#پندانه
⚪️ بهترین و بدترین آدمها را در بین دینداران دیدم.
بهترین آنها کسانی بودند که
میخواستند خودشان به بهشت بروند
و چقدر بی آلایش و پاک بودند،
سرشان به کار خودشان بود،
بی آزار بودند و بهترین مشوق من
به دین بودند.
و بدترین آنها کسانی بودند که
میخواستند غیر از خودشان
بقیه را هم به بهشت ببرند.
چقدر وحشتناک بود برخورد با آنها
تظاهر و ریا !!!
خشونت وتوحش در بین آنها موج میزد...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_زیبا
#تاوان_سنگین
#پارت_صد_چهارده
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم.
باهربدبختی بوددوش گرفتم لباسم روعوض کردم اما دماغم ورم کرده بودزیرچشمم روگونم کبودشده بودزنگزدم به مادرشوهرم گفتم خیلی خستم نمیتونم بیام دنبال محمدامین اگربهانه ام رونمیگیره امشب پیشتون بمونه مادرشوهرم خیلی اصرارکردمنم برم پیششون اماخستگی روبهانه کردم نرفتم انقدردردداشتم که مسکن خوردم خوابیدم نمیدونم چندساعت خوابیده بودم که صدای زنگ امدوقتی دربازکردم پدرشوهرم باپسرم آمدن تو.پدرشوهرم بادیدن قیافه ام حسابی جاخوردگفت کی این بلاروسرت اورده نمیدونم چرانتونستم بگم حلما شایدازدعواشکایت میترسیدم به دروغ گفتم دوتاموتوری میخواستن کیفم روبدوزدن مقاومت کردم اوناهم زدنم پدرشوهرم که ترسیده بودگفت بایدبریم کلانتری بعدم دکترگفتم خوب میشم احتیاج نیست...خلاصه اون شب پدرشوهرم رفت دنبال مادرشوهرم امدن پیشم موندن تواین مدت خیلی مرخصی گرفته بودم دیگه بامرخصیم موافقت نمیکردن باکرم پودریه کم کبودی صورتم روپوشندم رفتم سرکارغروب که برگشتم خونه کسی نبودگفتم لابدرفتن خونه خودشون..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه 🌹❤️
✍️ خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
🔸آدمی که رفته است، شغلی که آن را از دست دادی، رفاقتی که دیگر وجود ندارد، رابطهای که به هر دلیلی بههم خورده است، راهی که به بنبست رسیده است، همه را رها کن تا بتوانی درهای جدید زندگیات را ببینی!
🔹وقتی دَری بهسوی خوشبختی بسته میشود، دَر دیگری باز میشود. ولی اغلب آنقدر به دَر بسته خیره میشویم که دَری را که برای ما باز شده، نمیبینیم!
🔸در حالی که باید با بسته شدن یک در بهدنبال درهای باز دیگر برویم. چون قطعا همه درها بسته نشده است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه💖🌷
تلخ باش اما خودت باش این صداقت بهتر است
ترش رویی از دو رویی بی نهایت بهتر است
من تو را بازيچه كردم يا تو من را؟ بگذريم
اين قضاوت بين ما روز قيامت بهتر است
با ترحم از خدا شادی برایم خواستی!
ناسزاى ديگران از اين محبت بهتر است
از پشیمانی نگو انقدر و ناشکری نکن
آن گناهآلودگی از این ندامت بهتر است
بیوفا جان دوستت دارم هنوز اما برو
هر چه از من دورتر باشى برايت بهتر است..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔆 #پندانه
✍️ تلنگری برای رسیدن به اهداف
🔹میلتون با وجود اینکه نابینا بود، مینوشت.
🔸بتهوون در حالی که ناشنوا بود، آهنگ میساخت.
🔹هلن کلر در حالی که نابینا و ناشنوا بود، سخنرانی میکرد!
🔸رنوار در حالی که دستهایش دچار عارضه روماتیسمی بود، نقاشی میکرد.
🔹مجسمهساز مکزیکی بعد از قطع دست راستش ساخت مجسمهای را که آغاز کرده بود با دست چپ به پایان رساند!
🔸زهرا نعمتی که سال ١٣٨٣ در یک سانحه رانندگی ویلچرنشین شده بود اما با تلاش و تمرین توانست مدال برنز پاراالمپیک ۲۰۱۲ را بگیرد.
💢 آدمها علیرغم نابینایی، ناشنوایی، معلولیت، پیری، فقر، کمسنی، مشقت یا بیسوادی بر سختیها غلبه میکنند، از همه پیشی میگیرند، کار را به اتمام میرسانند و موفق میشوند.
🔺شما هم شک نکنید، میتوانید علیرغم سختیها و مشکلات خود را به هدف برسانید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#جملات_ناب
#اثر_مرکب
اثرمرکب به زبان ساده یعنی
✅انجام کارهای کوچک ولی مستمر...
❇️از یک دراز و نشست ورزش را شروع کنید.
❇️با پرداخت یک بدهی، بهبود وضعیت اقتصادی را شروع کنید... 👌👌
❇️با مطالعه یک صفحه ، کتاب خواندن را آغاز کنید...
❇️با یک دور راه رفتن پیاده روی را شروع کنید.
❇️با نوشتن فقط یک پاراگراف، نویسندگی را آغاز کنید...
❇️با کشیدن یک منظره نقاشی را شروع کنید
ولی همین امروز شروع کنید...
✅ با همین کارهای به ظاهر کوچک، شما بعدا
از جایی که هستید به مدار بالاتری که میتواند فوق العاده هم باشد ارتقاء پیدا میکنید👏👏
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#حساب_کتاب
[ به من گفتند؛ نگــو....
اما من فقط به شما میگم، بین خودمون بمونه] 💥
خانم جان، آقاجان ؛
⛔️ اگر گفتهاند نگو ... پس این حرف، در نزد شما امانت است، و اگر از صندوقچهی قلب شما خارج شود؛ به #خیانت_در_امانت مبتلا شدهای...
- هم ما به عنوان کسی که رازی را هرچند کمارزش، افشا میکند،
- و هم کسی که مینشیند و میشنود؛
در نگاه خداوند، خائن در امانتیم، و این از نشانههای "ایمانِ" سست و پلاستیکی ماست.
※ یادمان بماند تا آخرین دقیقهی عمر ؛
کسی که جرأت میکند؛ رازی را در نزد ما فاش کند، حتماً حتماً راز ما را، جایِ دیگری فاش خواهد کرد!
این شخص، برای همکلامی و رفاقت، قابل اعتماد نیست! ☝️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_زیبا
#تاوان_سنگین
#پارت_صد_پانزده
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم.
به خونه و موبایل پدرشوهر و مادرشوهرم زنگ زدم اماجواب ندادن دلم شورافتادکه نکنه اتفاقی برای پسرم افتاده راهیه خونه ی پدرشوهرم شدم..وقتی رسیدم چندباری زنگ زدم ولی کسی جواب نداد.گفتم نکنه برای پسرم اتفاقی افتاده زنگزدم به مامانم گفتم شایدخبرداشته باشه امااونم چیزی نمیدونست میخواستم برگردم که مادرشوهرم درروبازکردتادیدمش گفتم چرادربازنمیکنیدنصف عمرشدم محمدامین حالش خوبه همون موقع پدرشوهرمم امدجلوی درگفت بچه حالش خوبه ازرفتارشون تعجب کردم خیلی سردباهام برخوردمیکردن حتی تعارف نکردن برم تو..به روی خودم نیاوردم گفتم میشه محمدامین بیاریدمن برم پدرشوهرم گفت میخوام خونه روبفروشم توام بهتره بری وسایلت جمع کنی بری خونه ی مادرت ازحرفش حسابی جاخوردم گفتم متوجه منظورتون نمیشم..مادرشوهرم گفت مابعدازمرگ پسرم تنهات نذاشتیم چون ازش بچه داشتی گفتیم نوه ام پدرنداره ازمحبت مادرمحروم نشه اماانگارخانم هوابرش داشته دنبال عشق عاشقی هستی....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📚داستان کوتاه
ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد.
هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد.
او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود.
یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت " سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير"
ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را ميشناختيم و آنرا باور ميكرديم هيچگاه دور خود نميچرخيديم. هيچگاه درجا نمیزدیم!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموخته ام که...
تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند
کسي است که به من مي گويد:
تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن،
بسيار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نبايد
به هديه ای از طرف کودکي، نه گفت
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که
به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم
آموخته ام ... که
گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد،
فقط دستي است براي گرفتن دست او،
و قلبي است براي فهميدن وی
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را
در يک روز نيافريد.
پس چه چيز باعث شد که من بينديشم
مي توانم همه چيز را در يک روز
به دست بياورم 👌
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_زیبا
#تاوان_سنگین
#پارت_صد_شانزده
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم.
پسرمن روبه کشتن دادی بست نیست حالانوبت محمد!!خدایامن چی میشنیدم گفتم خودکشی محمدبه من چه ربطی داره مگه من گفتم خودکشی کنه مادرامین گفت لابدتوبراش دلبری کردی که اونم اینکارروکرده توکه میدونی خانوادش مخالف هستن چراپاتواززندگیش بیرون نکشیدی هرچی من میگفتم فایده نداشت پدرشوهرم گفت حضانت بچه بامن دیگه نمیخوام باتوزندگی کنه بهتره بری دنبال زندگیت تادوسه نفردیگه ام به کشتن ندادی بعدم رفتن توراحت درروبستن..داشتم دیوانه میشدم اصلادرک نمیکردم چرایدفعه اخلاقشون انقدرعوض شده بودومن شده بودم دشمنشون!!بدون پسرم من میمردم نمیتونستم به این راحتی تسلیم بشم کناردرروپله نشستم تایه کم حالم بهتربشه اشکام همینجوری میومدنمیدونم دقیقاچقدرگذشت که صدای بازشدن درحیاط امدسریع بلندشدم دیدم حلماومادرش ازخونه امدن بیرون.ازشدت عصبانیت تندتندنفس میزدم بدون توجه به من راهشون روگرفتن رفتن تازه متوجه شدم چرارفتارپدرشوهرمادرشوهرم باهام بدشده بود...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد