#قرآن معجزه پیامبر رحمت و مهربانی
✨ وجود حیات در فضا ✨
♦️بعد از کشف آثار ابتدایی ترین انواع حیات بر روی یکی از شهاب سنگهایی که از فضا به زمین فرود آمده بود سفرهای فضایی دانشمندان به منظور کشف موجودات فضایی شروع شد. آنها بعد از مدتی کشف کردند که بر روی مریخ و سیارات دیگر مقادیری از آب وجود دارد و سرانجام نتیجه کلی آنها این بود که حیات در همه جا وجود دارد.
♦️تقریبا می توان گفت که دانشمندان نجوم اتفاق نظر دارند که حیات در سیارات دیگر هم وجود دارد.
❤️ این حقیقت در قرن بیست و یکم کشف شد ولی قرآن در قرن هفتم میلادی در آیه زیر از آن خبر داده است.
🌺ومِنْ آَيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ🌺[الشورى: 29]
ترجمه: 🌸و از آيات اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده و او هر گاه بخواهد بر جمع آنها تواناست.🌸
🌊 @shayestegan98 🐬
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_شانزدهم
زمستان جارچی بود که شیپور به دست، قبل آمدنش حسابمان را کف دستمان گذاشته بود. سوز سرما و دانه های برف پیش از آمدن یلدا حکایت از سرمای سخت زمستان را داشت. نه از دست خروس همسایه برای چشم باز کردنم، کاری ساخته بود و نه از زنگ ساعت کوک شده، دست به دامان داد و بیداد علی برای بیدار کردنم شده بودم تا من را از زیر پتوی گرم و نرم بیرون بکشد. او هم از خدا خواسته سنگ تمام گذاشته از هر دری می خواند. دلم برای خواننده هایی که علی آهنگشان را می خواند می سوخت، اگر صدای علی به گوششان می رسید خوانندگی را می بوسیدند، لب طاقچه می گذاشتند و الفرار...
هنو از تخت بیرون نپریده، وعده خواب بعد کلاس را به خودم می دادم! بیدار شدن در این سرما و حاضر شدن در کلاس استاد آن تایم ظلمی بود که به ناحق نصیبم شده بود. تندی شال و کلاه کردم، لقمه نان و پنیر به دست به سمت ماشین پدر دویدم تا از قطار مترو جا نمانم.
.
.
سارینا امروز متفاوت تر از قبل ظاهر شد، ست کردنش با آقای پور امین و حلقه مشترک در دستانشان گویای همه چیز بود، بادا بادا مبارک مبادا از دهان بچه ها نمی افتاد. عشق را تجربه نکرده بودم، نمی دانستم اگر عاشق شوم و "نه" بشنوم به این زودی پا پس می کشم یا نه؟! یا همین مهبد پسرخاله محترم بزودی سراغ دیگری می رود؟! ازدواج سارینا از لج معشوق قبلی بود یا اینکه به این زودی دلش برای دیگری جا باز کرده بود؟! هر چه که بود معنی عشق را نمی فهمیدم! همان بهتر که دچار پروژه عشق و عاشقی نشده بودم، وگرنه معلوم نبود حال و روزم چگونه می شد آنهم با این قلبی که با یک استرس ساده زمین و زمان را بهم می دوزد و مدام به خود می پیچد و ادا و اطوارش تمامی ندارد.
.
.
همین که پا در خانه گذاشتم یاد قول و وفای به عهدم افتادم! هر چند بدموقع بود اما عهد شکنی کار من نبود، فکر و خیال را گوشه ای رها کردم و روی تخت دراز کشیدم و چشم روی هم نهادم.
«فاطمه فاطمه.. دکتر مغز فندقی به بخش اورژانس!» چشمانم از خستگی نای باز شدن نداشتند، صدای مزاحم علی ولکن نبود، خمیازه کشان جواب دادم: «بله بامزه خان..!» با صدای کلفتش مجدد داد زد: «پاشو بیا. الان بابا از راه می رسه. کمک که نمی کنی حداقل بیا غذا بخور یه وقت از گرسنگی تلف نشی...» چشم علی که به جمال من روشن شد، دوباره شروع کرد:
_خدایی دخترم انقدر تنبل و ناز نازی!
+من تنبلم؟!
_پ ن پ من تنبلم! همسن و سالای تو همه چی بلدن.
+منم بلدم!
_کو پس؟ چرا ما چیزی رویت نمی کنیم خواهر؟!
+عجب آدمی هستی ها، پریروز کی بود داشت با به به و چه چه قرمه سبزی رو می خورد، ها؟!
_من که چیزی یادم نمیاد..!
+کوفتت نشه برادر! البته اینا نشان از پیری زودرس و آلزایمر داره، کار از کارم گذشته! متاسفانه امیدی نیست، نمیشه برات کاری کرد.
_برو بابا، واسه من ادا دکترا رو در میاره...
+هه هه! دلم خنک شد، تا تو باشی الکی با من بحث نکنی.
_دارم برات...
کل کل ما به گوش مادر رسید «بسه دیگه! باز این خواهر و بردار افتادن به جون هم. شماها بزرگ شدید اما عقلتون انگاری قد یه گنجیشکه!» خنده کنان جواب دادم: «عقل پسرجونت بله مامان خانوم. اما بنده، دکتر آینده نوچ نوچ!» علی سرش را به نشانه تاسف تکان داد: «نوچ نوچ چیه دکی جون..!! زشته والا این طرز صحبت..» مادر لحنش جدی تر شد: «با جفتتونم! انقده با هم کل ندازید، قدر همو بدونید تا حداقل خیالمون راحت باشه پس فردا که ما نبودیم، شما دو تا پشت همید.» گفتم: «عه..مامان از این حرفا نزن دیگه، دلم می گیره..» علی با انگشت زد روی سرم و گفت: «با این عقل گنجیشکی راست میگه، از این حرفا نزنید لطفا!» داد زدم: «چی گفتی!؟» با ادا و اطوار جواب داد: «همون که شنوفتی.. هه هه!» مادر طفلی از دستمان کلافه شد: «نخیر شماها آدم بشو نیستید که نیستید.» با صدای باز و بسته شدن در همگی برگشتیم. «سلام! خب خب یکی گفت آدم نیستید اجازه هست من "آدم" وارد جمع فرشته ها بشم خانوم خونه؟!» مادر خندید: «بله بفرمایید آقای خونه. بلکه شما به داد برسی و منو از دست این دو تا نجات بدی...» ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#انتشار_باذکرنام_نویسنده
🌊 @shayestegan98 🐬
به چشمم ره گریه باز شد.mp3
5.85M
عجب ســـــامرای غـــریبی💔
حریمش به رتبه رفیع است💔
بســوزد دل گریه کن هــــــا💔
که قدری شبیه بقیع اســت💔
🏴 شهادت مظلومانه امام هادی(ع) ؛ دهمین پیشوای شیعیان جهان بر همه پیروان راستینش تسلیت باد 🥀
🌊 @shayestegan98 🐬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباس #مدافعان_وطن، این روزها سفید است...
چه شباهتی...
هر دو، تو دشت #بلا، دلهاشون رو دادن دست #خدا ...
اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ
برا سلامتیشان دعا کنیم.
🌊 @shayestegan98 🐬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 سنگین ترین بلاها الان بر دوش ولی خداست!
🔰غیبت امام زمان💖برای برخی شیعیان #عادی شده است
☘️ استاد #عالی
🔻 ظهور بسیار نزدیک است
🌊 @shayestegan98🐬