eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.6هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
19.8هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ (پیشنهاد یکی از شیاطین) 😰😰 🔸مرحوم حاج ملّا آقا جان می گوید:" من یک روز متوسل به حضرت علی اکبر(علیه السلام)، فرزند بزرگ حضرت سید الشهدا (علیه السلام) شده بودم و از آن بزرگوار حاجت می خواستم، قلبم مملو از محبت او بود. 🔸ناگهان دیدم از گوشه اطاق، مثل آنکه فرش می سوزد، دودی بلند شد و این دود، در گوشه اطاق به مقدار حجم یک انسان متراکم گردید. کم کم بالای آن دود، سری شبیه به سر یک انسان متشکّل شد. من متوجه شدم که او یکی از شیاطین است و با من کاری دارد 🔸ناگهان با صدایی شبیه به صدای آهنی که بر آهنی بکشند و بسیار ناراحت کننده بود، به من گفت: 🔸"من یکی از بزرگان جن هستم. می دانم نمی توانی محبت حضرت علی اکبر را از قلبت خارج کنی ولی اگر به زبان هم بگویی من او را دوست نمی دارم، من در خدمت تو قرار می گیرم." 🔸من گفتم " تو که با این اندیشه، مسلمان نیستی و جزو شیاطین هستی و نمی توانی در امور معنوی به من کمک کنی و در امور مادی هم اگر اختیار تمام کره زمین را به من بدهی من یک چنین جمله ای را نمی‌گویم " 🔸او فریادی که دل مرا از جا کند و حالت ضعف به من دست داد کشید و ناپدید شد. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(امروز چاق فردا لاغر !!) گاوی در مَرغْزاری به چرا، مشغول بود. او هر روز چاقتر و بزرگتر می شد اما شب که به طویله می رفت، غصه می خورد که فردا چه بخورم؟! 😩 همین فکر و أندوه، او را تا صبح، لاغر می کرد! صبح زود باز با گرسنگی شدید به علفزار می‌رفت و تا شب می خورد و چاق می شد. وقتی شب به طويله می آمد باز از غصه فردا، بی تاب می شد!😫 آن گاو نمی اندیشید که سالها از آن علفزار می‌خورد و از آن کم نمی شود، ولی حرص و طمع، چون موریانه، درون او را میخورد.😞 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستانی بسیار زیبا (گوهر حقیقی) 🔶 چنین نقل شده است که روزی "سلطان محمود غزنوی"، به خزانه رفت. شصت نفر از رجال کشور در آنجا بودند. او گوهری درخشان، از خزانه بیرون آورد و آن را به وزیر داد و پرسید: این گوهر، چقدر ارزش دارد؟" وزیر گفت: "بیش از صد خروار طلا ارزش دارد!!" سلطان گفت: "این گوهر را بشکن!!" وزیر با تعجب گفت: "چگونه چنين گوهری را بشکنم؟" سلطان به او تبریک گفت و خلعت خوبی به او بخشید! 🔻سلطان محمود، پس از ساعتی گفت وگو با دولت مردان، گوهر را به رییس خدمتکاران داد و گفت: "این گوهر را بشکن." رییس خدمتکاران گفت: "گوهر به این زیبایی را حیف نیست که بشکنم؟ مگر با خزانه دولت دشمنی دارم؟ چطور ممکن است دستم به شکستن این گوهر شب چراغ حرکت کند؟!" سلطان به او نیز پاداش فراوانی بخشید. 🔻سپس گوهر را به رییس نگهبانان داد. او نیز گوهر را نشکست و خلعت خوبی دریافت نمود. 🔻پس از آن، سلطان، گوهر را به یکی از افسران ارتش داد و گفت: "این را بشکن" افسر ارتش گفت: "چگونه چنین کاری بکنم و خزانه را از چنین زیور درخشانی، تهی سازم؟" سلطان به او نیز پاداش و خلعت داد. 🔻به همین ترتیب، پنجاه یا شصت امیر را آزمود. سرانجام، سلطان گوهر را به «اَیاز» داد و به او گفت: "این گوهر چند می‌ارزد؟" ایاز گفت:" بیشتر از آن چه بتوانم بگویم!!" سلطان گفت: "این گوهر را بشکن" بی درنگ گوهر را با سنگ شکست!!!!! 🔻رجال مملکت و فرماندهان، از کار ایاز، بسیار ناراحت شدند و فریاد اعتراضشان بلند شد. ایاز در جواب اعتراض آنها پرسید: "فرمان سلطان ارزشمندتر است یا گوهر؟ من، نظر سلطان را بر ارزش گوهر برگزیدم. آیا گوهری را که بی درک و شعور است، برگزینم و فرمان رهبر را رها سازم؟؟ ای خدمت‌گزاران! بر آستان زیور دنیایی، پیشانی نسایید. گوهر حقیقی، فرمان رهبرتان بود که شما آشکارا آن را شکستید!" پاسخ ایاز، همه سران کشور را در برابر سلطان محمود، سرافکنده ساخت. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(معجزه ای خواندنی و زیبا، از حضرت رقیه سلام الله علیها) 🔸روزی خانمی مسیحی دختر فلجش را از لبنان به سوریه آورده بود زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش ناامید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند... زن با دختر فلج خود نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه (سلام الله علیها) منزل می گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشکی دمشقی مراجعه نماید. 🔹تا اینکه روز عاشورا فرا می رسد و او می بیند که مردم دسته دسته به طرف محلی - که حرم مطهر حضرت رقیه (سلام الله علیها) در آنجاست می روند، از مردم شام میپرسد: "اینجا چه خبر است؟" می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین (علیه السلام) است، او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را می بندد و به حرم حضرت میرود و به حضرتش متوسل می شود و گریه می کند تا به حدی که غش نموده و بیهوش بر زمین می افتد در آن حال کسی به او می گوید: "بلند شو و به منزل برو چون دخترت تنها است و خداوند او را شفا داده است!" 🔸زن برخاسته و به طرف منزل حرکت می کند وقتی که به خانه می رسد درب منزل را می زند و ناگهان با کمال تعجب می بیند که دخترش درب را باز میکند؟! مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شده و به من گفت: "بلند شو تا با هم بازی کنیم"😔 🔹من گفتم: نمی توانم چون فلج شده ام، آن دختر گفت: بگو تا بلند شوی، و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است، او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید، آن دختر =[حضرت رقیه سلام الله علیها] به من گفت: مادرت آمد! سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین علیه السلام مسلمان شد. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود كه مرد سطل چرمی اش را پر از آب كرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش كه پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم كرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر كشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان كرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی كرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. اندكی بعد، استاد به یكی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود كردید كه گوارا است؟ استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 خودت را دریاب دست برداریم از اگر شانس بیاورم ... اگر دولت حقوق‌ها را اضافه کند ... اگر خانمم این ‌طوری بود ... اگر اوضاع این شکلی بشود ... و نظایر این‌ها ... می‌دانید همه این اگرها برای چیست ؟ برای اینکه : من تغییر نکنم ! من همین که هستم باشم ، ولی اوضاع بهتر بشود ! از این اگرها خودت را رها کن ... اگر به دنبال بهتر شدن اوضاع هستی باید خودت عوض بشی... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا