‌ها ، درست یا غلط، پیچیده یا ساده، حال خیلی آدم‌ها را از اینی که هست بهتر می‌کند. به فرزندت یاد بده شهامت آدم‌ها را تحسین کند و شجاعت آدم‌ها در تغییر را دوست داشته باشد و بپذیرد که تغییر در هر آدمی منحصر به ویژگی‌های ذاتی و درونی و زیستیِ همان آدم است. به فرزندت یاد بده آدم‌ها را خارج از چهارچوب‌های محدودِ جامعه دوست داشته‌باشد و برای اثبات ارزشمندیِ آدم‌ها، دنبال ملاک‌‌های دیکته شده و تکراری نگردد، هرکس در نمودار زیستیِ خودش و بر اساس پارامترهای ویژه‌‌ی خودش ارزشمند است، نه براساس نموداری که ما شناخته‌ایم. به فرزندت بگو ما در نهایت ناگزیریم هر آدمی را به مثابه یک سیاره‌ی مجزا و ناشناخته، با تمام پیچیدگی‌های اجتناب‌ناپذیر و تفاوت‌های انکار ناپذیرشان به رسمیت بشناسیم. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🍃مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسر خود صبحانه میل کرد! و لباسش را پوشید و برای رفتن به‌کار آماده شد، هنگامی‌که وارد اتاق شد تا کلیدهایش را بردارد گردوغباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید! به آرامی‌ خارج شد و به همسرش گفت همسرم دلبندم کلیدهایم را از روی میز بیاور... زن وارد شد تا کلیدها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسطِ غبارهای روی میز نوشته: همسرم دوستت دارم🍃 و خواست از اتاق خارج شود؟ صفحه تلویزیون را دید که میانِ غبار نوشته شده بود: یارِ تمامِ عمرم، دوستت دارم!❤️ زن از اتاق خارج شد و کلید را، به همسرش داد و به رویش لبخند زد. 🌺🍃 انگار خبر می‌داد که نامه‌اش به او رسیده است و او بیشتر به «‌تمیزی خانه توجه» می‌کند! 👌این همان "همسر عاقلی" است که اگر همسرش اشتباه کند با او بدرفتار نمی‌شود بلکه اشتباهش را با برخورد نیکو جواب می‌دهد و یک جریان‌را از ناراحتی و به و تبدیل می‌کنند خداوند نامی در میان بندگانش دارد به اسم مبدل هر وقت توانستی زشتی ها و بدی هارا به خوبی و زیبایی و لبخند بدل کنی هم نام خدا میشوی.. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسمم حمیدوفرزندسوم خانواده هستم... آرزو یه پاکت نامه اوردگذاشت جلوم باتعجب بهش نگاه کردم..گفت این نامه رودخترهمسایه داده که بهت بدم،کاملا مشخص بود میخواد خودش رو خونسرد نشون بده.‌نمیدونم چرادوست داشتم اذیتش کنم نامه رو برداشتم تاکردم وگذاشتم توجیبم..گفتم خداخیرت بده چه ثوابی کردی دستت درنکنه..خشم رو تو چشمای ارزو میشد دید ولی حرفی نمیزد..گفتم حالاخواستم برم جوابش رومینویسم زحمتش روبکش بهش بده ارزوکه تااون لحظه داشت رفتارمن روتحمل میکردباحالتی عصبانی گفت چه فکرکردی من بیکارنیستم که نامه برتوباشم..باخونسردی سرم روتکون دادم گفتم خب الان دقیقا بگوچکارداری که میگی بیکارنیستم..ارزو یه چیزی زیرلب گفت باعصبانیت اتاق روترک کرد..منم برای تکمیل شدن حرص خوردنش باصدای بلندخندیدم...بعدازبیرون رفتن آرزو عمه باسینی چای وکلی نون خرمایی که ازبچگی من عاشقش بودم وارداتاق شد..چندساعتی کنارعمه ازگذشته واینده حرف زدیم وهمیشه مثل یه مادر دلسوز نصیحتم میکرد و خوب بدزندگی روبهم یاد میداد..بعد از کلی انرژی گرفتن ازکنارعمه بودن رفتم دیدن هانیه..خیلی دلتنگش بودم بادیدنش خیلی خوشحال شدم ... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈