#سرگذشت_حمید
#دست_تقدیر
#پارت_بیست_هفت
اسمم حمیدوفرزندسوم خانواده هستم..
عمه طفلک ترسیده بودبه من یه چشم ابروامدکه ساکت بشم،اون شب باتمام سنگهای که بابام جلوی پای داماد انداخت..ولی همه چی به خوبی وخوشی تموم شد..قرارعقدوعروسی رودوماه دیگه گذاشتن..تواین دوماه فرصت داشتیم جهیزیه هانیه روتهیه کنیم..پدرم وبانوازهمون اولش گفتن کاری به جهیزیه ندارن وچیزی براش نمیخرن،بازم من وبرادرهام باکمک عمه تونستیم یه مقداری جهیزیه براش بخریم ازاینکه میتونستم باپول خودم برای خواهرم وسیله ای بخرم احساس غرورمیکردم..پدرم وبانو حتی برای عروسی هانیه ام نیومدن وماکلابه نبودنشون عادت کرده بودیم،بعدازعروسیه هانیه ازیکی ازدوستام شنیدم یه دوره اموزشی هست که بهورزیه..وبعدازاتمام دوره سریع جذب کارمیشی..رفتم سریع ثبت نام کردم ومرخصی ساعتی میگرفتم که بتونم سرکلاسهاحضورداشته باشم،،خیلی دلم میخواست قبول بشم وباتلاشی هم که کردم نتیجه دلخواهم روگرفتم..برای کارمن روفرستادن یه روستای سردسیرکه نزدیک شهرمون بود...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🪴میخوای زندگیت
خوب باشه ؟
همه چیز به میل خودت پیش بره؟
💚به خدا خوش بین باش
خوش بین بودن یعنی چی؟
یعنی هر طور در مورد خدا فکر کنی ، خدا همون طور باهت رفتار میکنه.
🤍 اگر باور داری خداوند جز خیر برای تو چیزی نمیخواد ، جز خیر در زندگیت چیزی نمیبینی.
اگر باور داری خداوند، روزیت رو میرسونه، از جایی که گمان نداری میرسه .
💚 اگر باور داری خداوند حفاظت کننده، جسم و جان و فرزند و همسر و زندگی و کار و مال و خانواده همه چیزهای توست، همون طور میشه.
بیائیم زیرکی کنیم و هر چه باور عالی و خوبه، نسبت به خداوند داشته باشیم.
💚و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را میکند؛ خداوند فرمان خود را به انجام میرساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
"بیرون ریختن حالات و احساسات مختلف" هرگاه احساس کردید که
ذهنتان آرام نیست و تشویش و نگرانی دارید،ابتدا عمل بازدَم را انجام دهید -
همیشه با بازدَم شروع کنید تا آنجا که میتوانید عمیقاً عمل بازدَم را انجام دهید و تمام هوای موجود در ریههایتان را بیرون بریزید. با بیرون ریختن این هوا
حالات و احساسات شما نیز بیرون میریزند، زیرا همه چیز با تنفس شما ارتباط دارد. هنگامی که شکم شما به علت بازدمِ عمیق تو رفت، برای چند ثانیه صبر کنید، و بعد از آن عمل دَم را به طور عمیق انجام دهید، دوباره برای چند ثانیه صبر کنید. مدت زمان توقف میان دَم و بازدَم در این تکنیک باید مساوی باشد.
به همین ترتیب دَم و بازدَم خود را ادامه دهید و از تنفس خود یک ریتم بسازید؛
بلافاصله احساس خواهید کرد تمام وجود شما تغییر کرده، حالات قبلی شما دیگر ناپدید شده و حال جدیدی بر وجودتان حاکم شده است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_حمید
#دست_تقدیر
#پارت_بیست_هشت
اسمم حمیدوفرزندسوم خانواده هستم...
محل کارم یه درمانگاه بزرگ بودکناردامنه ی کوه که اب وهوای خیلی خوبی داشت،یه اتاق کوچیک وتمیزدراختیارم گذاشتن..بهترازاین چی میخواستم،همکارام یه دکترتهرانی بودکه...که خیلی ادم خوبی بودوبرای گذروندن طرحش امده بودتواون روستا،تودرمانگاه یه پرستاروماماهم بودن که کارهای بهداشتی خانواده هاروانجام میدادن ویه سرایدار داشت که کارهای نظافت روانجام میداد..پیغام برای عمه فرستادم وگفتم وسایلم روبفرسته وعمه هرچی وسیله داشتم برام فرستاده بود..باذوق تمام وسایلم روچیدم..کم کم بایدآشپزی هم یادمیگرفتم چون اونجا کسی نبود که برام اشپزی کنه..یک هفته ای ازشروع کارم میگذشت باهمه صمیمی شده بودم ورابطه خوبی داشتم..خیلی وقتها میرفتم کمک آقای دکترکارهای پانسمان وبخیه زدن روانجام میدادم..یه جورایی دستیاردکترشده بودم وچون ترسی ازاینکارنداشتم خیلی خوب یادش گرفتم..بیشتراوقات مریضهادوستداشتن من براشون بخیه وپانسمان روانجام بدم
میگفتن دست سبکه اذیت نمیشیم،پرستار و ماما درمانگاه توجه خاصی بهم داشتن ومن بیشتراوقات سربه سرشون میذاشتم..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
دوازده نشانه بیداری روح:
۱. لذت بردن از هر لحظه زندگی.
۲. شکرگزاری و قدردانی
از آفریدگار در هر فرصتی.
۳. داشتن لبخندهای غیر ارادی.
۴. احساس پیوستگی
با دیگر موجودات و طبیعت.
۵. عدم علاقه به هرگونه
قضاوت در مورد دیگران.
۶. عدم علاقه به هرگونه
قضاوت در مورد خودتان.
۷. توانایی برای از بین بردن هرگونه
نگرانی و دلواپسی.
۸. عدم علاقه به هرگونه درگیری.
۹. عدم علاقه به اینکه به کارهای دیگران فکر کنید و یا دلایل آن را بررسی کنید.
۱۰. تمایل زیاد به اینکه اجازه دهید زندگی خودش مسیرش را طی کند به جای اینکه مسیر آن را مشخص و تعیین کنید.
١١. تمایل به اینکه به طور همزمان تصمیم بگیرید و عمل کنید، به جای اینکه به تجربیات و ترس های گذشته خود رجوع کنید.
١٢. دستیابی به نیروی عشق ورزیدن به دیگران، بدون انتظار برای بازگشت.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔑ذهن انسان کلید سلامت اوست
♥️💚افکار منفی در ذهن ما عاملی است که تاثیرات مخربی بر جای می گذارد ، احساسات منفی همچون خشم ، ترس ، اندوه ، تقصیر و اضطراب و ...
از سموم ارتعاشی هستند که در باورهای اعتقادات سنتی نیز منعکس هستند و همچون ارواح شیطانی به عنوان انگل های انرژی عمل می کنند .
هر اندیشه ای که در ذهن ما می گذرد آینده ما را می آفریند.
هر گونه درباره خود می اندیشیم برایمان به واقعیت در می آید .
خود ما شرایط زندگی مان را می آفرینیم آن گاه برای ناکامی خود دیگران را سرزنش می کنیم .
پذیرش خویشتن در زمان حال کلید دگرگونی های مثبت است
الگوها و قالب های فکری را می توان تغییر داد . اگر نمی دانید کدام اندیشه ها ، مشکلات شما را آفریده اند از خود بپرسید :
" چه اندیشه ای در سرم می گذرد که این مشکل را آفریده است ؟ "
اگر خواهان سلامتی هستید باید از اندیشه های مثبت و مهر آمیز سرشار باشید .
خانه تکانی ذهنی را شروع کنید و اندیشه های بیماری زا و منفی را دور بریزید .
شفای جامع ، جسم ، ذهن و روح را در بر می گیرد .
از هر نگرشی که بخواهید می توانید شروع کنید . برخی از نگرش های ذهنی و عده ای با مراقبه و دعا شروع می کنند .
فرقی نمی کند که خانه تکانی از کدام اتاق شروع شود .
از جایی شروع کنید که بیشتراز همه توجه تان را جلب می کند ، ما بقی تقریبا خود به خود پیش می آید.💚♥️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔘
🔲 وقتی میگم "متاسفم" در واقع توی فکرم اینه که
"به خاطر هر برنامه ای که در من بوده و باعث این واقعه شده متاسفم".
🔳 وقتی میگم "لطفاً منو ببخش" در واقع منظورم اینه که "لطفاً منو ببخش
که حواسم به افکارم نبوده".
🔲 وقتی میگم "متشکرم" منظورم اینه که "متشکرم که این برنامه رو از وجود من خارج میکنی".
🔳 وقتی هم که میگم
"دوستت دارم" به سمت مبدا(خدا) بر میگردم و وایت بورد درونیم رو دوباره تمیز میکنم
ببخش آنهایی را که به تو صدمه زدهاند؛ حتی اگر گمان میکنی آنچه آنها با تو کردهاند غیرقابل بخشش است
با بخشش راحت تر میتوانی خود را پاکسازی کنی
تکرارکن:
متاسفم
مرا ببخش
متشکرم
دوستت دارم
رها کن!
دست از سر خودت بردار!
و
تسلیم آغوش الوهیت شو!
خودتو بسپار بهش!
اگه کاسه ذهنت جِرم گرفته،
باید تمیز و براقش کنی!
با چی؟
با جِرم گیر هُواُپونوپونو!
چطوری؟
با تکرار ۲۴ ساعتِ:
متاسفم، لطفا مرا ببخش، متشکرم، عاشقتم!
یا تکرار مدام استغفرالله ربی اتوب و علیه...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌸"خانه پدر و مادر"
بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که:
روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت
و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود.
خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد
خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند
خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست
خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است
خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود.
خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست!
خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند، شادی و حیات در وجودت جریان دارد.
خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست
خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند
خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود
خانه ای که .........
چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد
"قدر این خانه ها را بدانیم"
"قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم"
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر می شود..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✔️ شش اصل آرامش ...
1- به کسی که به تو اهمیت نمیدهد
اهمیت نده تا آزرده نشوی !
2- در اکثر موارد به خلایق هر چی
لایق ، باور داشته باش !
3- توقعت را از دیگران ، به صفر
برسان !
4- هر کسی با تو ادب را رعایت نکرد
و تو نتوانستی ادبش کنی ، بنشین
و صبر کن تا روزگار ادبش کند !
5- هر انسانی به اندازه ی سطح
شخصیت و شعور خود میتواند
ارزش تو را تشخیص دهد نه آنچه
واقعیت توست!
6- هر کسی که ارزش تو را ندانست ،
راهت را از او جدا کن ، و اگر امکانش
نبود ، در ذهنت کم رنگش کن !
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_حمید
#دست_تقدیر
#پارت_بیست_نه
اسمم حمیدوفرزندسوم خانواده هستم..
بیشتر اوقات سربه سرشون میذاشتم،ولی هیچ وقت ازخط قرمزخودم پام رو فراتر نمیذاشتم وحدو مرزها رو نگه میذاشتم...بااقای دکترخیلی صمیمی شده بودیم..وبیشتراوقات توزمان بیکاری میرفتیم هواخوری وازطبیعت اطراف استفاده میکردیم..دکتراززندگی خودش برام تعریف میکردکه وقتی خیلی بچه بوده پدرومادرش ازهم جداشدن ودوتابرادرهستن که بعدازطلاق مادرش پدرش یک تنه ایناروبزرگکرده وباحمایت پدرش تونستن موفق باشن،،وزمانی که ایناازاب گل درامدن رفته ازدواج کرده ونامادرش زن خیلی خوبیه..باحرفهای دکترومقایسه اش باپدرخودم غم بزرگی تودلم نشسته بود که چراپدرمااینجوری نبودوغیرازخاطره بدچیزی برامون به جانذاشته که الان نتونیم باافتخارازش حرف بزنیم.. یه روزکه ازهواخوری برگشتم احساس کردم یه سایه ازجلوی اتاقم به سرعت دورشد،سریع ازدکترخداحافظی کردم رفتم سمت اتاقم...عادت نداشتم دراتاق روقفل کنم..وقتی وارداتاق شدم بوی خوش خورشت قیمه پیچیده بود.تو اتاق وهمه جاتمیزمرتب شده بودحتی لباسهامم اتوکرده روتخت بود.. ازتعجب داشتم شاخ درمیاوردم هنگ بودم اصلا فکرم کارنمیکردونمیتونستم حدس بزنم کارکیه...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
گویند:
"ملا مهرعلی خویی،" روزی در کوچه دید دو کودک بر "سر یک گردو" با هم دعوا میکنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب "کور" کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس "چشم درآوردن،" گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، "گردو از مغز تهی است."
👈👈گریه کرد...
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از "نادانی و حس کودکانه،" سر گردویی دعوا میکردند که "پوچ بود و مغزی هم نداشت.!"
"" دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز!!""
* بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
داستان در مورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ـــــای خدا نجاتم بده! ــــواقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟ ــــالبته که باور دارم ــــاگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود.... و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت....
و شما؟
چقدر به طنابتان وابسته ايد؟
آيا حاضريد آن را رها كنيد؟
در مورد خداوند يك چيز را نبايد فراموش كرد:
هرگز نگوئيد كه او شما را فراموش كرده و يا تنها گذاشته.
هرگز فكر نكنيد كه او مراقب شما نيست.
به ياد داشته باشيد كه او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد