پیامبر اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
هر کس به بازار رود و هدیهای برای خانوادهاش بخرد و ببرد، [پاداش او ] مانند کسی است که برای نیازمندان صدقه میبرد.
[و هنگامی که هدیه را به خانه میبرد]، باید، قبل از پسران، به دختران بدهد، زیرا کسی که دخترش را شادمان کند، مانند کسی است که یک بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کرده است.
و هر کس [با دادن هدیهای] چشم پسری را روشن کند، گویا از ترس خدا گریسته است و هر کس از ترس خدا بگرید، خداوند او را داخل نعمتهای بهشت کند.
📚وسائل الشیعه، جلد ۱۵، صفحه۲۲۷
#سبک_زندگی
@shayestegan98
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_شصت_و_دوم
سه روز تا آمدن فرزام باقی مانده بود. به همراه مادر پیش شوکت خانم، خیاط خانوادگی مان رفتیم تا لباس حاملگی ام را پرو کنم. همه لباس هایم تنگ شده بودند و کار به دوخت و دوز خیاط زبر دستمان رسیده بود که سه سوته برش بزند و تحویلم دهد. موهایم اجازه رنگ شدن نداشتند و تبدیل به رنگ هایی بلوند و طلایی که گاهی بشدت دل زننده بودند، نشد. هر چند که فرزام رنگ موهای خودم را دوست داشت و می گفت: «رنگهای شیمیایی نزن به سرت، ضرر داره! موندم خانوما اینهمه رنگ می ذارند چطور یه بار حنا نمی ذارند!» می خندیدم و می گفتم: «حنا! آخه الان جز مادربزرگا کسی میاد حنا بزاره!»
کل خانه را طفلی مادر و علی تروتمیز کردند و با یک گردگیری جانانه خانه را برق انداختند، نگذاشتند من دست به سیاه و سفید بزنم. علی مدام قربان صدقه فسقلی دنیا نیامده می رفت و گاهی هم لج مرا در می آورد. مادر چپ می رفت، راست می آمد سراغ هوس ویارونه را می گرفت. گاهی که پرسشش بی جواب می ماند، حس می کرد توی رودربایسی مانده ام، آنقدر چپ چپ نگاهم می کرد که بالاجبار چیزی را به زبان می آوردم تا فکر نکند چیزی بر دلم مانده و نمی خواهم آنها را به زحمت بیندازم.
روز موعود فرا رسید، از مادر خواستم تا تنهایم بگذارد تا خودم با عشق برای فرزام غذا بپزم. هر چه گفت بماند غذا را بار بگذارد بعد برود قبول نکردم، دست هایش را به نشانه تسلیم بالا آورد و آماده رفتن شد. فرزام عاشق زرشک پلو با مرغ و کتلت بود. سریع دست بکار شدم. هر چند که مخالف دو نوع غذا پختن بود، اما دلم می خواست برایش سنگ تمام بگذارم. مگر چقدر قرار بود کنارم بماند که از خوردنی های خوشمزه محرومش کنم. سرخ کردن مرغ ها همانا، عق زدن هم همانا... به بوی سرخ کردنی ها حساس شده بودم و این مدت مادر توی خانه خودشان اینکارها را انجام می داد و برایم می آورد. هود را روشن کردم، پنجرها و در تراس را باز گذاشتم. شال را دور دهان و بینی ام پیچیدم تا کمتر بو به مشامم بخورد و تا دانه آخر کتلت را برای عشق جان بپزم. به هر جان کندنی آشپزی به اتمام رسید اما برای جان جانان این کارها که چیزی نبود!
نوبت به پوشیدن لباس نو و دست به سرو صورت کشیدن رسید. ناخن هایم رنگی رنگی شدند شبیه جوجه رنگی های بچگی، فرزام ببیند کلی به این دیوانگی هایم می خندد. بی معطلی سراغ افزودنی های مجاز برای آراستن خود برای دلبر رفتم. دستم سمت موهایم هدایت شدند تا بافت موها را از سر بگیرند اما یک آن دست هایم شل شدند، بافت موها وقتی که فرزام هست، به عهده اوست؛ پس بافت بی بافت! نگاهی به سرورویم انداختم و چشمکی را نصیب خودم کردم و دست مریزاد دختر را از زبان خودم به خودم گفتم.
دسته گل یاس را توی گلدان شیشه ای وسط میز گذاشته ام، مدام دور و بر میز می پلکم، هر بار یک جابه جایی انجام می دهم که اصلا نیازی به آن نیست. فرزام کمی دیر کرده و دلشوره به جانم افتاده و من هم به جان ظروف جهیزیه ام افتاده ام. طبق صحبت هایمان باید یک ساعت پیش می رسید اما هنوز اثری از فرزام نیست. آسمان هم از نبود فرزام کنار من خشمگین شده و دست از رعد و برق بر نمی دارد. رعد و برق گاهی شبیه گربه هایی است که دم حجله کشته می شود و گاهی شبیه هارت و پورت های تو خالی! اینبار جنسش از نوع اول است و بعد اتمام باراش تند نصیب زمین می شود و مردم کوچه خیابان غافلگیر. خدای من! فرزام کلاه به سر هست یا نه! لباس گرم به تن دارد یا نه؟ کجا مانده این مرد!
شروع می کنم به حرف زدن با عضو جدیدمان که همدم روز و شب های من است. < می بینی تروخدا باباتو، نمی گه زن پا به ماه تو این رعدو برق خونه تک و تنها مونده، زودی برم پیش مبادا بترسه! نمی گه برم زودی ببینمش، دلم لک زده براش! نمی گه زودی برم ببینم فسقلیمون دختره یا پسر! لابد رفته اول پدر و مادرشو ببینه بعد بیاد سراغ من و تو! شایدم رفته سراغ بی بی. نیمچه لبخندی می زنم و می گویم اوا خاک عالم! یه وقت این حرفا روت تاثیر نذاره ها عزیز مادر! اصلانشم بره... حق داره، پدر مادرشن. بابات یه پارچه آقاست، اگه توام مثل بابات بشی که دنیا برام گلستون میشه. هر جا که رفته عیبی نداره، اما بیاد دیگه... خیلی دیر کرده، می دونی که دلم تنگه براش. کلی حرف دارم باهاش. دلم لک زده برا شنیدن اسمم از روی لباش، دلم لک زده برا شنیدن صداش، دلم لک زده برا قربون صدقه رفتناش، دلم لک زده برا غیرتی شدنش، دلم لک زده برا الکی اخم کردناش، دلم خب دله دیگه... طاقتش طاق شده...>
کم مانده بود اشک های دم مشکم به روی گونه هایم فرود بیایند که صدای زنگ در، فرمان ایست را برای چشمانم صادر کرد. ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
@shayestegan98
♦️ماه رویت نشد/شنبه اول ماه مبارک رمضان خواهد بود
🔹رصد هلال ماه مبارک رمضان عصر پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ توسط کارشناسان ستاد استهلال در قم برگزار شد. در این رصد هلال آغاز ماه مبارک رمضان دیده نشد، از این رو قطعاً شنبه ۶ اردیبهشت اول ماه مبارک رمضان خواهد بود./تسنیم
@shayestegan98
02.Baqara.034.mp3
2.13M
✅نژاد ابلیس از جن بودولی بین فرشته ها عبادت میکرد
✅سجده برآدم شرک است ...اما چون فرمان خدا بود شرک نیست
✅عبادت اونی هست که خدا بخواد..اگه صبح تا شب شیرجه بری تو آب ..جای وضو رو نمیگیره..اگه خدا میخواد تو روزه ات رو بخوری عبادت تو اون روزه خوردن هست...
✅ابلیس گفت به ادم سجده نمیکنم
✅کسی که دستور خدا را انجام نده ...فاسق هست
@shayestegan98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞آموزش گلهای دکوراتیو و کاغذی😍
#هنری
@shayestegan98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از فردا سر سفره سحری 😍😂😂
@shayestegan98
🌙 اعمال مستحب شب و روز اول ماه رمضان
🔸دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اعلام کرد فردا اول ماه رمضان است.
@shayestegan98
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_شصت_و_سوم
فرزام با یک بغل گل رزصورتی و یک عالمه کادو وارد شد. هاج و واج تا چند دقیقه به چشمانش خیره ماندم. زیر چشمانش کمی گود افتاده بود، کمی نحیف شده و لباس هایش مثل همیشه خاکی بود. لبخندش حال دل مشوشم را آرام کرد. گل ها را به دستم داد تا خواستم خم شوم و بند پوتین هایش را مثل سابق دو تایی باز کنیم، مانع شد و بوسه اش را روی دستانم نشاند.
طفلی فرزام به سفارش مادرش کلی چیز میز برای من و فسقلی جانمان خریده بود. با دیدن هر کدامشان مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم و کلی ذوق می کردم. فرزام گفت: «یه وقت فکر نکنی همش سفارش مادرمه ها، خودم حواسم بهتون بوده و هست.»
"آخ فرزام. ای جان من. بگو خواهد بود! همش که نمی شود از گذشته و حال بگویی. کمی از آینده بگو. کمی از زمان آینده در جملاتت استفاده کن. بزار دل خوش باشم به بودن همیشگی ات."
گفتم: «چقدر خوبه حواست بهمون هست، چقدر خوبه که هوامونو داری، چقدر خوبه که دارمت... چقدر خوبه که هستی... همیشه باش فرزام!» فرزام با صدای بم مردانه اش گفت: « چی فک کردی خانومم. من تا ابد بیخ ریشتون هستم، تا ابد حواسم بهتون هست، مطمئن باش. حالا چه عمودی بمونم و چه افقی بشم، بازم حواسم بهتون هست!» تندی گفتم: «عه فرزام. زبونتو گاز بگیر. افقی چیه آخه!» با خنده گفت: « دختر خوبی باش» با اخم رویم را برگرداندم و سکوت اختیار کردم.
فرزام تمام مدتی را که کنارمان می ماند، سنگ تمام می گذاشت. نمی گذاشت آب توی دلم تکان بخورد. کارهایی را که دوست داشتم را از بر بود و مو به مو بی آنکه بگویم انجام می داد. مثلا نیمه شب ها دست مرا می گرفت، از خانه بیرون می رفتیم و مرا مهمان آب زرشک و آب انار می کرد. دقیقا همان پیراهنی را که من رنگش را دوست داشتم اما خودش دوست نداشت را به تن می کرد! مثل یک گوینده خوش صدا، هر شب بلند بلند برایم قسمتی از یک رمان را می خواند. کنار من لب به آبگوشت نمی زد، هر چه می گفتم من دوست ندارم تو چرا خودت را از غذای محبوبت محروم می کنی، حرف گوش نمی کرد! نمی دانم شبیه فرزام در دنیا چند نفر می توانست باشد، آدمی اینقدر با اخلاق و با ایمان، اینقدر متعهد و فداکار، اینقدر دلسوز و مهربان..! نمی دانم کجای دنیا سر سوزنی کار خوب کرده بودم که خدا اینطور برایم سنگ تمام گذاشته بود.
.
.
صدای هق هق من بی بی را به اتاق کشاند. چادر گلدار به سر، سراسیمه وارد شد و کنارم نشست. سرم را روی شانه های نحیف اش گذاشتم. بی بی با همان تسبیحی که در دست داشت، سرم را نوازش کرد و گفت: «الهی من تصدقت، گریه کن، گریه کن سبک شی دخترم. گریه کن عزیزکم.»
صدای موذن از گلبانگ مسجد برخاست، بی بی گفت: «پاشو یه آبی به سروصورتت بزن. یکم ذکر بگو بذار آروم بشی. یکم حرف بزن. با اون بالایی درد و دل کن، مثل من که محمدم سنگ صبورمه توام با فرزام حرف بزن، اینطوری غمباد می گیریا... محکم باش، تو دیگه الان یه مادری. وظیفه مادری روی دوشته، باید سربلند بیرون بیایی. همونطور که تو و ما به فرزام افتخار می کنیم. فرزامم به تو افتخار می کنه. پس یاعلی بگو و بلند شو.»
بی بی... بی بی... تو چه مسکن خوبی برای درد ها هستی... تو و محمد و این خانه مرا به یاد خاطرات بودن فرزام در این خانه می اندازند و شماها مرا پابند این خانه کرده اید. چه خوب که مادر گذاشت بعد فرزام پیش تو بمانم. در همان اتاقی که یک زمانی فرزام نفس می کشید، نفس بکشم. در اتاق محمدت که راز و نیاز می کرد، راز و نیاز کنم. چه خوب که پلاک سوخته محمدت کنار تختم به یادگار مانده...
کم کم چشم هایم گرم شده بودند که بخواب روند اما صدایی مانع از بستن پلک هایم شد. صدای خروس همسایه بی بی گل نساء مرا یاد خروس همسایه خانه پدری می انداخت. پاهایم بی اختیار سمت پنجره راه افتادند. گوشه پنجره را باز کردم، خروس همسایه از اینور حیاط به آن ور حیاط رژه می رفت و سکوت اختیار نمی کرد. لبخندی به لب آوردم و چشم به گلدان های دور حوض دوختم. خنکای باد صورتم را نوازش می کرد. هوای پاک و دل انگیز جانی دوباره به ریه هایم دادند. از ترس اینکه باد و سرما به جان پسرم نفوذ کند و هنوز هیچی نشده، سرما خوردگی مهمان جسم کوچک اش شود، پنجره را بستم. باید مراقب یادگار جان جانانم باشم. مراقب جان جانان جانم... ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
@shayestegan98
#سبک_زندگی
🔸همینطور که برای زندگی تلاش میکنیم باید سعی کنیم در مسیر درست قدم برداریم، حالا با هر سن و سال و شغل و شرایطی
اینجوری میتونیم بگیم منتظریم
💌 امام صادق(ع) میفرمایند هر كه دوست دارد از ياران قائم باشد بايد انتظار كشد و در حالی كه منتظر است
پارسایی و اخلاق نيک را در پيش گيرد.
@shayestegan98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
در آستانه حلول ماه مبارک رمضان🌙
برایمان بنویس :✍
قلـــب بی گـناه
ذهن قرآنی
و فـکر ربانــی
زبــان ذاکـــر
و قلــب خاشــع
و نفــس با اطمینــان
روح بلــند همـــت
و توبه نصــوح از همــه گناهـــان
ونیــکیِ روزه هــایمان ونمـازهایــمان
#التماس_دعا
هدایت شده از تبیین ثارالله استان اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵🔵ویژه برنامه های متنوع مجازی مسجددرماه رمضان کلمه
«سلام مسجد»
٠٩٩٠٢٨٣٤٠٥٨
ارسال فرمایید
۱۱۰جایزه ویژه
(قرارگاه مهروامیدمساجد)
www.amrebemaroof.ir
هدایت شده از تبیین ثارالله استان اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵🔵ویژه برنامه های متنوع مجازی مسجددرماه رمضان کلمه
«سلام مسجد»
٠٩٩٠٢٨٣٤٠٥٨
ارسال فرمایید
۱۱۰جایزه ویژه
(قرارگاه مهروامیدمساجد)
www.amrebemaroof.ir
🌷 پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) :
☘️ درهاى آسمان در اولين شب ماه رمضان گشوده مى شود و تا آخرين شب آن بسته نخواهد شد
📖 بحارالانوار ج۹۳ ص۳۴۴
@shayestegan98
4_5850200186814464177.mp3
4.13M
💠 #تحدیر (تندخوانی) جزء اول قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : 33دقیقه
@shayestegan98