#شعرامام_زمانی_رمضان
#چهارپاره
#پنجاره
#مستزاد
رمضان سر زد از دیار خدا
بی خود از خویش گشته باور من
بس که زیباست حال هر سحرش
رحمتش باز شد برابرمن
می خورم غصه از نبودن یار
تاگشودم به چشم، مصحف عشق
گفتگوها ز آیه ها برخاست
کلمات خدا غزل خوانند
انتظار از میانشان پیداست
بلکه پیدا کنم نشانیِ دوست
روزها روزه ها به شوق حضور
با لب خشک تا دم دیدار
یک به یک می روند پیوسته
سَر شود روزهای فصل بهار
از نسیمم خبر نیامد باز
رمضان است کوچه کوچۀ شهر
خانه هامان شده خدا آباد
بوی حلوای سفرۀ افطار
می تراود به لحظۀ میعاد
انتظاراست قوت سفرۀ من
نان داغی گرفتم از نانوا
که شود داغ لحظه لحظۀ من
لقمه ای را که بر دهان بُردم
تازه آغاز شد بهانۀ من
سرِ افطار روضه ها دارم
سفرۀ اول است حاج قاسم
هست پهلوی ربنای ما
دم افطار، خنده های او
شد قبولی هر دعای ما
خواستم مثل او شوم سرباز
حال خوبی ست حال من گویا
مشک چشمم به علقمه رفته
تاشود پر ز اشک با تعجیل
سوی عباس، فاطمه رفته
شد مهیا ظهور جانانم
باید از کربلا بگویم تا
گل نرجس به سوی ما آیی؟
ازبیابان نینوا گویم
به گلستان روضه تا آیی؟
تا دم مرگ روضه می خوانم
ماه میهمانی است از اول
با ابوحمزه می شوم همراه
دست در دست او شوم بلکه
برسد تا خود خدا یک آه
فَرَجت را به ناله می خواهم
✍️مجیدطاهری
ماه رمضان با گریز به حضرت زهرا(سلام الله علیها) و کربلا
#غزل
از خیر قَدَر، قضا گذشته
کار دلم از دعا گذشته
شبهای بلند بی عبادت
در حسرت ربّنا گذشته
سلطان شده روز بعد، هر کس
از کوی تو چون گدا گذشته
گیرم که گذشت آه از حال
حالا چه کنیم با گذشته
طوری ز خطای ما گذر کرد
ماندیم ندیده یا گذشته
تصمیم به توبه تا گرفتم
فرمود گذشتهها گذشته
هر جا که رسید گریه کردیم
آب از سرِ چشم ما گذشته
در راه نجات امّت خویش
از خون خودش خدا گذشته
میخی که رسیده از مدینه
از سینۀ کربلا گذشته
یک تیر به حلق اصغرت خورد
از حنجر او سه تا گذشته
وا شد دهن کمان و حرفش
از گوش، هجا هجا گذشته
از روی تن تو یک نفر نه!
یک لشکر بیحیا گذشته
عباس کجاست تا ببیند
بر خواهر او چهها گذشته
✍️ابوالفضل عصمت پرست
این غزل زیبا از صائب، مناجات گونهای محزون و سوزناک است که برای ماه رمضان و مجالس مناجات و دعا و ختم، مناسب به نظر میرسد:
کوثرِ بیداربختی، دیدۀ گریان ماست
گَردۀ صحرای محشر، سینۀ سوزان ماست
هر که دارد قطرۀ اشکی، ز ما دارد نظر
هر که دارد آه گرمی، از دل سوزان ماست
وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است
هر کجا سرگشته ای یابید، سرگردان ماست
هر که را با ما سر دعویست، میدان است و گوی!
داغ سودا نقطۀ بسم الَهِ دیوان ماست
با گلستانی که ما را آشنایی داده اند
آسمان ها سبزۀ بیگانۀ بستان ماست
شور محشر، میهمانِ زخم ما، امروز نیست
مدتی شد این نمکدان بر کنار خوان ماست
چون فَلاخَن بر شکم، سنگ از قناعت بسته ایم
سنگ اگر در پلۀ روزی بُوَد، دوران ماست
عمر ما چون موج، دایم در کشاکش می رود
روزیِ ما چون صدف هر چند در دامان ماست
ما چو طفلان، تن به شغل خاکبازی داده ایم
ورنه گوی آسمان ها در خم چوگان ماست
در ریاض ما نروید سرو اقبال بلند
بخت خرم، سبزۀ بیگانۀ بستان ماست
دست ما در بند چین آستین افتاده است
ورنه تیغ کهکشان در قبضۀ فرمان ماست
نیست آیین تکلف شیوۀ ارباب فقر
هر که روزی از دل خود می خورد مهمان ماست
برگ عیش کوچه گردانِ جنون، در باغ نیست
چون شوند آزاد طفلان، فصل گلریزان ماست
گر دل ما کعبۀ غم نیست صائب از چه روی
روی غم هر جا که باشد در دل ویران ماست؟
(صائب تبریزی)
جز تو ما را هواي ديگر نيست
جز وصال توهيچ در سر نيست
دلگشاتر ز محضر قُدست
محضرهيچ نيك محضرنيست
جانفزاتر ز نفحۀ اُنست
نفحۀ مشك و عود و عنبر نيست
خوشتر از گفتۀ تو گفتاري
بهتر از دفتر تو دفتر نيست
دفتري بيكرانه دريائي
كاندرو هرخسي شناورنيست
نرسدتابه سرّ گفتارت
دست جاني اگرمطهّرنيست
بهروصف صفات نيكويت
درهمه دهريك سخنورنيست
هرچه وهركه را كه مي بينم
درحريم تو جز كه مضطر نيست
يار و دلدار و شاهد و معشوق
هرچه گويند جز تو دلبر نيست
ره نيابدبسويت آنكه درو
تير عشقت نشسته تا پر نيست
عاشق تشنۀ وصالت را
خبر از هر چه هست يكسر نيست
بهر راز و نياز درگاهت
تن او را نياز بستر نيست
با تو محشور هم در امروز است
انتظارش به روز محشر نيست
آتشي كوفتاده در جانش
عين نارالله است و اخگر نيست
آنچه عاشق كند تماشايش
اي برادر بديدۀ سر نيست
لذّت خلوت شبانۀ او
در گلِ قند و شهد و شكّر نيست
مزۀ بادۀ حضورش در
چشمۀ سلسبيل و كوثر نيست
بهتر از لااله الا الله
هيچ حصني و برج و سنگر نيست
اندرين كشوربزرگ جهان
جز خداي بزرگ داور نيست
كشتي ممكنات عالم را
جز كه نام خداي، لنگر نيست
اي كه دوري ز گلشن عشاق
جانت از بوي خوش معطّر نيست
اي كه غافل زحال خويشتني
گويمت چون تو كوري و كر نيست
گر بدي كرده اي ز خود مي دان
گنه مهر و ماه و اختر نيست
تو بهشت خودي و دوزخ خود
جزكه نفس تو مار و اژدر نيست
اي كه خوكرده اي به ناداني
اين ره مردمان بافرنيست
آدمي را درين سراي سپنج
جز بدانش جمال و زيور نيست
علم آب حيات جان باشد
بهر تحصيل سيم يا زر نيست
ور عصائي گرفت موسائي
او كليم الله پيمبر نيست
هر حسين وحسن كه مي بيني
اوشبيه شبيروشبّرنيست
تو درآ از حجاب نفساني
تا كه بيني هرآنچه مُبصَرنيست
رو پي مصطفي شوي بوذر
فيض حق وقف خاص بوذرنيست
آخر اي دوستان بخود رحمي
آفرينش به لاف وتسخر نيست
"حسن نجم آملي" طبعش
چشمة حكمت است وديگر نيست
✍️علامه حسن زاده آملی
اگر به درگهِ خالق، دعا توانی کرد
تو دردهای دلِ خود، دوا توانی کرد
چو غنچه گر بگشایی دهان برای سخن
چه گلشنی ز کلامت به پا توانی کرد
بریز اشک روان نیمه شب به درگه دوست
ز اشک، آینۀ دل، جلا توانی کرد
به سوی کعبۀ حق روی کن چو قبلهنما
که خود به گمشدگان رهنما توانی کرد
به ترک نفس بکوش و نگر که از اعجاز
مس وجودِ خودت را طلا توانی کرد
ز سِیر خویش فتد آفتاب چون خواهی
اگر دمی به حقیقت دعا توانی کرد
چه طاعتیست تو را بهتر ای حبیب خدا
اگر کسی به خدا آشنا توانی کرد
به روزگار توان گشت فیضبخشِ جهان
اگر به احمد و آل اقتدا توانی کرد
تو از رفیق منافق حذر نما «آهی»
که دوستی ز چه با اژدها توانی کرد؟
✍️علی آهی
#نوروز
#بهار
#مدح_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
فصل بهار آمد و صوت هزارها
آید بگوش جان ز دل لاله زارها
کی دوست سبز شو تو هم از نکهت بهار
لبخند زن چو گل به سرِ شاخسارها
سر سبز شو زفیض بهار و بپای خیز
همچون نهالِ گل بلب جویبارها
اعجاز بین که از نفسِ صبحدم شده
دامانِ باغ چون دل شب زنده دارها
سوسن دهان گشوده به تبریکِ سال نو
نرگس بخنده دل بَرَد از رهگذارها
هر برگ لاله آینۀ روی کبریاست
در آن توان جمال خدا دید بارها
بخشد گل بنفشه به گلزار نور سبز
چون تاج گوهری بسر شهریارها
دامان باغ با همه سبزی و خرمی
از ژاله سرخ گشته چو روی نگارها
دست نسیم ناز چمن میکشد بباغ
یا شانه میزنند بگیسوی یارها
یکسال شد خزان درون را کنی بهار؟
ای پشت سر نهاده خزان و بهارها
هر روز تو طلیعه نوروز بود و تو
بودی چو نقش کهنه به روی جدارها
وقت شکفتن است چو گل بشکف ای عزیز
در باغ گل مباش همانند خارها
مانند گل درون و برون را بهار کن
ور نه زمانه دیده بسی گلعذارها
چون کاروانیان که کنند از برت عبور
بگذشته است و میگذرد روزگارها
داری هزارها پر پرواز تا خدا
بیرون بیا زقافلۀ نی سوارها
دست ولا به دامن شیر خدا بزن
تا پا نهی به اوج همه اقتدارها
نفس نبی ولی خدا کفو فاطمه
گردونه دار گردش لیل و نهارها
عبد خدا خدای دو عالم که داده است
توحید را زبندگی اش اعتبارها
مهر حلال زادگیِ خلق مهر اوست
تا حشر بین طایفه ها و تبارها
بگشای گوش هوش نگفتم علی خداست
گفتم خدای داده به او اختیارها
بالله اگر دهد نفَسش فیض بر جحیم
روید هماره لاله ز اعماق نارها
نبود عجب ز همدمی خار راه او
گل سبز گردد از دل سرخ شرارها
رضوان کشیده ناز بلالش به بذل جان
جنت کند به قنبر او افتخارها
با بغض او لبی که بگوید مدام ذکر
ناپاک تر بود ز لب میگسارها
یک خردل از محبت او را نمیدهم
بخشند اگر چه کوه طلایم هزارها
در سینه آن دلی که بود خالی از علی
دل نیست مرده ایست درون مزارها
حُبَّش دهد امید بهر فرد ناامید
مهرش بود قرار دل بی قرارها
پویند راه قنبر او رهروان عشق
بوسند پای میثم او سربدارها
یا مظهر العجائب یا مرتضی علی
ای رویت آفتاب تمام مدارها
بی مدح تو ترانۀ شادی بگوش من
غمگین تر است از نفس سوگوارها
گر آسمان صحیفه شود نخل ها قلم
با دست خلق پر شود آن صفحه بارها
یک صفحه از کتاب کمال تو نیست، نیست
ای فضل تو برون زحدود و شمارها
آن دو که ادعای مقام تو داشتند
قنبر زهم کلامیشان داشت عارها
هر غزوه ای که گشت بپا روزگار دید
از تو نبردها و از آنان فرارها
این از عنایت تو بود یا علی که من
یک عمر داده ام به مدیحت شعارها
نوشی که بی ولای تو باشد بکام من
بالله بود گزنده تر از نیش مارها
تا وقت احتضار نهی پا به دیده ام
ای کاش بود هر نفَسم احتضارها
از چشمۀ ولایت تو آب می خورد
روید زنخل (میثم) اگر برگ و بارها
✍️حاج غلامرضا سازگار، نخل میثم2، صص101-102
باحذف یک بیت
#بهار
#عید
#امام_زمان_عج
نشاط عید هم از دوری ات غم انگیز است
بیا اگر تو نباشی بهار پائیز است
چگونه خنده کند آنکه در فراق رخت
همیشه کاسۀ چشمش زاشک لبریز است
به رو نمای جمالت چه آورم با خود
که جان هر دو جهان در بهاش ناچیز است
سحرگهان که تو را می زنم صدا مهدی
ز نکهت نفسم صبح عنبرآمیز است
لبی که وصف تو گوید چو صبح خندانست
دلی که یاد تو باشد چو گل سحر خیز است
چگونه کوه گناهم زپا در اندازد
مرا که رشتۀ مهر تو دست آویز است
خط امان من از فیض دست بوسی توست
چه بیم دارم اگر تیغ آسمان تیز است
جحیم با تو بهشت گلست «میثم» را
بهشت اگر تو نباشی ملال انگیز است
✍️حاج غلامرضا سازگار، آتش مهر(مجموعۀ غزل ها)، ص106
#ماه_صیام
#ماه_رمضان
#عطش
#امیرالمؤمنین_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
حذر کنید ز شیطان که ماه، ماه خداست
مه مبارک تسبیح و ماه ذکر و دعاست
مه مقدس مهمان نوازی و اِطعام
مه خجستۀ شب زنده داری است و صفاست
مه قرائت قرآن، مه قِرابت دوست
مه کرامت معبود، ماه لطف و عطاست
برای بنده در این ماه نزد حضرتِ حق
نکوترین عمل از قول مصطفی تقواست
مه مبارک عفوست و رحمت و برکت
ندا دهند ملائک گناهکار کجاست؟
دمد تجلی حق در تمام مُلک وجود
تو گویی آنکه ز هر سو جمال حق پیداست
بگیر دامن لطف خدای در این ماه
که روز روز خدا و شبش شب احیاست
سلام باد بر آن روزهدار پاکدلی
که از عطش دهنش خشک و دیدهاش دریاست
سلام باد بر این ماه میهمانی حق
که میزبان احدِ ذوالجلال بی همتاست
مباش لحظهای از لطف کبریا غافل
که ماه مغفرت و ماه عفوِ جرم و خطاست
سفر به کوفه کن و سیر کن به نخلستان
که نخلها همه خرم ز گریۀ مولاست
علی کنار درختان به ذکر یامولا
چنانکه یا علی از نخلها همه برپاست
صلای عفو خدا در نوای مرغ سحر
سروش رحمت حق در نسیم بادصباست
عجب نه با دل اگر معجز مسیح کند
ز بس نسیم سحر روحبخش و روح فزاست
بخوان دعای ابوحمزه و بیفشان اشک
که دُرّ اشک تو را مشتری خداست خداست
خوشا بحال کسانی که نقل محفلشان
دعای جوشن و ذکر سحر نماز قضاست
خوشا به حال دل صائم خدا ترسی
که در گرسنگی خود به یاد روز جزاست
سلام باد بر آن روزه دار تشنه لبی
که گریه اش به لب خشک سیدالشهداست
سلام باد بر آن صائمی که وقت غروب
به یاد شام غریبانِ روز عاشوراست
چگونه می کند افطار شیعه ای که مدام
عیان به چشم دلش صحنه های کرب و بلاست
چگونه جام بگیرم به دست خود گویی
ز اهل بیت به گوشم صدای واعطشاست
چو در غروب کند طفل کوچکم افطار
دلم به یاد یتیم سه سالۀ زهراست
کنار سفرۀ ما ظرف کوچک خرما
کنار سفرۀ آن خونجگر سر باباست
عزیز من به کنارم نشسته و افسوس
عزیز یوسف زهرا به دامن صحراست
روا بود که فشانم هماره خونِ جگر
به کودکی که بر او اشک دیده آب و غذاست
به یاد تشنگی آل فاطمه میثم!
اگر که خون شودت اشک در دو دیده رواست
✍️حاج غلامرضا سازگار، نخل میثم(ج3)، صص556-557
ماه رمضان
بساط عاشقی ما به پاست این شب ها
زمان آشتی با خداست این شب ها
گناهکار قدیمی دوباره برگشته
صدای زمزمه ها آشناست این شب ها
زمان بده به زمین خورده اِی اِلهِ کریم
اگر مرا بزنی هم رواست این شب ها
خوشا به حال گدایی که چشم تر دارد
که گریه های سحر کیمیاست این شب ها
کنار سفره ی افطار زیرلب گفتم
نگفته ای به خود آقا کجاست این شب ها
قسم به خاک نشسته به چادر زهرا
مرا ببخش ، ببخشی رواست این شب ها
ز فتنه های زمانه خط امان داری
چراکه نام علی ذکر ماست این شب ها
گدای صحن و سرای شهنشه نجفم
دلم هوایی ایوان طلاست این شب ها
دل شکسته ی ما با سلام بر ارباب
مسافر حرم کربلاست این شب ها
سلام بر لب عطشان سیدالشهدا
سخن ز تشنه لب سر جداست این شب ها
شنیده ام که سرش نی به نی عوض میشد
شکایت من از آن نیزه هاست این شب ها
قاسم نعمتی
استقبال از ماه رمضان
بوی آش نذری ماه مبارک میرسد
باز وقت خواندن قدر و تبارک میرسد
باز می خوانم شب اول دعای افتتاح
باز میگیرم به زیر سایۀ قرآن پناه
باز می خوانم میان گریه ها جوشن کبیر
ذکر العفو و مناجات و اَجِرنا یا مُجیر
باز از فرط عطش چشمم سیاهی میرود
از وجودم در همین حالت تباهی میرود
باز می گویم پس از افطار با نان و نمک
رو به سوی کربلا یا لَیتَنا کُنّا مَعَک
محمد_قاجار
نقد رباعی استقبال از ماه مبارک رمضان
سر خورده زسنگ اشتباهم بپذیر
بی عذرم و خسته از گناهم بپذیر
من اذن دخول رمضان میخواهم
در شهـــر کرامتـــت مـــرا هم بپذیر
شاعر: م.ه. اف
📚نقد: این شعر زیبا در دو صورت در قافیه مورد اشکال است:
1. حرف رَوی (ه) باید جزء حروف اصلی کلمه باشد.
در «اشتباه و گناه» هست ولی در «مراهم» نیست.
2. اگر (ه) را الحاقی بگیریم که کلاً شعر قافیه ندارد.